به مجنون گفتند: کیست این لیلی که به امید وصلش سر به کوه و بیابان گذاشتهای؟ از او زیباتر ندیدهای؟
گفت: کوزه شکستهای که حاوی عسل است پیش من خوبتر از جام بلورینی است که از زهر سرشار باشد. لیلی گوهری دارد در درون خویش که من عاشق آنم. لیلی با همه خوبیاش «نمی» است از آن «یم.»
عالمی پیچیده در این عالمت
یک نمی آمد پدید از آن یمت
ما آدمها، از زنمان گرفته تا مردمان، جوری خلق شدهایم که دوست داریم جلوه کنیم و خود را بنمایانیم به ویژه اگر جوان باشیم و در مقابلمان کسی از جنس مخالفمان. شلوار چسبان جین، موهای روغنزده، سیگار کنار لب، آرایش تند، ساعتها ایستادن مقابل آینه و موهای افشان برون مانده از پس و پیش روسری، جلوههایی از این خودنماییاند!
هر روز به شکلی بت عیار درآمد
دل برد و نهان شد
اما تاکنون فکر کردهایم مخاطبان ما چه چیزی را در ما بیشتر میپسندند و کدام جلوه از ما، چشم و دلشان را بیشتر پر میکند؟ من امروز میخواهم اندکی پا را از گلیم خود درازتر کنم و از دریچهی چشم یک زن روسی به یک مرد ایرانی نظر کنم.
... و ببینم کدام جلوه از او بیشتر به چشم میآید.
قبول؟
***
در حاشیهی دبی، شهری که پول و تجارت، آدمهای گوناگون را از کشورهای مختلف به نوعی همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر کشانده است ، محلهای است مذهبی و سنتی.
لحظاتی بیش به افطار نمانده است. در یکی از همین ماه رمضانهای پیش، سیدی روحانی از در خانهاش میزند بیرون تا نمازش را در مسجد محله بخواند. از خانهی او تا مسجد، چندان راهی نیست. او این مسافت را هر شب پیاده طی میکند. اغلب در بین راه برخی از نمازگزاران با خودروی خویش سر میرسند و او را تا مسجد میرسانند.
اکنون نیز صدای ترمز و کاهش سرعت خودرویی او را به خود میآورد. توقف میکند تا دعوت دوستی را اجابت کند اما با کمال تعجب، زن جوان مو بوری را میبیند که پشت فرمان نشسته و اندکی جلوتر از او، خودرو را از حرکت باز میدارد. گمان نمیبرد که زن به خاطر او ایستاده باشد. مسیرش را کج میکند و داخل خیابانی فرعی میشود زن دنده عقب میگیرد وارد خیابان فرعی میشود و قدری جلوتر میایستد. از خودروی خویش پیاده میشود و به سمت سید روحانی میآید؛ با لبخندی حاکی از رضایتمندی.
پوشش بسیار مختصری دارد دامنی کوتاه، بلوزی با آستین رکابی و دیگر هیچ!
روحانی مانده است چه کند! او دارد پیش میآید و این نگران چنین رویارویی و تقابلی!
زن که با این فرهنگ و تفکر ناآشناست، نگرانی او را درک نمیکند. برخوردش با یک روحانی مسلمان، لابد مثل یک کشیش مسیحی است.
کلماتی را به زبان انگلیسی پشت سر هم میچیند. سید مفهوم سخن او را در نمییابد فقط شکسته و بسته میگوید من قادر نیستم به خوبی به زبان انگلیسی تکلم کنم زن گویا باور نمیکند، حرفهایش را ادامه میدهد. از مأذنه، صدای اذان برمیخیزد و هنگام افطار میشود. بخت به یاری روحانی میآید و جوانی از دوستان او و از خیل جوانان منطقه که خوب به زبان انگلیسی مسلط است از راه میرسد. جریان را میپرسد و رشتهی کلام را به دست میگیرد و خیال سید راحت میشود. از او میخواهد اگر زن حرفی دارد بشنود و به او منتقل کند ... و آنگاه خود میرود.
زن خودش را به جوان معرفی میکند: «آن» 42 ساله، روسی مسیحی، دارای شوهر و یک فرزند.
- با این آقا کاری داشتی؟
میخواهم کمکم کند. چهرهاش جذبم کرد. مشکلی دارم که گمان کردم او میتواند راهنماییام کند.
و بعد شروع کرد از مشکل خویش گفتن: دو سال و چهار ماه پیش در همین دبی با مردی ایرانی برخورد کردم، حدوداً 48 ساله. فقط سه ساعت با او گفتوگو کردم و بعد دیگر او را ندیدم. گفت عازم کاناداست. از همان روز تا حالا زندگیام به شدت تحت تأثیر او قرار گرفته. شخصیت بسیار قوی و متینی داشت.
زن ادامه میدهد. وقتی به کلمهpersonality (شخصیت ) میرسد، آن را محکم ادا میکند نه یک بار و دو بار ... بارها و بارها.
به دفعات پیش روانپزشکان رفتهام، میگویند سر خود را به کارهای دیگر گرم کن که او از یادت برود؛ اما مگر میتوانم!
- شوهرت را دوست داری؟
- پسرم را خیلی دوست دارم.
- میتوانی شخصیتی را که در آن مرد ایرانی دیدی در شوهرت به وجود آوری؟
آهی میکشد؛ به تأسف و از سر یأس ... و پاسخی میدهد بس شگفت: او ایرانی است و
گوشت و استخوانش ایرانی؛ این روسی و گوشت و استخوانش روسی؛ من عجیبم نه؟
- ازدواج شما از سر محبت بود یا فشار؟
- هیچ کدام! احساس کردم شوهرم آدم روشنفکری است، بعد دیدم این برای یک زندگی کافی نیست یک شخصیت قوی لازم است.
... و آنگاه شاه بیت این غزل را میسراید:
به این آقا بگو مرا دعا کند من تا مسلمانی فاصله زیادی ندارم.
* * *
دوستان! من آن شخص شخیص ایرانی را نمیشناسم و از گفتوگوهایی که بین او و این زن روسی مسیحی در آن سه ساعت رد و بدل شده، خبر ندارم؛ اما نوعی صداقت و راستی در کلام این زن میبینم.
آن مرد ایرانی میتوانست از این صداقت سوءاستفاده کند و کار آنان به ننگ و ابتذال کشیده شود در آن صورت آیا نتیجه همین بود؟ قطعاً نه!
گوهری در وجود او بوده که شما هم اگر آن را بیابید، هم چشم و دل دیگران را بیشتر پر میکنید و هم تأثیری شگرف برجای مینهید.
به امتحانش نمیارزد؟
***
منبع: کتاب " میشکنم در شکن زلف یار "