به مناسبت دوازدهم تیرماه سالگرد قیام مسجد گوهرشاد
حجاب را اسلام تأسیس کرد و حکمت آن دشمنی با لذتهای مشروع و حمایت از انزوای بانوان و محروم گردیدن آنان از مشارکتهای اجتماعی و فرهنگی نبود؛ بلکه برعکس پوشش شرعی و دینی به مصونیت زنان از برخی مفاسد کمک میکند. حجاب برای زنان و دختران نه تنها اسارتآور و محصورکننده نیست بلکه آنان را از بند هوا و هوس و هرگونه ابتذال میرهاند و یک نوع آزادگی معنوی و ارزشی به آنان اعطا میکند.
بنابراین حجاب اسلامی مستلزم حبس، راکد، معطل و مهمل گذاشتن تواناییها و استعداد زنان نخواهد بود بلکه بانوان با رعایت این اصل استوار قرآنی با وقار خاص، امنیت روانی و اطمینان خاطر در جامعه حضور مییابند و در عرصههایی که تواناییهای لازم را دارند مشارکت میکنند. به هیچ عنوان حجاب موقعیت و شخصیت زن را تنزل نمیدهد بلکه با کرامتهای انسانی او را افزایش میدهد. به علاوه با رعایت این سنت دینی به استحکام بنیان خانواده کمک میگردد و سبب میشود نسلی پاک و سالم تحویل جامعه داده شود. فرزندی که در چشمهسار عواطف متقابل زن و شوهر پرورش یابد بهتر میتواند در ابعاد گوناگون علمی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی منشأ اثر گردد.[1]
استعمارگران و برخی خودباختههای داخلی که تاب تحمل سنتها و شعائر مذهبی را نداشتند تصمیم گرفتند حجاب را طی مراحلی مورد تهاجم قرار دهند. در ابتدا مطبوعات، کتابها و نظام آموزشی ابزار اصلی برای اجرای این توطئه بودند. حضور مسیونهای مذهبی و تأسیس مدارس خارجی، بازگشت فرزندان خانوادههای اشرافی از غرب بعد از پایان تحصیلات، نشر برخی مطبوعات متأثر از فرهنگ غربی و نهایتاً فکر تشبه به غرب، از جملهی این عوامل داخل بود. این موارد زمینهای را برای اجرای ماجرای کشف حجاب فراهم ساخت؛ خواستههای استعمارگران نیز این مسائل را تقویت میکرد. رضاشاه که فردی سفّاک، مغرور و خودخواه بود و حتی برای افراد خانوادهاش ارزشی قایل نبود و دخترانش را اجباراً وادار میکرد با افراد مشخصی ازدواج کنند،[2]بر حسب ظاهر میگفت حجاب مانع ترقی و توسعه است ولی روشنفکرانی که او را در میان گرفته بودند و شاه را تغذیهی فکری میکردند بهخوبی درک میکردند که هیچ رابطهی منطقی، خردمندانه و علمی میان توسعهی فرهنگی و تمدن با کشف حجاب نیست. در واقع کارگزاران ستم، خواستار متمدن گردیدن جامعهی ایران به معنای رشد در عرصهی دانش و فنآوری و خلاقیتهای علمی نبودند بلکه ایجاد فرهنگ مصرفی از طریق تحقیر مذهبی و بومی مدنظر بود.[3]
مقدمات کشف حجاب بهطور عملی از زمانی آغاز شد که خانوادهی رضاخان به حالت رفع پوشش در نوروز سال 1306 ش در حرم مطهر حضرت فاطمهی معصومه(ع) حضور یافتند که با مخالفت جدّی آیت الله شیخ محمدتقی بافقی روبهرو گردیدند.[4] برخی اقدامات دیگر نیز مؤید این واقعیت بود ولی بعد از سفر ترکیه، شاه با اشاره به پیشرفت سریع ترکیه بعد از رفع حجاب زنها و آزادی آنان، اطرافیان را به این مسئله تشویق مینمود. در اوایل خرداد 1314. ش یک روز هیئت دولت را احضار کرد و گفت ما باید در صورت و سنت غربی شویم، باید برای رفع حجاب زنان اقدام نمود؛ و چون برای عموم مردم اجرای این طرح مشکلاتی بهوجود میآورد شما وزرا و معاونین باید پیشقدم شوید و هفتهای یک شب با خانمهای خود در «کلوپ ایران» اجتماع کنید. او به وزیر فرهنگ وقت (علی اصغر حکمت) دستور داد در مدارس زنانه، معلمان و دختران باید بدون حجاب باشند و اگر زن یا دختری از این برنامه امتناع کرد، او را در مدارس راه ندهند.[5] رضاشاه رو به وزیر معارف و فرهنگ کرد و گفت: «سابقاً به وکیل معارف دستور دادم برای رفع روپوشانیدن زنان اقدام کنید. اما او نخواست یا نتوانست و کاری نکرد. حالا باید شما در این کار با کمال متانت و حسنتدبیر اقدام کنید که این رسم دیرین که برخلاف تمدن است از میان برداشته شود.» وزیر معارف پاسخ میدهد: «امر مبارک را اطاعت میکنم، زیرا این رسم نه تنها برخلاف تمدن است بلکه با قانون طبیعت در تضاد است. در دنیا و در میان حیوانات و نباتات هیچ جنس مادهای خود را از جنس مخالف پنهان نمیکند بلکه از علل بزرگ عقب افتادن کشور ما از قافلهی تمدن دنیا همین است که نیمی از ملت ما به کلی (به دلیل رعایت حجاب) فلج مانده است.»[6]
اما «مخبرالسلطنه» هدایت که خود حدود شش سال به عنوان نخستوزیر در خدمت رضاخان بوده است، این توجیهات را قبول ندارد و اضافه میکند: «برهنه گردیدن علامت تمدن نمیشود بلکه با آن بی بند و باری توأم میگردد و نیز چه بسیاری از مردماند که امروز عریان میگردند ولی ما آنان را وحشی میخوانیم و با اجرای طرح کشف حجاب زنان ما به نیمهی راه وحشت رسیدند نه به تمدن و ترقی.»[7]
از برخی مدارک و اسناد برمیآید این توطئه کاملاً دستوری، فرمایشی و تحمیلی بوده است. بدرالملوک بامداد مینویسد: «در 22 اردیبهشت 1314 با اشارهی رضاشاه و با دعوت وزیر معارف وقت، عدهای از زنان فرهنگی انتخاب و به محل دارالمعلمات در کوچهی ظهیرالاسلام دعوت شدند. به آنها گفته شد مأموریت دارند تا جمعیتی تشکیل دهند و اساسنامهی آن را به نظر وزیر معارف برسانند و با حمایت دولت، پیشقدم نهضت آزادی زنان ایران باشند. این جمعیت در جلسات بعد نام کانون بانوان را برای خود برگزید.[8] در این کانون صدیقه دولتآبادی، فاطمه سیّاح، هاجر تربیت، بدرالملوک بامداد، فخرالزمان غفاری و پری حسام شهیدی عضویت داشتند. ریاست کانون نیز به عهدهی خانم صدیقه دولتآبادی بود و از آنجا که به دلیل مقاومتهای اجتماعی، این کانون کاری از پیش نبرد، وزیر معارف بر آن شد تا معلمان مدارس و دختران دانشآموز را بازیچهی سیاست جدید قرار دهد و مقرر گردید در مدارس تدریجاً مجالس جشن و سرور و خطابه با روی باز و بدون حجاب برگزار گردد. انتشار این خبر موجب تشدید اعتراضها و جنبشهای اجتماعی - مذهبی گردید. نخستین مقاومت، مربوط به علمای شیراز است. در فروردین 1314. ش دختران مدرسهی «مهرآیین» شیراز را اجبار نموده بودند بدون حجاب در مراسم جشن حاضر گردند. روحانیون شیراز بعد از دریافت این خبر، تلگرافی اعتراضآمیز به شاه مخابره کردند که رضاشاه آن را بدون پاسخ گذاشت و متعاقب بروز این واکنش از سوی علمای شیراز، دستگاههای تبلیغاتی رژیم، زبان به هتاکی گشودند و کوشیدند حتی از طریق اشاعهی پارهای سرودههای شاعران از جمله ایرجمیرزا در مذمت حجاب، حملهای به آداب و سنن مذهبی آغاز کنند. محصول این یورشها آن بود که حجاب مانع رشد و ترقی است و برهنگی موجب تمدن میگردد.»[9]
مقاومت مشهد
از اوایل سال 1314. ش برخی زنان بدون داشتن حجاب در معابر حرکت میکردند. رعایت حجاب توسط زنان کاملاً ممنوع گردید، کسبه از فروش اجناس به زنان با حجاب منع شدند و زنانی که میخواستند این اصل شرعی و قرآنی را رعایت کنند اجازه نداشتند سوار وسایل نقلیهی عمومی گردند اما مقاومت در برابر کشف حجاب و کلاه فرنگی و پهلوی همچنان در کشور ادامه داشت که نمونهی بارز آن استقامت دلیرانهی مردم مشهد به رهبری روحانیت بود.[10]دستور تبدیل کلاه پهلوی به کلاه فرنگی و نیز منع حجاب به استانداری خراسان ابلاغ گردید. پاکروان، استاندار وقت، برای اجرای آن، مراتب را به تمامی ادارات و دوایر استان بخشنامه و منتشر کرد، اما در مشهد مقدس این دستورِ اجباری و مغایر با شئونات اسلامی و اصالتهای ایرانیان به آسانی به اجرا درنیامد و دربارهی عملی گردیدن آن میان دو قدرت موجود در خراسان اختلاف نظر وجود داشت. فتحالله پاکروان، استاندار خراسان، اعتقاد داشت که در مقابل مقاومتهای مردمی باید اعمال قدرت نمود و به زور سرنیزه اهالی را وادار ساخت از کلاه فرنگی استفاده کنند و نیز رعایت حجاب در معابر و اماکن منع گردد. قدرت دیگر خراسان، محمد ولی خانی اسدی نایب التولیهی آستان قدس رضوی که تا حدی رفتار مردمپسند داشت و با علما و روحانیون در رفت و آمد بود. عقیده داشت مشهد شهری مذهبی و زیارتی است و مردم در این شهر از علمای شیعه پیروی میکنند. پس برای احتراز از هر گونه حادثهای نباید متوسل به زور گردید، سرانجام پاکروان دیدگاه خود را عملی ساخت و شهربانی دست به بازداشت اشخاصی زد که قانون تغییر لباس را رعایت نمیکردند.[11]
روحانیت بیدار و آگاه مشهد پس از شنیدن این رفتارها که هیئت ستمگر حاکمه پیش گرفته بود، به شدت نگران شدند و در این ارتباط، مخفیانه طی جلساتی به تبادل نظر و مذاکرات لازم میپردازد. منزل فقیه فرزانه آیتالله سید یونس اردبیلی[12]محل دیدارها، ملاقاتها و پایگاه پایداری روحانیان متعهد، آگاه و شجاع است. در یکی از این جلسات، پیشنهاد میشود که آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی به تهران برود و مستقیماً با رضاشاه وارد مذاکره گردد. آن مرجع پرآوازه و مجتهد مبارز این نظر را پذیرفت و قبل از حرکت به سوی تهران، تلگرافی خطاب به شاه خودکامه مخابره کرد. نیز در آستانهی این هجرت تاریخساز خطاب به روحانیون و مبلغان مشهد میگوید: «من میروم تا با این شاه صحبت کنم، شاید او را از این تصمیم منصرف گردانم و شما هم باید مردم را آگاه و هشیار نمایید که چه توطئهی بزرگی تدارک دیدهاند.» اما حاج آقا حسین قمی به محض ورود به تهران در باغ سراج الملک تهران (شهر ری) بازداشت و ممنوع الملاقات میگردد. از طرف شهربانی امر محرمانهای صادر گردید که مأمورین مراقب باشند کسی به دیدن ایشان نرود. علما و مردم مشهد و قم وقتی از این ماجرا مطلع میگردند، تلگرافهایی مبنی بر رهایی ایشان به مرکز مخابره میکنند. مسجد گوهرشاد که چند روز محل اجتماع و سخنرانی علیه این نیرنگ بود، با بازداشت حاجآقا حسین قمی حال و هوای دیگری مییابد. اجتماعات هر لحظه وسیعتر و گستردهتر میشود و سخنرانان کلامشان آتشینتر و اقشار گوناگون شعارهای شهابگونه سر میدهند.
به محض بازداشت حاج حسین قمی، از مرکز به شهربانی مشهد دستور میرسد که وعاظ معروف را هرچه زودتر دستگیر کنند، بنابراین فرمان، شیخ غلامرضا طبسی و شیخ شمس نیشابوری که از واعظان مشهور خراسان بودند تحت پیگرد قرار میگیرند. علما و مجتهدان در یکی از جلسات خود در منزل آیتالله سید یونس اردبیلی تصمیم میگیرند تلگرامی به رضاشاه مخابره کنند تا او را از این اعمال ضد دینی نادم سازند. این تلگراف به امضای هشت تن از علمای متعهد و مشهور رسیده بود. خطبایی چون شیخ مهدی واعظ خراسانی و شیخ عباسعلی محقق در مسجد گوهرشاد به منبر میروند تا مردم را بیدار سازند.[13]
در چنین بحبوحهای شیخ محمدتقی فرزند نظامالدین معروف به «بهلول» که در فردوس به منبر میرفت، عازم مشهد گردید و به منزل آیت الله قمی رفت و چون از بازداشت وی، توسط خانوادهاش باخبر گردید شب نوزدهم تیرماه سال 1314 در مسجد گوهرشاد به منبر رفت و به افشاگری علیه حکومت رضاخان پرداخت و مردم را به مقاومت در برابر این سیلاب مخرب واداشت. مواعظ تند و آتشین او دو روز متوالی ادامه یافت. نواب احتشام، یکی از خدام حرم رضوی از میان جمعیت بلند شد و چون بر فراز منبر قرار گرفت اول نشان کلاه پهلوی خود را که علامت بارگاه رضوی بود کند و بوسید و در بغل خویش نهاد بعد افزود: «لعنت بر این کلاه و مؤسس آن و کلاه را پاره کرد و دور انداخت.» حاج شیخ عباسعلی محقق واعظ خراسانی نیز در شب واقعه، در مسجد گوهر شاد، خاطرنشان گردید: «گویی ما زیر پرچم انگلیس هستیم که هرچه آنان بخواهند باید اطاعت کنیم.»[14]
گردهمایی فزایندهی مردم در مسجد گوهرشاد، همراه با افشاگریهای خطبا و روحانیان، میرفت تا پایههای نظام سلطهی استعمار و زورگویی مستبدان را در هم فرو ریزد.
صبح روز جمعه دهم ربیعالثانی 1354 ق،20 تیرماه سال 1314 ش، قزاقان مستقر در مشهد برای پراکنده ساختن مردم وارد عمل میگردند. آنان وحشیانه به روی مردم آتش میگشایند و حدود یکصد نفر را کشته و مجروح مینمایند اما مردم متفرق نگشته و به مقاومت خود ادامه میدهند و قزاقان بر حسب ظاهر میگریزند. این عقبنشینی بدان جهت بود که آن جانیان دستوری برای سرکوبی هرچه خشنتر مردم نداشتند.
بعد از آن یورش خونین، مردم اطراف مشهد که غالباً کشاورز، دامدار و کارگر بودند با ادواتی چون داس، بیل چهارشاخ به سوی مسجد سرازیر میگردند. در مسجد بر اثر ازدحام جمعیت دیگر جای سوزن انداختن نبود. روحانیان و مبلغان بر فراز منبر همچنان برای شنوندگان از افشای توطئهها سخن میگویند. غذای مورد نیاز مردم متحصن در مسجد، از بیرون توسط حامیان نهضت تدارک دیده میشود. زنان نیز خواستار پیوستن به این سیل خروشان هستند. در مسجد «پیرزن» که میان مسجد گوهرشاد است، چادری برای بانوان شجاع فراهم میگردد و مرحوم نواب احتشام برای آنان سخنرانی میکند و حقایقی را بازگو میکند.
روز شنبه 21 تیر 1314 / یازدهم ربیع الثانی 1354 فریاد مقاومت مردم در دل کارگزاران ستم رعب میافکند. شعارهای تندی علیه سلطنت رژیم پهلوی، کلاه بینالمللی و حجابزدایی داده میشود. دولتیان هراس خود را به مرکز مخابره میکنند. فرعون زمان دستور میدهد پناهندگان به خانهی خدا را با اشد مجازات، تار و مار نمایند. سران قشون و شهربانی و آگاهی نیروهای خود را هماهنگ میکنند و قرار میشود بعد از نیمههای شب کشتار آغاز گردد. قبل از ظهر، قزاقان در نقاط حساس مسجد گوهرشاد مستقر میگردند و مسلسلهای سنگین را بر بامهای مشرف به حیاط مسجد مستقر مینمایند و شایع میکنند برای حفاظت از بانکها و اماکن دولتی آمدهاند. توپهای سنگین نیز روبهروی مسجد، در خیابان اصلی استقرار یافته و ذهن مردم مشهد هجوم روسیه را در سال 1330. ق به سرکردگی ژنرال «ردکو» به یاد میآورد.
لحظاتی از نیمه شب دوازدهم ربیع الثانی گذشته بود که صدای غرش مسلسلهای قزاقان، آسمان مقدس مشهد رضوی را به لرزه درآورد و قشون این قلمرو به فرماندهی سرلشکر ایرج مطبوعی برای فتح مسجد گوهرشاد به حرکت درآمد و صدای شیپور جنگ از هر سو به گوش رسید. عدهای از دژخیمان، اسلحه به دست، بدون آنکه حرمت خانهی خدا را پاس دارند، پای به درون مسجد گذاشتند و مردم مؤمن و معتقدی را که از مقدسات و شعائر مذهبی دفاع میکردند به خاک و خون کشیدند و به هیچ کس رحم نکردند.
موقعی که خورشید میخواست از افقی خونرنگ طلوع کند دیگر نه صدای گلولهای میآمد و نه فریاد آن مؤمنین مبارز به گوش میرسید. عدهای از نظامیان کوردل پا بر روی کشتههای بر زمین افتاده میگذاشتند و به دنبال زندگانی بودند که از دسترس گلولههای آنان دور مانده بودند. آن سفاکها با به شهادت رساندن حدود دو هزار نفر (آمار را تا پنج هزار نفر هم گفتهاند) و اسیر نمودن هزار و پانصد نفر توانستند مقاومت مردم مشهد را در هم بکوبند و جرثومههای استبداد و استکبار را از رفتار وحشیانهی خود شاد نمایند. آنگاه کامیونهای متعددی را که تعداد آنها را تا 56 دستگاه ذکر کردهاند آوردند تا توسط آنان جنازهی کشتههایی را که زخمیهای زیادی در میانشان بود به بیرون شهر انتقال داده، درگودالهای خشتمال و باغ خونی مشهد دفن کنند.[15] از صبح روز یکشنبه 12 ربیع الثانی 1354. ق چند ساعت پس از این حادثهی خونین که حماسهی حجاب را رقم زد، عدهای از علما و روحانیان خراسان که در این قیام نقش داشتند بازداشت گردیده، روانهی زندان یا تبعیدگاه شدند.[16]
فرجام ماجرا
بر اثر این فاجعه و پیرو تاخت و تازهای رژیم پهلوی، حوزهی علمیهی مشهد دچار رکود گردید. برخی مدارس علوم دینی تخریب گردید. حکومت نظامی بدون اعلام رسمی در مشهد برپا شد. شهر کاملاً در دست قزاقان و دژخیمان رضاخان قرار گرفت. چتر ضخیم و سیاه خفقان بر فراز آسمان مقاومت و حماسهی مشهد رضوی گسترده گردید. عبور و مرور تحت کنترل شدید قرار گرفت.
تغییر و تحولاتی در مراکز قدرت مشهد صورت گرفت که همگی آنها نشانهی هراس رژیم از جنبش مردمی بود. محمود جم، وزیر کشور، سرهنگ محمد رفیع نوایی را که رئیس شهربانی آذربایجان غربی و از مهرههای خشن نظام استبدادی رضاخان بود، به ریاست شهربانی مشهد منصوب کرد تا ریشهی این حماسه را با اعمال خشونت بیاندازهی خود پیجویی کند. پاکروان که دل خوشی از نایب التولیهی وقت نداشت و از طرفی میخواست این پست مهم را شخصاً در اختیار گیرد، با یاری سرهنگ نوایی، علیه محمد ولیخان اسدی به عنوان فردی که در حادثهی گوهرشاد دست داشته، پرونده سازی میکند و چهارماه بعد از این کشتار خونین او را که مقام نایب التولیهی آستان قدس را عهدهدار بود از منزلش به زندان نظمیه بردند. پس از بازجوییها عاقبت روز شنبه 29 آذر 1314 وی را تیرباران کردند.[17]
بعد از شهریور 1320 و سقوط دیکتارتوری رضاخان، فرزندان اسدی با گرفتن وکیل و فراهم آوردن اسنادی که بیگناهی او را به اثبات میرسانید، سرهنگ نوایی را به محاکمهی دادگستری مشهد فراخواندند او محکوم شناخته شد و به حبس افتاد و با وضعی رقتانگیز در حالی که بر تمام بدنش کرم افتاده بود، در زندان به هلاکت رسید. سرهنگ قادری هم که یکی از طراحان و شرکت کنندگان در کشتار و سرکوبی مردم مشهد در مسجد گوهرشاد بود، دچار سرطان گلو گردید و خفه شد. سرلشکر ایرج مطبوعی فرماندهی قزاق سرکوبگر در کشتار خونین گوهرشاد در 27/ 6/1357 توسط دادگاه انقلاب اسلامی محاکمه و 44 سال پس از این حادثه به عنوان محارب با خدا و مفسد فی الارض شناخته و به استناد احکام شرع مطهر، به اعدام محکوم گردید. به علاوه تمامی اموال وی و خویشاوندانش که از طریق نامشروع از بیت المال کسب نمودهاند، به نفع محرومین استرداد گردید.[18] در شهریور 1320. ش و بعد از اشغال ایران توسط متفقین، دیکتاتوری رضاخان سقوط کرد و او به اتفاق خانوادهاش از طریق کرمان به بندرعباس رفت و توسط یک کشتی به جزیرهی موریس واقع در آفریقا تبعید گردید. بعد از مدتی بر اثر اصرار او و اطرافیانش وی را ابتدا به بندر دوربان و سپس به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی منتقل کردند که سرانجام در 4 مرداد 1323 در همین شهر سکته کرد و به هلاکت رسید.[19]
بدینگونه قیام خونین گوهرشاد لکهی ننگی بر دامن رژیم ستمشاهی گردید و سیمای زشت دیکتاتوری او را نشان داد. کارگزاران استبداد با سرکوبی این قیام تصور میکردند با سرعت و شدت افزونتری میتوانند ارزشهای مردم را نشانه روند و اگر چه بعد از این حادثه به خفقان و فشارهای سیاسی خود افزودند اما کاری از پیش نبردند و نه تنها در رسیدن به اهداف شوم خود ناکام ماندند بلکه رفتهرفته راه زوال را پیمودند و تومار ستم آنان در هم پیچیده شد. قیامها و جنبشهای مردمی به رهبری روحانیت و علمای شیعه، همچنان استمرار یافت تا آن که نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی که از سال 1341 آغاز گردیده بود، بساط استبداد 57 سالهی رژیم پهلوی و نظام شاهنشاهی 2500 سالهی ایران را از میان برکند و شب سیاه ستم جای خود را به صبح امید داد.