حجاب در حصار


به مناسبت دوازدهم تیرماه سال­گرد قیام مسجد گوهرشاد

حجاب را اسلام تأسیس کرد و حکمت آن دشمنی با لذت­های مشروع و حمایت از انزوای بانوان و محروم گردیدن آنان از مشارکت­های اجتماعی و فرهنگی نبود؛ بلکه برعکس پوشش شرعی و دینی به مصونیت زنان از برخی مفاسد کمک می­کند. حجاب برای زنان و دختران نه تنها اسارت­آور و محصورکننده نیست بلکه آنان را از بند هوا و هوس و هرگونه ابتذال می­رهاند و یک نوع آزادگی معنوی و ارزشی به آنان اعطا می­کند.

بنابراین حجاب اسلامی مستلزم حبس، راکد، معطل و مهمل گذاشتن توانایی­ها و استعداد زنان نخواهد بود بلکه بانوان با رعایت این اصل استوار قرآنی با وقار خاص، امنیت روانی و اطمینان خاطر در جامعه حضور می­یابند و در عرصه­هایی که توانایی­های لازم را دارند مشارکت می­کنند. به هیچ عنوان حجاب موقعیت و شخصیت زن را تنزل نمی­دهد بلکه با کرامت­های انسانی او را افزایش می­دهد. به علاوه با رعایت این سنت دینی به استحکام بنیان خانواده کمک می­گردد و سبب می­شود نسلی پاک و سالم تحویل جامعه داده شود. فرزندی که در چشمه­سار عواطف متقابل زن و شوهر پرورش یابد بهتر می­تواند در ابعاد گوناگون علمی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی منشأ اثر گردد.[1]

استعمارگران و برخی خودباخته­های داخلی که تاب تحمل سنت­ها و شعائر مذهبی را نداشتند تصمیم گرفتند حجاب را طی مراحلی مورد تهاجم قرار دهند. در ابتدا مطبوعات، کتاب­ها و نظام آموزشی ابزار اصلی برای اجرای این توطئه بودند. حضور مسیون­های مذهبی و تأسیس مدارس خارجی، بازگشت فرزندان خانواده­های اشرافی از غرب بعد از پایان تحصیلات، نشر برخی مطبوعات متأثر از فرهنگ غربی و نهایتاً فکر تشبه به غرب، از جمله­ی این عوامل داخل بود. این موارد زمینه­ای را برای اجرای ماجرای کشف حجاب فراهم ساخت؛ خواسته­های استعمارگران نیز این مسائل را تقویت می­کرد. رضاشاه که فردی سفّاک، مغرور و خودخواه بود و حتی برای افراد خانواده­اش ارزشی قایل نبود و دخترانش را اجباراً وادار می­کرد با افراد مشخصی ازدواج کنند،[2]بر حسب ظاهر می­گفت حجاب مانع ترقی و توسعه است ولی روشن­فکرانی که او را در میان گرفته بودند و شاه را تغذیه­ی فکری می­کردند به­خوبی درک می­کردند که هیچ رابطه­ی منطقی، خردمندانه و علمی میان توسعه­ی فرهنگی و تمدن با کشف حجاب نیست. در واقع کارگزاران ستم، خواستار متمدن گردیدن جامعه­ی ایران به معنای رشد در عرصه­ی دانش و فن­آوری و خلاقیت­های علمی نبودند بلکه ایجاد فرهنگ مصرفی از طریق تحقیر مذهبی و بومی مدنظر بود.[3]

مقدمات کشف حجاب به­طور عملی از زمانی آغاز شد که خانواده­ی رضاخان به حالت رفع پوشش در نوروز سال 1306 ش در حرم مطهر حضرت فاطمه­ی معصومه(ع) حضور یافتند که با مخالفت جدّی آیت ­الله شیخ محمدتقی بافقی روبه­رو گردیدند.[4] برخی اقدامات دیگر نیز مؤید این واقعیت بود ولی بعد از سفر ترکیه، شاه با اشاره به پیش­رفت سریع ترکیه بعد از رفع حجاب زن­ها و آزادی­ آنان، اطرافیان را به این مسئله تشویق می­نمود. در اوایل خرداد 1314. ش یک روز هیئت دولت را احضار کرد و گفت ما باید در صورت و سنت غربی شویم، باید برای رفع حجاب زنان اقدام نمود؛ و چون برای عموم مردم اجرای این طرح مشکلاتی به­وجود می­آورد شما وزرا و معاونین باید پیش­قدم شوید و هفته­ای یک شب با خانم­های خود در «کلوپ ایران» اجتماع کنید. او به وزیر فرهنگ وقت (علی اصغر حکمت) دستور داد در مدارس زنانه، معلمان و دختران باید بدون حجاب باشند و اگر زن یا دختری از این برنامه امتناع کرد، او را در مدارس راه ندهند.[5] رضاشاه رو به وزیر معارف و فرهنگ کرد و گفت: «سابقاً به وکیل معارف دستور دادم برای رفع روپوشانیدن زنان اقدام کنید. اما او نخواست یا نتوانست و کاری نکرد. حالا باید شما در این کار با کمال متانت و حسن­تدبیر اقدام کنید که این رسم دیرین که برخلاف تمدن است از میان برداشته شود.» وزیر معارف پاسخ می­دهد: «امر مبارک را اطاعت می­کنم، زیرا این رسم نه تنها برخلاف تمدن است بلکه با قانون طبیعت در تضاد است. در دنیا و در میان حیوانات و نباتات هیچ جنس ماده­ای خود را از جنس مخالف پنهان نمی­کند بلکه از علل بزرگ عقب افتادن کشور ما از قافله­ی تمدن دنیا همین است که نیمی از ملت ما به کلی (به دلیل رعایت حجاب) فلج مانده است.»[6]

اما «مخبرالسلطنه» هدایت که خود حدود شش سال به عنوان نخست­وزیر در خدمت رضاخان بوده است، این توجیهات را قبول ندارد و اضافه می­کند: «برهنه گردیدن علامت تمدن نمی­شود بلکه با آن بی بند و باری توأم می­گردد و نیز چه بسیاری از مردم­اند که امروز عریان می­گردند ولی ما آنان را وحشی می­خوانیم و با اجرای طرح کشف حجاب زنان ما به نیمه­ی راه وحشت رسیدند نه به تمدن و ترقی.»[7]

از برخی مدارک و اسناد برمی­آید این توطئه کاملاً دستوری، فرمایشی و تحمیلی بوده است. بدرالملوک بامداد می­نویسد: «در 22 اردیبهشت 1314 با اشاره­ی رضاشاه و با دعوت وزیر معارف وقت، عده­ای از زنان فرهنگی انتخاب و به محل دارالمعلمات در کوچه­ی ظهیرالاسلام دعوت شدند. به آن­ها گفته شد مأموریت  دارند تا جمعیتی تشکیل دهند و اساس­نامه­ی آن را به نظر وزیر معارف برسانند و با حمایت دولت، پیش­قدم نهضت آزادی زنان ایران باشند. این جمعیت در جلسات بعد نام کانون بانوان را برای خود برگزید.[8] در این کانون صدیقه دولت­آبادی، فاطمه سیّاح، هاجر تربیت، بدرالملوک بامداد، فخرالزمان غفاری و پری حسام شهیدی عضویت داشتند. ریاست کانون نیز به عهده­ی خانم صدیقه دولت­آبادی بود و از آن­جا که به دلیل مقاومت­های اجتماعی، این کانون کاری از پیش نبرد، وزیر معارف بر آن شد تا معلمان مدارس و دختران دانش­آموز را بازیچه­ی سیاست جدید قرار دهد و مقرر گردید در مدارس تدریجاً مجالس جشن و سرور و خطابه با روی باز و بدون حجاب برگزار گردد. انتشار این خبر موجب تشدید اعتراض­ها و جنبش­های اجتماعی - مذهبی گردید. نخستین مقاومت، مربوط به علمای شیراز است. در فروردین 1314. ش دختران مدرسه­ی «مهر­آیین» شیراز را اجبار نموده بودند بدون حجاب در مراسم جشن حاضر گردند. روحانیون شیراز بعد از دریافت این خبر، تلگرافی اعتراض­آمیز به شاه مخابره کردند که رضاشاه آن را بدون پاسخ گذاشت و متعاقب بروز این واکنش از سوی علمای شیراز، دستگاه­های تبلیغاتی رژیم، زبان به هتاکی گشودند و کوشیدند حتی از طریق اشاعه­ی پاره­ای سروده­های شاعران از جمله ایرج­میرزا در مذمت حجاب، حمله­ای به آداب و سنن مذهبی آغاز کنند. محصول این یورش­ها آن بود که حجاب مانع رشد و ترقی است و برهنگی موجب تمدن می­گردد.»[9]

مقاومت مشهد

از اوایل سال 1314. ش برخی زنان بدون داشتن حجاب در معابر حرکت می­کردند. رعایت حجاب توسط زنان کاملاً ممنوع گردید، کسبه از فروش اجناس به زنان با حجاب منع شدند و زنانی که می­خواستند این اصل شرعی و قرآنی را رعایت کنند اجازه نداشتند سوار وسایل نقلیه­ی عمومی گردند اما مقاومت در برابر کشف حجاب و کلاه فرنگی و پهلوی هم­چنان در کشور ادامه داشت که نمونه­ی بارز آن استقامت دلیرانه­ی مردم مشهد به رهبری روحانیت بود.[10]دستور تبدیل کلاه پهلوی به کلاه فرنگی و نیز منع حجاب به استانداری خراسان ابلاغ گردید. پاک­روان، استاندار وقت، برای اجرای آن، مراتب را به تمامی ادارات و دوایر استان بخش­نامه و منتشر کرد، اما در مشهد مقدس این دستورِ اجباری و مغایر با شئونات اسلامی و اصالت­های ایرانیان به آسانی به اجرا درنیامد و درباره­ی عملی گردیدن آن میان دو قدرت موجود در خراسان اختلاف نظر وجود داشت. فتح­الله پاک­روان، استاندار خراسان، اعتقاد داشت که در مقابل مقاومت­های مردمی باید اعمال قدرت نمود و به زور سرنیزه اهالی را وادار ساخت از کلاه فرنگی استفاده کنند و نیز رعایت حجاب در معابر و اماکن منع گردد. قدرت دیگر خراسان، محمد ولی­ خانی اسدی نایب التولیه­ی آستان قدس رضوی که تا حدی رفتار مردم­پسند داشت و با علما و روحانیون در رفت و آمد بود. عقیده داشت مشهد شهری مذهبی و زیارتی است و مردم در این شهر از علمای شیعه پیروی می­کنند. پس برای احتراز از هر گونه حادثه­ای نباید متوسل به زور گردید، سرانجام پاکروان دیدگاه خود را عملی ساخت و شهربانی دست به بازداشت اشخاصی زد که قانون تغییر لباس را رعایت نمی­کردند.[11]

روحانیت بیدار و آگاه مشهد پس از شنیدن این رفتارها که هیئت ستم­گر حاکمه پیش گرفته بود، به شدت نگران شدند و در این ارتباط، مخفیانه طی جلساتی به تبادل نظر و مذاکرات لازم می­پردازد. منزل فقیه فرزانه آیت­الله سید یونس اردبیلی[12]محل دیدارها، ملاقات­ها و پایگاه پای­داری روحانیان متعهد، آگاه و شجاع است. در یکی از این جلسات، پیش­نهاد می­شود که آیت ­الله العظمی حاج­ آقا حسین قمی به تهران برود و مستقیماً با رضاشاه وارد مذاکره گردد. آن مرجع پرآوازه و مجتهد مبارز این نظر را پذیرفت و قبل از حرکت به سوی تهران، تلگرافی خطاب به شاه خودکامه مخابره کرد. نیز در آستانه­ی این هجرت تاریخ­ساز خطاب به روحانیون و مبلغان مشهد می­گوید: «من می­روم تا با این شاه صحبت کنم، شاید او را از این تصمیم منصرف گردانم و شما هم باید مردم را آگاه و هشیار نمایید که چه توطئه­ی بزرگی تدارک دیده­اند.» اما حاج ­آقا حسین قمی به محض ورود به تهران در باغ سراج الملک تهران (شهر ری) بازداشت و ممنوع الملاقات می­گردد. از طرف شهربانی امر محرمانه­ای صادر گردید که مأمورین مراقب باشند کسی به دیدن ایشان نرود. علما و مردم مشهد و قم وقتی از این ماجرا مطلع می­گردند، تلگراف­هایی مبنی بر رهایی ایشان به مرکز مخابره می­کنند. مسجد گوهرشاد که چند روز محل اجتماع و سخنرانی علیه این نیرنگ بود، با بازداشت حاج­آقا حسین قمی حال و هوای دیگری می­یابد. اجتماعات هر لحظه وسیع­تر و گسترده­تر می­شود و سخن­رانان کلام­شان آتشین­تر و اقشار گوناگون شعارهای شهاب­گونه سر می­دهند.

به محض بازداشت حاج حسین قمی، از مرکز به شهربانی مشهد دستور می­رسد که وعاظ معروف را هرچه زودتر دستگیر کنند، بنابراین فرمان، شیخ غلام­رضا طبسی و شیخ شمس نیشابوری که از واعظان مشهور خراسان بودند تحت پیگرد قرار می­گیرند. علما و مجتهدان در یکی از جلسات خود در منزل آیت­الله سید یونس اردبیلی تصمیم می­گیرند تلگرامی به رضاشاه مخابره کنند تا او را از این اعمال ضد دینی نادم سازند. این تلگراف به امضای هشت تن از علمای متعهد و مشهور رسیده بود. خطبایی چون شیخ مهدی واعظ خراسانی و شیخ عباس­علی محقق در مسجد گوهرشاد به منبر می­روند تا مردم را بیدار سازند.[13]

در چنین بحبوحه­ای شیخ محمدتقی فرزند نظام­الدین معروف به «بهلول» که در فردوس به منبر می­رفت، عازم مشهد گردید و به منزل آیت­ الله قمی رفت و چون از بازداشت وی، توسط خانواده­اش باخبر گردید شب نوزدهم تیرماه سال 1314 در مسجد گوهرشاد به منبر رفت و به افشاگری علیه حکومت رضاخان پرداخت و مردم را به مقاومت در برابر این سیلاب مخرب واداشت. مواعظ تند و آتشین او دو روز متوالی ادامه یافت. نواب احتشام، یکی از خدام حرم رضوی از میان جمعیت بلند شد و چون بر فراز منبر قرار گرفت اول نشان کلاه پهلوی خود را که علامت بارگاه رضوی بود کند و بوسید و در بغل خویش نهاد بعد افزود: «لعنت بر این کلاه و مؤسس آن و کلاه را پاره کرد و دور انداخت.» حاج شیخ عباس­علی محقق واعظ خراسانی نیز در شب واقعه، در مسجد گوهر شاد، خاطرنشان گردید: «گویی ما زیر پرچم انگلیس هستیم که هرچه آنان بخواهند باید اطاعت کنیم.»[14]

گردهمایی فزاینده­ی مردم در مسجد گوهرشاد، هم­راه با افشاگری­های خطبا و روحانیان، می­رفت تا پایه­های نظام سلطه­ی استعمار و زورگویی مستبدان را در هم فرو ریزد.

صبح روز جمعه دهم ربیع­الثانی 1354 ق،20 تیرماه سال 1314 ش، قزاقان مستقر در مشهد برای پراکنده ساختن مردم وارد عمل می­گردند. آنان وحشیانه به روی مردم آتش می­گشایند و حدود یکصد نفر را کشته و مجروح می­نمایند اما مردم متفرق نگشته و به مقاومت خود ادامه می­دهند و قزاقان بر حسب ظاهر می­گریزند. این عقب­نشینی بدان جهت بود که آن جانیان دستوری برای سرکوبی هرچه خشن­تر مردم نداشتند.

بعد از آن یورش خونین، مردم اطراف مشهد که غالباً کشاورز، دام­دار و کارگر بودند با ادواتی چون داس، بیل چهارشاخ به سوی مسجد سرازیر می­گردند. در مسجد بر اثر ازدحام جمعیت دیگر جای سوزن انداختن نبود. روحانیان و مبلغان بر فراز منبر هم­چنان برای شنوندگان از افشای توطئه­ها سخن می­گویند. غذای مورد نیاز مردم متحصن در مسجد، از بیرون توسط حامیان نهضت تدارک دیده می­شود. زنان نیز خواستار پیوستن به این سیل خروشان هستند. در مسجد «پیرزن» که میان مسجد گوهرشاد است، چادری برای بانوان شجاع فراهم می­گردد و مرحوم نواب احتشام برای آنان سخنرانی می­کند و حقایقی را بازگو می­کند.

روز شنبه 21 تیر 1314 / یازدهم ربیع الثانی 1354 فریاد مقاومت مردم در دل کارگزاران ستم رعب می­افکند. شعارهای تندی علیه سلطنت رژیم پهلوی، کلاه بین­المللی و حجاب­زدایی داده می­شود. دولتیان هراس خود را به مرکز مخابره می­کنند. فرعون زمان دستور می­دهد پناهندگان به خانه­ی خدا را با اشد مجازات، تار و مار نمایند. سران قشون و شهربانی و آگاهی نیروهای خود را هماهنگ می­کنند و قرار می­شود بعد از نیمه­های شب کشتار آغاز گردد. قبل از ظهر، قزاقان در نقاط حساس مسجد گوهرشاد مستقر می­گردند و مسلسل­های سنگین را بر بام­های مشرف به حیاط مسجد مستقر می­نمایند و شایع می­کنند برای حفاظت از بانک­ها و اماکن دولتی آمده­اند. توپ­های سنگین نیز روبه­روی مسجد، در خیابان اصلی استقرار یافته و ذهن مردم مشهد هجوم روسیه را در سال 1330. ق به سرکردگی ژنرال «ردکو»  به یاد می­آورد.

لحظاتی از نیمه شب دوازدهم ربیع الثانی گذشته بود که صدای غرش مسلسل­های قزاقان، آسمان مقدس مشهد رضوی را به لرزه درآورد و قشون این قلم­رو به فرماندهی سرلشکر ایرج مطبوعی برای فتح مسجد گوهرشاد به حرکت درآمد و صدای شیپور جنگ از هر سو به گوش رسید. عده­ای از دژخیمان، اسلحه به دست، بدون آن­که حرمت خانه­ی خدا را پاس دارند، پای به درون مسجد گذاشتند و مردم مؤمن و معتقدی را که از مقدسات و شعائر مذهبی دفاع می­کردند به خاک و خون کشیدند و به هیچ کس رحم نکردند.

موقعی که خورشید می­خواست از افقی خون­رنگ طلوع کند دیگر نه صدای گلوله­ای می­آمد و نه فریاد آن مؤمنین مبارز به گوش می­رسید. عده­ای از نظامیان کوردل پا بر روی کشته­های بر زمین افتاده می­گذاشتند و به دنبال زندگانی بودند که از دست­رس گلوله­های آنان دور مانده بودند. آن سفاک­ها با به شهادت رساندن حدود دو هزار نفر (آمار را تا پنج هزار نفر هم گفته­اند) و اسیر نمودن هزار و پانصد نفر توانستند مقاومت مردم مشهد را در هم بکوبند و جرثومه­های استبداد و استکبار را از رفتار وحشیانه­ی خود شاد نمایند. آن­گاه کامیون­های متعددی را که تعداد آن­ها را تا 56 دستگاه ذکر کرده­اند آوردند تا توسط آنان جنازه­ی کشته­هایی را که زخمی­های زیادی در میان­شان بود به بیرون شهر انتقال داده، درگودال­های خشت­مال و باغ خونی مشهد دفن کنند.[15] از صبح روز یک­شنبه 12 ربیع الثانی 1354. ق چند ساعت پس از این حادثه­ی خونین که حماسه­ی حجاب را رقم زد، عده­ای از علما و روحانیان خراسان که در این قیام نقش داشتند بازداشت گردیده، روانه­ی زندان یا تبعیدگاه شدند.[16]

 

فرجام ماجرا

بر اثر این فاجعه و پیرو تاخت و تازهای رژیم پهلوی، حوزه­ی علمیه­ی مشهد دچار رکود گردید. برخی مدارس علوم دینی تخریب گردید. حکومت نظامی بدون اعلام رسمی در مشهد برپا شد. شهر کاملاً در دست قزاقان و دژخیمان رضاخان قرار گرفت. چتر ضخیم و سیاه خفقان بر فراز آسمان مقاومت و حماسه­ی مشهد رضوی گسترده گردید. عبور و مرور تحت کنترل شدید قرار گرفت.

تغییر و تحولاتی در مراکز قدرت مشهد صورت گرفت که همگی آن­ها نشانه­ی هراس رژیم از جنبش مردمی بود. محمود جم، وزیر کشور، سرهنگ محمد رفیع نوایی را که رئیس شهربانی آذربایجان غربی و از مهره­های خشن نظام استبدادی رضاخان بود، به ریاست شهربانی مشهد منصوب کرد تا ریشه­ی این حماسه را با اعمال خشونت بی­اندازه­ی خود پی­جویی کند. پاک­روان که دل­ خوشی از نایب التولیه­ی وقت نداشت و از طرفی می­خواست این پست مهم را شخصاً در اختیار گیرد، با یاری سرهنگ نوایی، علیه محمد ولی­خان اسدی به عنوان فردی که در حادثه­ی گوهرشاد دست داشته، پرونده سازی می­­کند و چهارماه بعد از این کشتار خونین او را که مقام نایب التولیه­ی آستان قدس را عهده­دار بود از منزلش به زندان نظمیه بردند. پس از بازجویی­ها عاقبت روز شنبه 29 آذر 1314 وی را تیرباران کردند.[17] 

بعد از شهریور 1320 و سقوط دیکتارتوری رضاخان، فرزندان اسدی با گرفتن وکیل و فراهم آوردن اسنادی که بی­گناهی او را به اثبات می­رسانید، سرهنگ نوایی را به محاکمه­ی دادگستری مشهد فراخواندند او محکوم شناخته شد و به حبس افتاد و با وضعی رقت­انگیز در حالی که بر تمام بدنش کرم افتاده بود، در زندان به هلاکت رسید. سرهنگ قادری هم که یکی از طراحان و شرکت کنندگان در کشتار و سرکوبی مردم مشهد در مسجد گوهرشاد بود، دچار سرطان گلو گردید و خفه شد. سرلشکر ایرج مطبوعی فرمانده­ی قزاق سرکوب­گر در کشتار خونین گوهرشاد در 27/ 6/1357 توسط دادگاه انقلاب اسلامی محاکمه و 44 سال پس از این حادثه به عنوان محارب با خدا و مفسد فی الارض شناخته و به استناد احکام شرع مطهر، به اعدام محکوم گردید. به علاوه تمامی اموال وی و خویشاوندانش که از طریق نامشروع از بیت­ المال کسب نموده­اند، به نفع محرومین استرداد گردید.[18] در شهریور 1320. ش و بعد از اشغال ایران توسط متفقین، دیکتاتوری رضاخان سقوط کرد و او به اتفاق خانواده­اش از طریق کرمان به بندرعباس رفت و توسط یک کشتی به جزیره­ی موریس واقع در آفریقا تبعید گردید. بعد از مدتی بر اثر اصرار او و اطرافیانش وی را ابتدا به بندر دوربان و سپس به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی منتقل کردند که سرانجام در 4 مرداد 1323 در همین شهر سکته کرد و به هلاکت رسید.[19]

بدین­گونه قیام خونین گوهرشاد لکه­ی ننگی بر دامن رژیم ستم­شاهی گردید و سیمای زشت دیکتاتوری او را نشان داد. کارگزاران استبداد با سرکوبی این قیام تصور می­کردند با سرعت و شدت افزون­تری می­توانند ارزش­های مردم را نشانه روند و اگر چه بعد از این حادثه به خفقان و فشارهای سیاسی خود افزودند اما کاری از پیش نبردند و نه تنها در رسیدن به اهداف شوم خود ناکام ماندند بلکه رفته­رفته راه زوال را پیمودند و تومار ستم آنان در هم پیچیده شد. قیام­ها و جنبش­های مردمی به رهبری روحانیت و علمای شیعه، هم­چنان استمرار یافت تا آن که نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی که از سال 1341 آغاز گردیده بود، بساط استبداد 57 ساله­ی رژیم پهلوی و نظام شاهنشاهی 2500 ساله­ی ایران را از میان برکند و شب سیاه ستم جای خود را به صبح امید داد.



1.        در این زمینه بنگرید به «یادداشت­های شهید مطهری»، ج دوم، ص174 – 154.

2.        نیمه­ی پنهان، ج34 (اشرف پهلوی)، ص 22- 23.

3.        واقعه­ی کشف حجاب، ص 23.

4.        کاروان علم و عرفان از نگارنده.

5.        سی خاطره از عصر فرخنده­ی پهلوی، علی اصغر حکمت، ص88.

6.         همان.

7.        نک: خاطرات و خطرات، ص 383، 405 و 408.

8.        زن ایرانی از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید، بدرالملوک بامداد، ص 89.

9.        واقعه­ی کشف حجاب، مقدمه­ی کتاب.

10.     تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، علی­رضا امینی، ص39 – 40.

11.     نخست­وزیر ایران از مشیرالدوله تا بختیار، باقرعاقلی، ص 240، پلیس خفیه­ی ایران، مرتضی سلیمی فمی تفرشی، ص246.

12.     در باره­ی این شخصیت برجسته­ی حوزه مشهد نگاه کنید به گلشن ابرار، ج7، مقاله­ی نگارنده.

13.     پلیس خفیه در ایران، ص175 – 174؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، همان مؤلف، ص246. تاریخ و فرهنگ معاصر، ش21 و 22، ص150 – 149.

14.     پلیس خفیه­ی ایران، ص181؛ گفت و گو با دکتر مهدی محقق، کیهان فرهنگی، سال چهارم، خرداد 1366.

15.     قیام گوهرشاد، سینا واحد، ص71 – 72.

16.      همان، ص 51 – 52.

17.     حدیقه الرضویه، شیخ حسن ادیب هروی، ص297.

18.     قیام گوهرشاد، ص 71 – 72.

19.     ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ج اول، ص 114.