در کمال آراستگی بودند
لباس که آقای بهشتی میپوشیدند لباده بود که تا زیر گلو را میپوشاند و دو طرف آن روی هم میایستد یعنی با وجود آن یقهی پیراهن پیدا نیست. این نوع لباس علاوه بر خاصیت گرمایی آن زیبایی هم دارد. نکتهی مهمتر اینکه لباس ایشان همیشه تمیز بود و موهای سر و صورتشان هم در کمال آراستگی شانه شده بود و من طی 13 سال آشنایی با آقای بهشتی حتی یکبار ایشان را ژولیده و پریشان ندیدم.[1]
عطر یاس میزدند
پدرم تقریباً هر روز نظافت و حمام میکردند و لباسهایشان را مرتباً به خشکشویی میدادند و معتقد بودند یک روحانی باید در انظار عمومی در نهایت نظافت و پاکیزگی و آراستگی ظاهر شود. همیشه عطر یاس میزدند و خوشبو بودند. در آخرین بار هم که جسد مطهرشان را دیدیم بوی عطر یاس از آن به مشام میرسید. در خانه کارهای خودشان را خودشان انجام میدادند. کفششان را واکس میزدند.[2]
در خانه با ما ورزش میکرد
پدرم در اوقات فراغت با ما در خانه ورزش میکرد. پینگپونگ، خوب میدانست و به فن شنا مسلط بود. یک بار که با جمعی از اعضای مدرسهی رفاه به باغی در اطراف کرج رفتیم، وقتی ایشان والیبال بازی میکرد همه از تسلط ایشان تعجب کردند چون فکر نمیکردند کسی با این ویژگیهای علمی و ... در این رشتهی ورزشی هم مسلط باشد.[3]
این متن اشکالات گرامری دارد!
پدرم آدم دقیقالنظری بود. به یاد دارم در سال 56 اعضای انجمن اسلامی دانشجویان اتریش، متنی را به عنوان اساسنامه به زبان آلمانی برای انجمن تهیه کردند و در نظر داشتند از نظریات پدرم که به وین آمده بود استفاده بکنند. با این که این دوستان سالها در اتریش اقامت داشتند و مشکلی در جهت نگارش متن به زبان آلمانی نداشتند، پدرم اولین کاری که کرد این بود که وقتی متن را مطالعه کرد زیر اشکالات گرامری آن را خط کشیده و گفت اساسنامهی شما نباید اشکالات گرامری داشته باشد. این دوستان تصورشان آن بود لابد این اشکالات را خواهر من که در آنجا درس میخواند به ایشان داده. ولی وقتی متوجه شدند خود ایشان در این کار دقت داشته است خیلی تعجب کردند.[4]
معنای این شعر غلط است.
به مناسبت یکی از مناسبتها و جشنهای مذهبی، مدرسهی علوی از پدرم دعوت کرده بود، ایشان هم آمده بود. تا نشستیم چشم ایشان به شعری افتاد که دور آن جایگاه نوشته بود. شعر این بود:
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
گو هرکه ندارد به سر هوای ما
کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما
ما را هوای سلطنت و ملک دیگری است
به محض اینکه نشستیم، دیدم این شعر را خواند و به من گفت: «نه این شعر غلط است و این بینش اسلامی و شیعی نیست که امام حسین(ع) به دنیا کاری نداشته است و فقط به سلطنت و ملک دیگری کار داشته است.»[5]
این رقم صحیح نیست!
آقای بهشتی فردی بودند که در هر چیز دقت خاص خودشان را داشتند. هر حرفی را هر چند از افراد خوب بود تا مطمئن نمیشدند نمیپذیرفتند. برای نمونه، خود من زمانی در شهرضا دبیر بودم و مسیر شهرضا به اصفهان را هر روز میرفتم و برمیگشتم. یک روز پرسیدند چه خبر؟ گفتم در این مسیر در ماه حدود ششصد تصادف میشود. چهرهشان در هم رفت و گفتند: «این رقم صحیح است؟» گفتم: «کل مسیر شیراز تا اصفهان مدنظر من بود. چون در مسیر شهرضا به اصفهان که 80 کیلومتر است روزی سه چهار تصادف میبینم. بنابراین وقتی سه تا چهار تصادف را در این مسیر که جادهی آن بهتر است شاهد هستم این تعداد تصادف طبیعی است.» ایشان گفتند: «وقتی شما از بقیهی مسیر اطلاع درست و دقیقی ندارید بهتر است راجع به همین تعداد که مطمئن هستید صحبت کنید![6]»
25% اختلاف متراژ دارید!
در اردیبهشت سال 57 که شهید بهشتی به وین (اتریش) آمده بودند، بعد از ناهار دور هم نشسته بودیم. آقای بهشتی از من پرسیدند جوادآقا خانهی شما چند متر است؟ گفتم این خانهی کوچک که متراژ ندارد؛ سی، چهل متری میشود. گفتند نه از 30 تا 40 متر 10 متر اختلاف متراژ دارید! گفتم حالا چه فرقی میکند؟ بعد به همسرم (دخترشان) گفتند: «ملوک خانم پاشو متر خیاطی را بیاور» و خودشان یک طرف آن را گرفتند و به من گفتند: «جوادآقا سر متر را درست گوشهی دیوار بگذار که محاسبه دقیق دربیاید!» بعد که به طور کامل اندازهگیری شد، مساحت آپارتمان 5/37 متر درآمد. ایشان فرمودند: «حالا اگر کسی در ایران از من بپرسد که داماد و دختر شما در چه منزلی زندگی میکنند میتوانم بگویم در یک آپارتمان 5/37 متری. ولی اگر بگویم سی چهل متری، شنونده پیش خود حساب میکند که تا 90 متر هم میتواند مساحت آن را تصور کند.» این نکته در کارشان نهفته بود که عملاً به ما آموزش میدادند وقتی از شما سؤالی میکنند با دقت پاسخ بگویید.[7]
این دنیا به اندازهی این مسواک نمیارزد
پس از پیروزی انقلاب با توجه به حجم بالای شایعاتی که دربارهی سطح زندگی آقای بهشتی در جامعه توسط مخالفین و منافقین دامن زده میشد - که مثلاً ایشان خانهی 15 طبقه دارد - ... یک شب به ایشان گفتم: «آقای بهشتی شما میدانید پس از انقلاب قیمت زمین و خانه در جنوب و بالای شهر تهران یکسان شده است. پیشنهاد من این است شما این منزلتان در قلهک را بفروشید و منزلی در جنوب تهران تهیه کنید که این شایعات هم به خودی خود خنثی شود.» ایشان داشتند مسواک میزدند. بعد از اتمام مسواک به من گفتند: «جواد آقا این مسواک من چقدر میارزد؟» گفتم: «هیچی. مسواک مستعمل که قیمتی برای کسی ندارد.» گفتند: «به خدا قسم تمام دنیا به اندازهی این مسواک که از نظر شما قیمتی ندارد برای من ارزشی ندارد» و بعد فرمودند: «اگر من بخواهم این کار را که شما میگویید بکنم این یک نوع فریبکاری است. مردم باید مرا همانطوری که هستم نه بیشتر و نه کمتر بپذیرند. اگر به همین صورت موجود پذیرفتند آن وقت است که من جایگاه خودم را دارم.» بعد گفتند: «شما فکر میکنید که من این حرفها را نمیدانم که این همه شایعهها و دروغها چی هست؟ ما باید مردم را عادت بدهیم ما را همانطوری که هستیم بپذیرند نه آنطوری که خودشان میخواهند و میپسندند. چون وقتی مردم ما را اینطور بخواهند از ما دروغ، ریاکاری و تظاهر ببینند و ما به تدریج در چیزی که قبول نداریم میغلتیم و در نتیجه آنها با لغزش روحانیت در این امور، اصل اعتقاد به اسلام را از دست میدهند.[8]»
از اسراف ناراحت شد
یک بار که در منزل آقای بهشتی مهمان بودم کسی در اتاقی از منزل ایشان نماز خواند ولی (موقع خارج شدن از اتاق) چراغ را خاموش نکرد. آقای بهشتی وقتی متوجه شد چراغ اتاق بیخودی روشن است بلند شد و چراغ را خاموش کرد و دوباره به بحث خود با من ادامه داد. وقتی به صورتشان نگاه کردم دیدم از این اسراف ناراحت به نظر میرسد.[9]
لامپ را باز کرد
آقای بهشتی حتی یک دینار از بیت المال اضافه نگرفت. شبی شاهد بودم به منزل آمدند و دیدند یک لامپ در خانه تعویض شده است. به آقا محمدرضا گفتند کار خوبی کردید که لامپ را عوض کردهاید. وقتی از پسرش شنیدند لامپ را نخریدهاند بلکه از تعاونی دادگستری آوردهاند با ناراحتی بلند شد و چراغ را خاموش کرد و لامپ را باز کرد؛ بعد خانواده را به زیر سؤال برد و به آنها گفت: «شما فکر میکنید پدرتان بعد از انقلاب با قبل از انقلاب تفاوت پیدا کرده است که گفتهاید برایتان لامپ بخرند؟» و بعد از فرزندش پرسید چرا خودتان نرفتهاید لامپ بخرید. این قدر مراقب اوضاع منزل و زندگی خود بود.[10]
با دروغ نمیشود تبلیغ اسلام کرد
من فردی به خصوصیات آقای بهشتی در طول دوران عمرم سراغ ندارم (که البته حساب امام با دیگران فرق میکند) در عین حال که افراد با تقوا و ورع و فاضل زیاد دیدهام ولی در حد جامعیت ایشان ندیدهام.
از خصوصیات ایشان راستگویی بود. بسیار مقید به صدق بود قضیهی 15 خرداد که پیش آمد وعدهی زیادی از مردم به دست رژیم شاه، شهید شدند، در جلساتی بحث شد که راجع به تبلیغات این حادثهی مهم چه باید بکنیم تا بهرهبرداری صحیحی انجام بشود. یکی از دوستان رقم بسیار بالایی را ذکر کرد و گفت خوب است برای اینکه نهایت بهرهبرداری را از این قضیه بکنیم این تعداد را تبلیغ کنیم. آقای بهشتی گفتند نه ما که نمیخواهیم با دروغ از اسلام دفاع و تبلیغ اسلام بکنیم. تبلیغ ما از اسلام باید براساس صداقت باشد.
این در حالی بود که اگر در آن مقطع آن رقم پیشنهادی در مورد تلفات حادثهی 15 خرداد به مردم اعلام میشد خیلیها قبول میکردند و به ضرر رژیم شاه هم تمام میشد ولی ایشان مبنا را صداقت میدانست.[11]
سعهی صدر عجیبی داشت
پس از بازگشت آقای بهشتی از آلمان، عدهای که به خیال خودشان خیلی انقلابی بودند و آقای بهشتی حرفها و مواضع آنها را قبول نداشت، ایشان را به بهاییگری و سنی بودن متهم میکردند. محور آنها یکی از اهل علم بود که با او رقابت قدیمی داشت ولی در نهایت دشمن آقای بهشتی شد و نسبتهایی به ایشان میداد که از تشیع منحرف شده و سنی شده است.
وقتی این فرد که موضعگیریهای تندی نسبت به دکتر بهشتی داشت از دنیا رفته بود. شاهد بودم آقای بهشتی برای او دعا کرد و گفت: خداوند او را با بهترین اعمالش محشور فرماید. این جور سعهی صدر داشت.[12]
حتی یک بار غیبت کسی را نکرد
در فضیلت اخلاقی شهید بهشتی همین بس که انسانی وارسته و متعالی مانند حضرت امام از ایشان تعریف میکرد و میفرمود: «من در مدت بیست سالی که آقای بهشتی را میشناسم حتی یک کلمه از ایشان غیبت نشنیدم.» من هم به نوبهی خود خدا را شاهد میگیرم در طول سالیان درازی که آقای بهشتی را میشناختم و اصلاً با ایشان در اصفهان در یک محله بودیم و از دوران طلبگی ایشان که بچههای محل را در مسجد جمع میکرد برای آنها سخنرانی میکرد و تا لحظهی شهادت حتی یک بار هم ندیدم و نشنیدم غیبت کسی را بکند.[13]
از اطراف خود بیخبر میشد
من حالات پدرم را بارها در موقع زیارت حضرت رضا(ع) شاهد بودم. ایشان در کنار نماز زیارت و دعاهایی که از مفاتیح میخواند حالتی خاص هم داشت که دقایقی را سرپا میایستاد و کاملاً خیره به ضریح میشد و معلوم بود به گونهای ارتباط روحی با حضرت پیدا کرده است که از فضای اطراف خود کاملاً غافل و بیخبر میشود. ایشان هیچ گاه خودش را به ضریح نمیرساند و ما را هم تشویق نمیکرد به هر زحمت شده خودمان را به ضریح برسانیم. یک بار به ایشان گفتم: «پدر فکر میکنی امام رضا(ع) راضی باشند در حالی که بسیاری از شیعیانشان این قدر فقیر و محتاج هستند حرمشان اینگونه به طلا و جواهرات و اشیای قیمتی زینت شده باشد؟» خندید و گفت: «حرف تو را قبول دارم من هم فکر نمیکنم امام رضا(ع) به این نوع کارها راضی باشند. اینها چیزهایی است که بعداً برای ائمه درست کردهاند.»[14]
شیر آب را میبستند
من یک بار شاهد وضو گرفتن آقای بهشتی در حزب بودهام. ایشان بر خلاف بعضی که شیر آب را باز میگذارند و برای یک مشت آب آن همه اسراف میکنند، ایشان وضوی خیلی سریع اما دقیقی میگرفتند و هر بار مشتشان را پر میکردند شیر آب را میبستند تا اسرافی صورت نگیرد.[15]
همیشه وضو داشت
امکان نداشت برادرم بدون وضو از خانه خارج شود. ایشان همیشه با وضو بودند و من حتی یک بار ندیدم ایشان بدون وضو از خانه به بیرون برود.[16]
به صورت خانمها نگاه نمیکردند
در میان خبرنگاران خارجی که برای مصاحبه با آقای بهشتی میآمدند بعضی زنهای خارجی بودند که حجاب درستی نداشتند. نوبت آنها که میرسید تا سؤالشان را مطرح کنند، من دقت میکردم و میدیدم ایشان مطلقاً به صورت خانمها نگاه نمیکند بلکه سؤال را که میشنیدند رو به جمعیت خبرنگارها میکردند و پاسخ سؤال را میدادند.
احتیاطاً استفاده نکنید
شهید بهشتی نسبت به مسئلهی ربا بسیار حساس بودند. مبلغی در حساب پسانداز من در وین بود که سالیانه مبلغ ناچیزی بهره به آن تعلق میگرفت. ایشان میفرمودند احتیاطاً این مبلغ را در هزینههای زندگی شخصیتان وارد نکنید. لذا من اول ژانویهی هر سال از بانک مبلغ مزبور را سؤال میکردم و پس از دریافت، جهت هزینههای غیر شخصی- مثل امور جلسات و نظایر آن- مصرف میکردم.[17]
نباید به مارکس توهین کنیم
یک بار به فرزند آقای بهشتی (محمدرضا) که در منزل، مهمان من بود، گفتم: «خاطرهای را از پدرتان برای من تعریف کنید.» گفت: «وقتی در کشور آلمان بودیم به جایی رفتیم که قبر مارکس هم بود. در قبرستان دو تا سگ داشتند میرفتند. کسی که همراه ما بود به پدرم گفت: «این دو سگ دارند میروند سر قبر مارکس فاتحه بخوانند.» پدرم بلافاصله به او گفت: «اگر ما با فکر مارکس مخالف هستیم نباید به او توهین کنیم. ادب در کلام لازم است چه فرد کافر باشد چه مسلمان.»[18]
تدریس فلسفهی هگل از متن آلمانی
یک بار در درس رسائل آقای بهشتی که در مدرسهی حقانی داشتند، به مطلبی اعتراض کردیم. ایشان در جواب ما عباراتی را از رسائل خواندند که ما احساس کردیم ایشان متن رسائل را از حفظ هستند. ایشان حضور ذهن فوقالعادهای داشت. آقای بهشتی فلسفهی هگل را به دلیل تسلطی که به زبان آلمانی داشتند از روی متن اصلی آلمانی آن برای طلاب تدریس میکردند.[19]
به چهار زبان خارجی حرف میزد
آقای شکوهیان که مسئول تشریفات وزارت امور خارجه و از نیروهای قدیمی این وزارتخانه بود یک روز برای من تعریف میکرد در آخرین جلسهی مجلس خبرگان قرار شد تمام سفرای خارجی مقیم تهران را به جلسه دعوت کنیم که این دعوت انجام شد و آنها چند ساعت در بالای مجلس شاهد و ناظر بحثهای جنجالی خبرگان بودند که قاعدتاً برای آنها خستهکننده بود. پس از جلسه خدمت آقای بهشتی رسیدم و گفتم خوب است به نحوی از اینها که چند ساعت این بحثها را گوش کردهاند تشکر شود. آقای بهشتی پذیرفتند و گفتند پیشنهاد بسیار خوبی است و من شخصاً به میان آنها خواهم آمد و از تکتک آنها تشکر خواهم کرد. بعد به بالا آمدند و دم در ورودی ایستادند و با چند زبان آلمانی، عربی، انگلیسی و فرانسوی از آنها تشکر کردند. در چهرهی مهمانان این امر خیلی عجیب بود که چگونه چنین شخصیتی به چند زبان زندهی دنیا تسلط دارد[20].
*به نقل از کتاب: سیرهی شهید دکتر بهشتی، غلامعلی رجایی، نشر شاهد، چاپ دوم.