پرسش و پاسخهایی در باره ی عرفان و عشق قسمت چهارم

نویسنده


عرفان و تصوف

·      عرفان و تصوف را شرح دهید و جای­گاه آن را در اسلام مشخص نمایید؟

1.     عرفان

«عرفان» در لغت به معنای شناخت و شناسایی است و در اصطلاح، روش و طریقه­ی ویژه­ای است که برای دست­یابی و شناسایی حقایق هستی و پیوند ارتباط انسان با حقیقت، بر شهود، اشراق، وصول و اتحاد با حقیقت تکیه می­کند و نیل به این مرتبت را نه­ از طریق استدلال و برهان و فکر، بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علایق از امور دنیوی و توجه تام به امور روحانی و معنوی – و در رأس همه مبدأ و حقیقت هستی – می­داند.

به بیان دیگر، تکیه­گاه عرفان­، «علم حضوری» است؛ از این رو از دانش شهودی، مدد  می­جوید و بر آن اعتماد و به آن استناد می­کند. اگر گاهی پس از اثبات شهودی و احراز حضوری، از برهان عقلی یا دلیل نقلی معتبر سخن به میان می­آوریم فقط برای تأیید و تقویت و ایجاد انس است و برای اثبات اصل مطلب نیست[1]

«عرفان» خود دو گونه است: 1. عرفان عملی؛ یعنی سیر و سلوک و وصول و فنا، 2. عرفان نظری؛ یعنی، ضوابط و روش­های کشف شهود.[2]

2.     تصوف

تصوف مقام «صوف» یا «صفا» است؛ یعنی، صافی شدن از تعلق به ماسوی­الله و رذایل نفسانی. صوف در این­جا به سه کلمه­ی «صبر»، «وفا» و «فنا» تعبیر شده است.

این واژه به کسانی اطلاق می­شود که پشمینه پوش (همانند اصحاب صفه)، برخوردار از صفای باطنی، قرار گیرنده در صف اول مقربان مقام قرب حضرت حق و قناعت­ورز به گیاهان صحرایی (هم­چون صوفانه) بوده­اند.[3]

3.     تصوف و عرفان

این دو واژه، بیان­گر نگاهی است که بر اهمیت شناخت قلبی و کشف و شهود درونی تأکید کرده، تزکیه­ی باطن را یک اصل اساسی تلقی می­کند. ریاضت­های جسمانی و روحانی را راهی مهم و اساسی در دست­یابی به تطهیر درون می­داند و بر عزلت و   خلوت­نشینی، تساهل و تسامح، اخلاق­مداری و عشق و محبت اصرار می­ورزد. بسیاری از اوقات این دو واژه مترادف یک­دیگر به کار می­رود؛ ولی در حین حال تفاوت­هایی در کاربرد این دو واژه وجود دارد. گاهی عرفان هدف نهایی تلقی می­گردد که صوفیان بدان بار نیافته­اند:[4]

عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند     مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست[5]

گاه تصوف، ناظر به فرقه­ای است که خود را به عنوان گروهی از طبقات و اصناف متفاوت جامعه مطرح کرده است؛ از این­رو «عرفان» به جنبه­ی فرهنگی و علمی اهل کشف و شهود، اطلاق می­گردد و تصوف به جنبه­ی اجتماعی آنان.[6]

گاهی نیز تصوف به گروهی اطلاق می­شود که عرفان و آموزه­های آن را هم­چون ابزاری برای مطامع دنیوی و این سویی قلمداد می­کنند و با این کار خود، معنایی ناخوشایند به آن می­بخشند.[7]

4.     عرفان و تصوف در اسلام

اصطلاح «عارف» و «عرفان» که ناظر به روی­کرد خاص و با مسائلی ویژه است – در قرن سوم هجری معمول گشته و در کلمات «جُنید» (از عارفان برجسته قرن سوم) مطرح بوده است - احتمال دارد. ریشه­ی این کلمه، در قرن دوم هجری پا گرفته باشد[8].

اولین کس از حکمای اسلامی که عرفان را به معنای مصطلح، داخل حکمت و فلسفه کرد، شیخ الرئیس ابوعلی سینا است. وی دو فصل مهم کتاب اشارات (نمط نهم و دهم) را به شرح مقامات عارفان و اسرار کرامات و خرق عادات تخصیص داده است.[9]

از این رو آن­چه که ما در این نوشته بیان می­کنیم، عرفان به معنای رشته و یا یک سلسله مسائل – که از دیگر علوم متمایز است – نیست، بلکه مقصود از عرفان و تصوف، روی­کرد دو شیوه­ای است که  قبل از مصطلح شدن به عرفان و تصوف، وجود داشته و آن نوری الهی است که حق به تجلی خود، آن را در دل دوستان خویش می­افکند که بدان، حق را از باطل می­شناسند؛ بی آن­که این شناسایی را از کتابی بجویند.[10]

در واقع هدف غایی عرفان و تصوف حقیقی، وصول به مرتبه­ی «توانایی نفس به معرفت حق» است و این معرفت، برآمده از «عمل» است، نه برگرفته از درس و بحث مبتنی بر «مجاهده و ریاضت» و نه نتیجه­ی استدلال و چون و چرا کردن! چنین عرفان و تصوفی، مورد تأیید اسلام و آموزه­های قرآنی و روایی است؛ چه این که شخص، معرفت حضرت حق را اولین فریضه و واجب تلقی کرده[11] و گاه آن را با فضیلت­ترین فریضه­ها دانسته است.[12]

از سوی دیگر این معرفت را در حوزه­ی معرفت حصولی و مفهومی، محصور نساخته است؛ بلکه با اصل تأیید معرفت حضوری – که در آن، میان عالم و معلوم واسطه­ای وجود ندارد (نظیر معرفت انسان به خود، افکار و اندیشه­اش) – شناخت حقیقی خداوند متعال را در همین نوع محدود کرده است؛ این طریقی است که ابراهیم خلیل آن را طی نمود: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت  السماوات و الارض».[13]

این­جا «رؤیت» است، نه «روایت». درک ابراهیم(ع) جنبه­ی مفهومی نداشت؛ بلکه شهودی بود و این شهود غیر از شهادتی است که آدمی در عالم ماده، نسبت به اجسام دارد. چنین معرفت و علمی، خواسته­ی امامان معصوم (ع) نیز بود؛ چنان که در دعاهای معروف و مشهور به این عبارت­ها برمی­خوریم:

«و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک»؛[14] «و ارزقنی النظر الی وجهک الکریم»؛ «لاتحرمنی النظر الی وجهک» و ...[15]

چنین معرفت شهودی­ای، براساس دیدگاه اسلام امکان داد و جمله­ی منسوب به حضرت علی(ع) بر آن دلالت دارد: «ما کنت اعبد ربأ لم اره ... ویلک لاتدرک العیون فی مشاهده الابصار لکن رأته القلوب بحقائق الایمان»[16]؛ «این گونه نبودم که بپرستم پروردگاری را که نمی­دیدم ... زنهار! چشمان او را مشاهده نمی­کنند و لیکن قلب­ها به حقیقت ایمان، او را شهود می­کنند».

حاصل سخن آن­که آیات و روایات، ادراک و شهودی را که از سنخ ادراک و شهود عرفانی و مغایر با شناخت حسی، عقلی و نقلی و انواع معرفت است، برای هر انسانی اثبات می­کند و این، تأیید روی­کرد عرفان و تصوف حقیقی است.[17]

 

پیشینه­ی عرفان و تصوف

-       سابقه­ی تاریخی عرفان و تصوف به چه دورانی مربوط می­شود و از چه زمانی وارد اسلام شده و چه مراحلی را طی کرده است؟

·      بنابر گزارش­های تاریخی، اموری چون پرهیز از لذایذ دنیوی، کشف و شهود، وحدت وجود، اتحاد با حقیقت و فنای در روح کلی – که ارکان عمده­ی عرفان و تصوف را تشکیل می­دهد – دارای سابقه­ی دیرین بوده و هزاران سال از پیدایش آن می­گذرد. تصوف هندی، چینی و یونانی از جمله مکاتب عرفانی قبل از اسلام است.[18]

گفتنی است عرفان و تصوف حقیقی در اسلام، مراحلی را پشت سر گذاشته است: مرحله­ی نخست آن در زمان پیامبر(ص) بود که با بهره­گیری از برخی آموزه­های اسلام – مانند ترجیح آخرت بر دنیا، مبارزه با نفس و هواهای نفسانی و اخلاق و توکل – شکل گرفت و مرحله­ی دیگر پس از رحلت رسول گرامی اسلام(ص) یعنی، زمان امام علی(ع) است. آن حضرت نخستین کسی بود که در توسعه­ی عرفان و تصوف اسلامی، نقش مهمی ایفا کرد و به همین دلیل، تمامی عرفا و صوفیان حقیقی سر سلسله­ی خود را به ایشان می­رسانند و خود را وام­دار و شاگرد او  تلقی می­کنند.[19]

مرحله­ی دیگر، دوران پس از امام علی(ع) است که می­توان آن را «عصر اهل صفه» نام نهاد؛ با وجود عارفانی چون: ابن عباس، سلمان فارسی، ابوذر، بلال، اویس قرنی، سعید بن جبیر و ...

گرایش و بینش عرفانی در اسلام، مراحل جوانی خود را با شخصیت­هایی چون رابعه­ی عدویه (م135ق)، پشت سر گذاشت و با عارفانی چون با­یزید بسطامی(م بین 261و 264ق)، مرحله­ی رشد و رواج خود را طی کرد و با صوفیان حقیقی­ای چون ابن فارض (م632ق) و ابن عربی (م638ق) مرحله­ی نظم و کمال خود را به انتها رساند.[20]

از قرن دهم به بعد، عرفان و تصوف در اسلام شکل دیگری می­یابد و همه یا اغلب اقطاب (= جمع قطب) صوفیه، آن برجستگی علمی و فرهنگی پیشینیان را ندارند. تصوف رسمی، از این به بعد غرق در آداب و ظواهر و احیاناً بدعت­های گوناگون می­شود.

از سوی دیگر عده­ای که داخل در هیچ یک از سلسله­های تصوف و عرفان نیستند، در عرفان نظری محی­الدین ابن­ عربی متخصص می­شوند؛ مانند:

صدرالمتألهین شیرازی(م1050ق)، ملامحسن فیض کاشانی (م1091ق)، قاضی سعید قمی(م1103ق) و ... .[21]

 

تصوف دروغین

تصوف حقیقی در آغاز کار، روش کسانی بود که مسجد و مدرسه، آتشِ طلبِ ایشان را فرو نمی­نشاند و سیراب­شان نمی­کرد. آنان بیرون از رسوم متداول در صفوف نماز و حلقه­های تدریس، راهی به سوی حقیقت می­جستند و گروهی بودند که خوشی­های این جهانی – مانند ریاست و حکومت و نشستن بر مسند قضا، فصل دعاوی و منبر و کرسی تدریس، داشتن مال فراوان و زنان زیبارو – دام بر سر راه­شان نمی­گسترد.

آنان دارای همتی بلند بوده، تنها در سر، سرّ سویدای دوست داشتند. بدین جهت عده­ای، از ایشان می­رمیدند و دنیاداران از دیدارشان دوری می­گزیدند­! اما هنگامی که این طریقت رواج یافت و مردم از علمای بدون عمل سرخورده شدند، مشمولان و صاحبان قدرت به تصوف و صوفیان روی آوردند و به سبب نفرت از علمای ظاهربین و رهایی از جور حاکمان، به طرف صوفیان دست دراز نموده، خواسته­ها و تقاضای­شان را با آنان طرح کردند.

این روی­آوری و اهمیت یافتن تصوف، موجب شد عده­ای سودجو، خرقه­ی درویشی به تن کنند و با حیله و فریب­کاری، بر مسند ارشاد و تعلیم و تربیت بنشینند[22].

از این رو از آغاز قرن چهارم هجری، این دگرگونی در تصوف حقیقی راه یافت و به تدریج بالا گرفت.

از سوی دیگر در قرن هفتم هجری، تصور خاصی در میان عده­ای از تصوف به وجود  آمد. این گروه فرد را بر جمع برتری داده، او را از جمع جدا می­کردند و به خود مشغول می­داشتند! می­گفتند: شخص به اطراف خویش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از اندیشه در باره­ی خدا از دست می­دهد.

این گروه با برداشت افراطی از آیات «مذمت دنیا» و نیز آیاتی که دعوت بر زهد و تقوا می­کند، بخش عمده­ای از فقه اسلامی را – که دانش اجتماعی زیستن اسلام است – بی اعتبار ساختند! بریدن از خلق خدا، گریز از مسئولیت­های اجتماعی، فاصله گرفتن از قدرت سیاسی جامعه و فرورفتن در خود با غفلت از اطراف، کم­ترین آموزه­هایی بود که این طیف بر آن پای می­فشردند. این دو جریان بستر را برای پدید آمدن «تصوف دروغین» و «خانقاه سازی» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساختند.[23]

برخی از این گروه­ها، پیامبر(ص) و مردم عصر بعثت را چنان نشان داده­اند که گویی آن حضرت درویشی بود که در خانقاهی در مکه می­نشست و برای درویش­های دیگر درس تصوف می­داد! تصویری که اینان از قرآن و شخصیت پیامبر(ص) و امام علی(ع) عرضه کرده­اند، تحریف عمدی در تعلیمات اسلامی نبود؛ بلکه ریشه در نگرش یک­سویه  به دین و آموزه­های آن داشت. چنین نگاهی به دین، بی اعتنایی مطلق به دنیا و به فکر خود بودن را تقویت می­کرد و بی اعتنایی توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبیعت، به دنبال می­آورد!

البته متصوفان حقیقی، با هر دو روی­کرد معارضه کرده­اند؛ مثلاً ابوالقاسم قشیری در آغاز کتاب معروف خود (رساله­ی قشیریه) از این نابه­سامانی (روی­کرد اول) شکایت ­می­کند و ناصر خسرو (م481ق) از تظاهر به صوفی­گری انتقاد می­کند و در قصیده­ای، صوفی را به صفای باطن می­داند؛ نه به ظاهر صوفیانه:

قوطه بپوشی تا عامه گفت «شاید بودن کاین صوفیستی»

گرت به قوطه شرفی نو شدی        قوطه فروش تو بهشتیستی[24]

در خصوص معارضه­ی برخی از عارفان با شریعت گریزی (روی­کرد دوم) در پاسخ به پرسش­های دیگر همین مجموعه، به تفصیل سخن خواهیم گفت:

آموزه­های اسلامی، با تصوف دروغین – با روی­کردی که در قسمت­های اخیر بیان شد – به شدت مخالف است؛ ولی با عرفان و تصوف حقیقی، کاملاً موافق است. علامه طباطبایی(ره) در این خصوص می­نویسد:

«از سوی دیگر می­بینیم قرآن کریم با بیانی جالب، روشن می­سازد که همه­ی معارف حقیقی، از توحید و خداشناسی واقعی سرچشمه می­گیرد و استنتاج می­شود؛ و کمال خداشناسی از آن کسانی است که خداوند آنان را از هر جایی جمع­آوری کرده و برای خود اختصاص داده است. آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کرده­اند و در اثر اخلاص و بندگی، همه­ی قوای خود را متوجه عالم بالا کرده، دیده به نور پروردگار پاک، روشن ساخته­اند و با چشم واقع بین، حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیده­اند؛ زیرا  در اثر اخلاص و بندگی به یقین رسیده­اند و در اثر یقین، ملکوت آسمان و زمین و زندگی جاودانی جهان ابدیت، برای­شان مکشوف شده است».[25]

تدوین عرفان نظری و عملی

تصوف با آن­که با استدلال و عقل رابطه­ی خوبی نداشت، اما بر اثر جدال­ها و مناظره­های علمی و کشمکش­های فرقه­ای، به تدریج به استدلالی کردن آرا و نظریات خویش روی آورد.

«قوت القلوب» از ابوطالب مکی و «اللمع» از ابونصر سراج طوسی در قرن چهارم، «اسرار التوحید» (در خصوص حالات ابو سعید ابو الخیر) در قرن پنجم، «کشف المحجوب» اثر ابو اسحاق هجویری در همان قرن، «الرساله القشیریه» از ابوالقاسم قشیری و «منازل السائرین» نوشته­ی خواجه عبدالله انصاری در قرن پنجم، «تمهیدات» اثر عین القضاه همدانی و «شرح شطحیات روزبهان بقلی شیرازی» در قرن ششم، «مرصادالعباد» نوشته­ی شیخ نجم الدین رازی و «عوارف المعارف» اثر شهاب الدین سهروردی در قرن هفتم، سیر تدوین، تبویب تصوف و عرفان اسلامی است. این حرکت با ظهور محی الدین ابن عربی در قرن هفتم  به اوج رسید و تصوف کاملاً مبانی نظری پویایی یافت.

 

نفوذ عرفان اسلامی

عرفان اسلامی آن­چنان جذاب و نیرو بخش است که دیگر سرزمین­های اسلامی را تحت نفوذ خویش قرار داده است. هند، مالی، نیجر، کنیا، غنا، سنگال، چاد، سودان، لیبی، تونس، مراکش، الجزایر و مصر سرزمین­هایی هستند که اسلام، با عرفان، آن­ها را فتح کرد و در آن مناطق پایگاه­های قدرت­مندی برای اسلام به وجود آورد.[26]

این نفوذ تا حدی است که اندیش­مندان غربی را از 700 سال پیش تاکنون، واداشته تا تلاش­های خویش را برای آشنایی با عرفان و تصوف اسلامی مضاعف سازند[27].

 

 

 

 

 

 

 

 



[1]. دانش­نامه­ی امام علی(ع) ، ج4، ص18-21.

[2] . فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص577.

[3] . نگا: جامعه­شناسی نظری اسلام، ص149-150 و نیز فصل هفتم تا دهم، عرفان نظری، ص64-59؛ مصباح الهدایه، ص82-63؛ عوارف المعارف، ص64-59 و ...

[4] . عرفان عارفان مسلمان، ص174.

[5] . کلیات سعدی (بخش مواعظ)، ص708.

[6] . آشنایی با علوم اسلامی (کلام و عرفان)، ص186.

[7] . ابعاد عرفان اسلام، ص66.

[8] . شرح بر مقامات اربعین، ص43.

[9] . الاشارات و التنبیهات، ص3.

[10] . شرح منازل السائرین، ص192.

 

11.  از امام صادق(ع) روایت شده است: «قال الله عز وجل: افترضت علی عبادی عشره فرائض اذا عرفوها اسکنتهم ملکوتی و ابحتهم جناتی . اولها معرفتی» بحارالانوار، ج66، ص13.

12..همان.

13.انعام، آیه­ی 75.

14. مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.

15. در این خصوص نگا: درآمدی بر سیر و سلوک، ص13- 35.

16. اصول کافی، ج1، ص98.

17. برای مطالعه­ی بیش­تر نگا: درآمدی بر سیر و سلوک، ص439؛ ولایت­نامه، ص48-57.

18. نگاه: التصوف الاسلامی، ص24-69؛ عرفان نظری، س71-111.

[19] . ابن ابی الحدید، تفسیر نهج البلاغه، ج1، ص17.

[20] .نگا: عرفان نظری، ص121-123 و 183؛ تصوف دراسلام، ص60-61.

[21] . عرفان نظری، ص193؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، ص664-665.

[22] . شرحی برمقامات اربعین، ص283- 284.

[23] . نگاه: مقالات تاریخی، ج1، ص260-272.

[24] . دیوان ناصر خسرو، ص248-249، قصیده­ی115.

[25] . شیعه در اسلام، ص33.

[26] . تاریخ تصوف اسلامی، ص46-48.

[27] . ابعاد عرفانی اسلام، ص42-48.