عرفان و تصوف
· عرفان و تصوف را شرح دهید و جایگاه آن را در اسلام مشخص نمایید؟
1. عرفان
«عرفان» در لغت به معنای شناخت و شناسایی است و در اصطلاح، روش و طریقهی ویژهای است که برای دستیابی و شناسایی حقایق هستی و پیوند ارتباط انسان با حقیقت، بر شهود، اشراق، وصول و اتحاد با حقیقت تکیه میکند و نیل به این مرتبت را نه از طریق استدلال و برهان و فکر، بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علایق از امور دنیوی و توجه تام به امور روحانی و معنوی – و در رأس همه مبدأ و حقیقت هستی – میداند.
به بیان دیگر، تکیهگاه عرفان، «علم حضوری» است؛ از این رو از دانش شهودی، مدد میجوید و بر آن اعتماد و به آن استناد میکند. اگر گاهی پس از اثبات شهودی و احراز حضوری، از برهان عقلی یا دلیل نقلی معتبر سخن به میان میآوریم فقط برای تأیید و تقویت و ایجاد انس است و برای اثبات اصل مطلب نیست[1]
«عرفان» خود دو گونه است: 1. عرفان عملی؛ یعنی سیر و سلوک و وصول و فنا، 2. عرفان نظری؛ یعنی، ضوابط و روشهای کشف شهود.[2]
2. تصوف
تصوف مقام «صوف» یا «صفا» است؛ یعنی، صافی شدن از تعلق به ماسویالله و رذایل نفسانی. صوف در اینجا به سه کلمهی «صبر»، «وفا» و «فنا» تعبیر شده است.
این واژه به کسانی اطلاق میشود که پشمینه پوش (همانند اصحاب صفه)، برخوردار از صفای باطنی، قرار گیرنده در صف اول مقربان مقام قرب حضرت حق و قناعتورز به گیاهان صحرایی (همچون صوفانه) بودهاند.[3]
3. تصوف و عرفان
این دو واژه، بیانگر نگاهی است که بر اهمیت شناخت قلبی و کشف و شهود درونی تأکید کرده، تزکیهی باطن را یک اصل اساسی تلقی میکند. ریاضتهای جسمانی و روحانی را راهی مهم و اساسی در دستیابی به تطهیر درون میداند و بر عزلت و خلوتنشینی، تساهل و تسامح، اخلاقمداری و عشق و محبت اصرار میورزد. بسیاری از اوقات این دو واژه مترادف یکدیگر به کار میرود؛ ولی در حین حال تفاوتهایی در کاربرد این دو واژه وجود دارد. گاهی عرفان هدف نهایی تلقی میگردد که صوفیان بدان بار نیافتهاند:[4]
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست[5]
گاه تصوف، ناظر به فرقهای است که خود را به عنوان گروهی از طبقات و اصناف متفاوت جامعه مطرح کرده است؛ از اینرو «عرفان» به جنبهی فرهنگی و علمی اهل کشف و شهود، اطلاق میگردد و تصوف به جنبهی اجتماعی آنان.[6]
گاهی نیز تصوف به گروهی اطلاق میشود که عرفان و آموزههای آن را همچون ابزاری برای مطامع دنیوی و این سویی قلمداد میکنند و با این کار خود، معنایی ناخوشایند به آن میبخشند.[7]
4. عرفان و تصوف در اسلام
اصطلاح «عارف» و «عرفان» که ناظر به رویکرد خاص و با مسائلی ویژه است – در قرن سوم هجری معمول گشته و در کلمات «جُنید» (از عارفان برجسته قرن سوم) مطرح بوده است - احتمال دارد. ریشهی این کلمه، در قرن دوم هجری پا گرفته باشد[8].
اولین کس از حکمای اسلامی که عرفان را به معنای مصطلح، داخل حکمت و فلسفه کرد، شیخ الرئیس ابوعلی سینا است. وی دو فصل مهم کتاب اشارات (نمط نهم و دهم) را به شرح مقامات عارفان و اسرار کرامات و خرق عادات تخصیص داده است.[9]
از این رو آنچه که ما در این نوشته بیان میکنیم، عرفان به معنای رشته و یا یک سلسله مسائل – که از دیگر علوم متمایز است – نیست، بلکه مقصود از عرفان و تصوف، رویکرد دو شیوهای است که قبل از مصطلح شدن به عرفان و تصوف، وجود داشته و آن نوری الهی است که حق به تجلی خود، آن را در دل دوستان خویش میافکند که بدان، حق را از باطل میشناسند؛ بی آنکه این شناسایی را از کتابی بجویند.[10]
در واقع هدف غایی عرفان و تصوف حقیقی، وصول به مرتبهی «توانایی نفس به معرفت حق» است و این معرفت، برآمده از «عمل» است، نه برگرفته از درس و بحث مبتنی بر «مجاهده و ریاضت» و نه نتیجهی استدلال و چون و چرا کردن! چنین عرفان و تصوفی، مورد تأیید اسلام و آموزههای قرآنی و روایی است؛ چه این که شخص، معرفت حضرت حق را اولین فریضه و واجب تلقی کرده[11] و گاه آن را با فضیلتترین فریضهها دانسته است.[12]
از سوی دیگر این معرفت را در حوزهی معرفت حصولی و مفهومی، محصور نساخته است؛ بلکه با اصل تأیید معرفت حضوری – که در آن، میان عالم و معلوم واسطهای وجود ندارد (نظیر معرفت انسان به خود، افکار و اندیشهاش) – شناخت حقیقی خداوند متعال را در همین نوع محدود کرده است؛ این طریقی است که ابراهیم خلیل آن را طی نمود: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض».[13]
اینجا «رؤیت» است، نه «روایت». درک ابراهیم(ع) جنبهی مفهومی نداشت؛ بلکه شهودی بود و این شهود غیر از شهادتی است که آدمی در عالم ماده، نسبت به اجسام دارد. چنین معرفت و علمی، خواستهی امامان معصوم (ع) نیز بود؛ چنان که در دعاهای معروف و مشهور به این عبارتها برمیخوریم:
«و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک»؛[14] «و ارزقنی النظر الی وجهک الکریم»؛ «لاتحرمنی النظر الی وجهک» و ...[15]
چنین معرفت شهودیای، براساس دیدگاه اسلام امکان داد و جملهی منسوب به حضرت علی(ع) بر آن دلالت دارد: «ما کنت اعبد ربأ لم اره ... ویلک لاتدرک العیون فی مشاهده الابصار لکن رأته القلوب بحقائق الایمان»[16]؛ «این گونه نبودم که بپرستم پروردگاری را که نمیدیدم ... زنهار! چشمان او را مشاهده نمیکنند و لیکن قلبها به حقیقت ایمان، او را شهود میکنند».
حاصل سخن آنکه آیات و روایات، ادراک و شهودی را که از سنخ ادراک و شهود عرفانی و مغایر با شناخت حسی، عقلی و نقلی و انواع معرفت است، برای هر انسانی اثبات میکند و این، تأیید رویکرد عرفان و تصوف حقیقی است.[17]
پیشینهی عرفان و تصوف
- سابقهی تاریخی عرفان و تصوف به چه دورانی مربوط میشود و از چه زمانی وارد اسلام شده و چه مراحلی را طی کرده است؟
· بنابر گزارشهای تاریخی، اموری چون پرهیز از لذایذ دنیوی، کشف و شهود، وحدت وجود، اتحاد با حقیقت و فنای در روح کلی – که ارکان عمدهی عرفان و تصوف را تشکیل میدهد – دارای سابقهی دیرین بوده و هزاران سال از پیدایش آن میگذرد. تصوف هندی، چینی و یونانی از جمله مکاتب عرفانی قبل از اسلام است.[18]
گفتنی است عرفان و تصوف حقیقی در اسلام، مراحلی را پشت سر گذاشته است: مرحلهی نخست آن در زمان پیامبر(ص) بود که با بهرهگیری از برخی آموزههای اسلام – مانند ترجیح آخرت بر دنیا، مبارزه با نفس و هواهای نفسانی و اخلاق و توکل – شکل گرفت و مرحلهی دیگر پس از رحلت رسول گرامی اسلام(ص) یعنی، زمان امام علی(ع) است. آن حضرت نخستین کسی بود که در توسعهی عرفان و تصوف اسلامی، نقش مهمی ایفا کرد و به همین دلیل، تمامی عرفا و صوفیان حقیقی سر سلسلهی خود را به ایشان میرسانند و خود را وامدار و شاگرد او تلقی میکنند.[19]
مرحلهی دیگر، دوران پس از امام علی(ع) است که میتوان آن را «عصر اهل صفه» نام نهاد؛ با وجود عارفانی چون: ابن عباس، سلمان فارسی، ابوذر، بلال، اویس قرنی، سعید بن جبیر و ...
گرایش و بینش عرفانی در اسلام، مراحل جوانی خود را با شخصیتهایی چون رابعهی عدویه (م135ق)، پشت سر گذاشت و با عارفانی چون بایزید بسطامی(م بین 261و 264ق)، مرحلهی رشد و رواج خود را طی کرد و با صوفیان حقیقیای چون ابن فارض (م632ق) و ابن عربی (م638ق) مرحلهی نظم و کمال خود را به انتها رساند.[20]
از قرن دهم به بعد، عرفان و تصوف در اسلام شکل دیگری مییابد و همه یا اغلب اقطاب (= جمع قطب) صوفیه، آن برجستگی علمی و فرهنگی پیشینیان را ندارند. تصوف رسمی، از این به بعد غرق در آداب و ظواهر و احیاناً بدعتهای گوناگون میشود.
از سوی دیگر عدهای که داخل در هیچ یک از سلسلههای تصوف و عرفان نیستند، در عرفان نظری محیالدین ابن عربی متخصص میشوند؛ مانند:
صدرالمتألهین شیرازی(م1050ق)، ملامحسن فیض کاشانی (م1091ق)، قاضی سعید قمی(م1103ق) و ... .[21]
تصوف دروغین
تصوف حقیقی در آغاز کار، روش کسانی بود که مسجد و مدرسه، آتشِ طلبِ ایشان را فرو نمینشاند و سیرابشان نمیکرد. آنان بیرون از رسوم متداول در صفوف نماز و حلقههای تدریس، راهی به سوی حقیقت میجستند و گروهی بودند که خوشیهای این جهانی – مانند ریاست و حکومت و نشستن بر مسند قضا، فصل دعاوی و منبر و کرسی تدریس، داشتن مال فراوان و زنان زیبارو – دام بر سر راهشان نمیگسترد.
آنان دارای همتی بلند بوده، تنها در سر، سرّ سویدای دوست داشتند. بدین جهت عدهای، از ایشان میرمیدند و دنیاداران از دیدارشان دوری میگزیدند! اما هنگامی که این طریقت رواج یافت و مردم از علمای بدون عمل سرخورده شدند، مشمولان و صاحبان قدرت به تصوف و صوفیان روی آوردند و به سبب نفرت از علمای ظاهربین و رهایی از جور حاکمان، به طرف صوفیان دست دراز نموده، خواستهها و تقاضایشان را با آنان طرح کردند.
این رویآوری و اهمیت یافتن تصوف، موجب شد عدهای سودجو، خرقهی درویشی به تن کنند و با حیله و فریبکاری، بر مسند ارشاد و تعلیم و تربیت بنشینند[22].
از این رو از آغاز قرن چهارم هجری، این دگرگونی در تصوف حقیقی راه یافت و به تدریج بالا گرفت.
از سوی دیگر در قرن هفتم هجری، تصور خاصی در میان عدهای از تصوف به وجود آمد. این گروه فرد را بر جمع برتری داده، او را از جمع جدا میکردند و به خود مشغول میداشتند! میگفتند: شخص به اطراف خویش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از اندیشه در بارهی خدا از دست میدهد.
این گروه با برداشت افراطی از آیات «مذمت دنیا» و نیز آیاتی که دعوت بر زهد و تقوا میکند، بخش عمدهای از فقه اسلامی را – که دانش اجتماعی زیستن اسلام است – بی اعتبار ساختند! بریدن از خلق خدا، گریز از مسئولیتهای اجتماعی، فاصله گرفتن از قدرت سیاسی جامعه و فرورفتن در خود با غفلت از اطراف، کمترین آموزههایی بود که این طیف بر آن پای میفشردند. این دو جریان بستر را برای پدید آمدن «تصوف دروغین» و «خانقاه سازی» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساختند.[23]
برخی از این گروهها، پیامبر(ص) و مردم عصر بعثت را چنان نشان دادهاند که گویی آن حضرت درویشی بود که در خانقاهی در مکه مینشست و برای درویشهای دیگر درس تصوف میداد! تصویری که اینان از قرآن و شخصیت پیامبر(ص) و امام علی(ع) عرضه کردهاند، تحریف عمدی در تعلیمات اسلامی نبود؛ بلکه ریشه در نگرش یکسویه به دین و آموزههای آن داشت. چنین نگاهی به دین، بی اعتنایی مطلق به دنیا و به فکر خود بودن را تقویت میکرد و بی اعتنایی توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبیعت، به دنبال میآورد!
البته متصوفان حقیقی، با هر دو رویکرد معارضه کردهاند؛ مثلاً ابوالقاسم قشیری در آغاز کتاب معروف خود (رسالهی قشیریه) از این نابهسامانی (رویکرد اول) شکایت میکند و ناصر خسرو (م481ق) از تظاهر به صوفیگری انتقاد میکند و در قصیدهای، صوفی را به صفای باطن میداند؛ نه به ظاهر صوفیانه:
قوطه بپوشی تا عامه گفت «شاید بودن کاین صوفیستی»
گرت به قوطه شرفی نو شدی قوطه فروش تو بهشتیستی[24]
در خصوص معارضهی برخی از عارفان با شریعت گریزی (رویکرد دوم) در پاسخ به پرسشهای دیگر همین مجموعه، به تفصیل سخن خواهیم گفت:
آموزههای اسلامی، با تصوف دروغین – با رویکردی که در قسمتهای اخیر بیان شد – به شدت مخالف است؛ ولی با عرفان و تصوف حقیقی، کاملاً موافق است. علامه طباطبایی(ره) در این خصوص مینویسد:
«از سوی دیگر میبینیم قرآن کریم با بیانی جالب، روشن میسازد که همهی معارف حقیقی، از توحید و خداشناسی واقعی سرچشمه میگیرد و استنتاج میشود؛ و کمال خداشناسی از آن کسانی است که خداوند آنان را از هر جایی جمعآوری کرده و برای خود اختصاص داده است. آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کردهاند و در اثر اخلاص و بندگی، همهی قوای خود را متوجه عالم بالا کرده، دیده به نور پروردگار پاک، روشن ساختهاند و با چشم واقع بین، حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیدهاند؛ زیرا در اثر اخلاص و بندگی به یقین رسیدهاند و در اثر یقین، ملکوت آسمان و زمین و زندگی جاودانی جهان ابدیت، برایشان مکشوف شده است».[25]
تدوین عرفان نظری و عملی
تصوف با آنکه با استدلال و عقل رابطهی خوبی نداشت، اما بر اثر جدالها و مناظرههای علمی و کشمکشهای فرقهای، به تدریج به استدلالی کردن آرا و نظریات خویش روی آورد.
«قوت القلوب» از ابوطالب مکی و «اللمع» از ابونصر سراج طوسی در قرن چهارم، «اسرار التوحید» (در خصوص حالات ابو سعید ابو الخیر) در قرن پنجم، «کشف المحجوب» اثر ابو اسحاق هجویری در همان قرن، «الرساله القشیریه» از ابوالقاسم قشیری و «منازل السائرین» نوشتهی خواجه عبدالله انصاری در قرن پنجم، «تمهیدات» اثر عین القضاه همدانی و «شرح شطحیات روزبهان بقلی شیرازی» در قرن ششم، «مرصادالعباد» نوشتهی شیخ نجم الدین رازی و «عوارف المعارف» اثر شهاب الدین سهروردی در قرن هفتم، سیر تدوین، تبویب تصوف و عرفان اسلامی است. این حرکت با ظهور محی الدین ابن عربی در قرن هفتم به اوج رسید و تصوف کاملاً مبانی نظری پویایی یافت.
نفوذ عرفان اسلامی
عرفان اسلامی آنچنان جذاب و نیرو بخش است که دیگر سرزمینهای اسلامی را تحت نفوذ خویش قرار داده است. هند، مالی، نیجر، کنیا، غنا، سنگال، چاد، سودان، لیبی، تونس، مراکش، الجزایر و مصر سرزمینهایی هستند که اسلام، با عرفان، آنها را فتح کرد و در آن مناطق پایگاههای قدرتمندی برای اسلام به وجود آورد.[26]
این نفوذ تا حدی است که اندیشمندان غربی را از 700 سال پیش تاکنون، واداشته تا تلاشهای خویش را برای آشنایی با عرفان و تصوف اسلامی مضاعف سازند[27].
[1]. دانشنامهی امام علی(ع) ، ج4، ص18-21.
[2] . فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص577.
[3] . نگا: جامعهشناسی نظری اسلام، ص149-150 و نیز فصل هفتم تا دهم، عرفان نظری، ص64-59؛ مصباح الهدایه، ص82-63؛ عوارف المعارف، ص64-59 و ...
[4] . عرفان عارفان مسلمان، ص174.
[5] . کلیات سعدی (بخش مواعظ)، ص708.
[6] . آشنایی با علوم اسلامی (کلام و عرفان)، ص186.
[7] . ابعاد عرفان اسلام، ص66.
[8] . شرح بر مقامات اربعین، ص43.
[9] . الاشارات و التنبیهات، ص3.
[10] . شرح منازل السائرین، ص192.
11. از امام صادق(ع) روایت شده است: «قال الله عز وجل: افترضت علی عبادی عشره فرائض اذا عرفوها اسکنتهم ملکوتی و ابحتهم جناتی . اولها معرفتی» بحارالانوار، ج66، ص13.
17. برای مطالعهی بیشتر نگا: درآمدی بر سیر و سلوک، ص439؛ ولایتنامه، ص48-57.
18. نگاه: التصوف الاسلامی، ص24-69؛ عرفان نظری، س71-111.
[19] . ابن ابی الحدید، تفسیر نهج البلاغه، ج1، ص17.
[20] .نگا: عرفان نظری، ص121-123 و 183؛ تصوف دراسلام، ص60-61.
[21] . عرفان نظری، ص193؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، ص664-665.
[22] . شرحی برمقامات اربعین، ص283- 284.
[23] . نگاه: مقالات تاریخی، ج1، ص260-272.
[24] . دیوان ناصر خسرو، ص248-249، قصیدهی115.
[25] . شیعه در اسلام، ص33.
[26] . تاریخ تصوف اسلامی، ص46-48.
[27] . ابعاد عرفانی اسلام، ص42-48.