هم نام گل های بهاری قسمت چهارم

نویسنده


ادب­ورزی

هنگامی که مسلمانان برای جنگ بدر ره­سپار بودند، در مسیر خود با عربی بادیه­نشین برخوردند. از او پرسیدند «آیا سپاه قریش را دیده است؟ مرد پاسخی نداد. به او گفتند: به پیامبر خدا سلام کن.»

بیابان­نشین ریش­خندکنان پرسید: «آیا رسول خدا میان شماست؟»

مسلمانان گفتند: بله. پس بر او سلام کن!

مرد عرب نزد پیامبر آمد و گفت: اگر تو پیامبر خدایی، به من بگو در شکم این شتر ماده­ی من، چیست؟

سلمه پسر سلامه گفت: «[این مطلب] را از رسول خدا نپرس. پیش من بیا من به تو می­گویم:

تو بر او جهیدی! پس در شکمش تکه­ای از توست!»

رسول گرامی فرمود:

«دست بردار! به مرد دشنام می­دهی؟!»

پس به اعتراض چهره از سلمه برگرفت.

در جنگ بدر مسلمانان را از دشنام­گویی به کُشتگان دشمن برحذر داشت و فرمود:

به ایشان دشنام مدهید که این کار شما بر کُشتگان تأثیری ندارد و بازماندگان­شان را آزار می­دهد. آگاه باشید که بد­دهنی، فرومایگی است.

در زدنش، با سر انگشتان بود.

وقتی به درِ خانه­ی کسی می­رفت – چون خانه­ها گاهی در یا پرده­ای نداشتند، - برابر آستانه نمی­ایستاد، طرف راست یا چپ آن می­ایستاد و می­فرمود: سلام بر شما؛ سلام بر شما.

به کسی دشنام مده. اگر دیگری به دروغ به تو دشنامی داد، تو او را به چیزی که می­دانی بددهنی نکن؛ که [در این صورت] پاداش از آنِ تو، و گناه از آنِ اوست.

ارجمندی

فرمود: سزاوار نیست مؤمن خویشتن را خوار کند. پرسیدند: چگونه؟ پاسخ داد: خود را در معرض آزمونی قرار دهد که نمی­تواند آن را انجام دهد.

هشت نفرند که اگر به آنان توهین شود، تنها خویش را سرزنش کنند:

کسی که بی­دعوت بر سر سفره­ای نشیند؛

مهمانی که به میزبان دستور دهد؛

فردی که از دشمنش امید خیرخواهی دارد؛

کسی که از فرومایگان بخشش طلبد؛

شخصی که در راز دو نفری که او را نمی­پذیرند خود را دخالت دهد؛

...؛

آن کس که در مجلسی بنشیند که مناسب او نیست؛

و فردی که برای کسی که گوش فرا نمی­دارد، حرف می­زند.

می­فرمود: آن­چه را که آدمی با آن آبروی خویش را نگه می­دارد، برایش صدقه می­نویسند.

از خود گذشتگی

روزی با دوستش وارد برکه­ی آبی شد که درختانی در آن روییده بودند. دو شاخه برید، یکی راست و دیگری کج. چوب صاف را به دوستش داد و چوب کج را خود گرفت. مرد گفت: تو به این چوب صاف، از من سزاوارتری، ای فرستاده­ی خدا. فرمود: «هرگز! هیچ­گاه دین­باوری با دوستش دوستی نمی­کند، جز آن که روز رستاخیز از او [درباره­ی رعایت آداب این دوستی] می­پرسند، گرچه [زمان این هم­نشینی] ساعتی بیش نبوده باشد.»

 

امانتداری

پیش از طلوع خورشید اسلام و نیز پس از آن،  میان دشمنانش به «امین» شهرت داشت. خود می­فرمود:

سه چیز است که آفریدگار اجازه­ی [شکستن] آن­ها را به کسی نداده است:

... باز پس دادن امانت به صاحبش، نیکوکار باشد یا گنه­کار.

دشمنانش در مکه، حتی پس از اعلام پیامبری، هم­چنان نفیس­ترین اشیاء خود را نزدش امانت می­گذاشتند و تردیدی به خود راه نمی­دادند که مبادا او اموال­شان را مصادره و به نفع آیین خود خرج کند. از همین روی پس از هجرت، از امام علی(ع) خواست چند روز در مکه بماند و امانت­ها را به صاحبان­شان پس بدهد.

خود فرموده بود: «امانت را به کسی که تو را امین قرار داد، باز پس بده؛ و به کسی که به تو خیانت کرد خیانت مکن.»

شخصی که در دنیا به امانت خیانت کند و آن را به صاحبش باز پس ندهد و بعد بمیرد، بر دین من نمرده است و خدا را در حالی ملاقات خواهد کرد که [از او] خشم­گین است.

حتی نخ و سوزن [بی­ارزش] را به صاحبش برمی­گرداند.

می­فرمود: وقتی کسی سخنی گفت و به اطراف خود نگریست، آن سخن نزد شما امانت است.

در نبرد «خیبر» مسلمانان دچار کم­غذایی شگفت­انگیزی شدند. به گونه­ای که برای رفع گرسنگی، از گوشت برخی حیوانات که خوردن آن­ها مکروه است، استفاده می­کردند. مسلمان چند دژ از دژهای خیبر را گشوده بودند، اما آن دژی که مواد غذایی فراوانی در آن­جا انبار شده بود، به دست مسلمانان نیفتاده بود.

در این هنگام، چوپان سیه­چرده­ای که برای یهودیان خیبر گله­داری می­کرد، به حضور حضرت شرف­یاب شد و درخواست کرد که حقیقت اسلام را بر او عرضه کند. وی در همان نخستین جلسه­ها، بر اثر گفتار مستدل و منطقی آن فرستاده­ی خدا، ایمان آورد و سپس گفت: همه­ی این گوسفندان، امانت یهودیان خیبر در دست من است. اکنون که رابطه­ی من با صاحبان گوسفند قطع شده است، تکلیف من چیست؟

حضرت در برابر چشم صدها سرباز گرسنه، با کمال صراحت فرمود: در آیین ما، خیانت به امانت یکی از بزرگ­ترین گناهان است. بر تو لازم است همه­ی گوسفندان را تا درِ قلعه ببری و همه را به دست صاحبان­شان برسانی.

او نیز دستور پیامبر را پیروی کرد و بی­درنگ در جنگ علیه یهود به جهاد پرداخت و در راه اسلام به شهادت رسید.

بردباری(حلم)

بزرگ­ترین شاگردش- اما علی(ع) او را «بردبارترینِ مردمان» معرفی می­کند؛ زیرا محمد پیشواست و بردباری برای رهبر، امری ضروری است؛ آن هم رهبری که رنج جهل میلیاردها انسان عصر خود و سده­های بعد را بر دوش خویش تاب می­آورد. آن حضرت بردبارترین مردمان بود.

اَنَس می­گوید: «ده سال خدمتش را کردم؛ نه هرگز دشنامم داد و نه کتکم زد؛ نه مرا از خود راند و نه به رویم اخم کرد. گاه در کاری که دستور فرموده بود سستی می­کردم، سرزنشم نمی­کرد و اگر کسی از خاندانش نکوهشم می­کرد، می­فرمود: «رهایش کنید. اگر می­توانست انجام می­داد.»

می­فرمود: «آدمی با بردباری به مقام انسان روزه­داری می­رسد که شب­ها را به عبادت می­گذراند.»

عبدالله، پسر مسعود، می­گوید: پیامبر سفارش فرموده بود: کسی از شما نزد من از یارانم بدگویی نکند؛ دوست دارم با دلی بی­دغدغه از نزد شما بروم. روزی مالی نزدش آوردند. آن را تقسیم کرد. شنیدم دو نفر با هم صحبت می­کنند. یکی از آنان به دیگری می­گوید: «قسم به خداوند، نیت محمد از این تقسیم، خدا و روز رستاخیز نبود!»

نزد پیامبر رفتم و گفتم: شما فرمودی کسی از یارانم بدگویی به من نرسانَد، [اما] من شنیدم فلانی و فلانی چنین حرفی زدند.

رخساره­اش سرخ شد و فرمود: رهایش کن. حضرت موسی بیش از این­ها آزار دید، اما تاب آورد!

بزرگواری

بزرگوارترین فرد قبیله­ی خود بود.

امام علی(ع) در نهج البلاغه می­فرماید: «پس به پیامبر پاکیزه... اقتدا کن که... مایه­ی فخر و بزرگی است، برای کسی که خواهان بزرگواری است.»

هرگز به خاطر خودش از کسی انتقام نگرفت.

با نوشیدنی افطار می­کرد و غذای سحرش هم نوشیدنی بود.

انس می­گوید:

پیامبر گاهی شربتی می­خورد که هم افطارش محسوب می­شد و هم سحرش. چه بسا آن نوشیدنی شیر بود و یا شربتی که در آن نان خیسانده می­شد. شبی آن را برای رسول خدا مهیا کردم. پیامبر دیر کرد. گمان کردم منزل یکی از دوستانش دعوت است. آن را خوردم. پس از ساعتی پیامبر آمد. از بعضی هم­راهانش پرسیدم جایی افطار کرده یا دعوت بوده است؟ گفتند: «نه افطار کرده و نه جایی دعوت بوده است.» آن شب را به گونه­ای گذراندم که فقط خدا می­داند؛ از این اندوه که پیامبر آن شربت را بخواهد. اما او آن شب را گرسنه خوابید و گرسنه [روز بعد] روزه گرفت. تا این لحظه نیز درباره­ی آن سخنی نگفته و چیزی نپرسیده است.

پارسایی

پیامبر، از جان و دل به دنیا پشت کرد و یاد آن را در دلش میراند.

دوست می­داشت که زینت­های دنیا از چشم او دور نگه­داشته شوند، تا از آن لباس فاخری تهیه نسازد؛ یا اقامت در دنیا را آرزو نکند.

پوزش­پذیری

پوزش­پذیری از ویژگی­های ممتاز انسان بزرگ است و او چنین بود.

فرمود: آیا به شما خبر دهم بدترین­تان کدام است؟

گفتند: آری، ای پیامبر خدا!

-        کسی که از اشتباه در نمی­گذرد، پوزش را نمی­پذیرد و از لغزش چشم­پوشی نمی­کند.

با همه­ی تشویق­هایش به این­که اگر کسی کار بدی کرد؛ حتماً پوزش بخواهد، باز برای حفظ کرامت انسانی دستور می­فرمود: مبادا کاری کنی که ناگزیر باشی پوزش طلبی.

کسی که پوزش عذرخواه را نمی­پذیرد – چه پوزش­گر راست­گو باشد و چه دروغ­گو- به شفاعت من نمی­رسد.

کسی بیش از آفریدگار عذر نمی­پذیرد.

حق­گرایی

در شادمانی و خشم، جز حق نمی­گفت.

حق را اِعمال می­کرد، گرچه [در ظاهر] به ضرر خودش یا دوستانش بود.

هنگامی که در اقلیت قرار داشت و وارد شدن حتی یک نیرو در اردوگاهش سرنوشت­ساز بود، از او خواستند از مشرکان برای سرکوب مشرکان دیگر یاری جوید، نپذیرفت و فرمود: «از مشرک کمک نمی­طلبم.»

به یارانش توصیه می­کرد: «سخن حق را از هر که شنیدی بپذیر، گرچه دشمن بیگانه باشد؛ و ناحق را از هر کس شنیدی نپذیر، گرچه دوست نزدیک[ات] باشد.»

اگر پای حقی در میان می­آمد، دیگر کسی را نمی­شناخت و احدی را یارای ایستادگی در مقابل آن عزیز نبود، تا آن که آن حق را یاری کند.

بر دسته­ی شمشیرش نوشته شده بود: ... حق را بگو، گرچه [در ظاهر] به زیان تو باشد.


حیاورزی

مردی را دید که در چشم­انداز مردم، برهنه غسل می­کرد، فرمود:

مردم! خداوند از بندگانش شرم و پوشش را دوست دارد؛ هر کدام از شما که خویش را می­شوید، از چشم مردم پنهان شود؛ همانا شرم، آرایه­ی اسلام است.

همواره شرم­گین بود؛ [تا بدان حد که] هر چه از او می­خواستند، می­داد.

از دوشیزه­ی پرده­نشین شرم­گین­تر بود؛ و چون از چیزی خوشش نمی­آمد، از رخساره­اش می­فهمیدند.

خود در تشویق مردم به حیا، می­فرمود: ایمان عریان است و تن­پوش آن، شرم.

می­فرمود: کسی که از مردم شرم نکند، از خداوند والا شرم نخواهد کرد.

چنان شرم داشت که به چهره­ی کسی خیره نمی­شد.

وقتی که حرف می­زد، از شرم عرق می­کرد.

شرم آن حضرت چندان بود که اگر ناگزیر به انتقاد از کسی بود، به صراحت نمی­گفت و مقصود خویش را با کنایه بیان می­داشت.

خاموشی

سکوتش به درازا می­کشید و بی­ضرورت لب به سخن نمی­گشود.

خاموشی­اش به خاطر خودخواهی نبود.

نکو گفتن را بهتر از سکوت و خاموشی را بهتر از بدگفتن می­دانست.

خاموشی خردمندی است و خاموشی­گزینان اندک­اند.

خداوند بنده­ای را بیامرزد که سخن نیکو گوید و بهره­ای بَرَد، یا [به جا] خاموش مانَد و سلامت مانَد.

خاموشی، زینت دانا و پرده­ی نادان است.

خردورزی

آن حضرت در رفتار و سخنان خود به اندیشه ارج می­نهاد و می­فرمود:

مایه­ی آدمی خِرَد اوست و کسی که بی­خرد است، دین ندارد.

خردمندترین افراد بود.

می­فرمود: نخستین چیزی که پروردگار والا آفرید، عقل است. بدو گفت: «پیش آی.» پس خِرَد جلو آمد. بعد به او فرمود: «عقب رو.» عقل عقب رفت. سپس پروردگار فرمود: «سوگند به عزت و شکوه خودم، محبوب­تر از تو موجودی نیافریدم. به خاطر تو می­دهم و می­ستانم و به وسیله­ی تو پاداش و کیفر می­دهم.»

می­فرمود: «از مسلمان بودن کسی در شگفت نشوید تا ژرفای عقلش را دریابید.»

می­فرمود: «سزاوار است عاقل رخساره­اش را در آیینه بنگرد، اگر زیباست، آن را با کار زشت نیامیزد؛ و اگر زشت است؛ با کار زشت بر زشتی­اش نیفزاید.»

امام صادق(ع) فرمود: «حضرت هرگز با مردم با ژرفای اندیشه­­ی خود سخن نگفت و می­فرمود: ما گروه پیامبران، موظفیم با مردم در سطح فکرشان حرف بزنیم.»

می­فرمود: «همانا تمامی خیر با خِرَد فهمیده می­شود.»

خشم

جز برای آفریدگار خشم­گین نمی­­شد و چیزی نیروی ایستادگی در برابر خشم وی نداشت.

می­فرمود: «از محبوب­ترین راه­های [نزدیکی به] خداوندِ والا، دو جرعه است: جرعه­ی خشمی که با بردباری آن را فرو می­خوری و (دیگری جرعه­ی ناگواری که با شکیبایی آن را باز می­گردانی).»

ای علی! کسی که خشم خویش را فرو برَد- در حالی که می­تواند آن را اِعمال کند- در پی آن آفریدگار امنیتی بدو خواهد بخشید و ایمانی که طعم آن را حس کند... .

دورترین مردمان از خشم بود و از همه­ی مردمان زودتر راضی می­شد.

به دیگران توصیه می­کرد: «وقتی خشم­گین شدی، خاموش شو.»

خشم از شیطان است و شیطان از آتش پدید آمده است؛ همانا آتش را به آب می­توان خاموش کرد؛ هنگامی که یکی از شما خشم­گین شود، وضو گیرد.

بدانید که بهترین مردمان کسی است که دیر به خشم آید و آسان خشنود شود؛ بدترین انسان­ها کسی است که زود به خشم آید و دیر خشنود شود؛ اگر مردی دیر به خشم آید و دیر خشنود شود، یا زود به خشم آید و زود خشنود شود، آن هم چیزی است!

اوج دلیری آن است که کسی خشم­گین شود، به اوج عصبانیت برسد، چهره­اش سرخ گردد، موهایش بلرزد، [اما] بر خشم خود چیره شود.

خوش­بختی

حضرت که خوش­بخت­ترین انسان کره­ی خاکی به مفهوم راستین آن بود، برای اصلاح دیدگاه انسان­ها در بستر تاریخ، خوش­بختی را از منظر خویش چنین تبیین می­کرد:

خوشا به حال بنده­ای که درآمدش پاکیزه است؛

خوش اخلاق است؛

نیتی نیکو دارد؛

افزونِ مالش را در راه خداوند داده؛

و سخن اضافی­اش را رها کرده است؛

بدی خویش را از مردم باز داشته؛

و با آن­ها انصاف می­ورزد.

برای خوش­بختی آدمی همین بس که [مردم] در کار این جهان و آن جهان به او اعتماد کنند.

کسی که بدو زیبایی چهره، اخلاق نیکو، همسری شایسته و سخاوت بخشیده­اند، سهمش را از خوبی این جهان و آن جهان به او داده­اند.

مسلمانی خوش­بخت است که:

فرزندش [در چهره و انجام دستورهای دینی] همانند خودش باشد؛

همسری زیبا و دین­دار داشته باشد؛

ره­واری نرم داشته باشد؛

و خانه­ای بزرگ.

خوش خلقی، خوش­بختی آدمی، و تندخویی، بدبختی اوست.

آن­که شهرت دارد، پیوسته در رنج است؛ و انسانِ گم­نام آسوده زندگی می­کند.

از عوامل خوش­بختی، عمر طولانی و توفیق توبه است.

خداوند با حکمت و بخشش خود، آسایش و شادی را در یقین و رضا، و اندوه را در تردید و خشم قرار داده است.

کسی که تن­درست و در گروه خویش امنیت دارد و غذای آن روزش را دارد، گویا جهان، سراسر، از آنِ اوست.

چهار چیز از [عوامل] خوش­بختی مرد است:

همسرش پارسا باشد؛

فرزندانش نیکوکار باشند؛

هم­نشینانش انسان­های شایسته­ای باشند؛

و در آمدش را در شهر خودش به دست آورَد.

خوش خلقی

 در ترازوی عملِ کسی در روز قیامت، چیزی بهتر از خوش خُلقی گذاشته نمی­شود.

ای فرزندان عبدالمطلب! شما با ثروت خود نمی­توانید همه­ی مردم را راضی کنید، پس با آنان با چهره­ای گشاده و خلقی خوش رو­به­رو شوید.

نزدیک­ترین هم­نشین من در روز رستاخیز، خوش اخلاق­ترین شما ... است.

دانشوری

·       اهمیت دانش

ای علی! بر تو باد [فراگیری] دانش، گرچه در چین باشد. چرا که نزد خداوند چیزی محبوب­تر از آن نیست که [آدمی] یا دانش­ور باشد، یا دانش­جو و یا شنونده[ی مسائل علمی].

روزی وارد مسجد شد. دو گروه در مسجد بودند. دسته­ای قرآن می­خواندند و نیایش می­کردند و جمعی می­آموختند و می­آموزاندند. حضرت فرمود:

هر دو کار نیک می­کنند. اینان قرآن و خدا را می­خوانند؛ اگر خدا بخواهد [به خاطر عمل­کردشان] به آنان می­بخشد یا باز می­دارد؛ و آنان فرا می­گیرند و می­آموزانند؛ همانا من «آموزگار» برانگیخته شدم.

و در جمع آنان نشست.

می­فرمود: دانش بیاموزید که فرا گرفتنش نیکی است؛

تدریسش پرستش است؛

جست­وجوی آن، جهاد به شمار می­رود؛

آموختنش به جاهل، صدقه محسوب می­شود؛

و بخشش به کسی که سزاوار آن است، نزدیکی به آفریدگار به شمار می­آید؛

زیرا دانش، ابزار دانستن حلال و حرام است؛

و جوینده­اش را به جاده­های بهشت می­کشاند؛

از هراسِ تنهایی می­رهاند؛

و در غربت هم­صحبت است؛

راه­نمای امور نهان است؛

و سلاحی برای دشمنان، و زیوری برای دوستان؛

دانش، حیاتِ دل­ها و روشنی چشم­ها از کوری [جهل] است؛

با دانش است که آفریدگار، اطاعت و پرستش می­شود؛

با دانش است که خداوند شناخته می­شود؛

دانش پیشوای خِرَد است؛

دانش، گنجینه­هاست و کلیدهایش پرسش، خدای­تان بیامرزد! بپرسید؛ [زیرا در پرسش و پاسخ علمی] چهار تن پاداش می­برند:

پرسش­گر، پاسخ­گو، شنونده و شیفته­ی آن.

کسی که بی­دانش دست به کاری می­زند، که تباه کردنش بیش از چاره کردنش باشد.

کار اندکِ با دانش سودمند است؛ و کارِ بسیارِ بی ­دانش، بی ­بهره.

گرسنه­تر از همه­ی مردم کسی است که در پیِ دانش می­رود؛ و از همه­ی مردم سیرتر کسی است که طالب آن نیست.

دانش را بجویید، گرچه در [سرزمین دور دست] چین باشد؛ همانا دانش­جویی برای هر مسلمان ضروری است؛ فرشتگان بال خویش را برای او می­گسترانند؛ زیرا از آن­چه او در جست­وجوی آن است، خشنودند.

از گهواره تا گور دانش بجویید.