ادبورزی
هنگامی که مسلمانان برای جنگ بدر رهسپار بودند، در مسیر خود با عربی بادیهنشین برخوردند. از او پرسیدند «آیا سپاه قریش را دیده است؟ مرد پاسخی نداد. به او گفتند: به پیامبر خدا سلام کن.»
بیاباننشین ریشخندکنان پرسید: «آیا رسول خدا میان شماست؟»
مسلمانان گفتند: بله. پس بر او سلام کن!
مرد عرب نزد پیامبر آمد و گفت: اگر تو پیامبر خدایی، به من بگو در شکم این شتر مادهی من، چیست؟
سلمه پسر سلامه گفت: «[این مطلب] را از رسول خدا نپرس. پیش من بیا من به تو میگویم:
تو بر او جهیدی! پس در شکمش تکهای از توست!»
رسول گرامی فرمود:
«دست بردار! به مرد دشنام میدهی؟!»
پس به اعتراض چهره از سلمه برگرفت.
در جنگ بدر مسلمانان را از دشنامگویی به کُشتگان دشمن برحذر داشت و فرمود:
به ایشان دشنام مدهید که این کار شما بر کُشتگان تأثیری ندارد و بازماندگانشان را آزار میدهد. آگاه باشید که بددهنی، فرومایگی است.
در زدنش، با سر انگشتان بود.
وقتی به درِ خانهی کسی میرفت – چون خانهها گاهی در یا پردهای نداشتند، - برابر آستانه نمیایستاد، طرف راست یا چپ آن میایستاد و میفرمود: سلام بر شما؛ سلام بر شما.
به کسی دشنام مده. اگر دیگری به دروغ به تو دشنامی داد، تو او را به چیزی که میدانی بددهنی نکن؛ که [در این صورت] پاداش از آنِ تو، و گناه از آنِ اوست.
ارجمندی
فرمود: سزاوار نیست مؤمن خویشتن را خوار کند. پرسیدند: چگونه؟ پاسخ داد: خود را در معرض آزمونی قرار دهد که نمیتواند آن را انجام دهد.
هشت نفرند که اگر به آنان توهین شود، تنها خویش را سرزنش کنند:
کسی که بیدعوت بر سر سفرهای نشیند؛
مهمانی که به میزبان دستور دهد؛
فردی که از دشمنش امید خیرخواهی دارد؛
کسی که از فرومایگان بخشش طلبد؛
شخصی که در راز دو نفری که او را نمیپذیرند خود را دخالت دهد؛
...؛
آن کس که در مجلسی بنشیند که مناسب او نیست؛
و فردی که برای کسی که گوش فرا نمیدارد، حرف میزند.
میفرمود: آنچه را که آدمی با آن آبروی خویش را نگه میدارد، برایش صدقه مینویسند.
از خود گذشتگی
روزی با دوستش وارد برکهی آبی شد که درختانی در آن روییده بودند. دو شاخه برید، یکی راست و دیگری کج. چوب صاف را به دوستش داد و چوب کج را خود گرفت. مرد گفت: تو به این چوب صاف، از من سزاوارتری، ای فرستادهی خدا. فرمود: «هرگز! هیچگاه دینباوری با دوستش دوستی نمیکند، جز آن که روز رستاخیز از او [دربارهی رعایت آداب این دوستی] میپرسند، گرچه [زمان این همنشینی] ساعتی بیش نبوده باشد.»
امانتداری
پیش از طلوع خورشید اسلام و نیز پس از آن، میان دشمنانش به «امین» شهرت داشت. خود میفرمود:
سه چیز است که آفریدگار اجازهی [شکستن] آنها را به کسی نداده است:
... باز پس دادن امانت به صاحبش، نیکوکار باشد یا گنهکار.
دشمنانش در مکه، حتی پس از اعلام پیامبری، همچنان نفیسترین اشیاء خود را نزدش امانت میگذاشتند و تردیدی به خود راه نمیدادند که مبادا او اموالشان را مصادره و به نفع آیین خود خرج کند. از همین روی پس از هجرت، از امام علی(ع) خواست چند روز در مکه بماند و امانتها را به صاحبانشان پس بدهد.
خود فرموده بود: «امانت را به کسی که تو را امین قرار داد، باز پس بده؛ و به کسی که به تو خیانت کرد خیانت مکن.»
شخصی که در دنیا به امانت خیانت کند و آن را به صاحبش باز پس ندهد و بعد بمیرد، بر دین من نمرده است و خدا را در حالی ملاقات خواهد کرد که [از او] خشمگین است.
حتی نخ و سوزن [بیارزش] را به صاحبش برمیگرداند.
میفرمود: وقتی کسی سخنی گفت و به اطراف خود نگریست، آن سخن نزد شما امانت است.
در نبرد «خیبر» مسلمانان دچار کمغذایی شگفتانگیزی شدند. به گونهای که برای رفع گرسنگی، از گوشت برخی حیوانات که خوردن آنها مکروه است، استفاده میکردند. مسلمان چند دژ از دژهای خیبر را گشوده بودند، اما آن دژی که مواد غذایی فراوانی در آنجا انبار شده بود، به دست مسلمانان نیفتاده بود.
در این هنگام، چوپان سیهچردهای که برای یهودیان خیبر گلهداری میکرد، به حضور حضرت شرفیاب شد و درخواست کرد که حقیقت اسلام را بر او عرضه کند. وی در همان نخستین جلسهها، بر اثر گفتار مستدل و منطقی آن فرستادهی خدا، ایمان آورد و سپس گفت: همهی این گوسفندان، امانت یهودیان خیبر در دست من است. اکنون که رابطهی من با صاحبان گوسفند قطع شده است، تکلیف من چیست؟
حضرت در برابر چشم صدها سرباز گرسنه، با کمال صراحت فرمود: در آیین ما، خیانت به امانت یکی از بزرگترین گناهان است. بر تو لازم است همهی گوسفندان را تا درِ قلعه ببری و همه را به دست صاحبانشان برسانی.
او نیز دستور پیامبر را پیروی کرد و بیدرنگ در جنگ علیه یهود به جهاد پرداخت و در راه اسلام به شهادت رسید.
بردباری(حلم)
بزرگترین شاگردش- اما علی(ع) او را «بردبارترینِ مردمان» معرفی میکند؛ زیرا محمد پیشواست و بردباری برای رهبر، امری ضروری است؛ آن هم رهبری که رنج جهل میلیاردها انسان عصر خود و سدههای بعد را بر دوش خویش تاب میآورد. آن حضرت بردبارترین مردمان بود.
اَنَس میگوید: «ده سال خدمتش را کردم؛ نه هرگز دشنامم داد و نه کتکم زد؛ نه مرا از خود راند و نه به رویم اخم کرد. گاه در کاری که دستور فرموده بود سستی میکردم، سرزنشم نمیکرد و اگر کسی از خاندانش نکوهشم میکرد، میفرمود: «رهایش کنید. اگر میتوانست انجام میداد.»
میفرمود: «آدمی با بردباری به مقام انسان روزهداری میرسد که شبها را به عبادت میگذراند.»
عبدالله، پسر مسعود، میگوید: پیامبر سفارش فرموده بود: کسی از شما نزد من از یارانم بدگویی نکند؛ دوست دارم با دلی بیدغدغه از نزد شما بروم. روزی مالی نزدش آوردند. آن را تقسیم کرد. شنیدم دو نفر با هم صحبت میکنند. یکی از آنان به دیگری میگوید: «قسم به خداوند، نیت محمد از این تقسیم، خدا و روز رستاخیز نبود!»
نزد پیامبر رفتم و گفتم: شما فرمودی کسی از یارانم بدگویی به من نرسانَد، [اما] من شنیدم فلانی و فلانی چنین حرفی زدند.
رخسارهاش سرخ شد و فرمود: رهایش کن. حضرت موسی بیش از اینها آزار دید، اما تاب آورد!
بزرگواری
بزرگوارترین فرد قبیلهی خود بود.
امام علی(ع) در نهج البلاغه میفرماید: «پس به پیامبر پاکیزه... اقتدا کن که... مایهی فخر و بزرگی است، برای کسی که خواهان بزرگواری است.»
هرگز به خاطر خودش از کسی انتقام نگرفت.
با نوشیدنی افطار میکرد و غذای سحرش هم نوشیدنی بود.
انس میگوید:
پیامبر گاهی شربتی میخورد که هم افطارش محسوب میشد و هم سحرش. چه بسا آن نوشیدنی شیر بود و یا شربتی که در آن نان خیسانده میشد. شبی آن را برای رسول خدا مهیا کردم. پیامبر دیر کرد. گمان کردم منزل یکی از دوستانش دعوت است. آن را خوردم. پس از ساعتی پیامبر آمد. از بعضی همراهانش پرسیدم جایی افطار کرده یا دعوت بوده است؟ گفتند: «نه افطار کرده و نه جایی دعوت بوده است.» آن شب را به گونهای گذراندم که فقط خدا میداند؛ از این اندوه که پیامبر آن شربت را بخواهد. اما او آن شب را گرسنه خوابید و گرسنه [روز بعد] روزه گرفت. تا این لحظه نیز دربارهی آن سخنی نگفته و چیزی نپرسیده است.
پارسایی
پیامبر، از جان و دل به دنیا پشت کرد و یاد آن را در دلش میراند.
دوست میداشت که زینتهای دنیا از چشم او دور نگهداشته شوند، تا از آن لباس فاخری تهیه نسازد؛ یا اقامت در دنیا را آرزو نکند.
پوزشپذیری
پوزشپذیری از ویژگیهای ممتاز انسان بزرگ است و او چنین بود.
فرمود: آیا به شما خبر دهم بدترینتان کدام است؟
گفتند: آری، ای پیامبر خدا!
- کسی که از اشتباه در نمیگذرد، پوزش را نمیپذیرد و از لغزش چشمپوشی نمیکند.
با همهی تشویقهایش به اینکه اگر کسی کار بدی کرد؛ حتماً پوزش بخواهد، باز برای حفظ کرامت انسانی دستور میفرمود: مبادا کاری کنی که ناگزیر باشی پوزش طلبی.
کسی که پوزش عذرخواه را نمیپذیرد – چه پوزشگر راستگو باشد و چه دروغگو- به شفاعت من نمیرسد.
کسی بیش از آفریدگار عذر نمیپذیرد.
حقگرایی
در شادمانی و خشم، جز حق نمیگفت.
حق را اِعمال میکرد، گرچه [در ظاهر] به ضرر خودش یا دوستانش بود.
هنگامی که در اقلیت قرار داشت و وارد شدن حتی یک نیرو در اردوگاهش سرنوشتساز بود، از او خواستند از مشرکان برای سرکوب مشرکان دیگر یاری جوید، نپذیرفت و فرمود: «از مشرک کمک نمیطلبم.»
به یارانش توصیه میکرد: «سخن حق را از هر که شنیدی بپذیر، گرچه دشمن بیگانه باشد؛ و ناحق را از هر کس شنیدی نپذیر، گرچه دوست نزدیک[ات] باشد.»
اگر پای حقی در میان میآمد، دیگر کسی را نمیشناخت و احدی را یارای ایستادگی در مقابل آن عزیز نبود، تا آن که آن حق را یاری کند.
بر دستهی شمشیرش نوشته شده بود: ... حق را بگو، گرچه [در ظاهر] به زیان تو باشد.
حیاورزی
مردی را دید که در چشمانداز مردم، برهنه غسل میکرد، فرمود:
مردم! خداوند از بندگانش شرم و پوشش را دوست دارد؛ هر کدام از شما که خویش را میشوید، از چشم مردم پنهان شود؛ همانا شرم، آرایهی اسلام است.
همواره شرمگین بود؛ [تا بدان حد که] هر چه از او میخواستند، میداد.
از دوشیزهی پردهنشین شرمگینتر بود؛ و چون از چیزی خوشش نمیآمد، از رخسارهاش میفهمیدند.
خود در تشویق مردم به حیا، میفرمود: ایمان عریان است و تنپوش آن، شرم.
میفرمود: کسی که از مردم شرم نکند، از خداوند والا شرم نخواهد کرد.
چنان شرم داشت که به چهرهی کسی خیره نمیشد.
وقتی که حرف میزد، از شرم عرق میکرد.
شرم آن حضرت چندان بود که اگر ناگزیر به انتقاد از کسی بود، به صراحت نمیگفت و مقصود خویش را با کنایه بیان میداشت.
خاموشی
سکوتش به درازا میکشید و بیضرورت لب به سخن نمیگشود.
خاموشیاش به خاطر خودخواهی نبود.
نکو گفتن را بهتر از سکوت و خاموشی را بهتر از بدگفتن میدانست.
خاموشی خردمندی است و خاموشیگزینان اندکاند.
خداوند بندهای را بیامرزد که سخن نیکو گوید و بهرهای بَرَد، یا [به جا] خاموش مانَد و سلامت مانَد.
خاموشی، زینت دانا و پردهی نادان است.
خردورزی
آن حضرت در رفتار و سخنان خود به اندیشه ارج مینهاد و میفرمود:
مایهی آدمی خِرَد اوست و کسی که بیخرد است، دین ندارد.
خردمندترین افراد بود.
میفرمود: نخستین چیزی که پروردگار والا آفرید، عقل است. بدو گفت: «پیش آی.» پس خِرَد جلو آمد. بعد به او فرمود: «عقب رو.» عقل عقب رفت. سپس پروردگار فرمود: «سوگند به عزت و شکوه خودم، محبوبتر از تو موجودی نیافریدم. به خاطر تو میدهم و میستانم و به وسیلهی تو پاداش و کیفر میدهم.»
میفرمود: «از مسلمان بودن کسی در شگفت نشوید تا ژرفای عقلش را دریابید.»
میفرمود: «سزاوار است عاقل رخسارهاش را در آیینه بنگرد، اگر زیباست، آن را با کار زشت نیامیزد؛ و اگر زشت است؛ با کار زشت بر زشتیاش نیفزاید.»
امام صادق(ع) فرمود: «حضرت هرگز با مردم با ژرفای اندیشهی خود سخن نگفت و میفرمود: ما گروه پیامبران، موظفیم با مردم در سطح فکرشان حرف بزنیم.»
میفرمود: «همانا تمامی خیر با خِرَد فهمیده میشود.»
خشم
جز برای آفریدگار خشمگین نمیشد و چیزی نیروی ایستادگی در برابر خشم وی نداشت.
میفرمود: «از محبوبترین راههای [نزدیکی به] خداوندِ والا، دو جرعه است: جرعهی خشمی که با بردباری آن را فرو میخوری و (دیگری جرعهی ناگواری که با شکیبایی آن را باز میگردانی).»
ای علی! کسی که خشم خویش را فرو برَد- در حالی که میتواند آن را اِعمال کند- در پی آن آفریدگار امنیتی بدو خواهد بخشید و ایمانی که طعم آن را حس کند... .
دورترین مردمان از خشم بود و از همهی مردمان زودتر راضی میشد.
به دیگران توصیه میکرد: «وقتی خشمگین شدی، خاموش شو.»
خشم از شیطان است و شیطان از آتش پدید آمده است؛ همانا آتش را به آب میتوان خاموش کرد؛ هنگامی که یکی از شما خشمگین شود، وضو گیرد.
بدانید که بهترین مردمان کسی است که دیر به خشم آید و آسان خشنود شود؛ بدترین انسانها کسی است که زود به خشم آید و دیر خشنود شود؛ اگر مردی دیر به خشم آید و دیر خشنود شود، یا زود به خشم آید و زود خشنود شود، آن هم چیزی است!
اوج دلیری آن است که کسی خشمگین شود، به اوج عصبانیت برسد، چهرهاش سرخ گردد، موهایش بلرزد، [اما] بر خشم خود چیره شود.
خوشبختی
حضرت که خوشبختترین انسان کرهی خاکی به مفهوم راستین آن بود، برای اصلاح دیدگاه انسانها در بستر تاریخ، خوشبختی را از منظر خویش چنین تبیین میکرد:
خوشا به حال بندهای که درآمدش پاکیزه است؛
خوش اخلاق است؛
نیتی نیکو دارد؛
افزونِ مالش را در راه خداوند داده؛
و سخن اضافیاش را رها کرده است؛
بدی خویش را از مردم باز داشته؛
و با آنها انصاف میورزد.
برای خوشبختی آدمی همین بس که [مردم] در کار این جهان و آن جهان به او اعتماد کنند.
کسی که بدو زیبایی چهره، اخلاق نیکو، همسری شایسته و سخاوت بخشیدهاند، سهمش را از خوبی این جهان و آن جهان به او دادهاند.
مسلمانی خوشبخت است که:
فرزندش [در چهره و انجام دستورهای دینی] همانند خودش باشد؛
همسری زیبا و دیندار داشته باشد؛
رهواری نرم داشته باشد؛
و خانهای بزرگ.
خوش خلقی، خوشبختی آدمی، و تندخویی، بدبختی اوست.
آنکه شهرت دارد، پیوسته در رنج است؛ و انسانِ گمنام آسوده زندگی میکند.
از عوامل خوشبختی، عمر طولانی و توفیق توبه است.
خداوند با حکمت و بخشش خود، آسایش و شادی را در یقین و رضا، و اندوه را در تردید و خشم قرار داده است.
کسی که تندرست و در گروه خویش امنیت دارد و غذای آن روزش را دارد، گویا جهان، سراسر، از آنِ اوست.
چهار چیز از [عوامل] خوشبختی مرد است:
همسرش پارسا باشد؛
فرزندانش نیکوکار باشند؛
همنشینانش انسانهای شایستهای باشند؛
و در آمدش را در شهر خودش به دست آورَد.
خوش خلقی
در ترازوی عملِ کسی در روز قیامت، چیزی بهتر از خوش خُلقی گذاشته نمیشود.
ای فرزندان عبدالمطلب! شما با ثروت خود نمیتوانید همهی مردم را راضی کنید، پس با آنان با چهرهای گشاده و خلقی خوش روبهرو شوید.
نزدیکترین همنشین من در روز رستاخیز، خوش اخلاقترین شما ... است.
دانشوری
· اهمیت دانش
ای علی! بر تو باد [فراگیری] دانش، گرچه در چین باشد. چرا که نزد خداوند چیزی محبوبتر از آن نیست که [آدمی] یا دانشور باشد، یا دانشجو و یا شنونده[ی مسائل علمی].
روزی وارد مسجد شد. دو گروه در مسجد بودند. دستهای قرآن میخواندند و نیایش میکردند و جمعی میآموختند و میآموزاندند. حضرت فرمود:
هر دو کار نیک میکنند. اینان قرآن و خدا را میخوانند؛ اگر خدا بخواهد [به خاطر عملکردشان] به آنان میبخشد یا باز میدارد؛ و آنان فرا میگیرند و میآموزانند؛ همانا من «آموزگار» برانگیخته شدم.
و در جمع آنان نشست.
میفرمود: دانش بیاموزید که فرا گرفتنش نیکی است؛
تدریسش پرستش است؛
جستوجوی آن، جهاد به شمار میرود؛
آموختنش به جاهل، صدقه محسوب میشود؛
و بخشش به کسی که سزاوار آن است، نزدیکی به آفریدگار به شمار میآید؛
زیرا دانش، ابزار دانستن حلال و حرام است؛
و جویندهاش را به جادههای بهشت میکشاند؛
از هراسِ تنهایی میرهاند؛
و در غربت همصحبت است؛
راهنمای امور نهان است؛
و سلاحی برای دشمنان، و زیوری برای دوستان؛
دانش، حیاتِ دلها و روشنی چشمها از کوری [جهل] است؛
با دانش است که آفریدگار، اطاعت و پرستش میشود؛
با دانش است که خداوند شناخته میشود؛
دانش پیشوای خِرَد است؛
دانش، گنجینههاست و کلیدهایش پرسش، خدایتان بیامرزد! بپرسید؛ [زیرا در پرسش و پاسخ علمی] چهار تن پاداش میبرند:
پرسشگر، پاسخگو، شنونده و شیفتهی آن.
کسی که بیدانش دست به کاری میزند، که تباه کردنش بیش از چاره کردنش باشد.
کار اندکِ با دانش سودمند است؛ و کارِ بسیارِ بی دانش، بی بهره.
گرسنهتر از همهی مردم کسی است که در پیِ دانش میرود؛ و از همهی مردم سیرتر کسی است که طالب آن نیست.
دانش را بجویید، گرچه در [سرزمین دور دست] چین باشد؛ همانا دانشجویی برای هر مسلمان ضروری است؛ فرشتگان بال خویش را برای او میگسترانند؛ زیرا از آنچه او در جستوجوی آن است، خشنودند.
از گهواره تا گور دانش بجویید.