روزی به مناسبتی سخن از امتیازهای دیگران در اسلام به میان آمد.
حضرت علی(ع) در آن جمع فرمود:
آن دسته از اصحاب پیامبر(ص) که حافظهی قوی دارند، به یاد دارند که هیچ صاحب امتیازی میان اصحاب نیست، جز آنکه من در آن ویژگی با او شریکم. اما من دارای هفتاد امتیاز منحصر به فرد هستم که کسی از آنها بهرهای ندارد!
[و ما برای آنکه خوانندگان گرامی خسته نشوند، تنها تعدادی از آنها را برمیشماریم.]
نخستین برتری من آن است که لحظهای به پروردگار شرک نورزیدم و لات و عزی را نپرستیدم [ برخلاف تمامی اصحاب و حتی خلفا که پیش از اسلام بتپرست بودند.]
هرگز شراب ننوشیدم.
از کودکی در کنار پیامبر(ص) همدم، همصحبت و مونس او بودم.
نخستین مسلمان و مؤمن بودم.
آخرین فردی بودم که تا واپسین لحظهها با پیامبر بودم و در قبر به خاکش سپردم.
پیامبر هزار، در از [شهر] دانش بر من گشود که از آن نیز هزار در دیگر گشوده میشود و به غیر من چنین نیاموخت.
آفریدگار والا، فاطمه(س) را به همسری من درآورد؛ در حالی که پیش از من، ابوبکر و عمر خواستگاری کرده بودند [و پذیرفته نشده بود] ... و رسول گرامی فرمود: «ای علی! بر تو گوارا باد که یزدان والا، فاطمه – سرور بانوان مینو – را به ازدواج تو درآورد.»
رسول خدا در زمان حیاتش، انگشتر، سپر و کمربندش را به من هدیه داد و شمشیر را بر من آویخت؛ در حالی که اصحاب و از جمله عمویم عباس حاضر بودند و پروردگار بلندپایه تنها مرا به این امتیاز ویژه گردانید.
از نبی(ص) گرامی شنیدم که میفرمود: «اگر نه آن بود که تندروهای امت من دربارهی تو همان را میگفتند که ترسایان به عیسی بن مریم(ع) گفتند [و او را خدا و پسر خدا انگاشتند]، دربارهی تو سخنی میگفتم که از میان مردمان عبور نکنی جز آنکه خاک از زیر پایت به تبرک بردارند.»
از اصحاب «مباهله» هستم.
از رسول خدا شنیدم که میفرمود: «دروغ میگوید کسی که گمان میکند مرا دوست دارد، اما علی را دشمن دارد. جز در دل مؤمن، عشق به من و تو گرد هم نمیآیند. همانا یزدان والا عاشقان من و تو را در [صف] نخستین گروهی قرار داد که وارد فردوس میشوند، و کینهورزان من و تو را در [میان] اولین گروهی از گمراهان امتم قرار داد که وارد دوزخ میشوند.»
به فرمان پیامبر(ص) یاران و عموهای ایشان درهای خانههایشان را که به مسجدالنبی باز میشد بستند و به دستور پروردگار در خانهی من گشوده ماند. جز من کسی این ویژگی را ندارد.
رسول عزیز فرمان «برائت از مشرکان» را به ابابکر سپرد. چون او رهسپار شد، جبریل فرود آمد و گفت: ای محمد! یا تو باید آن را برسانی یا مردی از خودت. پس رسول، مرا بر شتر خود نشانید که در سرزمین ذوالحلیفه به ابابکر رسیدم و حکم را از وی باز پس گرفتم. آفریدگار والا مرا به این [امتیاز] بینظیر [مفتخر] گردانید.
روز غدیر، پیامبر(ص) مرا به تمامی مردم عرضه کرد و فرمود: «هرکس من مولای اویم، پس علی مولای اوست.»
در نبرد خیبر، چون در را بسته یافتم، آن را به شدت تکان دادم و چهل قدم آن سوتر افکندم. وارد شدم. مرحب – پهلوان نامآور یهودی – بر من آشکار شد. با هم درگیر شدیم. زمین را از خونش سیراب کردم. این همه در حالی بود که دو نفر از یاران رسول خدا، شکست خورده برگشته بودند.
عمرو بن عبدود را [در نبردی نابرابر] از پای در آوردم که نیرویش هزار برابر قدرت من بود.
از پیامبر اکرم(ص)شنیدم که میفرمود: ای «علی! تو در میان امت من، به سان سورهی توحید [والا مقام] هستی. کسی که تو را با دلش دوست بدارد و با زبانش یاری کند، گویی دو سوم قرآن را خوانده است. فردی که تو را در دلش دوست بدارد گویی یک سوم قرآن را خوانده است. شخصی که تو را در دلش دوست بدارد و با زبان و دستش یاری کند، گویا قرآن را سراسر خوانده است.»
در تمامی سرزمینها و نبردها [جز در یک نبرد]، با پیامبر بودم و پرچمدار او به شمار میآمدم.
هرگز از نبرد نگریختم و با دشمنی روبهرو نشدم جز آن که زمین را از خونش سیراب کردم.
در مسجد نماز میخواندم، گدایی آمد و درخواست کرد. در رکوع انگشترم را به او دادم و آیهی پنجاه و پنج از سورهی مائده دربارهی منزلتم فرود آمد.
در حالی که عبای «قطوانی[1]» پیامبر(ص)، من، فاطمه، حسن و حسین را پوشانده بود، آفریدگار والا آیهی سی و سه از سورهی احزاب را برای نشان دادن عصمت ما اهل بیت فرو فرستاد[2].