پرچم و پرچم‏دارى در تاریخ اسلام

به انگیزه‌ی پاس­داشت ولادت آخرین پرچم‌دار جنگ‌های معصومین، عباس بن علی(ع)

 

  پیشینه­ی پرچم‏دارى در اقوام و ملل

 پیشینه­ی استفاده از پرچم در بین قبایل، چه در جنگ و چه در صلح، به روزگار باستان باز مى‏گردد. آن گونه که از منابع تاریخى بر مى‏آید، تمدن‌هاى گوناگون، اعم از: مصریان، ایرانیان، یونانیان، اعراب و... از آن بهره مى‏جسته‏اند. هر چند به طور دقیق مشخص نیست که اولین بار استفاده از آن توسط چه کسى و در چه زمانى بوده است؛ ولى مشهور است که این وسیله، نخستین بار توسط حضرت ابراهیم(ع) براى آزادسازى حضرت لوط(ع) از زندان طاغوت زمان خود به کار گرفته شده است.1

 در بین ایرانیان، پرچم به «درفش کاویانى» شهرت داشته است. علت این نام‏گذارى آن بود که در ایران‏زمین، قیامى توسط «کاوه آهنگر» علیه پادشاه زمان خود «ضحّاک» پایه‏ریزى شد و او پیش‏بند کار خود را که از چرم سرخ رنگى بود، بر فراز چوبى قرار داد و قیام خود را آغاز کرد و از آن پس به «درفش کاویان» یعنى پرچم کاوه‏ای‌ها شهرت یافت. از درفش کاویان در جنگ ایران و اعراب نیز در کتب تاریخى نامى به میان آمده است.2

 اهمیت پرچم و پرچم‏دارى در بین اعراب

 یکى از منصب‌هاى مهم در بین اعراب، منصب پرچم‏دارى بوده است که در جنگ‌ها بسیار بدان افتخار مى‏کردند؛ چرا که پرچم نشانى از هم­بستگى در عمل و اتحاد در شعار بوده؛ به گونه‏اى که هر گاه پرچم از دست پرچم‏دار مى‏افتاده، نوعى شکست و از هم گسیختگى براى لشکر محسوب مى‏شده است. اعراب جاهلیت در جنگ‌ها، آن را به دست یکى از سران سپاه مى‏داده‏اند. پرچم قبیله­ی قریش «عقاب» نام داشته و منصب پرچم‏دارى با «بنى‌عبدالدار» که طایفه‏اى بزرگ در قریش به شمار مى‏رفتند، بوده است.3

 نوشته‏اند: هنگامى که «قُصّى بن کلاب»، نیاى چهارم پیامبر اکرم(ص) در سرزمین مکه قدرت را در دست گرفت، تمام منصب‌هاى قریش به او تفویض شد و او آن­ها را بین فرزندان خود تقسیم کرد. او منصب پرچم‏دارى را به یکى از فرزندانش به نام عبدالدار سپرد و به او گفت: «از این پس هیچ کس وارد کعبه نمى‏شود، مگر آن­که تو اجازه دهى و هیچ پرچمى بسته نمى‏شود، مگر آن­که تو اراده کنى». از آن پس پرده‏دارى خانه­ی خدا و پرچم‏دارى در نزد فرزندان او باقى ماند؛ به گونه‏اى که در جنگ احد «ابوسفیان» به عموزاده‏هاى خود در یک درگیرى و مشاجره‌ی لفظى گفت: «شما لیاقت پرچم‏دارى را ندارید؛ چرا که در روز [جنگ] بدر نتوانستید از آن به شایستگى مراقبت کنید و ما در آن جنگ، شکست خوردیم! اکنون نیز اگر نمى‏توانید، آن را به ما واگذارید».4

 پرچم‏دارى در اسلام

 آن گونه که پیش‏تر گفته شد، به دلیل این­که پرچم، سمبل اتحاد و تمایز در جنگ‌ها به شمار مى‏رفته، همواره حائز اهمیت بوده است. پس از ظهور اسلام نیز، پرچم ماهیت خود را از دست نداد و ارزش و منزلت خود را حفظ کرد. امیرالمؤمنین(ع) درباره­ی پرچم و اهمیت حفظ آن توسط سربازان اسلام مى‏فرماید: «هرگز پرچم­تان را از جاى خودش حرکت نداده و دور آن را خالى نکنید و آن را جز به دست شجاعان­تان نسپارید؛ آنان از جان شما در برابر پیشامد سوئى، حمایت و حراست مى‏کنند؛ زیرا آنان که در حوادث سخت ایستادگى مى‏کنند، از پرچم‌هاى خود بهتر پاسدارى مى‏نمایند و از هر سو، از پیش و پس و اطراف، مراقب آن مى‏باشند، نه از آن عقب مى‏مانند که آن را تسلیم کنند و نه از آن پیشى مى‏گیرند که تنها رهایش سازند.5

 پر واضح است که پرچم، به دلیل این­که نماد همبستگى لشکر بوده، یکى از اهداف دشمن براى از بین بردن پرچم‏دار و به زمین انداختن پرچم به جهت تضعیف روحیه­ی جنگ­آورى لشکر مقابل به شمار مى‏رفته است. از این رو، امیرالمؤمنین(ع) دستور به محافظت بیش­تر از آن فرموده‏اند.

 از سیره­ی عملى بزرگان دین نیز فهمیده مى‏شود که نسبت به پرچم و پرچم‏دارى توجه فراوانى داشته‏اند. در غزوه تبوک، پیامبر اکرم(ص) یکى از پرچم‌ها را به «عُماره بن حَزْم» داد. در همین حین «زید بن ثابت» از راه رسید، پیامبر اکرم(ص) نیز پرچم را از او ستاند و به زید بن ثابت داد. این موضوع سبب ناراحتى عماره گردید، به پیامبر(ص) رو کرد و عرض نمود: «اى رسول خدا! گویا از من ناراحت هستید [که پرچم را از من گرفته و به او دادید]». پیامبراکرم(ص) پاسخ داد: «نه به خدا [این گونه نیست]، ولکن قرآن را مقدم بدارید و او بیش­تر از تو بهره‏مند از قرآن است و قرآن مقدم مى‏دارد حتى اگر غلامى سیاه و بریده بینى باشد». آن گاه به دو قبیله «اوس» و «خزرج» هم دستور داد تا پرچم‌های­شان را به کسانى که بیش­تر قرآن مى‏دانند، بدهند.6

 امیرالمؤمنین(ع) نیز این موضوع را مدّ نظر داشته و پرچم را به باایمان‏ترین افراد خود مى‏داده است. آن گونه که نوشته‏اند، در «جمل»، پرچم را به دست فرزند خود «محمد بن حنفیه» داد و به او فرمود: « اگر کوه‌ها از جاى کنده شوند، تو استوار باش! دندان‌هایت را بر هم بفشار! کاسه‌ی سرت را به خدا بسپار! پایت را بر زمین محکم کن! به انتهاى لشکر [دشمن] نگاه کن و [زیادى دشمن را] نادیده بگیر و بدان که پیروزى از سوى پروردگار سبحان است».7

 این مطلب از آن جهت است که پرچم‏دار، نقش کلیدى و مهمى را در لشکر بر عهده دارد؛ زیرا از نظر نظامى، شاه­رگ پیروزى یا شکست به شمار مى‏آید و از نظر اعتقادى مى‏بایست کسى که پرچم سپاه اسلام را بر دوش دارد، پارساترین باشد؛ هم­چنان‏که پیامبراکرم(ص) نیز به طور ضمنى بر اهمیت این معنا اشاره مى‏کند و از نام پرچم‏دار و حسب و نسب او مى‏پرسد؛ آن‏سان که نگاشته‏اند: «طفیل بن عمرو در جنگ حنین در رکاب رسول خدا(ص) شرکت کرد. پیامبر اکرم(ص) او را مأمور کرد تا بت «ذى‌الکفّین»8 را منهدم سازد. او به هم­راه گروهى از مسلمانان حمله‏ور شد که تعداد آنان به چهل نفر مى‏رسید. او بت را منهدم کرد و بازگشت. پیامبراکرم(ص) پیروزى را تبریک گفت و از آنان پرسید که پرچم‏دارتان در این حمله که بود؟

 طفیل بن عمرو پاسخ داد: همان کسى که پیش‏تر نیز پرچم‏دار بود. پیامبراکرم(ص) فرمود: آرى! راست گفتید، او «نعمان بن زرافه لِهْبى» بود».9 از این گفت­ وگوى کوتاه نیز برمى‏آید که پیامبراکرم(ص) در جنگ­ها نسبت به پرچم‏دار دقیق و حساس بوده‏اند.

 نخستین پرچم مسلمانان

 هفت ماه از مهاجرت پیامبراکرم(ص) از مکه به مدینه گذشته بود که سریه «حمزه بن عبدالمطلب» عموى پیامبر(ص) در گرفت. نوشته‏اند: «براى اولین بار پیامبر اکرم(ص) با دست مبارک خود پرچمى بست و آن را به دست حمزه سیدالشهداء(ع) داد تا به جنگ رود. در آن جنگ، سى سواره نظام که نیمى از آنان مهاجر و نیمى دیگر انصار بودند، شرکت داشتند».10 بنابراین، نخستین پرچم‏دار اسلام را مى‏توان حمزه سیدالشهداء(ع) به شمار آورد.

 سنت بستن پرچم

 پرچم بندى که نشانه‌ی شروع جنگ و مراسمى براى فراخوانى جنگ­جویان جهت شرکت در نبرد بوده، طى مراسمى خاص در جاهلیت انجام مى‏پذیرفته است؛ بدین ترتیب که آن را به امیر قبیله مى‏دادند تا آن را بر سر چوب یا نیزه‏اى که در دست پرچم‏دار بوده، ببندد. در اسلام نیز هنگام بستن پرچم، دعا مى‏کردند و به پرچم‏دار، روحیه مى‏دادند و او را بر شجاعت تشویق مى‏کردند. بعدها این عمل در بین خلفاى عباسى به گونه‏اى دیگر پى گرفته شد و تا حدى به آن دقت مى‏کردند که هنگام بستن پرچم، ستاره‏شناسان ساعت دقیق آن را از پیش تعیین مى‏کردند و مراسم آن­ها با تشریفات و صرف هزینه‏هاى کلانى نیز همراه مى‏شد؛ به نحوى که نگاشته‏اند: «خلفاى فاطمى در مصر اداره مخصوصى براى این کار در نظر گرفته بودند که در مدت یک­صدسال به فعالیت خود ادامه داد و در هر سال مبلغ 80 هزار دینار طلا، صرف هزینه‏هاى آن مى‏گردید».11

 ویژگی‌هاى پرچم‌ها

 درست مشخص نیست که در دوران جاهلیت، پرچم‌ها به چه شکل بوده است، اما معمولاً اعراب چه پیش از اسلام و چه پس از آن، پرچم خود را بر فراز نیزه‏اى قرار مى‏دادند. اما خود پرچم‌ها، از نظر طرح، رنگ و نقش با هم تفاوت داشته‏اند. عقاب، پرچم مخصوص قریش در ایام جاهلیت، سیاه رنگ بوده است که در اسلام نیز گاهى از این رنگ استفاده مى‏شد، به ویژه در دوره عباسیان که به نشانه­ی خون­خواهى و عزاى شهیدان بنى‌هاشم و قتل عام آنان توسط امویان به کار گرفته مى‏شد.

امویان پرچمى سرخ داشتند. عباسیان در دوران امام رضا(ع) به دستور مأمون، رنگ لباس و پرچم خود را از سیاه به سبز، به نشانه­ی بیعت مأمون با امام رضا(ع) تغییر دادند؛ اما بعدها دوباره به حالت سابق خود بازگشت.

 پرچم پادشاهان بلاد اسلامى آفریقا در آن دوران، پرچمى طلاکوب از جنس ابریشم و پرچم سلاطین ترک در دور خود، ریسه‏اى از مو و منگوله داشت و آن را «چتر»، «شالش» و یا «سنجق» مى‏خواندند.12

 بزرگ­ترین پرچم‏داران صدر اسلام

 1. حمزه بن عبدالمطلب:

 2. امیرالمؤمنین على(ع): او در بیش­تر جنگ‌ها شرکت داشت و در هر جنگى که شرکت مى‏کرد، پرچم‏دار بود. در جنگ بدر لشکر اسلام سه پرچم داشت: پرچم سفید، پرچم سیاه و یک پرچم دیگر که از «مرط عایشه» تهیه شده بود. مرط پارچه‏اى پشمى و یا خز مانند بوده است که در تهیه­ی لباس از آن استفاده مى‏کردند. این پرچم را پیامبراکرم(ص) به على بن ابى طالب(ع) داد.

 در غزوه احد نیز پرچم‏دارى گروه مهاجرین با على(ع) بود و حتى نگاشته‏اند که پرچم‏داران کفار همگى به دست امیرالمؤمنین(ع) کشته شدند و پرچم آنان بر زمین افتاد. در این هنگام، زنى به نام «عمره بن علقمه حارثیه» که از جمله زنانى بود که براى تقویت روحیه جنگ­جویان خود و ستاندن انتقام کشتگان بدر به میدان آمده بودند، پرچمى برافراشت و آن را به دست غلامى حبشى به نام «صؤاب»، غلام فرزندان ابى طلحه داد که او نیز توسط مسلمانان هلاک شد.

 او در حالى که دستانش قطع شده بود، با بازوها و گردنش پرچم را بالا نگه داشته بود که امیرالمؤمنین(ع) گردن او را زد و به هلاکت رساند.13 این افتضاح بزرگ، شکستى غیر قابل جبران براى کفار به حساب آمد که غلامى حبشى و زنى، پرچم سپاه را بالا نگه دارد؛ به گونه‏اى که «حسان بن ثابت انصارى» در توصیف آن سرود:

«اگر زنى حارثیه بیرق را بر نداشته بود، آنان در بازارها پرچم را به فروش مى‏گذاشتند».14

 پرچم قبیله‌ی اوس، به رنگ سبز و پرچم خزرج به رنگ سرخ بود. پیامبر اکرم(ص) براى جلوگیرى از بروز حساسیت و اختلاف بین آنان، اجازه داد تا از همان رنگ‌ها استفاده کنند.15

 در «غزوه‌ی خیبر»، درخششى چشم­گیر از پرچم‏دارى امیرالمؤمنین(ع) در خاطره‌ی تاریخ ماند. در این جنگ پیامبر اکرم(ص) پرچمى سفید بست و به جنگ با خیبریان شتافت. در بین یهودیان پهلوانى تنومند و درشت اندام به نام «مرحب» بود که او در درگیرى تن به تن، چند تن از پهلوانان لشکر اسلام را به شهادت رسانید و جنگ با یهودیان به حالت رکود رسید.16

 پیامبر اکرم(ص) پرچم را به علی(ع) داد. او با مرحب که گرزى آهنین در دست داشت جنگید.17 مرحب گرزش را به سپر على(ع) زد. سپر شکست و على(ع) به سمت دروازه دوید و در خیبر را کند و از آن به جاى سپر استفاده کرد و آن درى بود که وقتى هشت نفر از اصحاب خواستند آن را جابه جا کنند، نتوانستند.18

 در جریان فتح مکه که در سال هشتم هجرت به وقوع پیوست، پیامبر اکرم(ص) پرچمى را که در دست «سعد بن عُباده» بود، ستاند و به امیرالمؤمنین(ع) داد؛ زیرا او هنگامى که سپاه پیامبر اکرم(ص) از بلندی‌هاى اطراف مکه به طرف شهر سرازیر شد، رجزى با این مضمون خواند: «امروز روز جنگ است و کارزار. امروز همان روزى است که به حرمت حرم اعتنایى نمى‏کنیم و قریشیان را مى‏کشیم». عمر بن الخطاب وقتى رجز او را شنید، به سوى پیامبر اکرم(ص) دوید و آن­چه را شنیده بود، باز گفت. پیامبر اکرم(ص) ناراحت شد و رو به امیرالمؤمنین على(ع) کرد و فرمود: «برو و پرچم را از او بگیر و خود پرچم را به سوى مکه حرکت ده!» امیرالمؤمنین(ع) نیز پرچم را از او گرفت. و این در حالى بود که در ابتداى حرکت، یکى از پرچم‌ها در دست آن حضرت بود.19

از جمله برجسته‏ترین آنان مى‏توان «زبیر بن عوام»، «سعد بن ابى وقاص»، «ابونائله»، «قَتاده بن نعمان»، «ابى بُردخ بن نیار»، «جبر بن عتیک»، «ابو لبابه بن عبد المنذر»، «ابواُسَیّد ساعدى»، «عبدالله بن زید»، «قطبه بن عامر بن حدیده»، «عماره بن حزم»، «سلیط بن قیس» و... نام برد.20

عباس(ع)، آخرین پرچم‏دار معصومین(ع)

 در صبح روز عاشورا، امام یاران خود را به دو دسته تقسیم کرد که شامل سى نفر سواره نظام و چهل نفر پیاده نظام بود. امام فرماندهى میمنه سپاه را به «زهیر بن قین» و میسره سپاه را به «حبیب بن مظاهر» سپرد و پرچم را به برادر خود عباس(ع) که از همه شجاع‏تر بود، داد.21

 امام حسین(ع) به دلیل نقش حساس عباس(ع) در رویارویى با دشمنان به ایشان اجازه مبارزه و جنگ نمى‏دادند؛ زیرا چه بسا شهادت ایشان به دلیل دارا بودن نقش پرچم‏دارى، مى‏توانست ضربه‌ی جبران ناپذیرى به روحیه‌ی سپاه باشد. از این رو، وقتى ابوالفضل العباس(ع) با دیدن شهادت یاران امام و تنهایى او، اجازه جنگ مى‏خواهد، امام به او مى‏فرماید: « اى برادر! تو پرچم‏دار من هستى. اگر تو از دست بروى، سپاه من پراکنده مى‏شود».22

 نگاشته‏اند: هنگامى که اسیران کربلا را به شهر شام بردند، در میان وسائل غارت شده از شهیدان کربلا، پرچمى بود که در اثر ضربات شمشیر و نیزه، آسیب دیده بود. وسائل را پیش روى یزید نهادند. یزید پرچم مذکور را برداشت و به دقت بدان نگریست و پرسید: «این پرچم در دست چه کسى بوده است؟» گفتند: «عباس بن على(ع)». آن‏گاه با تعجب و شگفتى ایستاد و به حاضران گفت: «به این پرچم خوب بنگرید. ببینید که بر اثر ضربه‏هاى پیکارگران، جاى سالمى بر آن نمانده است، ولى جایى که در دست پرچم‏دار قرار داشته، سالم است».

 این سخن کنایه از این بود که پرچم‏دار ضربه‏هاى تیغ و شمشیرى که بر دستش فرود مى‏آمده، تحمل کرده، ولى پرچم را رها نمى‏کرده است.23

 موقعیت حضرت عباس(ع) در بین یاران امام حسین(ع) موقعیت ویژه و منحصر به فردى بود. آن گاه که در مدینه بسیارى از خواص و نزدیکان امام، ایشان را از دست زدن به قیام باز مى‏داشتند و با نصیحت و خیرخواهى، امام را از این حرکت بر حذر مى‏داشتند، حضرت عباس(ع) در چنین شرایط بحرانى و حساس، بدون هیچ گونه مصلحت اندیشى، پیشگام در یارى امام(ع) شد.

 در دیگر صحنه‏هاى قیام نیز همواره حضرت عباس(ع) پیشگام دیده مى‏شود. به عنوان نمونه، شب عاشورا وقتى تنهایى و بى‏یاورى امام خود را مى‏بیند که امام به همه اجازه بازگشتن از کربلا مى‏دهد، به عنوان اولین سخنگو برخاسته و فریاد برآورد: «هرگز چنین نخواهیم کرد، آیا براى این­که بعد از تو زنده بمانیم خداوند تا ابد آن را به ما نشان ندهد؟»24

 و هنگامى که امام(ع)، سر و صداى لشکر دشمن را مى‏شنود که آماده شبیخون هستند، حضرت عباس(ع) را به عنوان نماینده‌ی اعزامى خود به همراه بیست سوار به سوى آنان گسیل مى‏دارد، تا ببیند خواسته آنان چیست و به او مى‏فرماید: «یا عَبَّاسُ! اِرْکَبْ بِنَفْسى اَنْتَ یا اَخى! حَتَّى تَلْقاهُمْ وَ تَقُولَ لَهُمْ ما لَکُمْ وَ ما بَدالَکُمْ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ؟؛ اى عباس! اى برادرم! جانم به قربانت، سوار شو و نزد ایشان برو و بگو شما را چه شده و چه مى‏خواهید و از سبب آمدنشان [به اینجا] پرسش کن».25

 عباس(ع) نزد ایشان رفته و خبر آورد که آنان براى جنگ آمده‏اند. امام به او فرمود: « نزد آنان باز گرد و اگر توانستى تا صبح از آنان مهلت بگیر و امشب ایشان را از ما باز گردان، شاید ما امشب را براى پروردگارمان نماز بخوانیم و او را خوانده و درخواست مغفرت نماییم؛ زیرا خداوند مى‏داند که من نماز براى او، تلاوت کتابش و دعا و طلب آمرزش را دوست مى‏دارم». و عباس(ع) نیز چنین کرد.26

 در روز عاشورا نیز ایشان علاوه بر دفاع از خیمه‏ها، هر گاه در درگیری‌ها، نیروهاى خودى، در محاصره دشمن قرار مى‏گرفتند و توان مقابله را از دست مى‏دادند، به یارى آنان مى‏شتافت و حلقه‌ی محاصره را مى‏شکست. به عنوان نمونه در مبارزه­ی «عمر بن خالد صیداوى»، «جابر بن حارث سلمانى» و «سعد غلام عمر بن خالد صیداوى» که پس از ساعتى پیکار در محاصره دشمن واقع شدند، حضرت عباس(ع) با یورشى توفنده، آنان را از چنگال دشمن نجات داد.27

 او در حرکتى افتخارآمیز، براى اطمینان از جان­فشانى برادران خود؛ «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان»،  آنان را پیش‏مرگ امام خود ساخته و بدانها مى‏گوید: « پیش بتازید فدایتان شوم! و از سرور و پیشواى خود حمایت کنید تا در برابر او جان دهید». سپس آنان را به میدان فرستاد و هرسه آن­ها به شهادت رسیدند. در پایان نیز خود به میدان شتافته و به شهادت رسید.28

 «ابوحنیفه الدینورى» از تاریخ نویسان اهل سنت درباره­ی شهادت عباس(ع) مى‏نویسد: «وَ بَقِىَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلىٍّ قائِماً لإِِمامِ الحُسَینِ(ع) یُقاتِلُ دُونَهُ وَ یَمیلُ مَعَهُ حَیْثُ مالَ حَتَّى قُتِلَ رَحْمَه اللَّهِ عَلَیْهِ؛ و عباس بن على(ع) هم­چنان پیش روى امام حسین(ع) باقى ماند، نزد او مى‏جنگید و به هر سو که امام مى‏رفت او نیز مى‏رفت تا این­که کشته شد؛ درود خدا بر او باد».29

 با شهادت عباس(ع) نامه پرچم‏دارى در عصر حضور بسته شد و نام او را تاریخ به عنوان واپسین پرچم‏دار جنگ‌هاى پیشوایان معصوم(ع) در دوران حضور ثبت نمود.

پی نوشت‌ها

1.   ر. ک: ماه در فرات، ابوالفضل هادى منش، قم، انتشارات مرکز پژوهش­هاى اسلامى صدا و سیما، چاپ اوّل، 1381 ش، ص 67.

2.      همان؛ تاریخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 180 (پانوشت).

3.      همان، ص 30.

4.   السیره النبویه لابن کثیر، ابوالفداء، اسماعیل بن کثیر، بیروت، دار الرائد العربى، چاپ سوم، 1407 ق، ج 1، ص 100.

5.      نهج البلاغه، دشتى، خطبه 124.

6.   کتاب المغازى، محمد بن عمر بن واقد، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ سوم، 1989 م، ج 3، ص 1003.

7.      نهج البلاغه، دشتى، خطبه 11.

8.      بتى که «عمرو بن حمله» آن را ساخته بود و بت معروف طائف بود.

9.      کتاب المغازى، محمدبن عمربن واقد، ج 3، ص 922.

10.  السیره النبویه، ابن هشام، ج 1، ص 9.

11.  تاریخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 183 - 182.

12.  همان، ص 181.

13.  السیره النبویه، ابن هشام، ج 3، ص 83.

14.  همان، ص 84.

15. کتاب‏المغازى، ج 3، ص 895.

16.  السیره الحلبیه، على بن برهان الدین الحلبى، مصر، مطبعه مصطفى البابى، 1349 ق، ج 2، ص 159 - 156.

17.  همان، ص 161؛ تاریخ الیعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم، 1356 ش، ج 1، ص 415.

18.  سیره رسول‏الله، رفیع‏الدین اسحاق بن محمد، تهران، نشر مرکز، 1373 ش، صص 418 - 419.

19.  السیره الحلبیه، ج 2، ص 207.

20.  کتاب المغازى، ج 2، ص 800.

21.  تاریخ الطبرى، ج 5، ص 213؛ مقتل الحسین، موفق بن احمد الخوارزمى، قم، منشورات مکتبه المفید، بى‏تا، ج 2، ص 4.

22.  بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بیروت، مؤسسه الرساله، 1403ق، ج 45، ص 41.

23.  ر. ک: سوگنامه آل محمدصلى الله وعلیه وآله، محمد محمدى اشتهاردى، قم، انتشارات ناصر، چاپ ششم، 1373 ش، ص 299.

24.  شیخ عباس قمى، نفس المهموم، تهران، کتاب فروشى اسلامیه، 1368ق، ص 137.

25.  محمد بن محمد بن النعمان، شیخ مفید، الإرشاد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ش، ج2، ص132.

26.  همان، ص133.

27.  تاریخ الطبرى، ج5، ص216.

28.  الارشاد، ج2، ص162.

29.  ابو حنیفه احمد بن داود الدینورى، اخبار الطِّوال، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1421 ق، ص380.