تلاشهاى آغازین مسلم بن عقیل(ع) در کوفه
اشاره
مسلم بن عقیل(ع) در پنجم شوال سال 60 هجرى به کوفه رسید و براى رعایت تدابیر امنیتى به طور مخفیانه وارد شهر شد.(1) او پس از ورود به کوفه به خانهی «مختار ابوعبیدهی ثقفى» رفت.(2) پس از مدتى شیعیان نزد او آمدند و استقبال گرمى از وى نمودند.(3) مسلم(ع) نامهی مولاى خود امام حسین(ع) را براى آنان خواند. کوفیان با اشتیاق تمام به کلمات امام گوش مىدادند. اشک در چشمان همگى آنان حلقه زده بود. پس از اتمام نامه، مردى از قبیلهی «بنى همْدان» به نام «عابس بن ابى شعیب شاکرى» (که بعدها در کربلا به شهادت رسید) از جایش برخاست و پس از خوشآمد گویىِ دوباره به مسلم(ع)، اذعان داشت: «من در مورد دیگران نمىخواهم سخنى بگویم و از سوى آنها به تو وعدهی دروغین نمىدهم زیرا از آن چه در دل آنهاست آگاهى ندارم. مىخواهم از آن چه در دل خودم هست تو را باخبر سازم. به خدا سوگند اگر مرا فرا بخوانید به دعوتتان پاسخ مىگویم و دوشادوش شما با دشمنتان مىجنگم و با شمشیرم در حمایت از شما بر مىخیزم تا پروردگار خویش را دیدار کنم و در این کارم جز از خداى خویش پاداشى نمىخواهم».
پس از او «حبیب بن مظاهر»، پیر سربلند عاشورا، ایستاد و رو کرد به عابس و گفت: «خداى تو را رحمت کناد که آن چه در دل داشتى با بیانى شیوا و کوتاه بیان کردى». سپس رو به مسلم(ع) گفت: «و من نیز به پروردگارى که جز او دیگرى را شایستگى پرستش نیست، بر همین که او گفت استوار هستم». سپس پیش آمدند و با مسلم(ع) بیعت نمودند. به دنبال آن، حاضران نیز با مسلم(ع) همپیمان شدند.(4) بدین ترتیب نخستین روز حضور سفیر امام در کوفه با استقبال گرم میزبانان به پایان رسید.
سیل موجخیز بیعتها
با شنیدن خبر رسیدن فرستادهی امام حسین(ع) به کوفه، مشتاقان به سوى خانهی مختار هجوم آوردند و کمکم خبر بین تعدادى از شیعیان انتشار یافت و بیعت با مسلم(ع) شروع شد. عاشوراییان و زندهدلان سردمداران این جریان بودند و موجى بلند بر افراشتند که این موج همگان را به شور واداشت. حتى آنان که بهرهی کمترى از این عشق داشتند به بیکران موّاج بیعت پیوستند به گونهاى که در روزهاى نخستین حضور مسلم(ع) در کوفه، هجده هزار نفر - حضورى و غیرحضورى - با سفیر امام بیعت نمودند.(5)
اقدامات اولیهی مسلم(ع) در کوفه
1. گسترش دامنهی بیعتها
شاید این پرسش در ذهن ایجاد شود که چگونه امکان دارد در طى چند روز هزاران نفر با کسى بیعت کنند و در عین حال این کار در پوشیدگى صورت گیرد. چه بسا انتشار عمومى بیعت با سفیر امام، مىتوانست براى قیام خطرناک باشد و حساسیت حاکمیت را برانگیزد. هم چنان که گفته شد کوفه جغرافیاى فرهنگى خاصى داشت و قبایل گوناگونى در آن زندگى مىکردند.
مسلم(ع) براى تسریع در کار بیعت گیرى و استفادهی هر چه بیشتر از وقت، با سران قبایل - که بیشتر خودشان به دیدار او رفته بودند - و یا با کسانى که از حیثیت و اعتبار خاصى برخوردار بودند دیدار کرد و آنان را مأمور به بیعت گرفتن از افراد تحت نفوذشان نمود تا این کار سریعتر انجام شود.(6)
به صلاح بود که مسلم(ع) هر چه زودتر، پیش از آن که اتفاق جدیدى رخ بدهد و یا دشمن تاکتیک خود را تغییر بدهد، بیعت کوفیان را جلب نماید. چرا که تاریخ نشان داده بود عرب به بیعت خود پایبند بوده آن را تا پاى جان حفظ مىکرد و اگر با کسى بیعت میکرد دیگر با هر که دشمن محسوب مىشد بیعت نمىنمود. به این دلیل، مسلم(ع) در ابتدا تمام توان خود را معطوف بر آن داشت.
2. جلب کمکهای مردمی
پس از استقرار مسلم(ع) در کوفه، مردم هدایا و کمکهاى زیادى براى مسلم(ع) آوردند اما او هرگز چیزى از آن را براى خود برنداشت و همهی آن را براى زمینهسازى قیام اندوخت. در این برهه لازم بود تا مسلم(ع) به عنوان نمایندهی امام در کوفه، به این کمکها سامانى بدهد و آن را تحت یک نهاد، به پشتوانهی تدارکاتى و مالى قیام تبدیل نماید.(7)
بدین منظور او، «ابو ثمامهی صائدى» را که بعدها در کربلا به شهادت رسید متولى انجام این کار کرد. او این کمکها را جمعآورى مىکرد تا در صورت لزوم از آنها براى پیشبرد اهداف قیام استفاده شود. در این مسئولیت «هانى بن عروه» نیز او را یارى مىداد.(8)
3. خریداری اسلحه
پس از جذب قواى انسانى کار آزموده، از جمله نیازمندىهاى جدى براى یک رویارویى نظامى، اسلحه است. مسلم(ع) با بیعت گرفتن از تودهی بزرگى از کوفیان، قواى نظامى لازم را تا حدى که ممکن بود گرد آورد و در گام دوم براى تجهیز افرادى که بیعت کرده بودند، به خرید سلاح مشغول شد. او توانست با کمکهایى که از طریق مردم جمعآورى کرده بود این کار را عملى سازد. از این رو او ابو ثمامه و هانى را که مسئولیت جمعآورى کمکها را عهدهدار بودند به لحاظ زبدگى در اسلحهشناسى، مأمور به خریدن اسب و سلاح نیز نمود. اما این کار هم مانند بقیهی فعالیتها مىبایست مخفیانه انجام شود،(9) از این رو مسلم(ع) سلاحها را بین چند خانه تقسیم و جاسازى نمود تا مأموران و خبرچینان از اجتماع آن همه اسلحه حساس نشده، به شیعیان مشکوک نشوند.(10)
مسلم(ع) در این زمینه نیز به خوبى مسئولیت خود را انجام داد و بدون این که جاسوسان حکومتى بویى از جریان ببرند تعداد قابل توجهى اسب و سلاح خریدارى کرد.
4. جلوگیری از درگیریهای احتمالى
علىرغم همهی تلاشهاى مسلم(ع) مبنى بر پنهانکارى تحرکات خود، بالأخره اخبار توسط جاسوسان به فرماندار کوفه رسید. باید یادآور شد که مسلم(ع) به خوبى مىدانست که دیر یا زود خبر بیعت این هزاران کوفى و خرید اسلحه و اسب، به گوش کارگزاران حکومت مىرسد اما مىخواست تا جایى که ممکن است آن را به تأخیر اندازد. او پیشبینى چنین روزى را هم کرده بود، از این رو روند جدیدى در فعالیتهاى خود پیش گرفت. او از هر گونه درگیرى و خشونت نسبت به قدرت مرکزى کوفه خوددارى نمود تا خطر سرکوبى قیام را تا جایى که امکان داشت کاهش دهد.
«نعمان بن بشیر» فرماندار کوفه بود.(11) آن گونه که نوشتهاند او مردى بردبار و مسالمتجوى بود و بیشتر به دنبال سازش و عافیت.(12) وقتى خبر زمینهسازى کوفیان براى قیام امام حسین(ع) به گوشش رسید، گفته بود: «فرزند دخت رسول خدا(ص) نزد ما بهتر از فرزند دختر بحدل (یزید) است».(13)
اگر چه مسلم(ع) با توجه به منابع مالى، سلاح و نیرویى که جمعآورى کرده بود، به سادگى توان در دست گیرى قدرت در کوفه را داشت اما هرگز چنین نکرد و حتى از درگیرى دیگران نیز جلوگیرى نمود تا قیام به اهداف خود نزدیک و نزدیکتر شود.
در این رهگذر، روزى یکى از هواخواهان امویان نزد نعمان بن بشیر رفت و به خاطر عدم تحرک او در سرکوبى مسلم(ع)، به او گفت: «تو هم ضعیفى و هم ضعیف نما که این چنین ولایت کوفه را تباه نمودى». نعمان پاسخ داد: «این که ضعیف باشم ولى از پروردگار خویش پیروى نمایم بهتر از آن است که در سرکشى و طغیان نسبت به خداى خود قوى باشم. من کسى نیستم که پردهاى را که خدا پوشانیده بدرم».(14)
این سخنان او برخاسته از ایمان نبوده بلکه از ترس و رخوت او براى واکنش نشان دادن نسبت قیام مسلم(ع) سرچشمه مىگرفت. او براى ترساندن کوفیان از مخالفت و قیام و نیز راضى نمودن هواخواهان خاندان امیه که از سازشکارى او به تنگ آمده بودند راه مسجد کوفه را در پیش گرفت و بالاى منبر رفت و سخنرانی کرد.(15)
سخنچینى جاسوسان و امویان
پس از سخنرانى نعمان بن بشیر در مسجد کوفه، از هواخواهان بنىامیه از فرجام سازشکارى و مسالمتجویى نعمان در هراس افتادند و یقین نمودند او فردى نیست که مسلم(ع) را سرکوب نماید. از این رو برخى چهرههاى شاخص که طرفدار بنىامیه بودند و نیز جاسوسانى که براى امویان کار مىکردند، مراتب امر را طى مکاتباتى به اطلاع حکومت مرکزى شام رسانیدند.
آنان طى نامههایى، یزید را از بىکفایتى نعمان در سرکوب مخالفان آگاه ساختند. از جملهی آنان «عمر بن سعد»، «محمد بن اشعث»، «عبدالله بن مسلم حضرمى» و «عماره بن عقبه» بودند.
تغییر استراتژى حکومت مرکزىدر قبال تحرکات مسلم(ع)
ناگفته پیداست که پس از رسیدن نامهی هواخواهان حاکمیت به دست یزید، چه حالى به او دست داد. یزید که از همه جا بىخبر بود پس از آگاهى از اخبار کوفه برآشفته و پریشان شد. او که جوانى سبکسر و ناپخته بود هیچ اقدامى را بهتر از سرکوبى سریع و شدید بیعتکنندگان با مسلم بن عقیل(ع) ندید اما براى این کار «تیغى برنده در دست وحشىاى مست!» لازم بود. او براى این کار با مشاور خود «سرجون» مسیحى مشورت نمود.
«سرژیوس» که پیشتر در دربار معاویه خدمت مىکرد و با مبانى و مشى سیاسى معاویه آشنا بود پرسید: «اگر معاویه زنده بود از او مىپذیرفتى؟» یزید پاسخ داد: «آرى!» سرژیوس گفت: «پس از من نیز بپذیر که کسى جز «عبیدالله بن زیاد» درخور این کار نیست. او را فرماندار کوفه کن».(16)
یزید به دلیل خشمى که بر عبیدالله گرفته بود چندان از او خوشش نمىآمد و با شنیدن نام او چهرهی درهم کشید. سرژیوس گفت: «این نظر معاویه است. او وقتى در آستانهی مرگ بود چنین پیشنهادى داده بود».(17)
دل یزید با شنیدن این سخن آرام گرفت. عبیدالله در این هنگام فرماندار بصره بود. یزید ضمن نامهاى، فرماندارى کوفه را نیز به او سپرد و نعمان را از ولایت کوفه عزل نمود. او به عبیدالله نوشت: «اما بعد، پیروان من در کوفه برایم نامهاى نوشتهاند مبنى بر این که پسر عقیل در کوفه به جمعآورى سپاه مشغول شده تا در میان مسلمانان اختلاف بیندازد. چون نامهی مرا خواندى رهسپار کوفه شو و پسر عقیل را هم چون درّى که در میان خاک گم شده باشد جستوجو و پیدا کن و او را در بند نما و یا بکش و یا از شهر بیرون کن». سپس نامه را به «مسلم بن عمرو باهلى» داد تا به او برساند.(18)
ورود عبیدالله به کوفه
عبیدالله تلاش زیادى نمود تا هر چه زودتر به کوفه برسد و پیش از آن که امام وارد کوفه شود، زمام امور را در آن جا به دست گیرد.(19) اگر چه مىدانست در بصره عدهی زیادى هواخواه امام هستند ولى ترجیح داد آنها را واگذاشته، خود را با چند نفرى که همراهش بودند زودتر به کوفه برساند. از این رو به غلام خود «مهران» گفت: «اگر کمکم کنى که من زودتر به قصر کوفه برسم هزار درهم به تو خواهم داد» اما او که دیگر نمىتوانست ادامه بدهد و از پاى افتاده بود مىگفت: «نه به خدا که دیگر توان ندارم».(20)
محکزنى سیاسى
عبیدالله پیش از ورود به شهر، دست به نیرنگى پلید زد. او عمامهاى سیاه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشانید و خود را به نوعى شبیه هاشمیان کرد تا همگان خیال کنند او امام حسین(ع) است که به کوفه آمده.(21)
او از این کار دو منظور داشت؛ اول این که تلاش نمود تا جوانب امنیتى را رعایت نماید زیرا به خاطر زودتر رسیدن، افراد زیادى را با خود نیاورده بود و احساس خطر مىکرد - چرا که همگان سابقهی عبیدالله را مىشناختند و با نام و آوازهی پلیدش آشنا بودند و هرگز علاقهاى به او نداشتند - دیگر این که مىخواست مردم کوفه را بیازماید و استقبال آنها را از امام نظارهگر باشد تا آنها را نیز محک زده، بفهمد کوفیان چقدر مشتاق ورود امام و زمامدارى او هستند، از این رو دست به این نیرنگ سیاه، آلود. او به هیچ کس اطمینان نداشت و مىخواست مهرورزى و یارى کوفیان نسبت به امام را با چشم خود ببیند.
وقتى عبیدالله گام در شهر نهاد، دستهاى از مردم به استقبالش آمدند و گرد او جمع شدند و همگان بر او سلام نمودند. آنان مىگفتند: «خوش آمدى اى پسر رسول خدا(ص)! درود بر تو باد». رفتهرفته جمعیت بیشتر مىشد. عبیدالله سرعت خود را براى رسیدن به قصر دار الاماره بیشتر مىکرد. او از استقبال مردم و سلامهایى که مىدادند به شدت خشمگین مىشد و خودخورى مىکرد.
نعمان بخت برگشته به ناچار در را گشود و عبیدالله جستى زد و وارد کاخ شد و در را از پشت به روى مردم سرگردان بست.(22)
برقرارى تدابیر شدید امنیتى
عبیدالله مسئولیت اصلى خود را که به خاطر آن از بصره به کوفه آمده بود فراموش نکرده بود. هدف نهایى او سرکوبى مسلم بن عقیل(ع) و متلاشى ساختن تشکیلات و سازماندهى او در کوفه بود. از این رو جوّ خشنى را در همان آغاز کار خود، بر کوفه حاکم نمود. او براى این کار «عریفان» کوفه را جمع کرد و با آنان جلسهاى تشکیل داد.
در واقع عریفان، کار مأموران مخفى امنیت و اطلاعات امروز را انجام مىدادند. هر عریف، مسئولیت اطلاعاتى و امنیتى افراد تحت مسئولیت خود را که بین ده تا پنجاه نفر بودند بر عهده داشت. آنان لیستى از اسامى این افراد در اختیار داشتند و مىبایست تمام حرکات و رفتارهاى آنان را تحت نظارت بگیرند و کوچکترین حرکتهاى مخالفتآمیز آنان با حاکمیت را گزارش نمایند. البته آنان صرفاً جاسوس نبودند اما جاسوسى از وظایف مهمشان بود.
عبیدالله با آگاهى کامل از کارآیى و کارآمدى این شبکه گسترده، از آنان به عنوان حربهاى براى ایجاد رعب و وحشت در بین مردم سود جست.(23)
او در جلسهاى که با عریفان داشت گفت: «همهی شما باید لیستى از مخالفان، نفاقپیشگان، خوارج و آنان که مورد غضب امیرالمؤمنین یزید هستند براى من تهیه کنید. پس هر کدامتان نام کسى از آنها را بنویسد در امان است اما اگر نمىخواهد بنویسد باید تعهد بدهد که در اتباع او مخالفى وجود ندارد و ضمانت بدهد که کسى از افراد او شورش و مخالفت نخواهد کرد و خود باید مسئولیت فرد خاطى را بر عهده بگیرد. اما اگر کسى تعهد ندهد و یا نام آنها را براى ما ننویسد از حمایت من خارج بوده، خون او مباح است. اگر در افراد هر کدام از شما حتى یک مورد تمرّد مشاهده شود و کسى از گروه او تحت تعقیب قرار گیرد و شما او را به ما معرفى نکرده باشید، جلوى خانهتان به دار کشیده خواهید شد و بهرهی خانوادهتان هم از بیتالمال قطع شده، به عمان تبعید خواهند شد».(24) این تغییر استراتژى حکومت، مشکلات عمدهاى براى مسلم(ع) به وجود آورد و اوضاع را براى او دشوار نمود و در پایان به تنها ماندن او که نتیجهی بیوفایى کوفیان بود انجامید. سلام خدا بر حسین(ع) و یاران باوفایش.
پى نوشتها
1. مروج الذهب، ج 3، ص 64؛ مقتل الحسین بحر العلوم، ص 217؛ عبدالرزاق الموسوى المقرم، مقتل الحسین المقرم، قم، مکتبه بصیرتى، چاپ پنجم، 1394 ه.ق، ص 167.
2. سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 201؛ الحسین، ص 65.
3. الأخبار الطوال، ص 232؛ الارشاد، ج 2، ص 38؛ الفتوح، ج 5، ص 56؛ محمد بن حبّان، السیره النبویه، بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیه، چاپ اول، 1407 ه.ق، ص 556.
4. الفتوح، ج 5، ص 57؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 355.
5. سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 206 ؛ البدایه و النهایه، ج 8، ص 152 ؛ ابن حجر الهیتمى، الصواعق المحرقه، مصر، مطبعه العائره الشرقیه، چاپ اول، 1408 ه.ق، ص 117؛ تذکره الخواص، ص 140؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 91.
6 . مبعوث الحسین، ص 122.
7. الفتوح، ج 5، ص 57؛ مقتل الحسین للخوارزمى، ج 1، ص 197.
8 . الاخبار الطوال، ص 234.
9. همان، ص 235.
10. مبعوث الحسین، ص 126.
11. جمل من أنساب الاشراف، ج 2، ص 334.
12. تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 22.
13 . ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه الدینورى، الامامه و السیاسه، بى جا، مؤسسه الحلبى و شرکاء، بى تا، ج 2، ص 4؛ العقد الفرید، ج 4، ص 378؛ جواهر المطالب، ج 2، ص 265.
14 . تاریخ الطبرى، ج 5، ص 348؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 423؛ الاصابه، ج 1، ص 332؛ المنتظم، ج 5، ص 325؛ تجارب الامم، ج 2، ص 42.
15. الارشاد، ج 2، ص 38؛ بحار الانوار، ج 44، ص 336؛ الفتوح، ج 5، ص 57؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 355؛ نهایه الارب، ج 20، ص 387؛ الکامل فىالتاریخ، ج 3، ص 267.
16 . الارشاد، ج 2، ص 39؛ الفتوح، ج 5، ص 60.
17 . تاریخ الطبرى، ج 5، ص 356؛ الارشاد، ج 2، ص 39؛ بحارالانوار، ج 44، ص 336؛ مقتل الحسین للخوارزمى، ج 1، ص 198؛ الفتوح، ج 5، ص 60؛ البدایه و النهایه، ج 8، ص 152.
18 . همان.
19. الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 268؛ نهایه الارب، ج 20، ص 389.
20 . تاریخ الطبرى، ج 5، ص 359؛ مقتل الحسین المقرم، ص 169.
21 . خواندمیر، تاریخ حبیب السّیر، تهران، کتاب فروشى خیام، چاپ دوم، 1353 ه .ش، ج 2، ص 41.
22 . تاریخ الطبرى، ج 5، ص 358 - 360؛ عبرات المصطفین، ج 1، ص 307؛ الارشاد، ج2، ص 41؛ بحار الانوار، ج 44، ص 330؛ الشیخ عبدالله البحرانى الاصبهانى، العوالم، قم، مدرسه الامام المهدى، چاپ اول، 1407 ه.ق ، ج 17، ص 190؛ مقتل الحسین للخوارزمى، ج 1، ص 199؛ الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 268.
23 . مبعوث الحسین، ص 139؛ محمدحسین الزبیدى، الحیاه الاجتماعیه و الاقتصادیه فى الکوفه، بغداد، بى نا، 1970 م ، ص 52.
24 . الارشاد، ج 2، ص 42؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 359؛ مقتل الحسین بحرالعلوم، ص 222؛ الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 269؛ نهایه الارب، ج 2، ص 390؛ بحارالانوار، ج 44، ص 341.