آیین نبرد
*آداب
از ریختن سم در سرزمین مشرکان جلوگیری میکرد.1
امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) هرگز به دشمنی شبیخون نزد.2
حفض پسر غیاث از امام صادق(ع) پرسید: «چرا لازم نیست زنان [غیرمسلمان] جزیه* بدهند؟» حضرت فرمود: «زیرا پیامبر(ص) دستور داد کودکان و زنها را در مناطق جنگی نکشند، مگر این که زنان دست به اسلحه ببرند. در این صورت نیز تا میتوانی و به جنگ لطمهای نمیخورد باید دست نگه داری. وقتی در مناطق جنگی نباید آنان را کشت، در سرزمینهای اسلامی که جای خود دارد. اگر آنها از پرداخت جزیه سر باز زدند، نمیتوان آنها را کشت، و هنگامی که نمیتوان آنها را کشت جزیه نیز لازم نیست بپردازند»3... .
نیرنگورزی در نبرد را حرام دانست4 و فرمود: «هر نیرنگورزی را روز رستاخیز در حالی میآورند که نیمی از پیکرش فلج است و سپس او را در دوزخ میافکنند.5
در اسلام مستحب است تا ستمگران جنگ را آغاز نکردهاند، سپاه اسلام آن را شروع نکند.6
هرگاه میخواست سپاهی اعزام کند، آنان را صبح زود میفرستاد.7
انس میگوید: «در نبرد خیبر، شب هنگام به مقصد رسید. شیوهاش آن بود که شبیخون نمیزد [صبح] یهودیان با بیلها و سبدهای میوهشان [از قلعه] بیرون آمدند. چون چشمشان به پیامبر افتاد، گفتند: "قسم به خداوند این محمد است.8..."»
پیکها را نمیکشت؛ گرچه از نطر فکری منحرف بودند. سلمه، پسر نعیم، از پدرش نقل میکند: «وقتی پیکها نامهی مسیلمهی کذّاب [آن پیغمبر دروغین ] را بر ایشان خواندند، حضرت از آنان پرسید: "نظر شما [ در بارهی پیامبری مسیلمه] چیست؟"
گفتند: "ما نیز سخن او را میگوییم."
پیامبر فرمود: "اگر نه این بود که پیکها را نباید کشت، گردن شما را [به خاطر مرتد شدن] میزدم."»9
دوست داشت جنگ در نیم روز آغاز شود.
خوش نمیداشت در معرکهی نبرد، یاران فریاد و های و هوی داشته باشند.10
دانشمندان اسلامی، هدایت کردن دشمنان به اسلام و شناساندن این مکتب خوشبختی آفرین را پیش از آغاز نبرد، «واجب» دانستهاند.11
امام علی(ع) میفرماید: «رسول خدا(ص) میخواست مرا [برای نبرد] به سوی یمن بفرستد. فرمود: "ای علی! تا کسی را به اسلام فرا نخواندهای، با او جنگ نکن. سوگند به آفریدگار، اگر پروردگار، والا به دست تو کسی را هدایت کند، برایت از آن چه خورشید بر آن میتابد، بهتر است.12"»
در سخنی دیگر، امام علی(ع) میفرماید: «شیوهی پیامبر گرامی چنان بود که هرگاه میخواست سپاهی را به سویی گسیل دارد، فرماندهاش را به پروای الهی به ویژه در بارهی خودش و همراهانش سفارش میکرد و میفرمود: "به نام خداوند و در راه او و بر کیش پیامبر خدا [نه برای کشورگشایی و انتقامگیری شخصی] به نبرد بپردازید؛ با گروهی نجنگید، جز آن که برای آنان کاملا استدلال کنید؛ بدین گونه که آنها را به گواهی به خداوندیِ الله و پیامبریِ محمد و آن چه آورده است، بخوانید؛ اگر سخنانتان را پذیرفتند، پس برادران دینی شما به شمار میآیند. در این هنگام، از آنان بخواهید از سرزمین کفرشان به سرزمین مهاجران [و مسلمانان] کوچ کنند؛ اگر پذیرفتند [چه بهتر] و اگر نپذیرفتند، به آنها بگویید با ایشان همانند دیگر مسلمانان رفتار خواهد شد و در بهرههای شخصی و عمومی [جنگاوران از جنگ] سهمی نخواهند داشت.
اما اگر از پذیرش اسلام سر باز زدند، از آنان بخواهید با خواری مالیات و جزیه بپردازند. اگر پذیرفتند، از آنها بپذیرید [و ایشان در دین خود همچنان میمانند] و اگر این را نیز نپذیرفتند، پس [سرانجام] با یاری پروردگار نبرد با آنان را آغاز کنید."»
چون میخواست عازم جنگ شود، مقصد [عملیاتی] خود را از مردم پنهان میداشت و در بارهی آن به طور غیرمستقیم صحبت میکرد.14
میفرمود: «نه پیک و قاصد را بکشید و نه گروگان را. نه انسانی را تکه تکه کنید و نه چارپایی را.»
امام صادق(ع) نیز میفرماید: «شیوهی حضرت محمد(ص) چنان بود که هر گاه میخواست سپاهی گسیل دارد، به آنان خطاب میکرد و میفرمود: "به نام خداوند و در راه او و بر کیش پیامبر او [اسلام] بروید.
خیانت نورزید.
اجساد را تکه تکه نکنید.
نیرنگ نورزید.
پیر کهنسال را نکشید.
کودکان را نکشید.
زنان را نکشید.
جز به هنگام ضرورت، درختی را قطع نکنید.
و اگر مسلمانی – معمولی یا مهم – مشرکی را پناه داد، او در امان است تا با قرآن آشنا [و با آگاهی مسلمان] شود؛ اگر پس از آن مسلمان شد، برادر دینی شماست، و اگر نپذیرفت، او را تا سرزمین امنی همراهی کنید و از خداوند [برای نبرد] یاری جویید.15"»
هماره میفرمود: «کسی را که [برای حفظ جانش] به چکاد کوهی پناهنده شده نکشید.
نخلستان را به آتش نکشید.
آن را در آب غرقه نسازید.
درخت باردار را نبرید.
کشتزاران را آتش نزنید ...
چارپایان حلال گوشت را – جز برای خوردن – سر نبرید.»16
ام هانی میگوید: «[در نبردی] دو نفر از بستگان شوهرم را امان دادم. پیامبر فرمود:"ما نیز به کسانی که تو امان دادهای، امان دادهایم."»17
هرگاه امیری را با سپاهی به جنگ میفرستاد، تعدادی از افراد مورد اعتمادش را به گونهای ناشناس بر او میگماشت تا کارهایش را پنهانی به حضرت گزارش کنند.18
*حفظ آمادگی نظامی
خداوند با تیر، سه نفر را به بهشت میبرد:
کسی که تیر را میسازد و هدف نیکی دارد؛ تیرانداز؛ و فردی که پیکان را به تیرانداز دهد.19
تیراندازی، بهترین تفریح شماست.20
به فرزندان خود شنا و تیراندازی بیاموزید.21
کسی که تیراندازی را فرامیگیرد و سپس آن را ترک میکند، کفران نعمت کرده است.22
*صلحطلبی
امام علی(ع) میفرماید: «رسول خدا به من پیمانی داد که در آن آمده است: "اگردشمن تو را به آشتی [بی نیرنگ] دعوت کرد، دعوت او را رد نکن؛ زیرا آرامش سپاهیان، آسودگی [پس] از رنجها [ی دوران جنگ] و آرامش سرزمینها در صلح است.23
خدمات اجتماعی
میفرمود: «خداوند بندگانی دارد که آنان را برای [رفع] نیاز مردمان آفریده است. مردمان به آنها پناه میآورند و آنان [در روز رستاخیز از عذاب خداوندی] در اماناند.24
کسی که بشنود مردی [فردی] فریاد میزند: «ای مسلمانان!» و پاسخش را ندهد، مسلمان نیست.25
کسی که سنگی را از سر راه بردارد، برایش پاداش در نظر گرفته میشود.26
شخصی برای رفع نیاز دنیوی آسیبدیدهای با وی همراه شود، پروردگار ضمانت میدهد که او را از دورویی و آتش دوزخ برهاند و نیز هفتاد نیاز این جهان او را تأمین میکند و همچنان [غوطهور] در لطف خداوند والاست تا برگردد.27
کسی که چاهی حفر کند و به آب برسد و آن را به مسلمانان ببخشد، به سان کسی پاداش دارد که از آن چاه وضو گیرد و نماز بخواند و به خاطر حفر چاه به تعداد موهای انسان یا چارپا یا درنده یا پرنده [ای که از آن بخورد، پاداش] آزادی هزار بنده را دارد.28
این که دوست دین باور خویش را برای انجام کاری یاری کنم، برایم از یک ماه روزه و اعتکاف در مسجدالحرام محبوبتر است.29
رفتار
به هر کسی میرسید، بزرگ یا کودک پیش از او سلام میکرد.
میفرمود: سلام، نامی از نامهای خداوند است پس آن را میان خودتان بپراکنید؛ هرگاه مسلمان به عدهای سلام کند، اگر آنان پاسخش را ندهند، کسی [فرشته] که بهتر و پاکیزهتر از آنهاست، جوابش را میگوید.30
برای پیشگیری از اختلاف میفرمود: سواره بر پیاده و ایستاده بر نشسته سلام کند.31
پاسخ نیکی را با نیکی، و پاسخ بدی را با نیکی میداد.32
با مهربانی و حوصلهی بسیار، اشتباه دیگران را اصلاح میکرد:
معاویه، پسر حکَم سُلَمی میگوید: «هنگامی که با رسول خدا مشغول نماز بودم، مردی عطسه کرد. گفتم خدایت بیامرزد! دیگر نمازگزاران با نگاهشان برایم خط و نشان کشیدند. گفتم: [گویا] مادرم مرده است! چکار دارید مرا این طور نگاه میکنید؟! مأمومین، دستانشان را بر رانهایشان زدند. چون دیدم [با این کارشان] مرا به سکوت دعوت میکنند، ساکت شدم.
هنگامی که نماز به پایان رسید، پیامبر مرا خواست. پدر و مادرم فدایش باد! چنین آموزگاری که به خوبی آموزش دهد نه پیش از آن دیدم و نه پس از آن. سوگند به خداوند، نه بر سرم فریاد کشید و نه کتکم زد و نه دشنامم داد. فرمود:
«در نماز نباید حرف زد؛ نماز، نیایش کردن، تکبیر گفتن و قرآن خواندن است!33»
عربی بیابان نشین نزد او آمد و چیزی یا به قولی خونبهایی که میبایست میپرداخت را طلبید. حضرت به او مقداری داد. سپس پرسید: «به تو نیکی کردم؟» مرد پاسخ داد: «نه و نیکی نکردی!» برخی از مسلمانان خشمگین شدند و خواستند به او هجوم برند. پیامبر به آنان اشاره کرد کاری نکنند. بعد برخاست و همراه عرب به خانهی خود رفت و افزون بر آن چه داده بود [از مال شخصیاش] به او بخشید. بعد پرسید: آیا به تو نیکی کردم؟ مرد پاسخ داد: آری؛ خداوند به خانواده و بستگانت خیر دهد. حضرت فرمود: تو سخنی [در جمع یارانم] گفتی که به دل گرفتند. اگر دوست داری همین حرفی که الآن زدی، نزد آنان نیز بازگو تا در دلشان چیزی نماند.
مرد پذیرفت. چون صبح یا شبانگاه شد آمد. حضرت فرمود: «این مرد عرب سخنی گفت [که شنیدید] پس چیزی بیشتر به او دادیم. به نظر میرسد راضی شده است. آیا همینطور است؟
مرد گفت: «آری. خداوند به خانواده و خویشاوندانت خیر دهد.»
پیامبر(ص) فرمود: «مَثَل من و این مرد عرب همانند مردی است که شتر مادهاش گریخت. مردم در پی شتر میدویدند و همین باعث شد شتر بیشتر بگریزد. صاحب شتر بانگ برآورد: مرا با شترم تنها بگذارید. من از شما به او مهربانتر و آگاهترم. پس به سوی شتر رفت. مقداری روییدنی از زمین کند و از شتر خواست بیاید و بخورد. شتر آمد زانو زد مرد زین بر او نهاد و سوار شد. اگر من شما را رها کرده بودم، به خاطر حرفی که این مرد زده بود او را میکشتید و او نیز [به خاطر توهین به منِ پیامبر] به دوزخ میرفت ... .»
تا چراغ روشن نمیکردند در جای تاریک نمینشست.34
هرگاه مطلبی را فراموش میکرد کف دستش را بر پیشانیاش میگذاشت و میفرمود:
خداوندگارا! ستایش از آن توست. ای یادآورندهی چیزها و پدیدآورندهی آنها، به یادم بیاور آن چه را که فراموش کردم.35
اگر شیء مورد علاقهاش را میدید، میفرمود: سپاس پروردگاری راست که با نعمتهایش خوبیها کامل میشوند.36 و اگر با کاری ناخوشایند روبهرو میشد، میگفت: ستایش در همه حال از آن خداوند است.37
چون [به چیزی] رو میکرد با تمام تن رو میکرد و چون [به چیزی] پشت میکرد، با تمام تن پشت میکرد.38
با ثروتمند و بینوا [به هیچ تبعیضی] دست میداد.39
چیزهایی را که برای خانهاش میخرید، خود به خانه حمل میکرد.40
[برای انجام کارهای شخصیاش] پس از طلوع آفتاب از خانه خارج میشد.41
با خود خلوت کردن را دوست داشت.42
کسی که او را میدید میگفت: نه پیش از آن و نه بعد از آن، کسی همانند او را ندیدم.43
هنگامی که از عایشه پرسیدند: منش پیامبر(ص) چگونه بود؟ پاسخ داد: منش او، قرآن بود.
قرآن اقیانوسی است بی کرانه و صفات نیک رسول خدا نیز بیرون از شمارش است. قرآن آمیختهای است از آیههای «متشابه» که جز خداوند و بندگان ویژهی او معنای آن را درنمییابند و «محکم» که بر همهی اندیشمندان آشکار است؛ رفتار رسول خدا(ص) نیز آمیختهای است از منشهای «متشابه» که اسرار آن بر همگان آشکار نیست و «محکم» که انگیزههای خدایی، اجتماعی و عقلانی آن روشن است.44
نه تندخو بود، نه به درشتی سخن میگفت و نه زبان به دشنام میگشود.
سه خصلت را از خویش دور ساخته بود: بگو مگو، پرحرفی و سخن گفتن در بارهی مطالب بیهوده.
با این که گرامیترین آفریدهی آفریدگار در کرهی خاکی بود، خویشتن را در حقوق اجتماعی با پستترین افراد برابر میدانست.
ایستاده بود و شتران صدقه از آنجا میگذشتند. حضرت اندکی از پشم یکی از شترها برگرفت و خطاب به یارانش فرمود: «من حتی به همین مقدار از پشم این شتر، از دیگر مسلمانان برتر نیستم.»
کسی که برای اولین بار او را میدید، از هیبتش در شگفت میشد و چون با حضرت نشست و برخاست میکرد، از علاقهمندان و دوستانش میشد.
روزی هنگام طواف خانهی خدا بند کفش حضرت پاره شد. یکی از همراهان، بند کفش خویش را باز کرد و خواست به ایشان بدهد. آن مهربان فرمود: «این کار، خود را بر دیگران ترجیح دادن است؛ من این صفت را دوست نمیدارم.»
- نوادر، ص169.
- اصول کافی، ج5، ص28؛ تهذیب الاحکام، ج6، ص174؛ سنن نسائی ص186.
- تهذیب الاحکام، ج6، ش156؛ علل الشرائع، ج2، ص376؛ محاسن ج2، ص327؛ من لایحضره الفقیه، ج2، ص52.
- مستدرک الوسائل، ج11، ص47.
- وسائل الشیعه،(چ اسلامیه) ج11، ص52.
- همان، ج11، ص69.
- ریاض الصالحین، ص433؛ سنن ابی داود، ج1، ص587. عبود المحمدیه، ص294، مسند احمد، ج3، ص417.
- بحارالانوار، ج21، ص32؛ صحیح بخاری، ج1، ص151؛ مسند احمد، ج3، ص111.
- بحارالانوار، ج21، ص412؛ سنن ابی داود، ج1، ص628؛ مجمع الزوائد، ج5، ص314؛ مسند احمد، ج1، ص391.
10. نگاهی دوباره به سیمای پیامبر(ص)، ص49.
11. وسائل الشیعه، (چ اسلامیه)، ج11، ص30.
12. همان.
13. مسند احمد، ج5، ص352.
14. سنن النبی، ص111.
15. اصول کافی ج5، ص27؛ بحارالانوار، ج19، ص177؛ تهذیب الاحکام، ج6، ص138.
16. وسائل الشیعه، چ اسلامیه) ج11، ص43.
17. الاحاد و المثانی، ج5، ص462؛ سنن ترمذی، ج3، ص 70؛ معجم الکبیر، ج24، ص421.
18. بحارالانوار، ج97، ص61؛ سنن نسائی ص138.
19. سنن ابی داود، ج1، ص564؛ سنن نسائی، ج6، ص223؛ مسند احمد، ج4، ص146؛ مستدرک (حاکم)، ج2، ص95.
20. جامع الصغیر، ج2، ص27؛ کنزالعمال، ج4، ص350.
21. فیض القدیر، ج4، ص431؛ کشف الخفاء، ج2، ص68؛ کنزالعمال، ج16، ص443.
22. بحارالانوار، ج71، ص246؛ فتح الباری، ج6، ص67؛ المصنف، ج4، ص580؛ معجم الکبیر، ج17، ص342.
23. دعائم الاسلام، ج1، ص367؛ مستدرک الوسائل، ج11، ص45.
24. کنزالعمال، ج6، ص444؛ مسند الشهاب، ج2، ص117.
25. اصول کافی، ج2، ص164؛ بحارالانوار، ج71، ص339؛ تهذیب الاحکام، ج6، ص175؛ نوادر، ص142.
26. جامع الصغیر، ج2، ص604؛ کنزالعمال، ج15، ص783؛ معجم الکبیر، ج20، ص102؛ مجمع الزوائد، ج3، ص135.
27. بحارالانوار، ج71، ص388؛ مکارم الاخلاق، ص413.
28. بحارالانوار، ج76، ص371.
29. جامع الصغیر، ج2، ص398؛ کنزالعمال، ج3، ص415.
30. جامع الصغیر، ج1، ص246؛ مسند احمد، ج3، ص19.
31. اختصاص، ص233؛ اصول کافی، ج2، ص239؛ تحف العقول، ص43؛ خصال، ص105.
32. احادیث ام المؤمنین عایشه (ادوار من حیاتها) ج2، ص262.
33. تحفه الاحوذی، ج2، ص365؛ شرح سنن نسائی (سیوطی)، ج3، ص17؛ شرح مسلم (نووی)، ج5، ص20؛ مسند احمد، ج5، ص447.
34. جامع الصغیر، ج2، ص363.
35. سنن النبی، ص137؛ مستدرک الوسائل، ج6، ص424.
36. مستدرک الوسائل، ج5، ص307؛ مسند الرضا، ص175.
37. بحارالانوار، ج68، ص47؛ حلیه الابرار، ج1، ص278؛ مسند الرضا، ص175.
38. بحارالانوار، ج16، ص167؛ شرح اصول کافی، ج7، ص157؛ الغارات، ج1، ص167؛ مناقب آل ابیطالب، ج1، ص136.
39. بحارالانوار، ج70، ص208.
40. سنن النبی، ص117.
41. اقبال الاعمال، ج1، ص478؛ بحارالانوار، ج87، ص 371.
42. بحارالانوار، ج16، ص41؛ شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار(ع)، ج1، ص184.
43. بحارالانوار، ج16، ص237؛ سنن النبی، ص120؛ مکارم الاخلاق، ج1، ص23.
44. المواهب اللدنیه، ج2، ص85.