ماهیت و اهداف فمینیسم


قسمت دوم

ایده‌ها و آرمان‌های فمینیسم

البته تمام فمینیست معتقدند که بایستی فرودستی زنان را فهمید و آنان را آزاد کرد اما در مورد دلایل این فرودستی و راه‌های دست‌یابی به آزادی توافق ندارند. فمینیست‌های «لیبرالی» یا «اصلاح‌طلب» درباره­ی حقوق برابر برای زنان می‌گویند: «تفاوت‌های میان دو جنس ذاتی نیست و زنان از قابلیت قدرت تعقل کامل برخوردارند از این رو استحقاق تمام حقوق انسانی را دارند.» آن­ها تفاوت بین دو جنس را نتیجه­ی اجتماعی شدن و شرطی‌سازی نقش جنسی می‌دانند که احتمالاً  زنان را از پرورش تمامی استعدادشان به عنوان انسان بازمی‌دارد.

فمینیسم‌های مارکسیستی این فرودستی و استثمار زنان را در جوامع سرمایه‌داری جست‌وجو می‌کنند. اینان دلیل عمده­ی ستم­دیدگی زنان را بازداشتن زنان از تولید عمومی می‌دانند و مبارزه­ی زنان برای رهایی را جزء لاینفک پیکار پرولتاریا (طبقه­ی‌ کارگر) برای سرنگونی سرمایه‌داری می‌دانند.

نظریه‌پردازان فمینیستی رادیکال یا انقلابی، این نابرابری‌های جنسیتی را حاصل نظام مستقل مردسالاری و تشکل اصلی نابرابری اجتماعی می‌دانند. آنان می‌گویند تقسیم جنسی کار، تحکیم کننده و تقویت کننده­ی نظام سلطه­ی مردانه بوده و همواره وجود داشته است و مردسالاری، نظامی جهانی است که در آن مردان بر زنان تسلط دارند.

مسأله­ی اصلی مورد توجه فمینیست‌های رادیکال، آشکار کردن این موضوع است که چگونه قدرت مردانه در تمام حوزه‌های زندگی و روابط شخصی مانند پرورش کودک، خانه‌داری، ازدواج و ... اعمال و تقویت می‌شود. به نظر این‌ها مردان، فرهنگ زنان، دانش زنان و توان ذهنی زنان را تماماً انکار می‌کنند لذا می‌خواهند شیوه­ی تولید دانش را چنان دگرگون سازند که درک ذهنی زنان از نو ارزیابی ‌شود و فمینیست‌های سوسیالیست نیز می‌کوشند تحلیلی ارائه دهند که دو نظام اقتصادی و جنس را بازشناسی کنند. این دیدگاه، مردسالاری را نظامی فراتاریخی می‌داند، یعنی مردان در تمام جوامع بر زنان اعمال قدرت می‌کنند. در این نگرش جنس، طبقه، نژاد، سن و ملیّت همگی ستم­دیدگی زنان را پدید می‌آورند و برای رهایی نیز می‌گویند زنان برای آزادی خود از قید سلطه­ی مردان باید پیکار کنند.[1]

از نظر محدوده­ی جغرافیایی، فمینیست‌ها در آغاز فعالیت در ایالات متحده و کشورهای پروتستان­مذهب اروپا و نیز مناطق پیشرفته­ی صنعتی و اقتصادی دنیا فعال بودند اما فمینیسم‌های جدید  کشورهای دیگری چون کاتولیک مذهب­ها و را تحت پوشش خود قرار دادند.

فمینیست‌های دوره­ی اول، اهداف شخصی و محدودی داشتند اما فمینیست‌های جدید، تحت عنوان هواداران جنبش آزادی‌بخش زنان، اهداف سازمان یافته و تنظیم شده‌ای پیش‌رو ندارند و در نتیجه هدف­شان حد و مرزی ندارد. آن­ها خواستار نابودی گرایش‌ها و پندارهای سنتی و بنا نهادن جامعه‌ای براساس تقسیم برابر کار و فعالیت‌ها در جامعه هستند. بعضی از فمینیست­ها با اولویت قراردادن مبنای زیست‌شناسی (تفاوت‌های زن و مرد در بدو خلقت) ستمی را که بر زنان می شده تشریح و تبیین می‌کنند و معتقدند که برای نابودی این تبعیض باید زنان از باروری و تولید مثل خودداری کنند که اصطلاحاً به آن­ها رادیکال می‌گویند. برخی نیز، فرهنگ و منش جوامع در ارائه­ی نقش‌ها و ایجاد فرصت‌ها را منشأ تبعیض می‌دانند.

در هر حال آن­چه در مباحث فمینیستی برجسته­تر و مشخص­تر است «مسأله مرد» است. چه بسا فمینیست­هایی هستند که مردان را دشمن سازش­ناپذیر زنان قلم­داد می­کنند و برای رهایی، راهی جداگانه و مستقل از مردان را برای برآوردن نیازهای زنان تجویز می­کنند؛ از این نظر مردان به طور کلی در زندگی زنان جایی ندارند. گروه دیگر از فمینیست­ها به حضور مردان در مبارزه برای زدودن نابرابری بین دو جنس اعتقاد دارند.

واقعیت این است که فمینیسم افراطی غربی بعضاً هدفی جز ایجاد اختلاف و ناسازگاری بین دو جنس و تشدید بحران و عدم تفاهم بین آن­ها را ندارد. اینان با نادیده گرفتن نقش‌ها و ماهیت متفاوت زنان و مردان، سعی در ایجاد یک همانندی مصنوعی و بعضاً انقیاد مردان توسط زنان را دارند.

فمینیست‌ها غالباً کوشیده‌اند با خلق نظریه­ی فرهنگی و اجتماعی «بودن تفاوت‌ها و مظلومیت تاریخی زنان»، تمامی تفاوت‌های رفتاری، ذهنی، روحی و حتی اجتماعی را در چارچوب مفهوم پدرسالاری و مردسالاری تحلیل کنند و در زیر چتر مبارزه با ایدئولوژی‌ها، به اتخاذ مواضع ایدئولوژیک بپردازند.

اگر ایدئولوژی را عبارت از مکتبی سازمان‌یافته و دارای ارکان مشخص که ارزش‌ها و آرمان‌ها را می‌آموزد و موضع انسان را در برابر حوادث و پرسش‌ها مشخص می‌کند و راهنمای عمل و تعیّن بخش مواضع سیاسی و اجتماعی و اخلاقی قرار می‌گیرد، بدانیم در این صورت نباید در ایدئولوژیک داشتن فمینیسم تردید کنیم. فمینیسم موج دوم برای تعیین نقطه­ی آرمانی برای زنان، تحلیل فرودستی آنان و بیان معادله­ی درست به وضعیت مطلوب تلاش می‌کند. احراز فمینیست‌های مسلمان بر غیرایدئولوژیک بودن فمینیسم و این که این جریان تنها جنبشی اجتماعی است. شاید به این لحاظ است که خود را از اتهام انحراف از ایدئولوژی اسلامی برهانند.

اعتقاد به اومانیسم و سکولاریسم نقطه­ی اشتراک تمام دیدگاه‌های فمینیستی از جمله موج دوم­ها و موج سومی است. این دو گروه متأثر از نگرش پست مدرنیستی هستند. تقریباً تمامی گرایش‌های فمینیستی، نابرابری حقوقی، اقتصادی و سیاسیِ زن و مرد را غیرطبیعی و ناشی از نادیده‌انگاری یا ستم علیه آنان می‌دانند و از خانواده­ی سنتی و نقش‌های مبتنی بر جنسیت انتقاد می‌کنند. در حقیقت دفاع از حقوق زنان، مبتنی بر انگاره­ی اومانیسم و سکولاریسم با تأکید بر غیرطبیعی دانستن نابرابرهای موجود و حرکت به سمت برابری یا موقعیت برتر زنان از اهداف عالیه­ی آنان است.

فمینیست‌ها به تفاوت جنس و جنسیت قائلند. اصطلاح جنس بر تفاوت‌های بیولوژیکی مرد و زن دلالت دارد اما جنسیت به ویژگی‌های شخصی و روانی­ای ناظر است که اجتماع آن­ها را تعیین می‌کند. هر جامعه‌ای تصویری خاص از نقش زن و مرد دارد. مثلاً در اغلب جوامع با این تصور که مردان از زنان قوی‌ترند آن­ها را برای کارهای سختِ جسمانی مناسب‌تر می‌دانند ولی برای زنان، برخی از شغل‌ها مانند پرستاری و آموزگاری را در نظر می‌گیرند. به هر حال مردان و زنان از لحاظ موقعیت اجتماعی متفاوت‌ند و غالباً چنین تصور می‌شود که این تفاوت‌ها ناشی از تفاوت‌های بیولوژیکی مرد و زن باشد و به جنس ارتباط داشته باشد. ‌فمینیست‌ها در مخالفت با این نظریه گرچه تا حدی تأثیر تفاوت‌های بیولوژیکی را می‌پذیرند اما بسیاری از تفاوت‌های اجتماعی را در گرو آن نمی‌دانند و از نظر آن­ها بسیاری از تصاویری که جامعه از زنان در برابر مردان می‌سازد به تفاوت‌های بیولوژیکی آن­ها بستگی ندارد.

جنبش دفاع از حقوق زنان در سیر پیش­رفت خود به مرحله‌ای رسید که خود را نیازمند بازنگری در مبانی نظری و عقیدتی دید زیرا ریشه­ی بسیاری تبعیض‌ها را در نوع نگرشی که در اندیشه­ی یهودی – مسیحی نسبت به زن وجود دارد، یافت. اساساً الهیات فمینیستی در بستر فرهنگ  الهیات مسیحی پدید آمده و رشد کرده است که تا حدود زیادی با آموزه‌های اسلامی متفاوت است. برای نمونه و الهیات مسیحی مار (نماد شیطان در کتاب مقدس) و زن را موجوداتی معرفی می­کند که منشأ شرارت‌ند و با هم­کاری آن دو و تسلیم شدن زن نسبت به اغواگری شیطان، مصیبت بر آدم (مرد) باریدن گرفت. زن، موجودی درجه دو است که به تبع مرد و برای مرد و از دنده­ی چپ او پدید آمده است اما در اسلام به لحاظ اعتقادی و نظری هیچ تفاوتی میان زن و مرد دیده نشده است هر دوی آن­ها به یک اندازه انسانند و در پیشگاه خداوند جای­گاهی برابر دارند[2]. (حجرات، 13).

راه رستگاری به طور یک­سان برای هر دو فراهم است. [3] (نساء، 124) و بهشت به طور یک­سان به هر دو تعلق می‌گیرد.[4] (توبه، 72).

بنابراین جا دارد مبانی نظری و دیدگاه‌های فمینیستی که براساس فرهنگ غیراسلامی پی‌ریزی شده است مورد کنکاش و بررسی جدی قرار گیرد.

 

مبانی نظری و دیدگاه‌های رایج فمینیستی

در شناخت مسأله فمینیسم به عنوان یک مسأله­ی فرهنگی و احساس خطر افراطی‌گریِ این پدیده­ی نوظهور در جامعه­ی اسلامی و هم­چنین ترویج راه‌حل‌های غربی در رهایی زنان از ستم‌ها و تعدی‌هایی است که به اصطلاح بر آنان روا داشته، می­شده است

امروزه زن‌گرایی در بعضی از کشورها به مرحله­ی افراطی رسیده و حتی در کشورهای خارجی به صورت جنبش‌های مبارزاتی در برابر ساختار اجتماعی و سیاسی نمود یافته است و در داخل کشور نیز در محافل خودی و غیرخودی مطرح گردیده است. به طور کلی اساس مبارزات فمینیست‌ها این است که زنان به دلیل جنسیت گرفتار تبعیض شده‌اند و نیازهای مشخصی دارند که ارضا نشده است و برای دست‌یابی به حقوق اولیه و نیازهای اساسی باید تغییرات بنیادی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فراهم آید.

فمینیسم در متن نحله‌های فکری لیبرالیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم متولد گردید و فمینیست‌ها به عنوان نمایندگان تفکر جدید و رادیکال، با مقدمات اساسی و بنیادی ایستم‌های موجود همراه شدند و عمده تفاوت و جدایی فمینیست‌ها از یکدیگر نیز ناشی از انتخاب یکی از ایدئولوژی‌های مرسوم است. اما آن­چه نقطه­ی عطف فمینیسم به شمار می‌آید، خصوصیات مذکر برتر و مؤنث فروتر است و بیشتر برنامه‌ها و تلاش این نحله­ی جدید، بارز نمودن این دوگانگی‌هاست. براین اساس بعضی‌ها، استراتژی مذکر مدارانه (تشویق زنان به گزینش صفاتی که جامعه به مردان نسبت داده است) را اتخاذ کرده و بعضی دیگر استراتژی مؤنث مدارانه را در پیش گرفته‌اند. دامنه­ی پراکندگی این استراتژی­ها تا حد بسیار زیادی تحت تأثیر اهمیت فمینیست‌ها به جنسیت و جنس در معانی جسمی و فرهنگی است.

در واقع می‌توان گفت مبنای نظری فمینیسم مبتنی بر تقسیم ارزش‌ها به زنانه و مردانه است. این دیدگاه‌ها نوعی رابطه­ی مبتنی بر تضاد و خصومت و رقابت بین دو جنس برقرار می­کنند. در حقیقت نظریه­ی فمینیستی از دو منظر به مسائل زنان می‌نگرد:

1. نگرش آسیب‌شناسانه؛ در طول تاریخ و در متن این آسیب‌شناسی بسیاری از نظریات فمینیستی شکل می‌گیرد که مهم‌ترین آن، تفاوت «نابرابری» و «ستمگری» است. در این روند  فمینیسم‌های مارکسیسم و لیبرالیسم، نگرش آسیب‌شناسانه­ی خود را از زن بیان می‌کنند و هسته­ی مرکزی این آسیب‌شناسی، نظام پدرشاهی است.

2. نگرش راه حل‌طلبانه که مبتنی بر ارائه­ی طریق فمینیست‌های مارکسیسم، لیبرالیسم،  رادیکالیسم و سوسیالیسم برای رهایی زن از قیود نظام مردسالاری است. این روش‌ها بر محور آزادی و بی‌قیدی زن نسبت به هرگونه توصیه‌ای است که طبیعت و دین و ساختارهای جامعه و خانواده و روابط بین زن و مرد ارائه می‌دهد. در حقیقت نقطه­ی آسیب‌پذیر فمینیسم از همین جا شکل می‌گیرد زیرا نقش مادری، همسری، روابط طبیعی جنسی و ساختار مذهب و خانواده را بی اعتبار و به عنوان نمودهای پدرشاهی معرفی می‌کند و کلیه­ی ارزش‌های جامعه و خانواده را نفی می‌نماید.

در میان نظریه‌های گوناگون فمنیستی، سه نظریه­ی مهم و قابل توجه است که بر «تفاوت جنسی»، «نابرابری جنسی» و «ستمگری جنسی» تأکید دارد.

1. نظریه تفاوت جنسی: معتقد است جایگاه و تجربه­ی زنان در بیشتر موقعیت‌ها با جای­گاه و تجربه­ی مردان در همان موقعیت‌ها تفاوت دارد.

2. نظریه­ی نابرابری جنسی: براساس این نظریه، نه تنها جای­گاه زنان در موقعیت یک­سان با مردان متفاوت است که کم‌ارزش‌تر و نابرابر است، لذا زنان در مقایسه با مردانی که از جای­گاه اجتماعی برابری برخوردارند، از منابع مادی، منزلت اجتماعی، قدرت و فرصت‌های کمتری نیز برخوردارند.

3. نظریه­ی ستمگری جنسی: در این دیدگاه، زنان علاوه بر تفاوت و نابرابری جنسی، تحت ستم نیز قراردارند یعنی تحت انقیاد و تابعیت و تحمیل و بدرفتاری مردان به سر می‌برند.

دیدگاه اول متکی بر تفاوت‌های جنسی در جنس زن و مرد در بدو تولد است و براین اساس زنان از طفولیت تا پیری تفاوت‌های بنیادی را که پایه­ی زیست‌شناختی دارد، تجربه می‌نمایند، بنابراین مسئولیت‌های مادری و نقش‌های همسری و توجه به حریم خصوصی خانه و خانواده را ناشی از این تفاوت تجربیات مردان و زنان می‌دانند.

در دیدگاه دوم نابرابری جنسی با دو ره­یافت فمینیستی لیبرال و فمینیستی مارکسیستی، به تبیین نابرابری می‌پردازند. محور ره­یافت لیبرالی در درجه اول تبعیض جنسی است. آن­ها معتقدند که تبعیض جنسی سرشار از پیش­داوریِ عادات و باورهای تبعیض­آمیز علیه زنان است و تبعیض جنسی باعث می‌شود که زن­ها از کودکی برای نقش‌های پست‌تر به عنوان نمادهای اخلاق زنانه آماده شوند لذا زنان همیشه در موقعیتی یکسان با مردان، در درجه­ی دوم و پایین‌تر قرار می‌گیرند و گروه دیگر سرچشمه­ی این نابرابری­ها را در سازمان جامعه جست‌وجو می­کنند و می‌گویند این تفاوت‌ها ناشی از تفاوت زیست‌شناختی یا شخصیتی نیست.

دیدگاه سوم دیدگاهِ اکثر فمینیست‌های معاصر را تشکیل می‌دهد. در این دیدگاه ستم­گری جنسی بر پایه­ی مردسالاری، اساس و بنیاد ساختارهای جامعه را تشکیل داده است. براین اساس مردسالاری، متکی بر ذاتی بودن تفاوت‌های زیست‌شناختی است و مردان همواره به دلیل قدرت بیشتر در برآوردن نیازهای خود، بر زنان اعمال قدرت می‌نمایند و هیچ علاقه‌ای هم در کاهش کنترل خویش نشان نمی‌دهند. مردان پیوسته خواهان تسلط بر زنان بوده‌اند و مردسالاری از این منظر به عرصه­ی سیاست و کار (اقتصاد) محدود نمی‌شود بلکه تا قلمروی خصوصی خانواده هم ادامه می‌یابد؛ آن­ها زنان را قربانیان صبور و مظلوم ستم جنسی مردانه می‌دانند. نمایندگان این نظریه معتقدند که زنان باید خود را از شرایط و زمینه‌های ستم‌کشی آزاد سازند و دنیا را جدا از مردان تجربه نمایند تا به شالوده­های اجتماعی معانی جدیدی ببخشند، لذا وظیفه­ی فمینیسم را تشویق زنان به وحدت خواهرانه برای فائق آمدن به ستمی که به آن­ها می‌رود و نیز رهایی از جنس دوم بودن، می‌دانند.

 

1 محمد منصورنژاد، همان، ص261-257.

2 . یا اَیُهاالناس انّا خَلَقناکم مِن ذکر وَ اُنثی وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبائل لِتَعارَفوا انَّ اَکرَمَکُم عِندَاللهِ اتقاکُم.

3. وَ مَن یَعمَل مِنَ الصالِحاتِ مِن ذَکَر اَو اُنثی وَ هُوَ مُؤمِن فَاولئِکَ یَدخُلونَ الجَنه.

4. وَعَدَ المُؤمِنینَ وَ المُؤمِنات جَنّات تَجری مِن تَحتِهاالانهارُ خالِدینَ فیها.