گوشه ای از دم اهورایی تو


احساس بودن کردم؛

احساس دانه بودن و

آینده­ی خاک را در دست داشتن.

آن زمان که باد،

بوی گیسوان تو را از بازترین پنجره­های جهان بر سر و روی من وزاند،

چقدر احساس بودن کردم.

جوانه زدم؛

وقتی که باران تو خیسم کرد و

مرا به سطح زمین فرا خواند.

خوشا زیر باران تو بال و پر افشاندن!

همه خاک­ها را از تنم شستی و

من مشت مشت زلالی تو را سر کشیدم.

رشد کردم؛ وقتی مثل هوای آزاد بر زندگی­ام وزیدی.

بیا داخل. بیا دلم را خنک کن.

نگذار اکسیژن مسموم دنیا را تنفس کنم.

می­خواهم در هوای ملکوتی تو ببالم.

ای هوای کوهستانی دماوند گوشه­ای از دم اهورایی تو!

می­خواهم شکوفه بدهم.

حالا تو باغبان منی و من درخت پرورده­ی تو.

به همه­ی دختران آبادی بگویید من با بوی انگشتان باغبانم گل می­دهم.

بگویید سبد بیاورند و گل­های اساطیری مرا بچینند.

به دختران آبادی بگویید ناز انگشتان او.

عطری وحشی و کوهستانی به گل­های من بخشیده است.

به شاپرک­ها بگویید رنگ­های خودشان را بر دامن سر سبز و پُر گل من بباراند، تا عطر و بوی او مست­شان کند.

نذر می­کنم که اگر روزی میوه دادم،

تمام مردم جهان را به میوه­های سرخ و دلپذیر خود دعوت کنم.

می­خواهم طعم نجابت و طراوت و آزادی، زیر زبان همه مردم باشد.

آی... باغبان دل­ها! منتظر ناز انگشتان تو هستم.