ای لطیفتر از عبور «نسیم دلنرمی» از کوچههای احساس یتیمان!
ای سختتر از چکاد قاطعیت، در کوهستان قانون!
ای زلالتر از باران اندیشه بر کویر فراگیری!
ای صمیمیتر از دیوارهای کاهگلی باران خوردهی فروتنی!
ای شادمانتر از چکاوک شوخ زندگی!
ای لبریزتر از دریاچهی شکیبایی!
ای کوچهباغ مهربانی در سنگلاخ جفای روزگار!
ای سپیدهی بهاری، در پس شب تاریک زمستانی خلافت!
اینک، در ایوان دعوت تو نشستهام؛ برابر قبری که صد سال زیر آفتاب مرداد و طوفان شن، بینشان در کویر گمنامی، بیزائر افتاده بود و آهوانِ هراسانِ فهمیدگی به آن پناه میبردند.
آمدهام، تا انجماد روحم را در گرمای وجودت ذوب کنم؛
تا تب آزم را در خنکای جویبار زهد تو بشکنم؛
تا زردی رخسار انسانیام را با سیمای حقیقیات گلگون کنم؛
دست ناتوانیام را بگیر،
و چشم دلم را بر چهرهی زیبا اما سهمگین حقیقت بگشای!
نجف – ایوان طلا
حسین سیّدی
سردبیر