سخن گفتن
چنان شمرده سخن میگفت که شنونده میتوانست واژگانش را بشمارد.1
از فشردهگوترین انسانها بود اما در عین ایجاز، تمامی آنچه را که میخواست بگوید بیان میکرد. نه زیادهگویی داشت و نه ناقصگویی.
جملههایش پیدرپی بود و میان آنها لحظهای خاموش میماند تا شنونده سخنانش را دریابد و به خاطر بسپارد.2
شیرینسخنترین و شیواگوترین مردمان بود و میفرمود: «من فصیحترین عربم و بهشتیان، به زبان محمد(ص) سخن میگویند. میفرمود: من زبانآورترین فرد عربم.»3
جز به ضرورت سخن نمیگفت و میفرمود: «از نشانههای دانایی آدمی این است که در مسائل بیهوده، اندک سخن گوید.»4
پرگویان را سرزنش میکرد و میفرمود: «منفورترین شما در نزد من، پرگویاناند؛ آنانی که [با سخنان خود] وانمود میکنند با هوشاند و آنهایی که بی پروا لب به سخن میگشایند.»5
بریدن سخن دیگران را کاری ناپسند میشمرد و میفرمود: «کسی که سخن برادر مسلمانیش را قطع کند، همانند کسی است که به صورت او چنگ زنده است6.»
مردمان را از بدگویی باز میداشت و میفرمود:
«کسی که در نزدش غیبت دوست دین باورش را بکنند و بتواند دوست خود را [با زبانش] یاری کند و نکند، خداوند او را در دنیا و آخرت خوار میکند.7»
اگر میخواست هنگام صحبت قسمی بخورد، میفرمود: «سوگند به کسی که جان ابوالقاسم در دست اوست.8»
اگر میخواست فرماندهی را به جایی بفرستد، به او میگفت:
سخنانت را کوتاه کن؛ برخی از سخنان [در تأثیرگذاری، به سان] جاویدند.9
هنگامی که نشسته بود و حرف میزد، بسیار به آسمان مینگریست.10
شیوهاش آن بود که فال بد نمیزد؛ [اما] به فال نیک میگرفت.11
نه بسیار کم سخن بود و نه پرگو.12
هنگام حرف زدن، دهان را کاملاً باز نمیکرد.13
زمانی که سخن میگفت، شنوندگان سرشان را پایین میانداختند و چنان آرام بودند که گویا پرندهای بر سرشان نشسته است.14 چون خاموش میشد، آنان حرف میزدند15
به هر زبانی سخن میگفت.
برای دور ساختن افراد از مطلقانگاری و مطلقگوییهای بیجا، به آنها سفارش میکرد:
نشانهی اوج ایمان آدمی آن است که برای تمامی سخنانش استثنایی بیاورد.16
به پرگویان هشدار میداد:
هر که گفتارش بسیار باشد، اشتباهاتش بسیار شود؛ و کسی که اشتباهاتش زیاد باشد، گناهانش بسیار شود؛ و هر که گناهانش بسیار باشد، دوزخ برای او شایستهتر است.17
امانت در گفتار را هم برمیشمرد و میفرمود:
یزدان کسی را یاری کند که چون چیزی از ما بشنود، همان گونه [برای دیگران] نقل کند.18
هنگام حرف زدن، حرکات دست را به کمک میگرفت.
دوست نداشت دوستانش با صدای بلند حرف بزنند.
هیچ گاه با نهایت مرتبهی عقل و فهم خویش با کسی سخن نگفت و میفرمود: «ما پیامبران، مأموریم که با مردم به اندازهی عقل و فهم آنان سخن بگوییم.»
***
حضرت همواره مراقب زبان خویش بود و با سخنانش نیز نقش بسیار مهم سازنده یا ویرانگر زبان را به مردم یادآوری میکرد:
زبان چنان عذابی میبیند که هیچ یک از اعضای بدن چنان رنجی نمیبیند. زبان میگوید: خداوندگارا! مرا چنان شکنجهای دادی که هیچ عضوی را چنان رنجی ندادی [چرا]؟
آفریدگار پاسخ میدهد: «از تو سخنی برآمد که به خاور و باختر رسید و در نتیجهی آن خون بیگناهانی ریخت، مالهایی به ناحق گرفته شد و حرمتهایی هتک شد. پس سوگند به ارجمندی خودم، تو را چنان عذاب خواهم کرد که هیچ عضوی از اعضا را چنین عذابی نکرده باشم».19
ایمان هیچ بندهای راست و پابرجا نخواهد شد، مگر این که دلش راست [و بی نیرنگ] شود؛ و دلی به راه راست نخواهد رفت، جز آن که زبان راست [گو] شود.
یکی از لغزشهای زبان، «ستیزهجویی گفتاری» است. اثبات کردن نکتهای که سود این جهان یا آن جهان ندارد و ادامهی این کشمکش، به کدورتها و گسستن زنجیرهی دوستیها میانجامد. پس باید ریشهی این درخت بی میوه را خشکاند:
من ضامن خانهای در بالای بهشت، خانهای در میانهی بهشت، و خانهای در ورودی بهشت برای کسی هستم که ستیزهجویی گفتاری را رها کند؛ گرچه بر حق باشد.20
بنده به اوج ایمان نمیرسد، جز آن که زبان خویش را نگه دارد21
هر کس که از زبانش بترسند، از دوزخیان است.22
سخنرانی
هر جا که دلهای مردم را برای شنیدن مهیا میدید، به سخنرانی میپرداخت؛ چه بر منبر، چه روی زمین و چه بر شتر. گاه ایستاده سخنرانی میکرد.23 اگر بر فراز منبر میرفت رویش را به طرف مردم میکرد و بر آنان درود میفرستاد.24
پایان خطابهاش استغفار بود.25
محور سخنانش درود بر خداوند و ستایش او به خاطر نعمتهایش، توصیف کمال و ستودن او، آموختن بنیانهای اسلام، یادآوری بهشت و دوزخ و سرای واپسین، فرمان به پارسایی و تبیین موارد خشم و خرسندی آفریدگار بود.26
منبرش سه پله داشت. سخنرانی معمولاً کوتاه و گاه به دلایلی، از جمله رخدادی غیر منتظره طولانی میشد. در اعیاد، برای خانمها خطابهای جدا ایراد میفرمود و آنان را به بخشش تشویق میکرد.
هماره موعظههایش در روزهای جمعه، کوتاه بود.27
«حکیم، پسر حزام»، میگوید: «روز جمعهای با پیامبر بودم. ایستاد و بر چوب یا کمانی تکیه کرد. پس سپاس خداوند گفت؛ با واژگانی سبک، پاکیزه، خجسته.»
شوخی
«حسین، پسر زید»، میگوید از امام باقر(ع) پرسیدم: «پدر و مادرم فدایت باد! آیا پیامبر شوخی هم میکرد؟»
فرمود: ... از مهربانی او به پیروانش آن بود که با آنان شوخی میکرد تا بزرگیاش چنان برای آنها جلوه نکند که بدو ننگرند.28
امام صادق(ع) نیز هدف شوخی حضرت را «شاد کردن مخاطب»29 بیان میکند نه ریشخند و تحقیر کردن دیگران و برای زبانآوری و گرم کردن مجلس عبدالله پسر حارث میگوید: «کسی را شوختر از رسول خدا ندیدم.30
عایشه میگوید: «حضرت بسیار شوخی میکرد.»
میفرمود: آفریدگار دربارهی شوخی راستگو بازخواست نمیکند.31
*نمونهها
1. نیای «خالد قسری»، زنی [بیگانه] را بوسید. زن به پیامبر شکوه برد. رسول به دنبال مرد فرستاد. او آمد و اعتراف کرد و گفت: «اگر زن میخواهد قصاص کند، قصاص کند»! پیامبر و یارانش لبخند زدند. حضرت پرسید: «دیگر این کار را تکرار نمیکنی؟» مرد پاسخ داد: «سوگند به خداوند، نه ای رسول خدا». رسول از مجازات [سبک] وی چشم پوشید.32
2. حضرت از «ابوهریره» خواست تا با عربها شوخی نکند. روزی ابوهریره کفش حضرت را ربود و آن را نزد خرمافروش گرو گذاشت و خرما گرفت. مشغول خوردن بود که پیامبر(ص) سر رسید و از او پرسید: «ای اباهریره! چه میخوری»؟ پاسخ داد: «کفش پیامبر را»!33
3. مردی نزد پیامبر آمد و گفت: «نابود شدم! در ماه رمضان با همسرم آمیزش کردم». حضرت فرمود: بندهای آزاد کن.»
- ندارم.
- پس دو ماه پشت سر هم روزه بگیر.
- [به خاطر ضعف بدنم] نمیتوانم.
- پس شصت بینوا را سیر کن.
- [هزینهاش را ] ندارم.
پیامبر ظرفی از خرما آورد و فرمود:
فقیری پیدا کن و این را به او صدقه بده.
- چه کسی تهیدستتر از من است؟! به خدا قسم اگر تمام شهر را بگردی فقیرتر از خانوادهی ما پیدا نمیکنی.
حضرت خندید و فرمود: «پس در این صورت خودتان بخورید!»34
میفرمود: «مؤمن، خوشرو و بذلهگوست و منافق، ترشرو و خشمگین.»
قانونمداری
زنی از قبیلهی مخزوم دزدی کرد. قریشیان به خاطر موقعیت بلند اجتماعی آن زن بیمناک شدند و میخواستند پیامبر از مجازات او چشم بپوشد. جز «اسامه پسر زید»، محبوب پیامبر، کسی جرئت نداشت این خواهش بیجا را با پیامبر بگوید. اسامه خواستهی قریشیان دربارهی عفو آن زن را مطرح کرد.
حضرت فرمود:
«آیا در حدی از حدود خداوند پادرمیانی میکنی؟»
سپس برخاست و خطبهای خواند. در آن سخنرانی فرمود:
«آنانی که پیش از شما نابود شدند، مردمانی بودند که اگر مهترشان دست به سرقت میزد، رهایش میکردند و اگر فرودستشان سارق بود، حد را در حقش اجرا میکردند. سوگند به خداوند، اگر فاطمه(س)، دختر محمد(ص) نیز دست به سرقت بزند، محمد(ص) دستش را قطع خواهد کرد.»
و دست زن مخزومی بریده شد.35
کسی که وساطت او مانع از اجرای حدی شود، در معرض خشم یزدان است تا از [این] کار خویش دست کشد.36
گشادهدستی
گشادهدستترین مردمان بود؛37 به ویژه در ماه مبارک که به تعبیر امام علی(ع) «چون نسیمی جاری بود که چیزی در کف او نمیماند.»38
هر چیزی برای جلب افراد به اسلام از او خواسته میشد، میداد.
هفتاد هزار درهم برایش آوردند. آن را بر حصیر نهاد. سپس به تقسیمش پرداخت و همه را میان نیازمندان تقسیم کرد.
مردی نزدش آمد و چیزی خواست. فرمود: «چیزی ندارم اما به حساب من هر چه نیاز داری بخر، پول دستمان آمد به جای تو میپردازیم.» «عمر» گفت: «ای رسول خدا، خداوند مجبورت نکرده چیزی را که نداریم [بر عهده گیری].»
پیامبر از سخن عمر خوشش نیامد. مرد نیازمند هم گفت: «بپرداز و نترس ...»
پیامبر خندید. شادمانی از چهرهاش معلوم بود.39
هنگامی که از نبرد «حنین» برگشت، عربهای بیاباننشین آمدند و آنقدر از وی درخواست کردند که ناگزیر شد به درختی پناه برد. عربها ردایش را ربودند. حضرت ایستاد و فرمود: «ردایم را بدهید. اگر به تعداد این درختهای خاردار [بیابانی] حیوانات اهلی داشتم، آنها را میان شما تقسیم میکردم. شما مرا تنگچشم، دروغگو و ترسو نخواهید یافت».40
میفرمود: «اگر به اندازهی کوه احد طلا میداشتم، آنچه مرا شاد میکرد این بود که سه شبانهروز بر من نگذرد جز آن که چیزی از آن کوه طلا نزدم نماند، مگر اندکی که آن را برای [پیشرفت] دین نگه دارم.41»
زنی لباسی از پشم سیاه برایش آورد و از وی خواست که آن را بپوشد. حضرت آن را گرفت و پوشید و بدان نیز نیازمند بود. مردی از اصحاب آن را دید و گفت: «ای فرستادهی خدا! چه قدر زیباست. آن را به من میپوشانی؟!» فرمود: «بله.» چون رسول خدا(ص) از آنجا رفت، دیگر یاران، مرد را نکوهش کردند و گفتند: «تو [از سویی] میدانستی که پیامبر بدان هدیه نیاز دارد و [از سویی دیگر هم میدانستی که] هر چیزی از وی بخواهند، میدهد42[پس چرا چنین خواهشی از وی کردی؟]»
محبوبترین غذا برایش طعامی بود که دستهای بسیاری به سمت آن دراز شود.43
میفرمود: «گشادهدست، به خداوند، مردم و بهشت نزدیک است؛
و تنگ چشم، از پروردگار، مردم و بهشت دور و به دوزخ نزدیک است.44»
از تنگ چشمی دوری کنید که پیشینیان شما را نابود کرد. آنها را به ستم و گسستن پیوند خویشاوندی واداشت. 45
بهشت را خانهی سخاوتمندان مینامید.46
سخاوتمند نادان، نزد خداوند از دانشمند تنگچشم محبوبتر است!47
میفرمود: «هر کس بمیرد و بدهکاری از خود بر جای گذارد و یا خانوادهای از وی برجا ماند، بر عهدهی من است که بدهکاریاش را بدهم و خانوادهاش را سرپرستی کنم. اگر مالی از خود برجای گذاشت، از آن وارثان اوست.»
امام صادق(ص) میفرمود: «بسیاری از یهودیان پس از شنیدن این سخن مسلمان شدند زیرا خویش و اموال خویش را در امنیت، و آیندهی خانوادهی خود را تضمین شده مییافتند.»
گشاده رویی
گشاده رویی را از عوامل تثیبیت و تحکیم دوستی میان انسانها میدانست و میفرمود:
«همانا آفریدگار از کسی که با دوستانش با چهرهای اخم آلود روبهرو شود نفرت دارد.» 48
مردی نزدش آمد و از او پندی خواست. در یکی از اندرزهایش به او فرمود: «با دوستت با سیمایی گشاده، روبهرو شو. 49»
میفرمود: «گشادهرویی، کینه را میبرد.50»
مجلس
هرگاه با مردم مینشست، در موضوع صحبتشان مشارکت میکرد. اگر دربارهی جهان واپسین یا این جهان سخن میگفتند، با آنان همسخن میشد.
اگر در بارهی غذا یا نوشیدنی حرف میزدند، با فروتنی و صمیمیت در صحبتشان شرکت میکرد.51
گاه در حضورش شعر میخواندند و چیزهایی از دوران جاهلیت نقل میکردند و میخندیدند و او هم لبخند میزد. اگر سخن حرامی نمیگفتند یا عمل حرامی انجام نمیدادند، مانع آنان نمیشد.52
همنشینانش در حضور او بگو مگو نمیکردند.
تنها در مسجد نشسته بود. مردی وارد مسجد شد. حضرت به خاطر او خود را جابهجا کرد و فرمود: «حق مسلمان بر مسلمان آن است که چون خواست بنشیند، دوستش برایش جا باز کند.53» [اگر چه جا وسیع باشد؛ زیرا این کار نشاندهندهی احترام و محبت او به دوست خویش است].
از همه میخواست به تشریفاتی که دیگران را به رنج میافکند و سودی واقعی برای آنها ندارد دست بردارند:
«ای اباذر! کسی که دوست داشته باشد دیگران برایش ایستاده، صف بکشند، جای خویش را در دوزخ مهیا کرده است.54»
با گفتار و رفتارش، احترام به کسانی را که آیینهی ارزشها هستند ترویج میکرد:
«ای مردم، اهل بیت مرا اکنون و پس از مرگم بزرگ شمارید. آنان را محترم دارید و بر دیگران برتری دهید. روا نیست کسی برای دیگری از جایش برخیزد جز برای خاندان من.55»
میفرمود: «سخنانی که در مجالسی رد و بدل میشود امانت است، مگر سه مجلس:
- مجلسی که در آن تصمیم به ریختن [ناحق] خون کسی گرفته شود؛
- محفلی که در آن تصمیم به تجاوز گرفته شود؛
- نشستی که در آن تصمیم به حلال شمردن [و تصرف عدواتی] مال دیگری گرفته شود. 56»
از هر چه که آسمان آبی دوستی را تیره کند پرهیز میداد و میفرمود:
«اگر سه نفر هستید، دو نفرتان با هم پچپچ نکنید؛ این کار شما، فرد سوم را غمگین میکند. 57»
با رفتارش به دیگران میآموخت در مجلس در پی جای خاصی نباشند. از همین روی، وقتی وارد مجلسی میشد، پایینترین جا مینشست.58
گاهی به نکتههای ظریف اشاره میکرد و میفرمود: «سزاوار است که در تابستان میان دو کس که با هم مینشینند، نیممتر فاصله باشد تا برای همدیگر زحمت نباشند.59»
برای سرکوبی اژدهای خودخواهی میفرمود: «کسی برای دیگری از جایش برنخیزد اما برای همدیگر جا باز کنید، [تا] آفریدگار به شما وسعت دهد.60»
به ملاقاتکنندهی خود احترام میگذاشت. بسیار پیش میآمد که ردایش را حتی برای بیگانهای میگستراند و او را بر آن مینشانید.
زیراندازش را به کسی که وارد میشد میداد تا روی آن بنشیند. اگر او نمیپذیرفت، آنقدر اصرار میکرد تا بپذیرد.
هر کسی که در مجلس او مینشست، گمان میکرد، خود، گرامیترین فرد نزد رسول خداست.
«جریر، پسر عبدالله بجلی»، به مجلس ایشان آمد. انجمن جای سوزن انداختن نبود. پس دم در نشست. پیامبر(ص) ردایش را پیچید و برایش افکند و بدو فرمود: «روی آن بنشین». جریر آن را گرفت و بر چهرهاش نهاد. ردا را میبوسید و میگریست. سپس آن را به حضرت پس داد و گفت: روی لباست نمینشینم. خدایت گرامی بدارد که مرا گرامی داشتی.»
«انس» میگوید: «کسی محبوبتر از پیامبر نبود؛ [با این همه] افراد جلوی پایش برنمیخاستند؛ زیرا میدانستند این کار را خوش نمیدارد.61»
روزی تنها در مسجد نشسته بود. مردی وارد شد. حضرت خود را برای او جابهجا کرد. مرد گفت: «جا که بسیار است ای فرستادهی خدا!» فرمود: «حق مسلمان بر مسلمان آن است که وقتی دید میخواهد بنشیند، خود را برایش جابهجا کند.62»
میفرمود: «هر گاه یکی از شما وارد مجلسی شد، کنار آخرین نفری که نشسته است بنشیند.63»
«ابوهریره» و «ابوذر» نقل میکنند:
روش حضرت آن بود که در میان یارانش مینشست. وقتی غریبی میآمد، نمیدانست کدام پیامبر است تا [مطلبش را] از وی بپرسد. از رسول خدا خواستیم جایی بنشیند که هرگاه غریب میآید او را باز شناسد. پس برایش سکویی از گل ساختیم. بر آن مینشست و ما در دو طرف او مینشستیم.64
مردم را از این که جای خاصی در مجالس داشته باشند، باز میداشت.
وقتی از مجلسی برمیخاست، بیست بار با صدای بلند استغفار میکرد.65
در مجلسش صداها بلند نمیشد و از کسی بدگویی نمیشد.66
اصحاب در حضورش حرف همدیگر را قطع نمیکردند.67
خوشمجلس بود.68
اگر در حضورش کسی را ملامت میکردند، میفرمود: «واگذاریدش.»
میفرمود: «اگر یکی از شما از جایش برخیزد و از مجلس بیرون رود، هنگامی که بازگردد از دیگران سزاوارتر است که در جای قبلی خود بنشیند.69»
در مجلس او کسی را بسیار نمیستودند.
به افراد سفارش میکرد: «هنگامی که [در مجلسی] دو تن آهسته سخن میگویند، وارد [سخنان] آنان نشوند.70[یا کنارشان ننشینند].»
در ملاقاتهای عمومی، اهل فضل را بر دیگران مقدم میداشت. هر کس را به مقدار فضیلتش در دین احترام میگذارد.
آن بزرگوار سرگرم اصلاح امور آنان میشد و به اصلاح نواقص و رفع نیازهایشان میپرداخت و از امور جامعه از آنها میپرسید و مطالب لازم را با ایشان در میان مینهاد و به آنان میفرمود: «کسانی که در این جمع حاضرند، باید این سخنان را به دیگران برسانند». پیامبر از آنها میخواست که اگر کسی حاجتی دارد و امکان دستیابی به او برایش نیست، نیازش را به آن حضرت برساند ... و مجلس ایشان این گونه سپری میگشت و به جز این امور، به کسی مجال سخن یا کاری داده نمیشد.71
مشورت پذیری
با این که خود پیامبر بود و کاملترین خردمند، مشورت پذیریاش درسی بود برای همهی خردمندان.
ابوهریره میگوید: «کسی را ندیدم که بیشتر از پیامبر با دوستانش مشورت کند.72»
میفرمود: «هیچ پشتیبانی نیکوتر از مشورت نیست.73
نه کسی از مشورت بدبخت شده و نه خودرأی خوشبخت.74
هدیه
هرگاه در جمع به او هدیه میدادند، به اطرافیانش میفرمود: «شما در این هدیه سهم دارید.75»
هدیه را میپذیرفت گرچه جرعهای شیر بود؛ و آن را جبران میکرد .76
فرمان داده بود: «به یکدیگر هدیه دهید تا محبتتان به همدیگر افزون شود».77
از یارانش میخواست هدیه را رد نکنند78 و آن را کوچک نشمارند،
گرچه پاچهی بزی باشد.79
نهتنها فرمان به هدیه دادن متقابل میداد، بلکه میفرمود: «به کسی که به تو هدیه نمیدهد نیز هدیه بده».80
میفرمود: «هدیه کینهها را میبرد و دوستی را تجدید و تثبیت میکند.81 در هدیه دادن میان فرزندان خویش مساوات را رعایت کنید؛ من اگر میخواستم کسی را [در هدیه دادن] برتری دهم، زنان را برتری میدادم.82»
هدیه را فراتر از هدایای مادی مطرح میکرد و میفرمود:
«چه نیکو هدیهای است سخنی از سخنان دانش راستین.83»