سوراخهای جورابم خط خطی میشوند. سوزن، میشود مداد. قرقرهی نخ میشود رنگ مداد و من طرح میزنم روی سوراخی که در پاشنهی جورابم متولد شده.
پاشنهای که خود را آزاد میکند. سرک میکشد و نمیگذارد جورابم محصورش کند. هر چه جوراب میخرم، پاشنهام با جسارت تمام پارهاش میکند. بقیهی پایم اما سر به زیر و مطیع. رام میشوند و توی زندان پارچهای خود، به زور نفس میکشند. من با پاشنهام همیشه سر لج دارم؛ او پاره میکند. من میدوزم. باز پاره میکند. جوراب دیگری میخرم ... و باز او ... باز من ... و هر دو نمیدانیم عاقبت کداممان توی این نبرد پیروز میشویم؟!
من میگویم پاشنهها، لایق زندانند. پاشنهام دم از رهایی میزند. سوزنهایم دیگر همه خسته شدهاند.
***
چند وقت است کنار انگشت شصت پایم و اطراف جورابم هم، مثل پاشنهام، دارد سوراخ میشود. سوزنهایم بیشتر کار میکنند. دیگر کف پاهایم رام و مظلوم نیستند. انگار پاشنهام همه جای پایم را مثل خودش جسور کرده. همهی جورابهای نو و جدیدم پاره میشوند و پاره میشوند.
تصمیم گرفتهام دیگر هیچ وقت جوراب نخرم و پایم نکنم.