بر سریر سخن


بلاغت در آینه­ی تبار حضرت عباس‏(ع)

 

 

 اشاره

 با اندکى دقت در زندگى غرورآفرین حضرت عباس‏(ع) به­ویژه درخشندگى چشم‏گیر او در واقعه­ی کربلا، میراث سترگى که امام على(‏ع) و نیاکان حضرت عباس‏(ع) در او به ودیعه گذاشته بودند، به خوبى دیده مى‏شود. تلاش‏ها، رشادت‏ها و فداکارى‏هایى که حضرت عباس(‏ع) در واقعه­ی کربلا از خود نشان داد، یادآور شجاعت‏هاى حضرت على(‏ع) و نیاکان مادرى حضرت عباس(‏ع) است چرا که ایشان ثمره­ی پیوندى آسمانى بود بین ابرمرد تاریخ و زنى که شایسته‏ترین براى ازدواج با او به شمار مى‏رفت، آن هم با ازدواجى که مقصود از آن به دنیا آوردن حیدرى دیگر رقم خورده بود.

 این نوشتار بر آن است تا نیم نگاهى به ویژگى شعر و بلاغت حضرت عباس(‏ع) در آئینه­ی میراثى که پدران او برایش گذاشته بودند، بیاندازد.

 مفهوم فصاحت و بلاغت

 در ادب پارسى جدا نمودن این دو مفهوم از هم تا اندازه‏اى دشوار است. زیرا این دو مفهوم نزدیک به هم هستند اما مى‏توان از روى مسامحه در تعبیر، براى آسان‏تر شدن فهم آن، فصاحت را شیوا سخن گفتن و بلاغت را رسا سخن گفتن ترجمه نمود.

 على‏(ع)؛ آفتاب فصاحت و بلاغت

 وجود عنصر فصاحت و بلاغت – با هر تعریفی – در سخن على‏(ع) بر هیچ کسی پوشیده نبوده و نهج البلاغه‏اش، قطره‏اى اقیانوس‏وش از گنجینه­ی سخن اوست.

 «جاحظ» نویسنده­ی بزرگ قرن سوم و سخن‏شناس عرب پس از یاد کردن جمله‏اى از حکمت‏هاى نهج البلاغه1 مى‏نویسد:

 اگر از کتاب سخنان على(‏ع) غیر از همین یک جمله نمى‏یافتم برایم کافى و بسنده بود - بلکه از بسنده نیز بسنده‏تر - و مقصود را از این جمله­ی کوتاه، نارسا نمى‏دیدیم: «نیکوترین سخن، سخنى است که اندکش تو را از بسیارش بى‏نیاز کند و معناى آن رسا و گویا باشد و خداى بزرگ آن را هماهنگ با آهنگ و نیت و پارسایى و همت گوینده‏اش، در جامه‏اى از جلال و شکوه پوشانیده باشد و از فروغ حکمت، آن را آب و تاب داده باشد».2

 جاحظ در جایى دیگر مى‏افزاید: «سخن‏شناسان همگى هم­رأى‏اند که سخنى نیافته‏اند که در کوتاهى لفظ و گستردگى معنا و سودمندى بسیار و برانگیزندگى خواننده، در بیان و روانى و زودیابى مفهوم، با این جمله­ی امام برابرى کند».3

 «سبط ابن جوزى» درباره­ی سخنان نغز و گفتار شیواى امیر المؤمنین‏(ع) مى‏نویسد: «سخنان على(‏ع) همه سرشار از فروغ و شکوه است و میزان معرفت و حکمت. سخنانى است که خداوند چنان آن­ها را از شکوه و برجستگى لبریز کرده که هر کس بشنود و بخواند، هیبت آن­ها او را فرا مى‏گیرد. خداوند در سخنان او، شیرینى و نمکینْ‏کلام بودن و طراوت و تازگى و شیوایى و رسایى را به هم آمیخته است. واژه‏اى در آن­ها گزاف نیست و هیچ حجتى را با آن­ها یاراى برابرى نیست. همه­ی سخن­وران را به ناتوانى کشیده و گوى سبقت را از همگان ربوده است. واژه‏هایش از نور نبوت، آب و تاب گرفته و اندیشه‏ها را سرگردان خود ساخته است.»4

 میراث پدرى حضرت عباس(‏ع) در فصاحت و بلاغت

 از جمله گنجینه‏هاى پرارزشى که حضرت عباس(‏ع) آن را از پدر، مادر و نیاکان خود به ارث برده بود، توشه­ی غنى فصاحت و بلاغت است. عباس(‏ع) میراث‏دار على(‏ع) در بلاغت و فصاحت است اما او از سویى دیگر در دامان پر مهر مادرى ادب‏دوست پرورش یافته است. شمیمى از طراوت بوستان سخن‏دانى این بانوى ارجمند، در مرثیه‏هاى جان­سوزى که در سوگ عباس(‏ع) مى‏سراید به چشم مى‏خورد.

 فصاحت و بلاغت در نیاکان مادرى حضرت عباس(‏ع)

 پدران و نیاکان «امّ البنین»(‏ع) از این ویژگى والا نیز برخوردار بوده‏اند. در بین آنان «لبید بن ربیعه» مشهورترین است. او از معمّرین (افرادى که بسیار عمر کرده‏اند) بوده و 145 (5) یا157 (6) سال عمر کرده است. نود سالش بود که اسلام ظهور کرد.7 و در دوران خلافت «معاویه» بدرود زندگانى گفت.8

وی با دیدن معجزه­ای از پیامبراکرم(ص) ایمان آورد.

 لبید بن ربیعه، از بزرگان جزیره العرب به شمار مى‏آمد، او برادر «خالد» و عموى «حزام»، پدر حضرت امّ البنین(‏ع) به شمار مى‏آید. در عصرى که فن شاعرى، اعجازى بى‏بدیل به شمار مى‏رفت و برگزیده‏ترین شعرها را بر دیوار کعبه مى‏آویختند، لبید، شاعرِ یکى از هفت شعر برگزیده و سرشناس عربستان بود. اگر چه او در عصر جاهلیت مى‏زیست اما مردى بخشنده، جوان­مرد، حقیقت‏جو و در عین حال دلاور و شجاع بود و اندامى تنومند و ورزیده داشت.

 وى هنگام تشرف به اسلام، تک‏بیتى سرود که در آن، خداوند را به سبب این فیض بزرگ چنین سپاس مى‏گوید:

 اَلحَمدُ لِلّهِ اِذْ لَمْ یَأْتِنِى اَجَلِى

حَتّى لَبِسْتُ مِنَ الإسلامِ سِرْبَالاً9

 «عمر بن خطاب» در روزگار خلافت خویش به «مغیره بن شعبه» دستور داد تا به شاعران مسلمان بنویسد یک نسخه از اشعار خود را براى درج در دیوان شاعران اسلامى به مدینه بفرستند. وقتى مغیره بن شعبه برای انجام فرمان دست به کار شد، نزد لبید بن ربیعه و «اغلب راجز عجلى» رفت تا اشعار آن­ها را دریافت کند. لبید گفت: «من هرگز شعرى را که از جاهلیت رسیده در اسلام نخواهم سرود» و در پاسخ عمر سوره­ی بقره را در کاغذى نوشت و برایش فرستاد.

 اما «اغلب راجز» شعر خود را نوشت و براى عمر فرستاد. عمر که پیشتر دستور داده بود به هر شاعر هزار سکه بدهند، امر کرد پانصد سکه از بخششى که به اغلب شده کم و به لبید بیفزایند.

 اغلب ناراحت شده و گفت: «آیا سزاوار است من که از دستور پیروى کرده‏ام پانصد سکه بگیرم و لبید که سرپیچى کرده هزار و پانصد سکه دریافت دارد؟» در این میان، معاویه هم پانصد سکه به بخششى که به لبید شده بود، افزود اما لبید هرگز این دو هزار سکه را نپذیرفت و به خودشان بازگرداند و تا آخر عمر عطاى آنان را در قبال شاعرى خود نپذیرفت.10

 او در دوران حیات همواره مورد احترام پیامبر(ص) بود و پیامبر بارها به شعر او تمسک مى‏کرد. شهرت لبید، تنها به سخن‏دانى و چکامه‏سرایى او نیست؛ بلکه احترام پیامبر اکرم(‏ص) نسبت به او به دلیل تعهد این شاعر بزرگ بوده است. حضرت درباره­ی او فرمود: «بهترین حرفى که عرب [جاهلى] زده است سخن لبید است که گفته:

 اَلاَ کُلُّ شَى‏ءٍ مَا خَلا اللَّهُ بَاطِلٌ

وَ کُلُّ نَعِیمٍ لا مُحَالَةَ زَائِلٌ

 «به هوش باش که هر آن چه غیر خداست باطل است و هیچ نعمتى نیست که پایدار باشد».11در مناظره‏اى که بین امام حسن مجتبى(‏ع) و عایشه درگرفت نیز امام به ابیاتى از شعر لبید تمسک کرد و چند بیتى از آن را در کلام خود آورد.12

 لبید در معلّقه­ی خود (اشعارى که در عصر جاهلیت بر دیوار کعبه آویخته بود) که هشتاد و هشت بیت است، مفاهیمى همچون بخشندگى، مهمان‏نوازى، دورى از شهوت‏رانى و خوگرفتن به عقل‏مدارى را مى‏گنجاند، به گونه‏اى که وقتى فرزدق، شاعر معاصر امام سجاد(ع)، بیتى از آن ‏را مى‏شنود، از اسب خویش پیاده مى‏شود و از شگفتى واژه‏هاى آن به سجده مى‏افتد.

 او در این قصیده­ی بلند چنین مى‏سراید:

 - نعمت‏هاى این جهان مایه­ی فریب و حسرتند و زندگانى در این دنیا ناپای­دار است؛

 - همگان به زودى به بلایى بزرگ دچار مى‏شوند و سرانگشتان آنان را مرگ، زرد خواهد ساخت؛

 - هر کس به کرده‏هاى خود آگاه خواهد شد و در پیشگاه خداوند همه­ی پرده‏ها بر خواهد افتاد...13

 این اشعار، به خوبى از سرشت و شخصیت برجسته­ی این مدیحه‏سراى بزرگ، پیش از ظهور اسلام پرده برمى‏دارد و او را پیش از مسلمان شدن، مردى به دور از آلودگى‏هاى جاهلیت مى‏نمایاند.

 نگاهى به اشعار و رجزهاى عباس‏(ع) در روز عاشورا

 با نگاهى گذرا به رجزهایى که حضرت عباس(‏ع) در پهنه­ی کربلا خوانده، مدعاى برخوردارى او از گنجینه­ی پربار شعر و ادب به اثبات مى‏رسد.

 «رجز» عبارت از شعرى ناگهانی است که جنگ­جو براى ستودن خود و توصیف حَسَب و نَسَب خویش با آهنگى حماسى مى‏خواند و داراى مفاهیمى دال بر خوار شمردن دشمن در است. گاهى اوقات نیز از اشعار دیگر شاعران بهره مى‏گرفتند.14

 در هر حال رجز شعرى از پیش تعیین شده بوده و کمتر پیش مى‏آمده که جنگ­جویى به گونه­ی آغازین و فى‏البداهه در میدان جنگ آن را بسراید چه رسد به این که بخواهد به تناسب حال و هواى میدان نبرد، آن را تغییر نیز بدهد و یا روی­دادهایى را که به وقوع پیوسته و او در همان لحظه شاهد آن بوده به شعر درآورد؛ اما در پیکارهاى حضرت عباس‏(ع) شاهد چنین ویژگى‏اى در رجزهاى او هستیم که نشان از توان والاى او در سخن‏دانى است.

 او در ابتدا به توصیف خود، امام خود و حسب و نسب خود مى‏پردازد - که رجزها معمولاً بیشتر از این هم نبوده - و سپس مى‏سراید:

 «به خداوند شکست‏ناپذیر و بزرگ و به «حجر الاسود» و «زمزم» و «حطیم» صادقانه سوگند یاد مى‏کنم که امروز پیکرم را به خونم آغشته مى‏کنم و در راه حسین(‏ع) که پیشواى پر افتخار اهل فضل و بخشش است، جهاد مى‏نمایم.15

 آن گاه به سوى دشمن هجوم می­برد. او در ابتدا نبرد سختى با آن­ها کرد و دوباره سرود:

 «من از مرگ، آن هنگام که بانگ برمى‏دارد بیمى ندارم تا این که پیکرم در میان دلیرمردان به خاک افتد. جانم فداى جان پاک پیامبر(ص) باد! منم عباس‏ که کارم آب­آورى است و از دشمنان در روز رویارویى نمى‏هراسم».16

 حمله­ی او به قدرى برق‏آسا بود که سبب پراکنده شدن و فرار دشمن شد.17

 این حمله­ی بى‏امان باعث شد تا دشمن از خیال نبرد رویارو، بیرون آید. بدین منظور اجازه دادند عباس(‏ع) آب بردارد تا آنان از این فرصت استفاده کرده، در پشت نخل‏ها کمین کنند.18

 وقتى به آب­راه فرات دست مى‏یابد و مى‏خواهد کمى آب بنوشد، تشنگى امام خویش را در نظر مى‏آورد و مى‏خواند:

 «اى نفس پس از حسین‏(ع) خوار باشى! و پس از او هرگز نخواهم که زنده بمانى! این حسین(‏ع) است که دل از زندگانى شسته اما تو آب سرد و گوارا مى‏نوشى؟! به خدا قسم که این شیوه­ی دین من نیست».19

 و وقتى دست راست او قطع مى‏شود، بى‏درنگ در رجز خود مى‏گوید:

 وَ اللَّهِ اِنْ قَطَعْتُمْ یَمِینى

اِنِّى اُحَامِى اَبَداً عَنْ دِینى

 وَ عَنْ إمَامِ صَادِقِ الیَقِین

نَجْلِ النَّبِىّ‏صلى الله علیه وآله الطَّاهِرِ الأمِینِ

 «به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید همواره پشتیبان دینم و امامم که یقین راستین دارد و نوه­ی پیامبر(ص) پاک و درستْ­کردار است باقى مى‏مانم».20

 او به پیکار آن­قدر ادامه داد که خسته شد.

 «حکیم بن طفیل طائى سنبسى» با شیوه­ی قبلى در پشت نخل دیگرى کمین کرد و با دیدن ضعف حضرت، به او حمله‏ور شد و با ضربه‏اى دست چپ او را نیز قطع نمود. حضرت با روحیه‏اى استوار، نفس خود را مخاطب قرار داد و خواند:ِ

 «اى نفس از کافران مهراس و مژده­ی مهربانى پروردگار در جوار پیامبر بزرگ‏(ص) بده! [اگر چه] با سرکشى خود دست چپ مرا قطع کردند. پس خداوندا! آنان را به آتش دوزخ خود درآر!»21

 به خوبى آشکار است که حضرت با هر حرکت دشمن، رجزى متناسب با آن مى‏سراید؛ اگر چه در آن گیر و دار جنگ و فرود آمدن ضربت‏هاى کارى و قطع شدن دستان، دیگر مجالى براى رجزخوانى نمى‏ماند اما او با روحیه‏اى استوار و ایمانى راسخ، با خواندن این رجزها همگان را از ایمان قلبى خود به خدا و امام خویش آگاه مى‏سازد و در سخت‏ترین شرایط، دست از سر دادن شعارهاى بلند عاشورا و چکامه‏هاى سرخ آن برنمى‏دارد.

 

پی­نوشت­ها

1. قِیمَةُ کُلُّ امْرِءٍ مَا یَحسُنُهُ ؛ ارزش مرد به چیزى است که او را نیکو کند. نهج البلاغه، حکمت 81.

2. البیان و التبیین، ابو عثمان عمرو بن بحر حاجظ، بیروت، دار مکتبه الهلال، بى تا، ج 1، ص 87.

3. رسائل الحاجظ، ابو عثمان عمرو بن بحر حاجظ، بیروت، دار مکتبه الهلال، 1998 م، ج 3، ص 29.

4. موسوعه الإمام على، محمد محمدى رى شهرى، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1421 ه . ق، ج 10، ص 280.

5. بحار الأنوار، ج 89، ص 132.

6. رساله فى المعنى المولى، محمد بن محمد بن النعمان الشیخ المفید، بیروت، دار المفید، چاپ دوم، 1414 ه . ق، ج 1، ص 45.

7. بحار الأنوار، ج 89، ص 132.

8. الغدیر، عبد الحسین امینى، بیروت، دار الکتب العربیه، 1379 ه . ق، ج 7، ص 23.

9. خداى را سپاس مى‏گویم که نمردم و جامه اسلام را بر تن کردم. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 166.

10.  بحار الأنوار، ج 89، ص 133 ؛ کنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، ابن حسام الدین الهندى، بیروت، مؤسسه الرساله، بى تا، ج 3، ص 85، شماره 8935.

11. مستدرک سفینه البحار، الشیخ على النمازى الشاهرودى، قم، انتشارات جامعه­ی مدرسین، 1419 ه . ق، ج 9، ص 97 ؛ الأنساب، ابو سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمى السمعانى، بیروت، دار الجنان، چاپ اول، 1408 ه . ق، ج 4، ص 117 ؛ تناقضات الإبانى الواضحات، حسن بن على السقاف، بیروت، دار الامام النووى، 1412 ه . ق، ج 2، ص 342 ؛ مسند احمد بن حنبل، امام احمد بن حنبل، بیروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 444  ؛ ابن کثیر الدمشقى، الحافظ ابوالفداء اسماعیل‏البدایه و النهایه، بیروت، دار احیاء التراث العربى، چاپ اول، 1408 ه . ق، ج 7، ص 247.

12. مدینه المعاجز، سید هاشم البحرانى، قم، مؤسسه المعارف الاسلامى، چاپ اول، 1413 ه . ق، ج 3، ص 410 ؛ تفسیر مجمع البیان، فضل بن الحسن الطبرسى، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1415 ه . ق، ج 10، ص 259 ؛ الغدیر، ج 7، ص 23.

13. المجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار، بیروت، مؤسسه الرساله، 1403 ه . ق، ج 67، ص 295.

14. دایره المعارف تشیع، احمد صدر حاج سید جوادى، بهاء الدین خرمشاهى، کامران فانى، تهران، انتشارات شهید محبّى، چاپ اول، 1379 ه . ش، ج 8، ص 178.

15. مقتل الحسین(ع) للخوارزمى، ج 2، ص 30 ؛ الفتوح، ابن اعثم الکوفى، قم، نشر دار الهدى، 1379 ه . ش، ج 5، ص 207.

16. ینابیع المودّه، سلیمان بن ابراهیم القندوزى، نجف، مکتبه الحیدریه، 1411 ه . ق، ج 2، ص 341؛ ذخیره الدارین، السید عبد المجید الحائرى، نجف، المطبعه المرتضویه، 1345 ه . ق، ج 1، ص 145.

17. مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 41؛ شرح شافیه ابن فراس، ابو جعفر محمد بن امیر الحاج، تهران، مؤسسه الطباعه والنشر وزاره الثقافه و الإرشاد الإسلامى، چاپ اول، 1416 ه . ق ، ص 367.

18. مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108؛ الدمعه الساکبه، ج 4، ص 323.

19. ینابیع المودّه، ج 2، ص 341؛ ابصار العین، الشیخ محمد السماوى، قم، مکتبه بصیرتى، بى‏تا، ص 30 ؛ مقتل الحسین(ع) المقرم، عبدالرزاق المقرم، قم، مکتبه بصیرتى، چاپ پنجم، 1394 ه . ق، ص 337؛ مقتل الحسین(ع) بحر العلوم، محمد تقى بحر العلوم، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، 1405 ه . ق، ص 320.

20. مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108 ؛ مثیر الأحزان، نجم الدین جعفر بن محمد ابن نما الحلى، تهران، کارخانه­ی خداداد، 1318 ه . ش، ص 84 ؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 41؛ مقتل الحسین(ع) المقرم، ص 338.

21. مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 108 ؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 41؛ العیون العبرى، السید ابراهیم المیانجى، نجف، مکتبه المرتضویه، چاپ اول، بى تا، ص 166 ؛ نفس المهموم، شیخ عباس قمى، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، بى تا، ص 335 ؛ ینابیع المودّه، ج 2، ص 341.