آیت پیشوایان


بررسى زندگانى علمى موسى بن جعفر(ع)

 

 

 یکى از محورهاى اساسى و از سترگ‏ترین پشتوانه‏هاى امامت، دانش امام است که بر اساس آن بشریت از کوره­راه‏هاى نابودى رهایى مى‏یابد. شخصیت علمى امام کاظم(‏ع) از همان دوران کودکى و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظره‏هاى علمى، پاسخ‏گویى به شبهه‏هاى اعتقادى و تربیت شاگردان برجسته، نمونه‏هاى برجسته‏اى از جایگاه والاى علمى امام کاظم(ع)‏ است. او در همان کودکى مسائل پیچیده­ی فقهى را که بسیارى از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مى‏ماندند، حل مى‏کرد. گنجینه‏اى پایان‏ناپذیر از دانش و چکادنشینى در بلنداى بینش بود. بسیارى از ساده‏اندیشان به خیال در هم شکستن وجهه­ی علمى ایشان، مناظره‏هاى علمى تشکیل مى‏دادند ولى جز رسوایى و فضاحت ثمره‏اى نمى‏دیدند. از این رو، به بلندى مقام او اعتراف مى‏کردند و سر تسلیم فرود مى‏آوردند.

 آیت پیشوایان

 «صفوان جمّال» از جمله اصحاب و یاران امام کاظم(‏ع) که به شغل شتربانى مشغول بود، هر از چند گاهى براى کسب فیض و بهره‏مندى از بی­کران دانش ائمه(ع) نزد ایشان شرف­یاب مى‏شد. خود مى‏گوید: «روزى نزد امام صادق(ع) رفتم تا در مورد پاره‏اى از مسائل و موضوعات از جمله موضوع امامتِ پس از ایشان، پرسشى نمایم تا بدانم پس از امام صادق(ع) پیشوا و مقتداى شیعیان چه کسى خواهد بود؟ از امام پرسیدم: «[پس از شما] عهده‏دار امر امامت چه کسى خواهد بود؟» امام در پاسخ من فرمود: «از جمله نشانه‏هاى فردى که پیشوا و امام مسلمانان مى‏شود، این است که به سرگرمى نمى‏پردازد و دل مشغول بازیچه نمى‏شود و از کارهاى بیهوده پرهیز مى‏نماید». در همین حین فرزند او، موسى بن جعفر(ع) وارد خانه شد در حالى که همراه خود بزغاله‏اى داشت. من به او نگریستم و تعجب کردم که چگونه این رفتار او با سخن امام صادق(ع) سازگارى مى‏یابد. کمى دقت کردم دیدم او به بزغاله مى‏فرماید: «در برابر پروردگار خود فروتن باش!» از دانایى و بینش او شگفت­زده شدم. امام صادق(‏ع) او را در آغوش کشید و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت که به سرگرمى و بیهودگى نمى‏پردازى».1

 پاسخى دانشورانه

 «ابو حنیفه» پیشواى مذهب «حنفى» اهل سنت، آهنگ سفر حج نمود و پس از پایان حج براى دیدار با امام صادق(ع) و به جهت برخى مذاکرات علمى عازم مدینه شد. چون به مدینه رسید، به منزل امام رفت و در سراچه­ی خانه، اندکى درنگ نمود تا امام او را به حضور بپذیرد. روى سکوى دهلیز نشست. در همین حین کودکى را دید. ابوحنیفه از او پرسید: «در شهر شما اگر کسى غریب باشد و نیاز به قضاى حاجت داشته باشد، کجا مى‏رود؟» کودک، عالمانه پاسخ داد: «از دید مردم دور مى‏شود و از تخلّى در آب‏هاى روان، نهرها، زیر درختان میوه، در حریم منازل شخصى، حریم راه‏ها و مساجد دورى مى‏کند. در هنگام تخلّى نباید رو یا پشت به قبله باشد و مراقب باشد که لباس او نجس نگردد و...». ابوحنیفه از پاسخ جامع و کامل کودکى یکه خورد و با شگفتى از او پرسید: «نامت چیست؟» کودک پاسخ داد: «من موسى بن جعفر(ع) هستم». ابوحنیفه که خود را در محضر کودکى دانشمند مى‏دید، از فرصت استفاده کرد و از او پرسید: «فدایت شوم! گناه از سوى کیست؟ خدا یا بنده­ی خدا؟» امام فرمود: «پس بنشین تا پاسخت گویم؛ اگر بگوییم منشأ گناه خداوند است، به خطا رفته‏ایم که او سزاوار آن نیست که بنده­ی خویش را به [دلیل] گناه مرتکب نشده، عقاب نماید. اگر بگوییم گناه هم از سوى خدا و هم از سوى بنده است، باز هم سزاوار نیست که شریک قدرتمند بر شریک ناتوان خویش ستم روا دارد، یا این که بگوییم گناه از سوى بنده است. در این صورت، اگر پروردگار از گناه او درگذرد که بنابر عفو و گذشت بی­کران خود عمل کرده و اگر او را مجازات نماید، ظلمى بر او روا نداشته است». سخن امام که به این جا رسید، ابوحنیفه همچنان مات و مبهوت از پاسخ دانشورانه و حکیمانه­ی امام کاظم(ع) خود را از شرف­یاب شدن به محضر امام صادق(ع) - که قصد اولیه­ی او بود - بى‏نیاز دید و از همان جا، با دستى پر به سوى شهر خود بازگشت.2

 شکوفه‏اى بر شاخسار وحى

 امام صادق(ع)، امام کاظم را در اوان کودکى، براى تحصیل، به مکتب­خانه‏اى فرستاد. آن چه مسلم است این است که انگیزه­ی امام از این کار، تحصیل فردى امام کاظم(ع) نبوده؛ چرا که در آن دوره هیچ کس جز امام صادق(ع) نمى‏توانست چیزى بر اندوخته­ی علمى آن کودک فرزانه بیفزاید. شاید این کار امام صادق(ع) به انگیزه­ی تشویق دیگر کودکان به تحصیل یا شناخت و معرفى امام بعد از خود به مردم و یا نشان دادن ارزش تحصیل علم به دیگران و انگیزه‏هایى چنین بوده است. امام کاظم(ع) مى‏فرماید: «روزى از مکتب­خانه به سوى منزل بازمى‏گشتم به خانه رسیدم و لوحى که با خود داشتم، نشان پدرم دادم. پدرم مرا روبه­روى خود نشانید و پس از دیدن لوح به من فرمود: "فرزندم بنویس: تَنَحِّ عَنِ القَبیحِ وَ لاتُرِدهُ؛ از زشت­گویى و زشت­کارى بپرهیز و حتى اراده­ی آن را هم مکن."»

 آن گاه به من فرمود: «حال این بیت شعر را که گفتم، تو کامل کن». من بیت شعر را این گونه کامل کردم: «وَ مَنْ اَوْلَیْتَهُ حُسْناً فَزِدْهُ؛ و هر کس را سزاوار احسان یافتى، [بر نیکى‏ات به او] بیفزا».

 در این لحظه پدرم مصرعى دیگر انشا کرد و فرمود: «سَتُلْقى مِنْ عَدُوِّکَ کُلَّ کَیْدٍ؛ به زودى مکر و حیله از دشمن خود، خواهى دید.»

 من نیز بیت او را کامل کردم: «اِذَا کادَ العَدُوُّ فَلا تَکِدْهُ؛ وقتى دشمن، دشمنى پیشه کرد تو مانند او مباش.»

 امام وقتى ذهن پویا و فعال فرزند خویش را در پاسخ رسا و شیوا، این چنین آماده مى‏بیند، در شأن او مى‏فرماید: «ذُرّیَةٌ بَعضها مِن بَعضٍ؛ فرزندانى که بعضى از نسل بعض دیگرند»3

 از تبار آفتاب

 امام کاظم نوجوانى نورس و بانشاط شده بود. روزى از کوچه‏هاى شهر پیامبر(ص) مى‏گذشت. شخصى از شیعیان درشت­گو و ظاهربین، به نام «عیسى شلقان»، او را دید و با عتاب گفت: «اى پسر! مى‏بینى پدرت با ما چه مى‏کند؟ روزى ما را به چیزى فرمان مى‏دهد و روز دیگر ما را از آن باز مى‏دارد! او به ما گفته بود: با ابوالخطاب دوستى کنیم، امروز مى‏گوید از او بیزارى جویید و او را لعن مى‏کند"». (ابوالخطاب از نزدیکان و بزرگان اصحاب امام صادق(ع) بود، اما پس از مدتى منحرف شد و به غلات گرایش یافت.) او امام صادق(ع) را خدا خواند و خویش را پیامبر او معرفى نمود. امام کاظم(‏ع) با منطقى استوار در پاسخش فرمود: «آفریدگان خدا سه دسته‏اند؛ دسته­ی اول مؤمنان راستین‏اند که ایمانى استوار دارند. دسته­ی دوم کافرانى گمراه هستند که در کفر خود پافشارى مى‏کنند و دسته­ی سوم گروهى هستند که هر چند خود را در زمره­ی مؤمنان قرار مى‏دهند اما نور ایمان در دل­شان نتابیده و ایمان­شان عاریه‏اى است که آن‏ها را «معارین» گویند».

 امام به نحوى سربسته عیسى شلقان را جزو همین گروه سوم برشمرد. عیسى مى‏گوید: «پس از این گفت­وگوى کوتاه که بین من و موسى‏ بن جعفر(ع) صورت پذیرفت، نزد پدرش امام صادق(ع) رفتم و آن چه را او به من گفته بود، به امام گفتم. امام فرمود: فرزندم موسى‏(ع) از سرچشمه­ی نبوت جوشیده است.»4

 نوح آل محمد(ص)

 یکى از نزدیکان امام صادق(ع) به نام «فیض بن مختار» خدمت امام رسید و به منزل امام رفت. پس از اندکى موسى بن جعفر(ع) که نوجوانى بود، وارد شد و سلام کرد. به احترامش برخاستم و پیشواز او رفتم و وى را در آغوش گرفتم و بوسیدم. امام صادق(ع) با دیدن ابراز محبت و احترام من نسبت به فرزندش خرسند شد، با تبسمى ملیح فرمود: «شما شیعیان ما به­سان کشتى‏اى هستید و این نوجوان که تو به او محبت نشان دادى، کشتیبان شماست». مدتى از دیدار من با امام گذشت و سال بعد براى انجام مناسک حج به مکه مشرف شدم. پس از انجام اعمال حج، دوهزار سکه‏اى را که همراه داشتم، توسط شخصى براى امام فرستادم و به او گفتم که هزار سکه­ی آن را از سوى من به امام صادق(ع) و هزار درهم دیگر را به فرزندش امام کاظم(ع) بدهد. پس از مدتى امام را زیارت کردم. امام صادق(‏ع) به من فرمود: «آیا مرا با فرزندم موسى برابر مى‏دانى [که در هدیه دادن تساوى برقرار نمودى]؟» عرض کردم: «مولاى من! من این کار را به دلیل فرمایش خودتان انجام دادم [که فرمودید: شما کشتى­نشین و او کشتیبان شیعیان است]». امام به نشانه­ی تأیید سرى تکان داد و فرمود: «آرى، اما به خدا سوگند من این کار را نکردم بلکه این پروردگار بزرگ است که چنین مقام شامخى به او داده است.»5

 محرم راز

 از جمله راه‏هاى شناخت امام معصوم(ع) از بقیه، خبر دادن او از آینده و آگاهى دادن از اسرار پوشیده بر آفریدگان است. نگاشته‏اند: «ابابصیر» شاگرد برجسته­ی مکتب امامت که محضر سه امام معصوم(ع) را درک نموده بود (از امام باقر(ع) تا امام کاظم(ع))، روزى نزد مولاى خویش امام کاظم(ع) مى‏رود و پرسش مهمى را مطرح مى‏نماید و از امام مى‏پرسد که نشانه‏هاى شناخت امام چیست؟ امام پاسخ مى‏دهد: «امام را از چند راه مى‏توان شناخت؛ نخست این که امامت او منصوص باشد یعنى توسط امام پیشین بدان تصریح شده باشد. دوم این که هر پرسشى از او شد، بتواند پاسخ گوید و از جواب در نماند و اگر هم از او پرسشى [در زمینه‏اى که پاسخ آن لازم است] نشد، خودش سخن بیاغازد و آن مسأله را حل نماید. سوم از آینده خبر بدهد. چهارم زبان‏هاى مختلف اقوام بشر را بداند و بتواند با هر زبانى که با او سخن مى‏گویند، به همان زبان پاسخ دهد». سپس رو به ابابصیر کرد و با لبخندى معنى­دار فرمود: «پیش از آن که از این مجلس خارج شوى، این نشانه‏ها را خواهى دید!» در همین اثنا، مردى از اهالى خراسان (مناطقى شامل خراسان کنونى و افغانستان تا هندوستان) وارد شد و با تکلّف فراوان به زبان عربى با امام سلام و احوال­پرسى کرد اما امام پاسخ او را به زبان فارسى داد و حتى جواب پرسش او را که به عربى مطرح کرده بود، پاسخ فرمود. مرد خراسانى شگفت‏زده عرض کرد: «یابن رسول‏الله! به خدا سوگند من فقط به این دلیل فارسى سخن نگفتم، که مى‏پنداشتم شما فارسى را نکو نمى‏دانید!» امام با متانت فرمود: «سبحان الله! اگر من نتوانم به خوبى و وضوح پاسخ تو را بدهم، پس برترى من نسبت به تو در جایگاه امامت چیست؟!». آن گاه رو به ابابصیر کرد و فرمود: «اى ابابصیر! امام کسى است که زبان هریک از گروه‏هاى مردم را بداند و نه تنها زبان آن‏ها را بلکه زبان هر موجودى از پرنده و جان­دار را به نیکى مى‏داند.»6

 جلوه­ی گیتى­فروز دانش

 امام کاظم(ع) در مجلسى با فردى سخن مى‏گفت. در بین سخنان خود، به او فرمود که در فلان تاریخ خواهد مُرد. «اسحاق بن عمار» از شاگردان امام در مجلس بود. با شنیدن این سخن به فکر فرو رفت: «آیا واقعاً امام هنگام مرگ افراد را مى‏داند.» در همین افکار غوطه مى‏خورد که متوجه شد امام با تندى به او مى‏نگرد. به خود آمد. امام به او فرمود: «اى اسحاق! وقتى «رُشَید هجرى» (از یاران با وفاى امام على(ع) که در زمان امام مجتبى(ع) به فرمان معاویه به شهادت رسید) به خاطر داشتن علم مُنایا و بلایا، تاریخ مرگ افراد و رخ­دادهاى آینده را که کسى از آن آگاهى نداشت، مى‏دانست، من که امام هستم بى­اطلاع باشم؟! در حالى که امام به دانستن آن از هر کسى شایسته‏تر است؟!»

 سپس در مورد آینده­ی خود او هم فرمود: «اى اسحاق! هر آن چه در توان دارى، عمل صالح انجام بده که چراغ عمر تو نیز رو به خاموشى مى‏رود و دو سال دیگر از دنیا خواهى رفت. پس از تو نیز با گذشت مدت اندکى بین بازماندگان تو اختلاف مى‏افتد، به گونه‏اى که به ستیزه­جویى با هم مى‏پردازند و حتى خیانت مى‏کنند تا بدان جا که دشمنان آنان را مورد سرزنش خویش قرار مى‏دهند. آیا باز هم تعجب مى‏کنى از این که امام زمان، مرگ کسى را بداند [در حالی که من از رخ­دادهاى پس از مرگ تو نیز آگاهم؟!]»

 اسحاق سر به زیر انداخت و از گفته‏هاى خود پشیمان شد و استغفار نمود. پس از مدتى او از دنیا رفت و همان گونه که امام فرموده بود، بین بازماندگانش سرکشى و طغیان درگرفت. آنان اموال مردم را به زور مى‏گرفتند و در راه‏هاى غیرمشروع هزینه مى‏نمودند اما انجام کارشان به دریوزگى و بدبختى افتاد.7

 پاسخ فراخور پرسشگر

 از جمله ویژگى‏هاى فرد دانشمند، شناخت توان علمى طرف مباحثه­ی خود و پاسخ­گویى در محدوده­ی آگاهى‏هاى اوست. نوشته‏اند: "فردى به نام «ابو احمد خراسانى» براى پرسش مسأله‏اى علمى محضر امام کاظم(ع) رسید. اما امام به خوبى از پایین بودن سطح آگاهى‏هاى علمى او خبر داشت. وقتى خدمت امام رسید، پرسید: «کفر مقدم است یا شرک؟» از آن جا که درک این پرسش و توان دریافت پاسخ و فهم آن براى وى مشکل بود، امام در جواب او فرمود: «تو را با این بحث چه کار؟! من فکر نمى‏کنم که تو صلاحیت وارد شدن به این بحث‏ها را داشته باشى». ابو احمد در جواب امام عرض کرد: «هشام بن حکم از من خواسته بود تا این سؤال را از شما بپرسم». امام وقتى دانست او از جانب خود این سؤال را نپرسیده بلکه فقط مى‏خواسته جواب را دریافت کند و به فرد مذکور برساند، پاسخى شفاف بیان نمود. امام فرمود: «کفر مقدم بر شرک است زیرا نخستین کسى که کفر ورزید، شیطان بود که بزرگى نمود و از فرمان خداوند روى برتافت. او از کافرین بود. از آن گذشته، کفر یک چیز است و آن انکار پروردگار و باور به الهیت غیر او، امّا شرک انکار پروردگار نیست بلکه اثبات الهیت او و شریک قرار دادن دیگرى با اوست".»8

 سترگ چون کوه

 مُجاب کردن غرض­ورزان و پاسخ کوبنده در برابر کج­اندیشى مخالفان ولایت، از جمله شیوه‏هاى علمى امامان معصوم(ع) در برخورد با این گونه افراد است که عمدتاً دست­نشاندگان حکم­رانان فاسد بوده و مزدوران دربار بودند. یکى از این افراد دست­نشانده و دانشوران مزدور، «نفیع انصارى» بود. نوشته‏اند: "روزى «هارون الرشید عباسى»، امام کاظم(ع) را به حضور طلبید. امام به دربار خلیفه رفت. نفیع پشت در کاخ هارون الرشید منتظر نشسته بود تا او را به درون راه دهند. امام از پیش روى او گذشت و با شکوه و جلالى ویژه به درون رفت. نفیع از «عبدالعزیز بن عمر» که در کنارش بود، پرسید: «این مرد باوقار که بود؟» عبدالعزیز گفت: «او فرزند بزرگوار على بن ابى طالب از آل محمد(ص) است. او موسى بن جعفر(ع) است.» نفیع که از دشمنى بنى عباس با خاندان پیامبر(ص) آگاه بود و خود نیز کینه­ی آنان را به دل داشت، گفت: «گروهى بدبخت‏تر از اینان (عباسیان) ندیده‏ام؛ چرا آنان به کسى که اگر قدرت یابد، آنان را سرنگون خواهد کرد این­قدر احترام مى‏گذارند؟ هم­اینک این جا منتظر مى‏شوم تا او برگردد تا با برخوردى کوبنده، شخصیتش را درهم بکوبم». عبدالعزیز با شنیدن سخنان کینه­توزانه­ی نفیع نسبت به امام، گفت: «بدان که اینان خاندانى هستند که هر کس بخواهد با مرکب سخن به سوى آن‏ها بتازد، خود پشیمان مى‏شود و داغ خجالت و شرمسارى بر جبین خویش تا پایان عمر مى‏زند». اندکى گذشت و امام از کاخ بیرون آمد و سوار بر مرکب خویش شد. نفیع با چهره‏اى مصمّم جلو آمد، افسار اسب امام را گرفت و مغرورانه پرسید: «آى! تو که هستى؟» امام از بالاى اسب نگاهى «عاقل اندر سفیه» کرد و با اطمینان فرمود: «اگر نسبم را مى‏خواهى، من فرزند محمد(ص) دوست خدا، فرزند اسماعیل ذبیح‏الله و پور ابراهیم خلیل‏الله هستم. اگر مى‏خواهى بدانى اهل کجا هستم، اهل همان مکانى که خدا حج و زیارت آن را بر تو و همه­ی مسلمانان واجب کرده است. اگر مى‏خواهى شهرتم را بدانى، از خاندانى هستم که خدا درود فرستادن بر آنان را در هر نماز بر شماها واجب گردانیده و اما اگر از روى فخرفروشى سؤال کردى، به خدا سوگند! مشرکان قبیله­ی من راضى نشدند، مسلمانان قبیله­ی تو را در ردیف خود به شمار آورند و به پیامبر گفتند: «اى محمد! آنان که از قبیله­ی خویش هم­شأن و هم­مرتبه­ی ما هستند، نزد ما بفرست. اکنون نیز از جلوى اسب من کنار برو و افسارش را ردکن!» نفیع که همه­ی شخصیت و غرور خود را در طوفان سهمگین کلام امام، بر باد رفته مى‏دید، در حالى که دستش مى‏لرزید و چهره‏اش از شرمندگى سرخ شده بود، افسار اسب امام را رها کرد و به کنارى رفت.

 عبدالعزیز با پوزخندى زهرناک به شانه­ی نفیع زد و گفت: «نگفتم به تو که با او توان رویارویى ندارى!»"9

 سنگ و راه

 اشراف کامل به مسائل علمى و پاسخ فراگیر، رمز دیگرى از هزاران نکته­ی پنهان و آشکار موقعیت علمى امام(ع) بود. در دوران ائمه­ی معصومین(ع) بسیار اتفاق مى‏افتاد که حکم­رانان براى زیر سؤال بردن شخصیت علمى ائمه­(ع) از برپایى مجالس علمى و مناظرات گوناگون بهره مى‏جستند. نوشته‏اند: "روزى فردى به نام «ابو یوسف» که سِمَت قضاوت و امامت جمعه و جماعت را در بغداد عهده‏دار بود، از خلیفه­ی عباسى (مهدى یا هارون الرشید) خواست تا جلسه­ی مناظره‏اى براى درهم شکستن شخصیت امام کاظم(‏ع) ترتیب دهد و با طرح مسائلى - به زعم خود-  «پیچیده!» امام را در تنگنا قرار دهد. ابو یوسف به خلیفه گفت: «به من رخصتى ده تا از موسى بن جعفر(ع) سؤالاتى بپرسم که توان پاسخ دادن به هیچ یک از آن‏ها را نداشته باشد». خلیفه با کمال میل پذیرفت. امام را به دربار احضار نمودند. ابویوسف از امام خواست تا مسائل خود را مطرح نماید. امام پذیرفت. ابویوسف پرسید: «نظرت در مورد تظلیل (زیر سایه رفتن) شخص مُحرم که لباس احرام پوشیده است، چیست؟» امام فرمود: «شخصى که مُحرم شده، نبایستى زیر سایه برود». او بلافاصله پرسید: «اگر خیمه بزند چه؟ آیا مى‏تواند داخل خیمه برود؟» امام فرمود: «آرى، زیر خیمه مى‏تواند برود». ابویوسف که به خیال خود، پاسخ دل­خواه را ستانده بود، به زعم این که تناقض در پاسخ امام وجود دارد، گفت: «پس فرق این دو (سایه‏بان و خیمه) با هم چیست [که محرم زیر سایه‏بان نمى‏تواند برود، اما زیر سایه­ی خیمه اشکالى ندارد]؟» امام فرمود: «حال من از تو مى‏پرسم: چه تفاوتى بین نماز و روزه­ی زنى که در عادت ماهانه است، وجود دارد؟ آیا باید نمازهاى این ایام را قضا نماید؟» قاضى پاسخ داد: «خیر قضاى این نمازها بر او واجب نیست». امام پرسید: «روزه چطور؟» او پاسخ گفت: «بله روزهایى را که در ایام عادت نگرفته، بایستى قضا نماید». امام دوباره پرسید: «چگونه است که نمازها را نباید قضا کند، اما قضاى روزه‏ها را باید به جاى آورد؟». قاضى پاسخ داد: «چون این حکم اسلام است». امام فرمود: «آن (تظلیل در سایه‏بان یا خیمه) هم حکم اسلام است». خلیفه در این مدت سکوت کرده و منتظر نتیجه­ی مناظره بود. وقتى از پیروزى ابو یوسف ناامید شد، زیر لب به او غرّید: «گمان نمى‏کنم دیگر [در مقابله با او] از تو کارى ساخته باشد». ابو یوسف که از شکست آسان خود در برابر امام، خشمگین و خجلت­زده بود، رو کرد به خلیفه و گفت: «سنگ بزرگى پیش پایم افکند.»10

 

 

 

 

 

 

 

 

 1) بحار الانوار، ج 48، ص 107؛ ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 432.

2) همان، ص 114 ؛ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 411.

3) بحار الانوار، ج 48، ص 109، مناقب آل ابى طالب، ج 3،ص 434.

4) محمد بن یعقوب کلینى، الاصول من الکافى، ج 2، ص 418.

5) همان، ج 1، ص 311.

6) محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ص 217.

7) الاصول من الکافى، ج 1، ص 484.

8) بحار الانوار، ج 78، ص 324 ؛ تحف العقول، ص 304.

9) بحار الانوار، ج 48، ص 143 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 431.

10) الارشاد، ص 229.