بررسى زندگانى علمى موسى بن جعفر(ع)
یکى از محورهاى اساسى و از سترگترین پشتوانههاى امامت، دانش امام است که بر اساس آن بشریت از کورهراههاى نابودى رهایى مىیابد. شخصیت علمى امام کاظم(ع) از همان دوران کودکى و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظرههاى علمى، پاسخگویى به شبهههاى اعتقادى و تربیت شاگردان برجسته، نمونههاى برجستهاى از جایگاه والاى علمى امام کاظم(ع) است. او در همان کودکى مسائل پیچیدهی فقهى را که بسیارى از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مىماندند، حل مىکرد. گنجینهاى پایانناپذیر از دانش و چکادنشینى در بلنداى بینش بود. بسیارى از سادهاندیشان به خیال در هم شکستن وجههی علمى ایشان، مناظرههاى علمى تشکیل مىدادند ولى جز رسوایى و فضاحت ثمرهاى نمىدیدند. از این رو، به بلندى مقام او اعتراف مىکردند و سر تسلیم فرود مىآوردند.
آیت پیشوایان
«صفوان جمّال» از جمله اصحاب و یاران امام کاظم(ع) که به شغل شتربانى مشغول بود، هر از چند گاهى براى کسب فیض و بهرهمندى از بیکران دانش ائمه(ع) نزد ایشان شرفیاب مىشد. خود مىگوید: «روزى نزد امام صادق(ع) رفتم تا در مورد پارهاى از مسائل و موضوعات از جمله موضوع امامتِ پس از ایشان، پرسشى نمایم تا بدانم پس از امام صادق(ع) پیشوا و مقتداى شیعیان چه کسى خواهد بود؟ از امام پرسیدم: «[پس از شما] عهدهدار امر امامت چه کسى خواهد بود؟» امام در پاسخ من فرمود: «از جمله نشانههاى فردى که پیشوا و امام مسلمانان مىشود، این است که به سرگرمى نمىپردازد و دل مشغول بازیچه نمىشود و از کارهاى بیهوده پرهیز مىنماید». در همین حین فرزند او، موسى بن جعفر(ع) وارد خانه شد در حالى که همراه خود بزغالهاى داشت. من به او نگریستم و تعجب کردم که چگونه این رفتار او با سخن امام صادق(ع) سازگارى مىیابد. کمى دقت کردم دیدم او به بزغاله مىفرماید: «در برابر پروردگار خود فروتن باش!» از دانایى و بینش او شگفتزده شدم. امام صادق(ع) او را در آغوش کشید و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت که به سرگرمى و بیهودگى نمىپردازى».1
پاسخى دانشورانه
«ابو حنیفه» پیشواى مذهب «حنفى» اهل سنت، آهنگ سفر حج نمود و پس از پایان حج براى دیدار با امام صادق(ع) و به جهت برخى مذاکرات علمى عازم مدینه شد. چون به مدینه رسید، به منزل امام رفت و در سراچهی خانه، اندکى درنگ نمود تا امام او را به حضور بپذیرد. روى سکوى دهلیز نشست. در همین حین کودکى را دید. ابوحنیفه از او پرسید: «در شهر شما اگر کسى غریب باشد و نیاز به قضاى حاجت داشته باشد، کجا مىرود؟» کودک، عالمانه پاسخ داد: «از دید مردم دور مىشود و از تخلّى در آبهاى روان، نهرها، زیر درختان میوه، در حریم منازل شخصى، حریم راهها و مساجد دورى مىکند. در هنگام تخلّى نباید رو یا پشت به قبله باشد و مراقب باشد که لباس او نجس نگردد و...». ابوحنیفه از پاسخ جامع و کامل کودکى یکه خورد و با شگفتى از او پرسید: «نامت چیست؟» کودک پاسخ داد: «من موسى بن جعفر(ع) هستم». ابوحنیفه که خود را در محضر کودکى دانشمند مىدید، از فرصت استفاده کرد و از او پرسید: «فدایت شوم! گناه از سوى کیست؟ خدا یا بندهی خدا؟» امام فرمود: «پس بنشین تا پاسخت گویم؛ اگر بگوییم منشأ گناه خداوند است، به خطا رفتهایم که او سزاوار آن نیست که بندهی خویش را به [دلیل] گناه مرتکب نشده، عقاب نماید. اگر بگوییم گناه هم از سوى خدا و هم از سوى بنده است، باز هم سزاوار نیست که شریک قدرتمند بر شریک ناتوان خویش ستم روا دارد، یا این که بگوییم گناه از سوى بنده است. در این صورت، اگر پروردگار از گناه او درگذرد که بنابر عفو و گذشت بیکران خود عمل کرده و اگر او را مجازات نماید، ظلمى بر او روا نداشته است». سخن امام که به این جا رسید، ابوحنیفه همچنان مات و مبهوت از پاسخ دانشورانه و حکیمانهی امام کاظم(ع) خود را از شرفیاب شدن به محضر امام صادق(ع) - که قصد اولیهی او بود - بىنیاز دید و از همان جا، با دستى پر به سوى شهر خود بازگشت.2
شکوفهاى بر شاخسار وحى
امام صادق(ع)، امام کاظم را در اوان کودکى، براى تحصیل، به مکتبخانهاى فرستاد. آن چه مسلم است این است که انگیزهی امام از این کار، تحصیل فردى امام کاظم(ع) نبوده؛ چرا که در آن دوره هیچ کس جز امام صادق(ع) نمىتوانست چیزى بر اندوختهی علمى آن کودک فرزانه بیفزاید. شاید این کار امام صادق(ع) به انگیزهی تشویق دیگر کودکان به تحصیل یا شناخت و معرفى امام بعد از خود به مردم و یا نشان دادن ارزش تحصیل علم به دیگران و انگیزههایى چنین بوده است. امام کاظم(ع) مىفرماید: «روزى از مکتبخانه به سوى منزل بازمىگشتم به خانه رسیدم و لوحى که با خود داشتم، نشان پدرم دادم. پدرم مرا روبهروى خود نشانید و پس از دیدن لوح به من فرمود: "فرزندم بنویس: تَنَحِّ عَنِ القَبیحِ وَ لاتُرِدهُ؛ از زشتگویى و زشتکارى بپرهیز و حتى ارادهی آن را هم مکن."»
آن گاه به من فرمود: «حال این بیت شعر را که گفتم، تو کامل کن». من بیت شعر را این گونه کامل کردم: «وَ مَنْ اَوْلَیْتَهُ حُسْناً فَزِدْهُ؛ و هر کس را سزاوار احسان یافتى، [بر نیکىات به او] بیفزا».
در این لحظه پدرم مصرعى دیگر انشا کرد و فرمود: «سَتُلْقى مِنْ عَدُوِّکَ کُلَّ کَیْدٍ؛ به زودى مکر و حیله از دشمن خود، خواهى دید.»
من نیز بیت او را کامل کردم: «اِذَا کادَ العَدُوُّ فَلا تَکِدْهُ؛ وقتى دشمن، دشمنى پیشه کرد تو مانند او مباش.»
امام وقتى ذهن پویا و فعال فرزند خویش را در پاسخ رسا و شیوا، این چنین آماده مىبیند، در شأن او مىفرماید: «ذُرّیَةٌ بَعضها مِن بَعضٍ؛ فرزندانى که بعضى از نسل بعض دیگرند»3
از تبار آفتاب
امام کاظم نوجوانى نورس و بانشاط شده بود. روزى از کوچههاى شهر پیامبر(ص) مىگذشت. شخصى از شیعیان درشتگو و ظاهربین، به نام «عیسى شلقان»، او را دید و با عتاب گفت: «اى پسر! مىبینى پدرت با ما چه مىکند؟ روزى ما را به چیزى فرمان مىدهد و روز دیگر ما را از آن باز مىدارد! او به ما گفته بود: با ابوالخطاب دوستى کنیم، امروز مىگوید از او بیزارى جویید و او را لعن مىکند"». (ابوالخطاب از نزدیکان و بزرگان اصحاب امام صادق(ع) بود، اما پس از مدتى منحرف شد و به غلات گرایش یافت.) او امام صادق(ع) را خدا خواند و خویش را پیامبر او معرفى نمود. امام کاظم(ع) با منطقى استوار در پاسخش فرمود: «آفریدگان خدا سه دستهاند؛ دستهی اول مؤمنان راستیناند که ایمانى استوار دارند. دستهی دوم کافرانى گمراه هستند که در کفر خود پافشارى مىکنند و دستهی سوم گروهى هستند که هر چند خود را در زمرهی مؤمنان قرار مىدهند اما نور ایمان در دلشان نتابیده و ایمانشان عاریهاى است که آنها را «معارین» گویند».
امام به نحوى سربسته عیسى شلقان را جزو همین گروه سوم برشمرد. عیسى مىگوید: «پس از این گفتوگوى کوتاه که بین من و موسى بن جعفر(ع) صورت پذیرفت، نزد پدرش امام صادق(ع) رفتم و آن چه را او به من گفته بود، به امام گفتم. امام فرمود: فرزندم موسى(ع) از سرچشمهی نبوت جوشیده است.»4
نوح آل محمد(ص)
یکى از نزدیکان امام صادق(ع) به نام «فیض بن مختار» خدمت امام رسید و به منزل امام رفت. پس از اندکى موسى بن جعفر(ع) که نوجوانى بود، وارد شد و سلام کرد. به احترامش برخاستم و پیشواز او رفتم و وى را در آغوش گرفتم و بوسیدم. امام صادق(ع) با دیدن ابراز محبت و احترام من نسبت به فرزندش خرسند شد، با تبسمى ملیح فرمود: «شما شیعیان ما بهسان کشتىاى هستید و این نوجوان که تو به او محبت نشان دادى، کشتیبان شماست». مدتى از دیدار من با امام گذشت و سال بعد براى انجام مناسک حج به مکه مشرف شدم. پس از انجام اعمال حج، دوهزار سکهاى را که همراه داشتم، توسط شخصى براى امام فرستادم و به او گفتم که هزار سکهی آن را از سوى من به امام صادق(ع) و هزار درهم دیگر را به فرزندش امام کاظم(ع) بدهد. پس از مدتى امام را زیارت کردم. امام صادق(ع) به من فرمود: «آیا مرا با فرزندم موسى برابر مىدانى [که در هدیه دادن تساوى برقرار نمودى]؟» عرض کردم: «مولاى من! من این کار را به دلیل فرمایش خودتان انجام دادم [که فرمودید: شما کشتىنشین و او کشتیبان شیعیان است]». امام به نشانهی تأیید سرى تکان داد و فرمود: «آرى، اما به خدا سوگند من این کار را نکردم بلکه این پروردگار بزرگ است که چنین مقام شامخى به او داده است.»5
محرم راز
از جمله راههاى شناخت امام معصوم(ع) از بقیه، خبر دادن او از آینده و آگاهى دادن از اسرار پوشیده بر آفریدگان است. نگاشتهاند: «ابابصیر» شاگرد برجستهی مکتب امامت که محضر سه امام معصوم(ع) را درک نموده بود (از امام باقر(ع) تا امام کاظم(ع))، روزى نزد مولاى خویش امام کاظم(ع) مىرود و پرسش مهمى را مطرح مىنماید و از امام مىپرسد که نشانههاى شناخت امام چیست؟ امام پاسخ مىدهد: «امام را از چند راه مىتوان شناخت؛ نخست این که امامت او منصوص باشد یعنى توسط امام پیشین بدان تصریح شده باشد. دوم این که هر پرسشى از او شد، بتواند پاسخ گوید و از جواب در نماند و اگر هم از او پرسشى [در زمینهاى که پاسخ آن لازم است] نشد، خودش سخن بیاغازد و آن مسأله را حل نماید. سوم از آینده خبر بدهد. چهارم زبانهاى مختلف اقوام بشر را بداند و بتواند با هر زبانى که با او سخن مىگویند، به همان زبان پاسخ دهد». سپس رو به ابابصیر کرد و با لبخندى معنىدار فرمود: «پیش از آن که از این مجلس خارج شوى، این نشانهها را خواهى دید!» در همین اثنا، مردى از اهالى خراسان (مناطقى شامل خراسان کنونى و افغانستان تا هندوستان) وارد شد و با تکلّف فراوان به زبان عربى با امام سلام و احوالپرسى کرد اما امام پاسخ او را به زبان فارسى داد و حتى جواب پرسش او را که به عربى مطرح کرده بود، پاسخ فرمود. مرد خراسانى شگفتزده عرض کرد: «یابن رسولالله! به خدا سوگند من فقط به این دلیل فارسى سخن نگفتم، که مىپنداشتم شما فارسى را نکو نمىدانید!» امام با متانت فرمود: «سبحان الله! اگر من نتوانم به خوبى و وضوح پاسخ تو را بدهم، پس برترى من نسبت به تو در جایگاه امامت چیست؟!». آن گاه رو به ابابصیر کرد و فرمود: «اى ابابصیر! امام کسى است که زبان هریک از گروههاى مردم را بداند و نه تنها زبان آنها را بلکه زبان هر موجودى از پرنده و جاندار را به نیکى مىداند.»6
جلوهی گیتىفروز دانش
امام کاظم(ع) در مجلسى با فردى سخن مىگفت. در بین سخنان خود، به او فرمود که در فلان تاریخ خواهد مُرد. «اسحاق بن عمار» از شاگردان امام در مجلس بود. با شنیدن این سخن به فکر فرو رفت: «آیا واقعاً امام هنگام مرگ افراد را مىداند.» در همین افکار غوطه مىخورد که متوجه شد امام با تندى به او مىنگرد. به خود آمد. امام به او فرمود: «اى اسحاق! وقتى «رُشَید هجرى» (از یاران با وفاى امام على(ع) که در زمان امام مجتبى(ع) به فرمان معاویه به شهادت رسید) به خاطر داشتن علم مُنایا و بلایا، تاریخ مرگ افراد و رخدادهاى آینده را که کسى از آن آگاهى نداشت، مىدانست، من که امام هستم بىاطلاع باشم؟! در حالى که امام به دانستن آن از هر کسى شایستهتر است؟!»
سپس در مورد آیندهی خود او هم فرمود: «اى اسحاق! هر آن چه در توان دارى، عمل صالح انجام بده که چراغ عمر تو نیز رو به خاموشى مىرود و دو سال دیگر از دنیا خواهى رفت. پس از تو نیز با گذشت مدت اندکى بین بازماندگان تو اختلاف مىافتد، به گونهاى که به ستیزهجویى با هم مىپردازند و حتى خیانت مىکنند تا بدان جا که دشمنان آنان را مورد سرزنش خویش قرار مىدهند. آیا باز هم تعجب مىکنى از این که امام زمان، مرگ کسى را بداند [در حالی که من از رخدادهاى پس از مرگ تو نیز آگاهم؟!]»
اسحاق سر به زیر انداخت و از گفتههاى خود پشیمان شد و استغفار نمود. پس از مدتى او از دنیا رفت و همان گونه که امام فرموده بود، بین بازماندگانش سرکشى و طغیان درگرفت. آنان اموال مردم را به زور مىگرفتند و در راههاى غیرمشروع هزینه مىنمودند اما انجام کارشان به دریوزگى و بدبختى افتاد.7
پاسخ فراخور پرسشگر
از جمله ویژگىهاى فرد دانشمند، شناخت توان علمى طرف مباحثهی خود و پاسخگویى در محدودهی آگاهىهاى اوست. نوشتهاند: "فردى به نام «ابو احمد خراسانى» براى پرسش مسألهاى علمى محضر امام کاظم(ع) رسید. اما امام به خوبى از پایین بودن سطح آگاهىهاى علمى او خبر داشت. وقتى خدمت امام رسید، پرسید: «کفر مقدم است یا شرک؟» از آن جا که درک این پرسش و توان دریافت پاسخ و فهم آن براى وى مشکل بود، امام در جواب او فرمود: «تو را با این بحث چه کار؟! من فکر نمىکنم که تو صلاحیت وارد شدن به این بحثها را داشته باشى». ابو احمد در جواب امام عرض کرد: «هشام بن حکم از من خواسته بود تا این سؤال را از شما بپرسم». امام وقتى دانست او از جانب خود این سؤال را نپرسیده بلکه فقط مىخواسته جواب را دریافت کند و به فرد مذکور برساند، پاسخى شفاف بیان نمود. امام فرمود: «کفر مقدم بر شرک است زیرا نخستین کسى که کفر ورزید، شیطان بود که بزرگى نمود و از فرمان خداوند روى برتافت. او از کافرین بود. از آن گذشته، کفر یک چیز است و آن انکار پروردگار و باور به الهیت غیر او، امّا شرک انکار پروردگار نیست بلکه اثبات الهیت او و شریک قرار دادن دیگرى با اوست".»8
سترگ چون کوه
مُجاب کردن غرضورزان و پاسخ کوبنده در برابر کجاندیشى مخالفان ولایت، از جمله شیوههاى علمى امامان معصوم(ع) در برخورد با این گونه افراد است که عمدتاً دستنشاندگان حکمرانان فاسد بوده و مزدوران دربار بودند. یکى از این افراد دستنشانده و دانشوران مزدور، «نفیع انصارى» بود. نوشتهاند: "روزى «هارون الرشید عباسى»، امام کاظم(ع) را به حضور طلبید. امام به دربار خلیفه رفت. نفیع پشت در کاخ هارون الرشید منتظر نشسته بود تا او را به درون راه دهند. امام از پیش روى او گذشت و با شکوه و جلالى ویژه به درون رفت. نفیع از «عبدالعزیز بن عمر» که در کنارش بود، پرسید: «این مرد باوقار که بود؟» عبدالعزیز گفت: «او فرزند بزرگوار على بن ابى طالب از آل محمد(ص) است. او موسى بن جعفر(ع) است.» نفیع که از دشمنى بنى عباس با خاندان پیامبر(ص) آگاه بود و خود نیز کینهی آنان را به دل داشت، گفت: «گروهى بدبختتر از اینان (عباسیان) ندیدهام؛ چرا آنان به کسى که اگر قدرت یابد، آنان را سرنگون خواهد کرد اینقدر احترام مىگذارند؟ هماینک این جا منتظر مىشوم تا او برگردد تا با برخوردى کوبنده، شخصیتش را درهم بکوبم». عبدالعزیز با شنیدن سخنان کینهتوزانهی نفیع نسبت به امام، گفت: «بدان که اینان خاندانى هستند که هر کس بخواهد با مرکب سخن به سوى آنها بتازد، خود پشیمان مىشود و داغ خجالت و شرمسارى بر جبین خویش تا پایان عمر مىزند». اندکى گذشت و امام از کاخ بیرون آمد و سوار بر مرکب خویش شد. نفیع با چهرهاى مصمّم جلو آمد، افسار اسب امام را گرفت و مغرورانه پرسید: «آى! تو که هستى؟» امام از بالاى اسب نگاهى «عاقل اندر سفیه» کرد و با اطمینان فرمود: «اگر نسبم را مىخواهى، من فرزند محمد(ص) دوست خدا، فرزند اسماعیل ذبیحالله و پور ابراهیم خلیلالله هستم. اگر مىخواهى بدانى اهل کجا هستم، اهل همان مکانى که خدا حج و زیارت آن را بر تو و همهی مسلمانان واجب کرده است. اگر مىخواهى شهرتم را بدانى، از خاندانى هستم که خدا درود فرستادن بر آنان را در هر نماز بر شماها واجب گردانیده و اما اگر از روى فخرفروشى سؤال کردى، به خدا سوگند! مشرکان قبیلهی من راضى نشدند، مسلمانان قبیلهی تو را در ردیف خود به شمار آورند و به پیامبر گفتند: «اى محمد! آنان که از قبیلهی خویش همشأن و هممرتبهی ما هستند، نزد ما بفرست. اکنون نیز از جلوى اسب من کنار برو و افسارش را ردکن!» نفیع که همهی شخصیت و غرور خود را در طوفان سهمگین کلام امام، بر باد رفته مىدید، در حالى که دستش مىلرزید و چهرهاش از شرمندگى سرخ شده بود، افسار اسب امام را رها کرد و به کنارى رفت.
عبدالعزیز با پوزخندى زهرناک به شانهی نفیع زد و گفت: «نگفتم به تو که با او توان رویارویى ندارى!»"9
سنگ و راه
اشراف کامل به مسائل علمى و پاسخ فراگیر، رمز دیگرى از هزاران نکتهی پنهان و آشکار موقعیت علمى امام(ع) بود. در دوران ائمهی معصومین(ع) بسیار اتفاق مىافتاد که حکمرانان براى زیر سؤال بردن شخصیت علمى ائمه(ع) از برپایى مجالس علمى و مناظرات گوناگون بهره مىجستند. نوشتهاند: "روزى فردى به نام «ابو یوسف» که سِمَت قضاوت و امامت جمعه و جماعت را در بغداد عهدهدار بود، از خلیفهی عباسى (مهدى یا هارون الرشید) خواست تا جلسهی مناظرهاى براى درهم شکستن شخصیت امام کاظم(ع) ترتیب دهد و با طرح مسائلى - به زعم خود- «پیچیده!» امام را در تنگنا قرار دهد. ابو یوسف به خلیفه گفت: «به من رخصتى ده تا از موسى بن جعفر(ع) سؤالاتى بپرسم که توان پاسخ دادن به هیچ یک از آنها را نداشته باشد». خلیفه با کمال میل پذیرفت. امام را به دربار احضار نمودند. ابویوسف از امام خواست تا مسائل خود را مطرح نماید. امام پذیرفت. ابویوسف پرسید: «نظرت در مورد تظلیل (زیر سایه رفتن) شخص مُحرم که لباس احرام پوشیده است، چیست؟» امام فرمود: «شخصى که مُحرم شده، نبایستى زیر سایه برود». او بلافاصله پرسید: «اگر خیمه بزند چه؟ آیا مىتواند داخل خیمه برود؟» امام فرمود: «آرى، زیر خیمه مىتواند برود». ابویوسف که به خیال خود، پاسخ دلخواه را ستانده بود، به زعم این که تناقض در پاسخ امام وجود دارد، گفت: «پس فرق این دو (سایهبان و خیمه) با هم چیست [که محرم زیر سایهبان نمىتواند برود، اما زیر سایهی خیمه اشکالى ندارد]؟» امام فرمود: «حال من از تو مىپرسم: چه تفاوتى بین نماز و روزهی زنى که در عادت ماهانه است، وجود دارد؟ آیا باید نمازهاى این ایام را قضا نماید؟» قاضى پاسخ داد: «خیر قضاى این نمازها بر او واجب نیست». امام پرسید: «روزه چطور؟» او پاسخ گفت: «بله روزهایى را که در ایام عادت نگرفته، بایستى قضا نماید». امام دوباره پرسید: «چگونه است که نمازها را نباید قضا کند، اما قضاى روزهها را باید به جاى آورد؟». قاضى پاسخ داد: «چون این حکم اسلام است». امام فرمود: «آن (تظلیل در سایهبان یا خیمه) هم حکم اسلام است». خلیفه در این مدت سکوت کرده و منتظر نتیجهی مناظره بود. وقتى از پیروزى ابو یوسف ناامید شد، زیر لب به او غرّید: «گمان نمىکنم دیگر [در مقابله با او] از تو کارى ساخته باشد». ابو یوسف که از شکست آسان خود در برابر امام، خشمگین و خجلتزده بود، رو کرد به خلیفه و گفت: «سنگ بزرگى پیش پایم افکند.»10
1) بحار الانوار، ج 48، ص 107؛ ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 432.
2) همان، ص 114 ؛ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 411.
3) بحار الانوار، ج 48، ص 109، مناقب آل ابى طالب، ج 3،ص 434.
4) محمد بن یعقوب کلینى، الاصول من الکافى، ج 2، ص 418.
5) همان، ج 1، ص 311.
6) محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ص 217.
7) الاصول من الکافى، ج 1، ص 484.
8) بحار الانوار، ج 78، ص 324 ؛ تحف العقول، ص 304.
9) بحار الانوار، ج 48، ص 143 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 431.
10) الارشاد، ص 229.