ماهیت و اهداف فمینیسم(قسمت سوم)


انواع گرایشات فمینیستی

 در میان جریان­های فمینیستی معاصر، هفت گرایش عمده وجود دارد 1. فمینیسم لیبرالی 2. فمینیسم مارکسیستی 3. فمینیسم اگزیستانسیالیستی (اصالت وجود)  4. فمینیسم روان­کاوانه 5. فمینیسم همجنس­گرایانه 6. فمینیسم زیست­شناختانه 7. فمینیسم فرامدرن

  1. فمینیسم لیبرالی: این گرایش در میان نظریه­های فمینیستی معاصر در اقلیت قرار دارد، گرایشات لیبرالی فمینیستی عمدتاً مخالف با پذیرش نقش­های از پیش تعیین شده برای زنان و مردان در محیط خانواده و جامعه است.

این جریان در مورد ایفای نقش مادری و همسری زنان به­عنوان یک تکلیف اصرار دارد. این نظریه­پردازان معتقدند که در ازدواج، همه­ی بهره­مندی­ها و رشدها برای مرد و همه­ی عقب­ماندگی­ها برای زن است و لذا پیشنهادات غیر بنیادی و برهم­زننده­ای را ارائه می­دهند. براساس این پیشنهادات زن باید آزاد باشد تا از میان ساختارهای مختلف زندگی جنسی اعم از خانواده­ی هسته­ای و ازدواج با خانواده­ی­ بدون ازدواج، سقط جنین، هم­جنس­بازی و ... هر کدام که دل­خواه اوست را انتخاب کند. آنان برای تغییر وضع موجود و تأمین فرصت­های برابر اقتصادی و ... بسیج زنان را طالبند.

  1. فمینیسم مارکسیستی: این دیدگاه با نظرات «مارکس» و «انگلس» آغاز شده و بر پایه­ی ستمگری اجتماعی بنا شده است. توجه­ اصلی این نظریه­پردازان به ستمگری اجتماعی طبقاتی بود اما به ستمگری جنسی نیز توجهاتی از خود نشان دادند. مضامین اصلی این نظریه عبارتند از:

الف: تابعیت زنان، از تنظیم­های اجتماعی سرچشمه می­گیرد.

ب: مبنای رابطه­ی تابعیت زنان، در خانواده است و خانواده در واقع چیزی نیست جز نظامی از نقش­های مسلط و تحت تسلط که در چارچوب این نظام، زنان، بیرون از خانه شغلی ندارند و در نتیجه از استقلال اقتصادی محرومند.

ج: مشروعیت نظام خانوادگی به عنوان نهادی قدیمی و بنیادی بی اساس است زیرا در دوران ماقبل تاریخ ساختار خانواده وجود نداشته است و پیوند خویشاوندی از طریق تبار زنان ایجاد می­شده است و قدرت زنانه  از طریق تنظیمات اشتراکی، اجتماعی، پرورش فرزند و تصمیم­گیری آزادانه و ... اعمال می­شده است که امروزه عوامل این نوع نظام اجتماعی را نابود کرده و شکست تاریخی و جهانی جنس زنان را به­وجود آورده­اند.

فمینیسم مارکسیستی در دوران معاصر، روابط جنسی را در چارچوب نظام طبقاتی سرمایه­داری بررسی می­کند و معتقد است زنان در موقعیت و طبقه­ی یک­سان با مردان، از منافع کمتری برخوردارند و در حقیقت منبع بی­دردسر سود برای طبقات حاکم به­شمار می­روند.

  1. فمینیسم اگزیستانسیالیستی (اصالت وجود)

این نظریه اولین بار در سال 1949 توسط «سیمون دوبوار» در کتاب «جنس دوم» مطرح گردید. وی در این کتاب به تفحص در «دیگر بودن» زن پرداخت و این سؤال را مطرح کرد که زن چیست؟ دبوار براساس تفسیر اگزیستانسیالسیتی که همیشه «دیگری» را عامل مزاحم و برهم­زننده­ی آزادی می­شمارد، موجودیت مرد را دوزخ و برهم­زننده­ی فردیت و آزادی زنان می­داند و برقراری هر نوع ارتباط متعادل و متناسب بین دو جنس را محال فرض می­کند. تفسیر دبوار از رابطه­ی دو ­جنس، کاملاً خصمانه و منفی است. به عقیده­ی وی نقش­های همسری و مادری، زنان را در قید اسارت نگاه می­دارد و همه­­ی آرزوهای زن را در شیوه­ی زندگی محدود می­کند و عملاً زنان را به وابستگی اقتصادی و به کار شکنجه­آور خانه­داری می­کشاند.

  1. فمینیسم روان­کاوانه

اینان سعی دارند تا با به کارگیری نظریه­ی «فروید»، پدر سالاری را تبیین کنند. زنان از نظر فروید انسان­های درجه­ دومند که سرشت بنیادی روانی­شان، آن­ها را برای یک زندگی نازل­تر از زندگی مردان آماده کرده است. این گروه نیز به نوعی معتقد به نظریه­ی ستمگری جنسی و فمینیست زیست­شناختانه هستند و نظام مردسالاری را نظام انقیاد و ستم بر زنان می­دانند. در این ره­یافت، اعتقاد بر این است که فرزندان نسبت به پرورش­دهندگان (مادر) حالت دوگانه دارند؛ عشق و تنفر. نیاز و وابستگی، عواطفی هستند که کنار هم رشد می­کنند. از یک سو فرزند به مادر وابسته است و از سوی دیگر در فرهنگی رشد می­کند که مردانگی دارای ارزش است، لذا فرزندان پسر به سرعت هویت خود را از زن جدا می­کنند و در بزرگ­سالی به جست­وجوی زن برای تملک برمی­آیند.

  1. فمینیسم همجنس­گرایانه

فمینیسم­های همجنس­گرا، مردسالاری را در همه جا حاضر و ناظر می­بینند و رابطه­ با مردان را امری سیاسی تلقی می­کنند، از این ­رو  زنانی را که تن به چنین روابطی بدهند، متهم به همدستی در ستم بر زنان می­کنند. چنین بیان نامتعارفی، از خط مشی جنسی در این شعار تجلی می­یابد: «فمینیست، نظریه و همجنس­گراییِ زنانِ عمل است». البته موضوع جداسازی زنان از مردان در نیمه­ی دوم دهه­ی 1970 باعث شکاف عمده­ای بین زنان همجنس­گرای رادیکال و دیگر جنبش­های فمینیستی گردید.

  1. فمینیسم زیست­شناختانه

فمینیست­های زیست شناختی، ستمگری جنسی را اساس تبعیض بین مرد و زن در نظام آفرینش می­دانند. نقطه­نظرات آنان در تقابل و تضاد با مبانی دینی است زیرا با تفاوت­های ذاتی در خلقت آدمیان در ستیزند و جهان هستی را از هنگام خلقت، ظالم بر زنان می­شمارند چون زن را با این خصوصیات فیزیکی و ناتوانی جسمی و قدرت باروری و نقش مادری به­وجود می­آورد که نوعی ظلم طبیعت بر زنان است.

  1. فمینیسم فرامدرن

و اما شاخصه­ی اصلی دیدگاه فمینیسم فرامدرن، نسبی­گرایی است. از این دیدگاه، هر مکتب فکری مانند مارکسیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم، ناسیونالیسم و ... که مدعی درک واقعیت­ها به صورت یک­سان و یک­پارچه باشند، نوعی ظاهر­فریبی است زیرا واقعیت بسیار پیچیده­تر از آن است که در روشی واحد بگنجد. براین اساس تلاش برای ایجاد یک مکتب فمینیستی خاص را رد می­کنند و معتقدند که هویت زنان از عوامل مختلفی که بر یک­دیگر تأثیر می­گذارند مانند سن، قومیت، طبقه و نژاد، فرهنگ، جنسیت، تجربه و ... شکل می­گیرد. از منظر آنان:

هیچ تلاشی برای کشاندن این عوامل به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمرثمر نیست. بنابراین مدل واحدی از فمینیسم که بتوان آن را بر همه­ی زنان تحمیل کرد وجود ندارد بلکه هر مدلی برای یک فرد مناسب است. پس می­توان گفت به تعداد زنان جهان فمینیسم وجود دارد.1

در این دیدگاه هر فرهنگی برای رفع مشکلات، پاسخ­های بومی خود را دارد و باید در محدوده­ی همان فرهنگ مورد ارزیابی قرار گیرد. مشکلات زنان شرقی و غربی و حتی کشورهای مختلف با یک­دیگر متمایز و راه­های برون­رفت آن نیز متفاوت است.

برخی از متفکران این گروه، متأثر از روان­شناسیِ «رفتارگرایانه» بر حفظ ویژگی­های زنانگی تأکید می­ورزند. مطلوب آنان - مانند لیبرال فمینیست­ها - جامعه­ای دوجنسی است که تشابه حقوق زن و مرد در آن تأمین شده باشد.2

این گرایش در چند دهه­ی اخیر طرف­داران زیادی یافته اما مخالفان آن نیز کم نیستند. مخالفان، آنان را به ایجاد خلل در جهانی­شدن جنبش فمینیسم متهم می­کنند چرا که این تفکر فرصت طفره رفتن از حل مشکلات زنان کشورهای جهان سوم را - به بهانه­ی تفاوت­ها و مختصات فرهنگی و اجتماعی- فراهم می­آورد.

همچنین معتقدند نگرش چندفرهنگی می­تواند به جدایی میان زنان و مردان در جوامع مختلف بیانجامد و نوعی بی­تفاوتی نسبت به امکان همکاری و استفاده از تجربیات دیگران به همراه داشته باشد.3

در مجموع باید گفت این دیدگاه تأکید بر اصل تفاوت انسان دارد و بر حفظ تفاوت ویژگی­های زنانگی تأکید می­ورزد. از نظر اینان، زن نیازمند همسر و فرزند است. علت زیر سلطه رفتن زنان، وجود رفتارهایی است که از بدو تولد، میان دختر و پسر تفاوت ایجاد می­کند و راه حل آن، مردان و زنانی با تعاریف جدید و نیز تشابه حقوق زن و مرد در خانواده و محیط اجتماعی است و استراتژی آنان تأکید بر تساوی حقوق هر دو است.

  1. یان مکنزی و دیگران، مقدمه­ای بر ایدئولوژی­های سیاسی، ص383.
  2. ر.ک اندره میشل، پیکار با تبعیض جنسی، ترجمه­ی: محمد­جعفر پوینده.
  3. روحی شفیعی، خواهری جهانی در جست­وجوی استراتژی، زنان، ش 32، ص26.