نویسنده

«کودک پرخاشگری که مدام به دنبال جلب توجه - حتی در بدموقع­ترین لحظات - است می­تواند مشکلاتی را برای پدر و مادر فراهم کرده، در تباه کردن زندگی زناشویی آن­ها سهم عمده­ای داشته باشد؛ مگر این­که واکنش فوری برای مقابله با این مورد نشان داده شود.

وقتی در خانه، کودکی گستاخ و پرخاشگر وجود دارد نیازی به ارائه­ی آمار نیست تا بدانیم زندگی در آن خانه چه قدر مشکل است.

در سوپر مارکت­ها پدران و مادرانی را دیده­ایم که دست کودک خود را – که حاضر نیست در یک جا بند شود - محکم چسبیده­اند تا مانع شیطنت­های او شوند. بعد این بچه­ها را در حالی که در چرخ دستی نشانده­اند، به این طرف و آن طرف می­برند و در این حالت نیز کودکان هر چه را می­بینند و خوش­شان می­آید می­خواهند بردارند. این­جاست که صبر پدر و مادر تمام می­شود و بر سر او فریاد می­زنند که «دست نزن»، «خفه شو»، «بنشین سر جایت» یا مطالبی نظیر این­ها.

بعضی از پدر و مادر­ها باید بدانند که در اطراف آن­ها زنان، مردان و موجوداتی وجود دارند که «کودک» نامیده می­شوند. این کودکان زنان و مردانی هستند که هنوز رشد کامل نیافته­اند و نیاز فراوان به تعلیم و تربیت دارند نه فریاد کشیدن یا نعره زدن بر سر آن­ها.»

مطالب بالا را خانم «یوکا ریدر» که معلمی با 30 سال سابقه­ی تدریس است، بیان می­کند. او روزی را به خاطر می­آورد که مادری برای ثبت نام کودکش «تامی» مراجعه کرده بود. او به معلم می­گوید: «تامی فوق­العاده خشن و بی تربیت است نمی­دانم با او چگونه باید رفتار کنم» و بعد لیستی از همه­ی کارهایی را که برای تغییر دادن رفتار خشن او انجام داده است بیان می­کند. مادر او را حبس کرده، از خانه بیرون کرده، بر سر او فریاد زده، او را تهدید کرده، به او رشوه داده و حتی به او التماس کرده است. او همه کار انجام داده است ولی کودک هیچ تغییری نکرده است.

وقتی مادر از اتاق بیرون رفت، خانم «ریدر» به طرف «تامی» رفت و خیلی مؤدبانه گفت: «ممکن است بیایید و این جا بنشینید؟ اگر چند دقیقه وقت داشته باشید می­خواهم با شما صحبت کنم.» تامی به او نگاه می­کند و انگار می­پرسد این جا چه خبر است؟

خانم ریدر ادامه می­دهد «آیا ممکن است این­جا بنشینید؟» انگار درست با افراد بزرگ­سال صحبت می­کند. او می­گوید من هیچ وقت به فرد بزرگ­سال نمی­گویم «بنشین» آن گونه که بزرگ­سالان به کودک دستور می­دهند که بنشیند. تغییری که در این کودک اتفاق افتاد بسیار سریع بود. او صاف نشست و پاهایش را روی هم قرار داد. بعد به خانم «ریدر» نگاه کرد و به سؤالات او جواب داد. هر دو رفتار مناسب متقابلی داشتند. از آن موقع او خانم «ریدر» را «سرکار خانم» صدا می­زد.

کودکان برای خلاص شدن از دست افرادی که با آن­ها خشن رفتار می­کنند اغلب تصمیم می­گیرند آن­ها را از میدان به در کنند. خانم ریدر با توجه به تجربیات خود می­گوید که او سعی می­کند با تمام دانش­آموزان خود مانند بزرگ­سالانی رفتار کند که جثه­های کوچکی دارند و آن­ها با لطف و مهربانی پاسخ­گوی او می­شوند.

مشورت کنید، دستور ندهید

با توجه به اظهار نظرهای مادران، به نظر می­رسد آن­ها هنوز با رفتار کودکان خود که مورد تأیید آن­ها نیست مشکل دارند اما نمی­توانند آن­ها را مهار کنند.

وقتی شما سعی می­کنید کودکان خود را کنترل کنید در حقیقت آن­ها را سردرگم می­نمایید. آن­ها شما را دوست دارند چون پدر و مادر آن­ها هستید ولی وقتی آن­ها را کنترل می­نمایید در حقیقت شما را به صورت دشمنی برای خود می­بینند. خانم ریدر می­گوید رفتار شما باعث می­شود تا برای رهایی از دست شما تبدیل به انسانی ویرانگر و مخل نظم شوند.

یکی از این مادران در خاطرات خود می­گوید: «وقتی پدرم صورت مرا در دست­های خود گرفت رگ­های گردن او برجسته و دست­هایش ­لرزان شد من چیزی نمی­شنیدم، فقط به انگشت­های او خیره شده بودم. میخکوب شده و منتظر توفانی بودم که قرار بود شروع شود. فقط می­خواستم از این خطر جان به در ببرم.»

یکی از مادران می­گوید: «وقتی دختر من 5 ساله بود و من می­خواستم چیزی را به او بیاموزم، پیش پای او زانو می­زدم برای این­که بلندتر و برتر از او به نظر نرسم. بازوی او را لمس کردم تا بداند من حضور دارم و بدین ترتیب بین ما ارتباط برقرار می­شد.»

این مادر ادامه می­دهد: «من لبخند زدم و گفتم سلام و او جواب داد سلام. به او گفتم بینی مرا لمس کن و او چنین کرد و ما خندیدیم. من بینی او را لمس کردم و بدین ترتیب حضور هم را حس کردیم. بعد به او گفتم عزیزم می­خواهم به تو چیزی بگویم، باشه؟ و او واقعاً می­خواست حرف­های مرا بشنود. یک­دفعه به او گفتم این جوراب­های کثیف را در پایت نگاه کن.

می­دانی این­ها کجا باید برود؟ او گفت نه! به او گفتم خوب آن­ها باید به داخل ماشین لباس­شویی برود. پس بیا با هم آن­ها را ببریم.»

خانم ریدر می­گوید: «به این ترتیب یک کار زورکی و شاق را تبدیل به یک بازی شیرین نمایید. در همه­ی موارد سعی کنید حق انتخاب­هایی را برای او قائل شوید. به این ترتیب او احساس نمی­کند که مجبور به اطاعت کردن از دستوری است. مثلاً می­گویم بسیارخوب بگو ببینم می­خواهی لنگه­ی راست را در بیاوری یا چپ را؟ و او انتخاب خود را انجام می­دهد. بعد اضافه می­کنم حالا می­خواهی تو زودتر بروی یا من و او جواب می­دهد... و به این ترتیب با علاقه و صمیمیت وارد بازی می­شود.

برای کودک توجه به این موضوع که به جای دستور دادن مورد مشورت قرار می­گیرد جالب سعی کنید هر بار به کودک یک مطلب را یاد دهید و آن را تبدیل به یک بازی کنید.

اگر شما به کودک خود با لطف و مهربانی، بدون عجله، با صبر و حوصله و به همراه بازی، مطلبی را آموزش دهید و همان گونه با او رفتار کنید که با دوستان خود، در این صورت او نیز متقابلاً رفتاری بسیار آرام و تحسین­برانگیز خواهد داشت.

منبع: مجله Health parentimg

March/April 2010