منطقه ی ممنوعه

نویسنده


دانشجو و فرهنگی و طالب علم و جویای معرفت نه مثل بسیاری از کاسبان، کالای­شان وسیله­ی «کسب درآمد» است، و نه مثل بنگاه­داران، پیوسته در اندیشه­ی «درآمد» به کار چاق­کنی می­پردازد، ، بلکه سرمایه­ای دارد فراتر از «کالای مادی» و هدفی دارد برتر از پول درآوردن و به افقی می­اندیشد، زیباتر از «نقداندیشی» و «فرصت­طلبی» و «ثروت­اندوزی».

علم، چراغی است که هستی را روشن می­سازد. خیمه­ی روشنایی جهان بر عمود دانش و معرفت و بصیرت استوار است.

حیف نیست که درون صاحب دانش تیره باشد؟!

دانشمندی که از «روشن­دلی» بی­بهره باشد، بادام بی­مغز و گردوی پوک است.

اگر در کالبد علم، روح بصیرت و معرفت نباشد، و اگر صاحب دانش، از عاطفه و ایمان تهی باشد، به چیزی در حدّ «ابزار صنعتی» تنزّل یافته است، یا یک ماشین حساب، یا رایانه­ای حساب­گر!

هیهات که فرزانگان بِخرد و دانا که ارزش خود و دانش را می­دانند، به این تن در دهند و خود را این گونه ارزان بفروشند و حراج کنند، آن هم زیر قیمتِ واقعی، مگر آن که از قیمت انسانی بی­خبر باشند و نرخ بازار کمال و ارزش علم در دست­شان نباشد!

هرگز مباد که «نفس» بر سر «عقل» کلاه بگذارد.

به هر حال، دانش، بخشی از شخصیت انسانی ما را می­سازد نه همه­ی آن را. از این رو، همه­ی بها را در «قیمت­گذاری انسان» نباید به علم داد؛ یعنی دانش و معلومات حرف اول و اصلی را نمی­زند.

«ایمان و عمل» مکمّل علم به­شمار می­آیند. اگر «باور» نسبت به خدا و آخرت و روز حساب و کیفر و پاداش و بهشت و جهنم و محکمه­ی الهی و داوری خدا نسبت به عمل­کرد­ها ضعیف باشد یا اصلاً نباشد، علم به تنهایی قدرت نجات انسان را از امواج متلاطم و رساندن به ساحل امن ندارد. نمی­بینید که چگونه آتش، دامن دانش روز را گرفته و «انسانیت» در شعله­اش می­سوزد؟

پس «تقویت بعد ایمانی» را در کنار آموختن علم و تخصص باید در دستور کار قرار داد، چون مهم و حیاتی است.

«یقین» یک گوهر کم­یاب و قیمتی است، مثل کیمیا، مسِ وجود را طلا می­کند.

ظرف دل­ها اگر با ایمان و یقین پر شود، محل نزول برکات الهی می­شود و چنین قلبی هم وسعت می­یابد، هم قدرت، هم حکمت و هم نورانیّت.

اما ... اگر دل، انباری از شبهه­ها، هوس­ها، بی­قیدی­ها، بی­اعتقادی­ها، ناباوری­ها باشد، پای­گاه و جای­گاه شیطان خواهد شد و «معلومات» به­تنهایی نمی­تواند بادبانی باشد که زورق شکسته و طوفان­زده­ی وجود ما را از گرداب­ها برهاند و به دیدار ساحل برساند.

سهم خود شما هم در بذرباشی ایمان در مزرعه­ی دل، مهم و مؤثر است. چه کسی باید نفوس شما را تزکیه کند و تعقل شما را بالا ببرد و وسعت دید و عمق بینش شما را افزایش دهد؟ خودتان یا دیگران؟

اگر خودتان به فکر نباشید و اگر کسب «گوهر باور» برای خود شما یک عشق برتر و یک هدف اصلی نباشد، از دیگران کاری ساخته نیست.

کتاب و مطالعه، یکی از ابزارها و راه­های تجهیز خویش به این «دید» و «بصیرت» است. چه اندازه با کتاب­خوانی مأنوس و با کتاب، هم­دمید؟

دانش و ایمان مثل دو بال برای یک پرواز است. یکی پشتوانه است، دیگری چاشنیِ تأثیرگذارنده و پیش برنده.

و چه زیباست کلام شهید مطهری که: «علم، وجود انسان را به صورت افقی گسترش می­دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می­برد، علم طبیعت­ساز است و ایمان انسان­ساز. علم زیبایی عقل است و ایمان، زیبایی احساس. علم، ابزار می­سازد و ایمان مقصد. علم، سرعت می­دهد و ایمان، جهت ...»1

روشن­تر بگوییم: مشکل امروز ما، ضعفِ اطلاعات مذهبی و معلومات دینی نیست، آن­چه خطرساز گشته، «ضعف ایمان» است، نه ضعف علم. «ایمان مذهبی» وقتی سست باشد و آخرت و حساب و کتاب و بهشت و جهنم، در چارچوب محاسباب بشر جایی نداشته باشد، یا در حاشیه قرار گرفته باشد، خیلی راحت سر «وجدان» کلاه گذاشته می­شود و انسان «مسخ» می­گردد و در حد یک کالا و ابزار تنزّل می­یابد و در چشم­اندازش جز «منافع شخصی» و «سود مادّی» قرار نمی­گیرد.

رهایی از تعلقات مادی یک ارزش است.

پایه را «پول» قرار ندادن هم یک اصل است.

وقتی آیین و مرام کسی تنها «سود» و «ثروت» بود، به هر قیمتی و از هر راهی و به قیمت از دست دادن هر چیزی، فاجعه به بار می­آید. مال، می­تواند به­عنوان یک لغزش­گاه سر راه انسان کمین کند.

چه چیزی می­تواند انسان را از ورود به «منطقه­ی ممنوع» در قلمرو مسائل اقتصادی و پول و برخورداری و درآمد نگاه دارد؟ علم یا ایمان؟ مگر نه این که شیادان با چراغ دانش و تخصص، گزیده­تر کالاها را به یغما می­برند؟

کسی که بتواند زنجیره­ای از «فضایل اخلاقی» را در جان خویش پدید آورد و چراغ فطرت را روشن نگاه دارد و «انسان» بودن خود را از یاد نبرد و به یک دستگاهِ «پول درآور» تبدیل نشود، نفس وسوسه­گر نمی­تواند به «قلعه­ی قلب» او لشکرکشی کند و «پایگاه وجود» او را که می­تواند جلوه­گاه امر و فرمان خدا باشد به تسخیر شیطان درآورد.

وقتی می­توان مزرعه­ای صلاح­خیز شد، چرا باید کویری توان­سوز گشت؟

و ... وقتی می­توان «امیر» شد، چرا باید «اسیر» ماند؟

راستی که علم به تنهایی کافی نیست!

 

  1. کتاب «انسان و ایمان».