مردی در توشه‌اش خورشید


اخلاص در عمل و نیت؛ رمز توفیق حضرت امام خمینی(ره)

 

 اشاره

 اخلاص و یک­رنگى رمز موفقیت مؤمنان خداجوست. به جرأت مى‏توان گفت بزرگ­ترین رمز موفقیت امام خمینى؛ در بى نظیرترین انقلاب معاصر، خلوص نیت و خدامحورى ایشان در به ثمر نشاندن این انقلاب عظیم بود. به­جاست اینک که بیست و هشتمین بهار سبز آزادى‏مان را در سایه­سار بیرق همیشه برافراشته­ی ولایت فقیه، به جشن نشسته‏ایم، براى درک بهتر ولو اندک آثار و نتایج این ویژگى پسندیده، اجمالا به بررسى این موضوع در زندگى فردى و اجتماعى ایشان بپردازیم.

اخلاص در آثار مکتوب امام خمینى(ره)

 حضرت امام در کتاب «شرح چهل حدیث» خود تعریف­هاى گوناگونى از اخلاص ارائه مى‏دهند. ایشان از قول «خواجه عبداللَّه انصارى» در تعریف اخلاص مى‏نویسد: «اَلاِخْلاصُ تَصْفِیَةُ الْعَمَلِ مِنْ کُلِّ شَوْبٍ؛ اخلاص صافى نمودن عمل است از هر خلطى».1 خواه این خلط نمودن برخاسته از میل به راضى نمودن خود باشد یا مخلوق دیگرى. «شیخ بهایى» نیز تعریف­هاى دیگرى در این راستا دارد: «تَنْزیهَ الْعَمَلِ اَنْ یَکُونَ لِغَیْرِ اللَّهِ فیهِ نَصیبٌ؛ [اخلاص] پاکیزه نمودن عمل است از این­که در آن بهره‏اى براى غیر خدا باشد.»2 همچنین: «اَنْ لایُریدَ عامِلُهُ عَلَیْهِ عِوَضاً فى الدَّارَیْنِ؛ [اخلاص] این است که عمل کننده­ بدان، پاداشى را در مقابل عمل خود در دو جهان اراده ننماید».3

در ضمیر ما نمى‏گنجد به غیر دوست کس

هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس

حضرت امام‏خمینى از قول مرحوم صاحب غرائب البیان در تعریف اخلاص مى‏نویسد: «مخلصان آنان هستند که عبادت خدا کنند به طورى که نه خود را ببینند در عبودیت او و نه عالم و اهل آن را؛ و تجاوز نکنند از حد عبودیت در مشاهده­ی ربوبیت. پس وقتى که حظوظ بنده از خاک تا عرش، از او ساقط شد، راه دین را سلوک کرده است؛ و آن طریق بندگى و عبودیتى است که خالص باشد از دیدن حوادث به واسطه­ی شهود روح جمال پروردگار را. و این دینى است که حق تعالى اختیار فرموده است براى خود و از غیر حق تلخیص فرمود آن را و فرمود: اَلا للَّهِِ الدّینُ الخالِصَ ...4 گویى حق تعالى بندگان خود را دعوت فرموده بر سبیل تنبیه و اشاره به سوى تلخیص نمودن سرّ خود از اغیار در قبال آن­ها به سوى او».5

 اخلاص در رفتارهاى فردى و اجتماعى امام خمینى(ره)

 تندیس اخلاص

 یکى از نزدیکان امام مى‏گوید: «امام در دورانى که در ترکیه بود مطالبى به تحریر الوسیله افزود. این کتاب در ابتدا همان «وسیله»­ی مرجع عالی­قدر آقا «سید ابوالحسن» بود. امام بر آن حاشیه زدند و در ترکیه، مطالبى را به حاشیه که در متن بود افزودند. یکى از انتشارات، کتاب امام را چاپ کرده بود. پیش از انتشار، یک نسخه از آن را براى من آوردند. من کتاب را نزد امام بردم.

 پشت جلد این کتاب از امام تجلیل فراوان شده بود. خدمت امام رسیدم و کتاب را به ایشان نشان دادم. به محض این­ که چشم امام به پشت جلد کتاب افتاد، به اندازه‏اى ناراحت شد که کتاب را به گوشه‏اى انداخت و فرمود: به من نمى‏گویند! (بدون اجازه­ی من این کارها را مى‏کنند.) باید این نوشته از بین برود! من با دیدن عصبانیت حضرت امام، جرأت نکردم حرفى بزنم. بیرون آمدم و به شخصى که متصدى انجام این کار بود گفتم: «این نوشته بایستى از بین برود و هیچ فایده‏اى ندارد زیرا اگر امام حرفى بزنند همان است." و سپس جریان را تعریف نمودم.

 متصدى چاپ کتاب، عرب­زبان بود. وى تا به حال جریانى این چنین را، نشنیده و ندیده بود، بنابراین پیوسته با شگفتى مى‏پرسید: «این آقا کیست؟» هم­اکنون نیز اگر رساله‏هایى را که در آن زمان در نجف چاپ شده، ببینید، متوجه مى‏شوید که نوشته‏هاى پشت جلد کتاب را بعداً از بین برده‏اند.6»

 خورشیدِ پشت ابر

 یکى از افراد نزدیک به امام تعریف مى‏کند: «آیت اللَّه حکیم از دنیا رفت اما هنوز پیکرش را براى دفن به نجف نیاورده بودند. حضرت امام خادمى به نام «مشهدى حسین» داشت. نزد من آمد و گفت: «آقا (حضرت امام) مى‏فرمایند بیا!» اول صبح بود. من به منزل ایشان رفتم. امام تشریف آوردند و به من فرمودند: «به رفقاى من بگویید صحبتى نکنند.» منظور امام این بود که رفقاى حضرت امام از تبلیغ براى حضور ایشان و تجلیل وى بپرهیزند. من خدمت دوستان رسیدم و سخن حضرت امام را به آنان رساندم که کسى هنگام شروع مراسم، از ایشان تجلیل نکند. اگر حضرت امام این دستور را نمى‏دادند، یکى از این­ها خود من بودم که به تبلیغ ایشان مى‏پرداختم.7»

 همنفَس مردم

 15 خرداد بود و جمعیت زیادى براى شنیدن سخنان حضرت امام در مدرسه­ی فیضیه جمع شده بودند. من همراه «حاج آقا مصطفى خمینى»، «حاج آقا شهاب اشراقى» و جمعى از شاگردان حضرت امام، پشت سر ایشان روى سکوى مدرسه­ی فیضیه ایستاده بودیم. سیل جمعیت از شهرهاى دور و نزدیک آمده بودند. شاید حدود یک ساعت و نیم طول کشید تا امام به سکو رسید و روى سکو قرار گرفت؛ به گونه‏اى که نگران بودیم پس از سخن­رانى، چگونه امام را از میان آن همه جمعیت انبوه خارج کنیم. ما کلید درى را که از مدرسه­ی فیضیه به صحن حرم حضرت معصومه(س) باز مى‏شد به دست نیاوردیم تا بتوانیم امام را از آن در عبور دهیم. وقتى سخن­رانى تمام شد، خدمت امام عرض کردیم: "این در باز شده، شما از این­جا تشریف ببرید". امام فرمود: «نخیر!» آقاى اشراقى اصرار کرد؛ اما امام فرمود: «نخیر!، بایستى از همان طرفى که آمده‏ام برگردم!» ما متوجه شدیم که امام نمى‏خواهد عده‏اى خیال کنند ایشان حرف­هاى تندى زدند و خودشان با امنیت کامل، خارج شدند. برخى به ایشان گفتند: «همه، شما را به خوبى مى‏شناسند و شما هرگز کسى نیستید که حرفى بزنید و بروید! الآن اگر شما بخواهید از راهى که آمده‏اید، برگردید، تمام خیابان­ها بسته است.» با اصرار زیاد، امام پذیرفت. هنگام رفتن، مردم براى زیارت امام، فشار آوردند.

 ما پشت سر امام قرار گرفتیم اما ازدحام جمعیت خیلى زیاد بود. تعدادى از شاگردان و افراد متدین تهران، پشت سر ایشان صف کشیدند تا امام را بدرقه کنند و مانع فشار جمعیت بشوند. امام با عصبانیت به آن­ها رو کرد و فرمود: «مگر عروس مى‏برید؟! بروید کنار!8»

 بیکران خلوص

 بعد از درگذشت مرحوم آیت­اللّه حکیم، شب بلندگوها اعلام کردند که آقاى حکیم فوت کرده است. آن شب امام (در نجف) پشت بام بودند. یکى از برادران گفت: «متوجه شدم صداى گریه مى‏آید و دیدیم که امام نشسته و گریه مى‏کند» روز بعد امام فرمودند که همه را جمع کنید و به آن­ها بگوئید در هیچ مجلسى شما حق ندارید از من دفاع کنید و اسم مرا بیاورید گر چه سیلى به گوش مصطفى بزنند؛ و اگر به من هم فحش دادند شما چیزى نگوئید. گر چه افرادى بودند که براى خود به این طرف و آن طرف مبلغ مى‏فرستادند اما امام به ما این طور فرمودند.9

 عارى از آلایش نام

 پدرم نقل مى‏کرد: «در سال­هاى پیش از انقلاب در کوچه­ی «یخچال قاضى» [در قم]، به طرف منزل مى‏رفتم. ناگهان دیدم حضرت امام نیز به سوى محل سکونت­‏شان مى‏روند. چون نزدیک ایشان رسیدم گام­هایم را کوتاه‏تر کردم که از ایشان سبقت نگیرم و از روى احترام پشت سر ایشان حرکت کنم. امام این را احساس کردند. ایستادند و رو به من کردند و پس از سلام و احوال‏پرسى فرمودند: «فرمایشى دارید؟» عرض کردم: «خیر!» امام فرمودند: خواهش مى‏کنم بفرمایید و به راه خود ادامه دهید و پشت سر من حرکت نکنید!»10

 گم­نام و خوش­نام

 پس از درگذشت آیت اللَّه حکیم، جمعى از علما و فضلاى حوزه که حدود سیزده یا چهارده نفر بودند، به طور مشترک در اطلاعیه‏اى، مرجعیت و اعلمیت حضرت امام را تأیید و امضا نمودند. این اطلاعیه منتشر و به همه جا فرستاده شد. هنوز ابتداى امر بود. من به نجف اشرف مشرف شدم. خیال مى‏کردم که حضرت امام این برگه را دیده‏اند. امام از اوضاع ایران از من سؤال کردند و من در پاسخ گفتم: «ورقه‏اى به صورت اطلاعیه با امضاى جمعى از آقایان فضلا منتشر شده است.» و گفتم: «لابد خدمت حضرت عالى هم آورده‏اند.» ایشان اظهار بى‏اطلاعى کردند. من عرض کردم: «اطلاع نداشتم و الا ورقه را خدمت­تان مى‏آوردم.» سپس مضمون برگه را به استحضار حضرت امام رساندم. امام به شدت ناراحت شد و فرمود: «بیخود این­ها این کار را کرده‏اند، نمى‏بایست چنین مى‏کردند!11»

 تکلیف!

 یکى از دوستان که از شاگردان امام بود، براى تبلیغ به روستاهاى نزدیک قم مى‏رفت.

 مردم آن­جا به مسجد نیاز داشتند. دو تا از مالکین روستا گفته بودند حاضرند اقدامات مالى لازم براى ساخت مسجد را انجام دهند، به شرطى که حضرت امام کلنگ احداث مسجد را بزنند. آن طلبه پذیرفت و مطلب را از طریق داماد امام، آقاى اشراقى، به امام رسانید.

 امام پاسخ دادند: «من اهل این کارها نیستم!» مسجد براى مردم روستا بسیار ضرورى بود و راهى براى ساختنش جز کمک همین مالکین نبود. مالکین هم به چیزی غیر از آن­چه گفته بودند، راضى نمى‏شدند. آن دوست­مان دوباره خدمت آقاى اشراقى رسید و مطلب را بازگو کرد. آقاى اشراقى گفت: «آن­چه را امام در مقابل آن خاضع است، وظیفه­ی الهى و کار براى خداست. اگر مسئله براى ایشان توضیح داده شود و احساس کنند که وظیفه‏ ایشان‏است که بیایند، حتماً خواهند آمد.» با اصرار زیاد، امام پذیرفتند.12

 قصد قربت

 یکى از علماى خوب همدان به قم مشرف شد و در منزل برادرش میهمان گردید. برادرش از شاگردان حضرت امام بود. یک روز صبح، بنده و مرحوم حجت­الاسلام «حاج آقا مهدى شاه‏آبادى» به حضور حضرت امام در منزل ایشان شرف­یاب شدیم. آقاى شاه آبادى به ایشان عرض کرد: «فلانى از همدان آمده و مرد خوبى است و اهل مبارزه است. خیلى در ایام مبارزه کوشش کرده و الان در قم در منزل برادرش میهمان است. خوب است که شما از این شخص دیدار کنید.» امام در پاسخ فرمودند: «من حالم مساعد نیست.»

 مرحوم شاه آبادى اصرار نمودند که برادرش شاگرد شماست و خودش هم به شما ارادت دارد.حضرت امام براى بار دوم فرمودند: «گفتم حالم مساعد نیست چون تب دارم، البته آن قدر تب ندارم که نتوانم به منزل این آقا بروم و از او دیدن کنم، بلکه چون نمى‏توانم قصد قربت کنم [نمى‏آیم] زیرا شما گفتید این آقا از ارادت­مندان شماست، به این جهت نمى‏آیم.» مرحوم آقاى شاه‏آبادى با شنیدن این سخن حضرت امام، ساکت شد.

 حضرت امام به قدرى از روى اخلاص کار کرده‏اند و اخلاص را در خودشان تقویت کرده‏اند که مى‏توانم عرض کنم محبتى که به کسى یا چیزى دارند للَّه است و اگر هم بغضى به کسى مى‏ورزند للَّه است.13

 زلال یک­رنگى

 گاهى حضرت امام در جماران براى کمک به رزمندگان در جبهه‏ها، مى‏نشستند و با دست مبارک خود، در پاکت آجیل مى‏ریختند. من به ایشان مى‏گفتم: «اجازه بدهید پشت پاکت بنویسیم که این بسته توسط امام پرشده است تا رزمندگان خوش­حال شوند،» اما ایشان مى‏فرمودند: «نه، لازم نیست!14»

 مراقبت نفس

 هنگامى که در نجف اشرف بودم، از برخى افراد گلایه‏هایى مى‏شنیدم مانند این ­که: امام با ما خیلى گرم نمى‏گیرد! من این مسئله را به مرحوم حاج آقا مصطفى منتقل کردم که به امام عرض کنید قدرى با این افراد بیشتر گرم بگیرند. ایشان گفتند: ما این قدر این مسئله را به امام گفته‏ایم اما ایشان در پاسخ مى‏فرمایند: «این از تسویلات و دسیسه‏هاى شیطان است. یعنى در حقیقت این نفس من است که مرا دعوت مى‏کند با افراد، بیشتر گرم بگیرم که تعداد علاقه‏مندان من بیشتر بشود؛ ولى براى این­که امر برایم مشتبه نشود شیطان مى‏گوید براى خدا و اسلام است! لذا من این کار را نمى‏توانم بکنم!15»

 التماس دعا

 اوایل نهضت، برخى از روحانیون در قم به زندان افتادند. از جمله­ی آنان مرحوم «شهید محلاتى» بود. امام در همان اوایل آن­ها را جمع کرد و فرمود: «اگر براى من این کار را کرده‏اید و زندان رفته‏اید، من نه پاداشى دارم به شما بدهم و نه این­که اقدامى مى‏توانم بکنم. خوب التماس دعا! براى من این کار را نکنید! اما اگر براى خدا این کار را مى‏کنید صبرکنید و از این  چیزها باکى نداشته باشید و کار خودتان را انجام بدهید!16»

 دورى از هواى نفس

 «آیت اللَّه ابراهیم امینى» مى‏گوید: «پس از درگذشت «آیت اللَّه بروجردى» همه­ی فقها و علماى بزرگ قم جلسه­ی استفتا داشتند ولى حضرت امام چنین جلسه‏اى نداشت. مى‏دانستم که ایشان قبول نمى‏کنند. یک روز خدمت ایشان رسیدم و گفتم: «اگر اجازه بدهید عده‏اى از فقها و فضلا را دعوت کنم تا بعضى از شب­ها به منزل شما بیایند و مسائل مشکل فقهى را با آنان در میان بگذارید تا بحث کنند و ورزیده شوند.» البته منظور من همان جلسه­ی استفتا بود اما اسمش را نبردم تا مبادا امام قبول نکنند. پس از پایان یافتن حرفم، امام نگاهى به من کردند و فرمودند:

« آقاى امینى! از شما چنین انتظارى نداشتم! منتظر بودم که به من بگویى تو دیگر پیر شده‏اى و مرگت نزدیک شده، به فکر خدا و معاد باش و خودت را اصلاح کن و با نفس اماره‏ات مبارزه کن!» آرى حضرت امام بیش از هر چیزى مراقب و مواظب نفسش بود و با تمایلات و هوس­هاى نفسانى شرک‏انگیز مبارزه مى‏کرد و در اخلاص آن مى‏کوشید!17»

 اسوه­ی استوارى

 پس از آن­که از زندان آزاد شدم، براى حضرت امام نامه‏اى نوشتم و جریان زندانى شدن و سختى زندان انفرادى را براى امام توضیح دادم. حضرت امام در پاسخ چند سطر برایم نوشتند: «از گرفتارى شما بى‏اطلاع بودم. من هم روزگار سختى را مى‏گذرانم ولى چون همگى این­ها براى خداست گوارا است!»18

 در مدار توحید

 یکى از فقهاى شوراى نگهبان مى‏گوید: «در سفرى همراه حضرت امام به تهران مى‏رفتم. به ایشان عرض کردم: "چه خوب است که دولت عراق اجازه­ی مسافرت به ایرانی­ها را نمى‏دهد و گرنه فضلا و طلاب حوزه­ی علمیه­ی قم همگى به سوى نجف مى‏رفتند و حوزه­ی علمیه­ی قم خلوت مى‏شد. امام از این سخن من برآشفت و از قم تا تهران براى من صحبت کرد که اگر کسى در فکر غیر خدا باشد و بخواهد که یکى بالا و دیگرى پایین بیاید، حوزه­ی قم شلوغ شود و حوزه­ی نجف خلوت یا بالعکس و خلاصه اگر کسى جز راه خدا و رضاى خدا به فکر تأمین مسئله­ی دیگرى باشد، از مدار توحید دور مى‏شود. محور باید کار براى خدا باشد، نه علاقه‏ها و نه روابط و تعصب­هاى محلى و نژادى و نه روابط منطقه‏اى، قبیله‏اى و...19

پی نوشت‌ها

1.       منازل السائرین، خواجه عبداللَّه الانصارى، قاهره [بى نا] و [بى تا]، ص31؛ به نقل از روح اللَّه خمینى، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه­ی تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ بیست و هشتم، 1382 ه’. ش، ص 328

2.              اربعین، بهاءالدین محمد عاملى، چاپ سنگى [بى نا]، 1274 ه’. ق، ص 37؛ به نقل از همان مدرک.

3.              همان.

4.              زمر/3.

5.              چهل حدیث، ص328.

6.        به نقل از عبدالعلى قرهى؛ برگرفته از مصطفى وجدانى، سرگذشت­هاى ویژه از زندگى حضرت امام خمینى‏(ره)، تهران، انتشارات پیام آزادى، چاپ سیزدهم، 1372 ش؛ چ 6، ص 138.

7.              عبدالعلى قرهى؛ سرگذشت­هاى ویژه از زندگى حضرت امام خمینى‏(ره)، چ 6، ص 147.

8.              سرگذشت­هاى ویژه از زندگانى حضرت امام خمینى(ره)، چ 5، ص 15.

9.              فرازهایى از ابعاد روحى امام(ره)/72.

10.     حجت الاسلام دین­پرور. (جمعى از پژوهش­گران، صحیفه­ی دل، قم، مؤسسه­ی تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ اول، 1377 ه’.ش، ص 67.)

11.          حجت­الاسلام محمدمؤمن (سرگذشت­هاى ویژه از زندگى حضرت امام خمینى(‏ره)، چ5، ص178.)

12.          همان، چ 5، ص 177.

13.          حجت الاسلام مرتضى تهرانى، (پا به پاى آفتاب، ج2، ص325).

14.     زهرا مصطفوى (غلام­على رجائى، برداشت­هایى از سیره­ی امام خمینى‏(ره)، تهران، مؤسسه­ی چاپ و نشر عروج، چاپ دوم، 1378 ه’.ش، ج3، ص228.)

15.          حجت­الاسلام موحدى کرمانى (برداشت­هایى از سیره­ی امام خمینى(ره)، ج3، ص226).

16.           حجت­الاسلام والمسلمین محمدرضا ناصرى (پا به پاى آفتاب، چ4، ص260.)

17.          پرتوى از خورشید، حسین رودسرى، تهران، مؤسسه­ی چاپ ونشر عروج، چاپ اول، 1378 ه’.ش، ص 24.

18.          حجت­الاسلام سیدعلى غیورى، صحیفه­ی دل، چ1، ص 108.

19.     جلوه‏هاى حسینى در سیماى خمینى(ره)، سیدنعمت الله حسینى. به نقل از حجت­الاسلام محسن قرائتى. قم، انتشارات معصومى، چاپ اول، 1378 ه’.ش، ص 117.