چکیده:
(یا ایها النّاسُ اتّقُوا ربَّکم الّذی خلقکم من نفس واحده وخلق منها زوجها)1
ای مردم! از پروردگارتان که شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را نیز از او آفرید پروا دارید. نشناختن تفاوتهای طبیعی عام خلقت، عدم درک صحیح و دقیق فلسفهی وجودی این تفاوتها، زشتیها و زیبائیها و... همه و همه سبب میشود، انسان با بدبینی، جهان هستی را سراسر بیعدالتی و غرق در تبعیض بداند؛ بدیهی است که این عدم شناخت وقتی با بیتوجهی به مستندات فقهی احکام دربارهی دو جنس زن و مرد تقویت شد، قطعاً دین را در معرض اتهام بیعدالتی و تبعیض قرار میدهد؛ این که نوعی ظلم و ستم مشهود و دیرینه را بر نیمی از پیکرهی خلقت آدمی روا داشته و با استناد آن به دین خدا، مهر سکوت را بر لبها میزند تا کسی جسارت اعتراض پیدا نکند.
این در حالی است که از مطالعهی دقیق منابع دینی، به ویژه قرآن کریم، به دست میآید که اسلام هرگز نظریهی تحقیر و اهانت به زن را نمیپذیرد بلکه همواره نگرشی توأم با احترام ویژه به وی ابراز داشته است.
آیهی فوق و دهها آیهی دیگر در قرآن، دلالت بر آن دارند که هم مردان و هم زنان، از یک حقیقت واحده آفریده شدهاند. بنابراین همان طور که از اهل قبیله یا طایفهای بودن افتخار نیست، زن یا مرد بودن نیز افتخار نخواهد بود؛ ارزش، کرامت و افتخار انسان از دیدگاه خداوند، تقوا و پارسایی است.
کلید واژهها:
1- قصاص 2- دیه 3- ارث 4- نفقه 5- طلاق 6- قضاوت 7- شهادت
زنان و قصاص در فقه شیعه:
فقهای شیعه راجع به نحوهی قصاص مرد در قبال کشتن زن اتفاق نظر دارند، بدین صورت که قصاص مرد در صورت قتل زن، مشروط به پرداخت نصف دیه به بستگان مرد است و هیچ قول مخالفی از ایشان در این زمینه نقل نشده است.
در کلمات فقها از جمله «شیخ صدوق» در مقنع، «شیخ مفید» در مقنعه، «سید مرتضی» در انتصار و «ابوالصلاح جلّی» درکافی، «شیخ طوسی» در نهایه و خلاف و سایر فقهای متقدم تا «علامه حلی» که منتهای سلسلهی متقدمین است و نیز در بین متأخرین از «شهیدین» تا «صاحب جواهر» اعتقاد بر این است که قصاص مرد در ازای کشتن زن منوط به پرداخت فاضل دیه است. عمدهدلایل فقهای شیعه مبنی بر پرداخت نیمی از دیه در موردی که مردی در قبال کشتن زنی قصاص میشود، روایات مستند متعدد و اجماع فقهاست.2
مادهی 209 قانون مجازات اسلامی بیان کرده: «هر گاه مرد مسلمانی عمداً زن مسلمانی را بکشد محکوم به قصاص است ولی زن قبل از قصاص قاتل، نصف دیهی مرد را به او بپردازد. چون برابر مادهی 300 همین قانون، دیهی قتل زن مسلمان خواه عمدی خواه غیر عمدی نصف دیهی مرد مسلمان است. بنابراین اگر ولیِ (پدر – جد پدری) زنی که کشته شده بخواهد قصاص کند باید نصف دیه به مرد بدهد و بعد قصاص او را بخواهد.
مادهی 273 قانون مجازات اسلامی بیان میکند: «در قصاص عضو، زن و مرد برابرند و مرد مجرم به سبب نقص عضو یا جرمی که به زن وارد نماید به قصاص عضو مانند آن محکوم میشود. مگر این که دیهی عضوی که نقص شده ثلث دیهی کامل باشد که در آن صورت زن هنگامی میتواند قصاص کند که نصف دیهی آن عضو را به مرد بپردازد».3
امام خمینی در «تحریر الوسیله» بعد از آن که می فرماید: «دیهی زن و مرد در اعضا مساوی است» تصریح میکند؛ «این مطلب تا وقتی است که دیهی جراحت زن به یکسوم دیهی مرد نرسد و وقتی به این حد رسید، دیهی زن نصف دیهی مرد میشود که با ردّ تفاوت آن به مرد جانی، میتوانند او را قصاص نمایند».4
صاحب جواهر نیز بعد از نقل مطالب مذکور ادعای عدم خلاف و اجماع نموده است.5
حکمت تفاوت دیهی زن و مرد و نحوهی اجرای قصاص:
تا این مرحله از مقاله روشن شد که روایات صحیح و مستفیض و همچنین اجماع فقها همگی دلالت بر این دارند که قصاص مرد در برابر زن مشروط به پرداخت فاضل دیه است و بر اساس مبانی فقهی جای هیچ گونه شک و تردید در این حکم وجود ندارد؛ اما بالاخره این پرسش برای برخی مطرح است که چرا شارع مقدس در قصاص نفس میان زن و مرد تفاوت گذاشته است؟ آیا این تفاوت به این معناست که شارع ارزش وجودی زن را کمتر از مرد میداند یا این که این تفاوت ریشه در موضوعات دیگر دارد؟
در همین رابطه آیت الله جوادی میفرمایند: «مسئلهی دیه صرفاً یک امر اقتصادی است و ملاک ارزیابی انسان نیست همچنان که در شریعت برای سگ اگر جزء کلاب هواشی نباشد - دیه تعیین شده است، برای تن انسان نیز دیهای قائل شده است. دیه، یک حساب فقهی است و ارتباطی با اصول مذهب ندارد. مهمترین شخصیتهای اسلامی با سادهترین افراد از نظر دیه یکسان هستند. دیهی مرجع تقلید، دیهی یک انسان متخصص، دیهی یک انسان مبتکر، با دیهی یک کارگر ساده در اسلام یکی است به دلیل این که دیه عامل تعیین ارزش نیست و تنها یک ابزار است. معیار ارزش همان است که در قرآن بدان تصریح شده است که: «ان اکرمکم عند الله اتقیکم»6
یکی از وظایف اصلی مردان، قیام به امر خانواده و انفاق بر آنهاست؛ به این معنی که هر مردی شرعا موظف است تا نیازمندیها و حوائج مادی و اقتصادی اعضای خانواده را برطرف سازد، هرچند زن از مال دنیا و ثروت مکفی برخوردار باشد. این تفاوت یک واقعیت تکوینی است و ابداً دلیل بر نقصان هیچ کدام نیست؛ زن و مرد هرکدام در نوع خود کامل هستند.
بنا بر حدیث نبوی «المرأه تعاقل الرجل الی ثلث الدیه فاذا جازت رجع الی النصف؛ یعنی تا ثلث دیه، زن و مرد مساویند. اما اگر از ثلث گذشت، دیهی زن، نصف دیهی مرد میشود. در این بحث با فرض آن که دیه ارزش انسان نیست و تا حدودی برای جبران خسارت است و به نظر بعضی صرفاً مسئولیت مدنی محسوب میشود، باید مشخص شود اگر نان آور خانه فوت کند یا مصرفکننده، دیهی کدام یک از آنها بیشتر است؟ مشخص است که جبران خسارت نان آور بیش از کسی است که صرفاً مصرف کننده بوده است.7
مسألهی ارث:
تا قبل از اسلام همه جا زن از ارث محروم بوده است. اسلام اولین مکتبی است که حقوق زن را مطرح کرده و اعلام نموده زن از شوهر خود ارث می برد. در قرآن آمده است: «و لکم نصف ما ترک ازواجکم ان لم یکن لهن ولد فان کان لهن ولد فلکم الربع مما ترکن من بعد وصیه یوصین بها او دین و لهن الربع مما ترکتم ان لم یکن لکم ولد فان کان لکم ولد فلهن الثمن مما ترکتم من بعد وصیه توصون بها او دین.8
در این آیهی شریفه، کلمهی «ترکتم» شامل زمین و ساختمان میشود. به همان شکل که مرد ارث میبرد زن هم ارث میبرد. در نتیجه تفصیل به این که زن از زمین ارث نمیبرد ولی مرد از زمین زوجه ارث میبرد، در آیات وجود ندارد.9
تنها آیهای که قرص و محکم است و هیچ نظر مخالفی را بر نمیتابد، آیهی مربوط به ارث است. از نظر قرآن تفاوت زن و مرد، با این تحلیل و تعلیل، به موارد خیلی اندک میرسد. با نظرگاه خاص اسلام در بارهی خانواده، نظریهی ارث زن قابل دفاع است. اسلام با تأکید بر نظام خانواده، نفقه و تأمین مخارج زندگی را برعهدهی مرد میگذارد. در واقع به تعبیر علامه طباطبائی، تقسیم ارث به صورتی که در فقه آمده است در مواقع خاص است، نه در همهی موارد طبقات ارث. در موارد خاص، قرآن نوعی نظر اقتصادی دارد، به این ترتیب که: خداوند در زندگی اجتماعی چنین تقدیر کرده که مردان - اگر چه مالک دو سوم ثروتند - اما در نهایت در یک سوم تصرف میکنند و زنان، اگر چه مالک یک سومند، اما در نهایت در دو سوم تصرف میکنند زیرا یک سومی را که ارث میبرند، از آنِ خودشان است، و از سوی دیگر مخارجشان از دو سوم سهم مرد تأمین میشود. اشکالی که گاه بر نظام ارث وارد می شود، به این شکل قابل تعدیل است؛ یعنی تا زمانی که این ساختار خانواده حفظ شود، این نظریه جواب میدهد و عدم تعادل و نابرابری درآن نیست.10
تفاوت در توارث، با وجود آیاتی که زنان را همطراز مردان قرار داده است دلیل بر بیحرمتی به جامعهی زنان نیست از جمله آیهی «من عمل صالحاً من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیوه طیبه و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون؛11 هر کس کار صالح و نیکو انجام دهد مرد باشد یا زن در حالی که مؤمن است، به آنان حیات جاودان خواهیم بخشید و در مقابل اعمالشان به بهترین وجهی جزا خواهیم داد.»12
از آنچه گفته شد این نتیجه به دست آمد که سهم الارث مردان زیادتر از سهم الارث زنان نیست زیرا مرد آنچه میگیرد برای خود و زن و فرزندانش هزینه میکند و چیزی از آن را ذخیره برای خود نمیکند ولی زن هر چه میگیرد برای خود اوست و برای آیندهی وی ذخیره و پساندازه میشود.
تفاوت درمسألهی ارث:
در تفسیر المیزان آمده است: «نظر اسلام در خصوص تقسیم ثروت موجود جهان به نسبت تثلیث قرار داده شده که زنان و مردها آن را تملک میکنند ولی در مصرف عملاً طوری مقرّر شده که نسبت معکوس گردیده است یعنی در تملک، مرد دو برابر زن ولی در مصرف، زن دو برابر بهرهمند میشود؛ زیرا از همان سهم مرد نیز، به زن میرسد ولی زن مال خود را برای خودش هزینه میکند».13
باب قضاوت:
از دیگر مسائل موجود، تصدی امر قضا است؛ موضوعی که همواره درکانون منازعهی فقیهان و متکلّمین تجدیدنظرطلب و بنیادگرا قرار داشته است. بعضی فقها میگویند: «زن نمیتواند قاضی شود.» بدین معنی که یکی از شرایط قاضی رجولیت است. این در حالی است که چنین اختلافی تا قرن پنجم هجری در میان فقهای شیعه سابقه نداشته است و تا این قرن، در هیچ یک از متون فقهی معتبر شیعی، مرد بودن یا رجولیت، شرط برای تصدی امر قضاء نبوده است. چنان که «شیخ مفید»، «شیخ طوسی» و «ابن ادریس حلی» هنگامی که شرایط تصدی امر قضاء را احصاء کردهاند، (نظیر دارا بودن تمییز ناسخ از منسوخ، عام از خاص، مستحب از واجب، محکمات از متشابهات، وقوف به لغات و زبان عربی، تقوا، زهد، برخورداری از عقل و بلوغ و عدالت) هیچ اشارهای به شرط رجولیت نکردهاند.
برخی از فقها نیز نظیر «ملامحمدتقی مجلسی» (پدرمجلسی مشهور) نه تنها رجولیت را شرط تصدی مقام قضا ندانستهاند، بلکه صراحتاً از احراز مقام قضا از سوی زنان دفاع کردهاند. مجلسی میگوید: «اگر یک زن، عالمه و واجد تمامی شرایط و صفات لازم برای امر قضا باشد، ظاهر این است که قضاوت او بین زنان و مردان نامحرم مانعی ندارد و بنابراین احتیاط واجب، جواز مزبور اختصاصی به مورد مذکور ندارد».14
اما در بین علمای بزرگ و مراجع معاصر، امام خمینی(ره) و آیت الله خویی مرد بودن را یکی از شرایط قاضی میدانند. البته یکی از فقیهان معاصر در استفتائات خویش، این شرط را قبول ندارد و قائل است: «کسی که ولایت بر قضاوت دارد میتواند زنان را برای قضا، مخصوصاً در امور مربوط به زنان و حقوق خانوادگی منصوب نماید.»
بنابر این دیدگاه و با توجه به روایات وارده و آیهی شریفه که ملاک اساسی را «أن تحکموا بالعدل» دانسته است، شرط رجولیت برای قاضی مورد قبول نیست در نتیجه زن هم با توجه به داشتن شرایط دیگر صلاحیت قضاوت را داراست.15البته همان گونه که نوشته شد، این نظریهی غیر مشهور است.
باب نفقه:
آیهی 34 سورهی مبارکهی نساء میفرماید: «الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم»
سؤال این است که آیا این آیهی شریفه دلالت بر قیمومیت مرد بر زن دارد و یا این که صرفاً بر مدیریت اقتصادی مرد در خانه دلالت میکند؟ در پاسخ باید گفت با توجه به این که جنسیت نمیتواند ملاک فضیلت در شخص محسوب شود - به جهت این که فضیلت در انسان هر چیزی است که موجب کمال و استکمال نفس باشد - لهذا ملاک فضیلت را میتوان در سه زمینه خلاصه کرد:
اول) تقوی
دوم) علم
سوم) جهاد که بازگشت هر سه مورد به کمال نفس است.
بنابراین ملاک برتری، زن یا مرد بودن نیست و قوّام به معنی «قیمومیت» نیست، به معنی «یقومون» است یعنی «الرجال یقومون بامور النساء»، پس مدیریت در منزل با مردان است و این معناً عقلایی است. اساساً ذکورت و انوثت از عوارض مادی انسان محسوب میشود و ارتباطی با نفس ناطقه که ماهیت انسان است، ندارد.
نفقهی زن مقدم بر نفقهی اقارب است (مادهی 1203) ق.م، اگر کسی توانایی مالی نداشته باشد که هم به زن و هم به خویشاوندان نسبی خود نفقه دهد، زن بر دیگران مقدم خواهد بود.
نفقهی زن مشروط به فقر و یا تمکن مرد نیست. زن، اگر چه ثروتمند باشد، میتواند از شوهر نفقه بخواهد. در صورت خودداری شوهر از دادن نفقه و عدم امکان الزام او به انفاق، قانون به زن حق میدهد که از دادگاه تقاضای طلاق نماید. (مادهی 1129ق.م)
لیکن در نفقهی اقارب، فقر یک طرف و تمکن طرف دیگر شرط است.16
زن میتواند نفقاتی را که شوهر نداده در هر زمانی از او مطالبه کند و اگر شوهر نپرداخت، زن میتواند با مراجعه به حاکم شرع، نفقهی خود را از شوهر بگیرد و درصورتی که شوهر تمکن مالی نداشته باشد که بتواند نفقه را بدهد، به او مهلت داده میشود که هر گاه توان پرداختن پیدا کرد بپردازد.
اگر مردی نفقهی زن را نپردازد، زن میتواند از تمکین به شوهر خودداری نماید و همچنین میتواند نزد حاکم رفته تا او شوهر را مجبور به پرداخت مخارج زندگی زن کند و اگر دسترسی به حاکم ممکن نباشد، زن میتواند از اموال مرد به اندازهی نفقهی خودش بدون اذن او بردارد.17
باب طلاق:
عقد ازدواج به دست زن است. عقد مرکب است از دو رکن ایجاب و قبول. حضرت امام(ره) عقیده دارند که «قبول» قابل، دخالتی در ماهیت عقد ندارد. قبول قابل پذیرفتن انشاء است نه دخالت در ماهیت عقد زن در ازدواج، ایجاد میکند و پیوند ازدواج را پدید میآورد اما طلاق به دست مرد است «الطلاق بید من اخذ بالساق» در توضیح المسائل مراجع تصریح شده است: «اگر زن در ضمن عقد شرط کند که طلاق به دست او باشد، چنین شرطی باطل است» و همهی مراجعی که فتوای آنها در این رساله ذکر شده است، مانند آیات عظام گلپایگانی، اراکی، خویی، مکارم، صافی، تبریزی و سیستانی این حکم را تایید نمودهاند. خلاصه این که تسلط مرد بر طلاق در فقه امری بدیهی و ضروری بوده، قول خلافی در این مساله نیست.18
دراین جا این سؤال مطرح میشود که چرا ایجاد پیوند به دست زن است ولی بریدن این پیوند، منحصراً در دست مرد است؟ از طرف دیگر اسلام سیستم حکومتی دارد یعنی «حکومت قانون بر مردم». نمیشود دینی که سیستم حکومتی دارد، احکامی جدای از حکومت داشته باشد. فقه، فقه حکومتی است.
یعنی مثلا اگر حکومت براساس مصالح عمومی نظر داد که مرد نمی تواند طلاق دهد مگر از طریق دادگاه و بعد از حضور حکمین چنان چه برخلاف مقررات حکومتی طلاق داده شود، طلاق مزبور، باطل است. لذا مردان بالمباشره نمیتوانند هر لحظه که اراده کردند زن خود را طلاق دهند.19
از مسائلی که وجه تمایز بین ازدواج و طلاق است، شنودگان هستند؛ صیغهی طلاق به گوش دو شاهد عادل صحیح است ولی دربارهی ازدواج، چنین کاری مستحب است، نه شرط صحت ازدواج. اما اگر طلاق بدون حضور دو شاهد واقع شود، لغو و «کان لم یکن» خواهد بود.
چنان که فقیهان امامیه گفتهاند: «هر گاه زوج، غایب باشد و از مال وی به زوجهاش نفقه داده شود یا ولی زوج نفقهی او را بپردازد و نیز هر گاه شخص متبرعی یافت شود که نفقهی زوجه را بپردازد، واجب است که زن منتظر بماند تا حیات یا ممات زوج معلوم گردد. در صورتی که زوج، مالی نداشته باشد و شخصی (داوطلب متبرعی) هم یافت نشود که به زن نفقه بدهد، با تقاضای زن، حاکم چهار سال مدت تعیین میکند که دربارهی غایب فحص و جستجو نمایند. در صورتی که در این مدت اطلاعی از او به دست نیاید قاضی به ولی غایب یا وکیل او دستور طلاق میدهد و اگر هیچ یک از آنها وجود نداشته باشد خود قاضی طلاق میدهد».20
باب شهادت و گواهی:
زن بر مبنای حقوق اسلامی، درکثیری از دعاوی و اختلافات حقوقی وکیفری میتواند به نفع یا زیان کسی - چه مرد باشد چه زن - شهادت بدهد. با این همه در آرای فقهای مسلمان، گسترهی شهادت زن و مرد یکسان نیست و شهادت زن در همه مواردی که شهادت مرد پذیرفته شده است، مسموع نیست. به عنوان نمونه شهادت زن در مواردی مانند وکالت، وصایت، طلاق، رجوع، نسب، رؤیت، هلال، لواط و مساحقه .... مسموع نیست و در مقابل موارد معدودی وجود دارد که شهادت مرد مسموع نیست، لیکن شهادت زن در این موارد اخیر به تنهایی برای اثبات دعوی کافی است، مانند شهادت برای اثبات مال الوصیه و شهادت برای زنده شدن طفل. به نظر میرسد پارهای از تفاوتها در شهادت زن و مرد، تا حدودی ناشی از این حقیقت ژرف باشد که ویژگیهای روحی و نیز خصلتها و خصوصیات طبیعی این دو یکسان نیستند و با توجه به این واقعیتهای طبیعی، روحی و روانی است که در برخی موارد مانند «زنا» شهادت دو زن با شهادت یک مرد برابر شمرده شده است.21
«واستشهدوا شهیدین من رجالکم فان لم یکونا رجلین فرجلو امرأتان ممن ترضون الشهداء أن تضل احدیها فتذکر احدیهما الاخری...» یعنی: اگر یکی از دو مرد حاضر نباشند، دو زن میتوانند شهادت دهند.
به خاطر یاد آوردن و فراموشی نفر اول است آیه «زن» را قید میکند. یعنی اگر یک زن فراموش کرد، نفر دوم آن را یادآوری کند. این آیه در مقام استیفای شهادت است نه این که همیشه دو زن معادل یک مرد باشند.22
بعضی از حقوق آدمی، حقوقی است که هم با شهادت مردان ثابت میشود و هم با شهادت زنان و هم با ترکیب از آن دو، و ضابطهی آن عبارتست از هر واقعه و حادثه و چیزی که غالباً آگاه شدن مردان از آن دشوار است، مانند: ولادت، بکارت، حیض و عیبهای باطنی مخصوص زنان مانند: قرن (استخوان زیادی)، رتق (گوشت زیادی ) و زخمی که در فرج زنان پیدا میشود؛ و... نه عیبهای ظاهر نظیر شل و کور بودن.23
پینوشتها
1. نساء، آیهی 1.
2. ابراهیم شفیعی سروستانی، نشریهی فصلنامهی شورای فرهنگی و اجتماعی زنان (دیه و قصاص زنان)، شمارهی 4، ص4.
3. بهنام رستگار، حقوق مثبتهی زن در قوانین و فقه، ص114.
4. امام خمینی، تحریرالوسیله، ج2، ص649، مسئلهی 2.
5. جواهر، ج42، ص86.
6. نشریهی فصلنامهی شورای فرهنگی و اجتماعی زنان (دیه و قصاص زنان)، ص14.
7. همان.
8. نساء، آیهی 12.
9. نشریهی ریحانه، مصاحبه با آیت الله سیدمحمد موسوی بجنوردی، ص 6-7.
10. نشریهی خردنامهی همشهری، 19، عنوان (فقه، زن و حقوق بشر، گفتوگو با مهدی مهریزی1 )، ص3-1.
11. نحل، آیهی 97.
12. قبلهای خویی، خلیل، ارث، ص17.
13. حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج26، باب 2، از ابواب میراث الابدین و الاولاد.
14. مجلسی، ملامحمدنقی، رضع المتقین، 191، 12.
15. بررسی تمایزهای فقهی زن و مرد، ص264.
16. نشریهی ریحانه، ش 2.
17. تحریر الوسیلهی امام، کتاب نکاح، القول فی الارقاب، مسئلهی 14.
18. نشریهی ریحانه.
19. توضیح المسائل مراجع، ج2، ص472.
20. جواهرالکلام، ج32، ص288.
21. محمد حکیمپور، حقوق زن در کشاکش سنت و تجدد، ص219.
22. بررسی تمایزهای فقهی زن و مرد، محسن جهانگیری، ص276.
23. ترجمه تحریرالوسیلهی امام، موسوی همدانی، ص310.
منابع و مآخذ
1- بنی هاشمی خمینی، محمدحسن، توضیح المسائل مراجع، قم، انتشارات اسلامی1377.
2- جهانگیری محسن، بررسی تمایزهای فقهی زن و مرد، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیهی قم 1385.
3- حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج26، تهران، المکتبه الاسلامیه 1401.
4- حکیم پور، محمد، حقوق زن درکشاکش سنت و تجدد، تهران، نغمه نو اندیش 1382.
5- امام خمینی، روح الله، تحریرالوسیله، ج1، تهران، مکتبه علمیه اسلامیه ] بی تابی .[
6- رستگام، بهنام، حقوق مثبته زن در قوانین و فقه، شیراز، نوید شیراز 1379.
7- قبلهای خویی، ارث، تهران، سمت 1381.
8- مجلسی، محمدتقی، المتقین، قم، هجرت.
9- موسوی همدانی، ترجمهی تحریر الوسیله امام، قم، دارالعلم1386.
10- نجفی، محمدحسین، جواهر الکلام، دارالکتب الاسلامیه، تهران1365.
نشریّات و مجلّات
1- مجلّهی حقوق زنان، سال سوّم، ش 18، 1379.
2- نشریهی خردنامهی همشهری، شنلرع 19.
3- نشریه فصلنامهی شورای فرهنگی و اجتماعی زنان، ش 41.
4- نشریهی ریحانه، ش 1.
سورههای قرآن:
آل عمران، آیهی 195.
حجرات، آیهی 13.
نحل، آیهی97.
نساء، آیهی1.
نساء، آیهی12.