نیست چشمی که طلبکار تماشای تو نیست
چشم گریان مرا طاقت حاشای تو نیست
هر کجا میگذرم، هر طرفی مینگرم
هم تویی در نظرم، هم نظرم جای تو نیست
این همه آینه، حیران به کجا مینگرند؟
این همه آینه تا کی به تمنای تو نیست؟!
سر به پای تو نهادهست سپیدار رشید
نیست سروی که فدای قد و بالای تو نیست
روزها پیک امان نامهی دیدار تواند
نامهی ماست که شایستهی امضای تو نیست
پیر آگاه تویی، راه تویی، چاه تویی
یوسف جان مرا جان شکیبای تو نیست
غرق کن کشتی ما را و به ساحل برسان
اشکِ جوشانِ که را راه به دریای تو نیست؟
سنگ بردار و بزن آینهام را بشکن
نکتهها هست و مرا جرأت افشای تو نیست ...