به جریان تند رود نگاه کن. باید نگاهت را محکم کنی و گرنه تو را با خودش میبرد. خیلی سخت است. باید آهن شوی و فرو بروی توی زمین تا جریان آب نتواند تو را ببرد؛ خیلی سخت است. باید آهن شوی و فرو بروی توی زمین تا جریان آب نتواند تو را ببرد. یا درختی باشی که چند کیلومتر توی زمین ریشه دارد.
جریان، همیشه چیزهای سرراهش را میبرد و ما همهمان در یک جریان تمام نشدنی و پرقدرت گیر کردهایم. جریان همه ما را میبرد. همهمان ناخودآگاه جریانزدهایم و این وحشتناک است!
اگر بیریشه باشی، اگر مثل یک برگ بیفتی توی جریان آب، اگر درخت نباشی... میدانی؟ اگر جریان تو را ببرد، تو دیگر تو نیستی. تو یک آدم کوکی و تحت کنترل بقیهای.
مقاومت سخت است؛ خیلی خیلی سخت است. به آبی که جریان پرقدرتی دارد نگاه کن تا بفهمی چه میگویم. عمراً بتوانی نگاهت را فقط روی یک نقطه متمرکز کنی. آب، نگاهت را میبرد؛ جریانزده نشدن به همین سختی است؛ ریشهدار شدن سخت است؛ اما به سختیاش میارزد. چون آن وقت، تو دیگر تو هستی. پس خودت باش رفیق!
سخت نگیر!
هنوز میشود خندید حتی وقتی دیگر هیچ کسی نیست که پاچههای شلوارش را بزند بالا و پاهایش را بکُند توی آب خنک حوض.
وقتی هیچ ستارهای دیگر توی آسمان دیده نمیشود و اگر چیزی آن بالا سوسو زد، تو شک نداری که هلیکوپتر یا هواپیماایست.
وقتی sms جای ملاقات و دیدار را از چهار تا رفیق صمیمی میگیرد! بله، لبخند بزن چون تو لااقل میتوانی تبدیل به یک ستاره زمینی شوی. چون میتوانی بروی وسط خیابان، از پشت، یک پس گردنی بزنی به رفیقت و وقتی با خشم برگشت که دعوات کند، بپری بغلش و بگویی «سلام نامرد، حقت بود» و صدای خندهی جفتتان خیابان را پر کند.
هنوز روزگار آنقدر نچسب نشده که نتوان لبخند زد، پس بزن، سخت نگیر.
دایره نگاه
بعضیها، دایره نگاهشان خیلی وسیع است.
بعضیها دایره نگاهشان خیلی کوچک است.
بعضیها اصلاً دایرهی نگاه ندارند!!!
سوزن
هر وقت میروی:
مثل بادکنکی که پر از باد است و سوزن میزنند تویش و سریع بادش خالی میشود بعدش هم مچاله میشود، خالی میشوم؛ و مچاله ...