اگر کسی ما را «وابسته» و «طفیلی» معرفی کند بدمان میآید. درست است، چون استقلال و شخصیت و هویت، ارزشی دوستداشتنی است و نشان میدهد که ریشهی ما به جایی وصل است و همان «جا»، هویت ما را شکل میدهد و به ما اعتبار میبخشد.
اما یادمان نرود که زمانهی ما «عصر توفانها»ست و جریانهای قوی و پیدا و پنهان که گاهی یک نسل، یک تاریخ، یک جامعه و یک فرهنگ را در هم میپیچد و با خود میبرد، از شرق گرفته تا غرب، از جریان سیاسی گرفته تا گرایشهای فلسفی، فکری، توفانهایی در «جغرافیای اندیشهها» و در دشت باورها و اذهان میوزد و بسیاری از قرار و مدارها را در هم میریزد.
«موجهای سهمگین میخیزد از دریا
بادهای سخت و سنگین میوزد در راه
«کوه» اگر باشی، توانی ماند،
روی در روی هزاران موج
سینه اندر سینهی هر باد، هر توفان
«کاه» اگر باشی چه؟ میدانی؟
خرمنی را در مسیر بادها بنگر،
آنچه ماند، «گندم» است و آنچه بادش میرباید، «کاه»!1
این «گندم»، همان هویت و فکر و باور و شخصیت فرهنگی و «خود»ی است که در چنین توفانها، میماند و سود میبخشد و نگه میدارد و «کاه»، بیهویتها و بیشخصیتهاییاند که نه باورهای روشن و ریشهدار دارند، نه با ریشههای فرهنگی خویش آشنایند و نه برخوردار از اعتماد به نفس و احساس شخصیت و عظمت در رابطه با سنن و آداب خویشند. نتیجهاش هم ملعبهی پنجهی بادها گشتن و به این سو و آن سو در نوسان و چرخش بودن است.
چگونه میتوان به این ریشهها رسید؟
و چگونه میتوان این ریشهها را تقویت کرد؟
واقعیت این است که هر قوم و جامعهای، به اندیشهها و معارف مکتبی خویش مینازد؛ همچنین به شخصیتهای علمی و ادبی و هنری، به تمدن باستانی و پیشینهی کشور و میهنشان و به فرهنگ و آثار و کتابها و کتابخانهها و میراثهای علمی نسلهای گذشته که به دست آنان رسیده و مایهی سربلندی و اعتبارشان گشته است.
اینهاست ریشههای هر ملت که هر چه عمیقتر، کهنتر و قویتر و بیآفتتر باشد، دیرپایی و صلابت آن ملت و نستوهی و استواری آن قوم، تضمینشدهتر است.
بعضیها با مفاخر و مأثر و پیشینهی فرهنگ غنی خویش آشنا و مرتبطند، در نتیجه نسبت به آن، پایبند و وفادار و حساسند.
بعضی هم یا از آن «بیخبر»ند، یا به آن «غیرمعتقد»ند و یا برتری و اصالت آن را نسبت به آثار و فرهنگ و شخصیتها و اندیشههای «بیگانه» نشناختهاند.
اینان، روشن است که خیلی زود، رنگ میبازند و رنگ فرهنگ بیگانه را به خود میگیرند و بازیچه میشوند؛ آنان هم طبیعی است که غیرتمندانه و آگاهانه بر سر آنچه دارند پافشاری میکنند و میایستند و به آن افتخار میکنند و «آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا» نمیکنند!
دانشجو با ورود جدیتر به عرصهی دانش و فرهنگ و اندیشه، بر سر این چند راهیها قرار میگیرد و گاهی نسنجیده انتخابی میکند که «آیندهی» او را برای همیشه تاریک میسازد.
بازنگری عمیق به «فرهنگ خودی»، سبب مصونیت و مقاومت در برابر این هجومها و توفانهاست.
چه کسانی «مجذوب» یا «مرعوب» یا «منکوب» یک فرهنگ مهاجم میشوند؟
آنان که ضعیف باشند!
این ضعف، به احساس بیریشگی و حقارت برمیگردد. در مقابل، آن کوهِ بلندِ مغرور و باصلابت که ایستادگیاش ضربالمثل میشود، کسی است که «احساس ریشهدار بودن» میکند و «اعتماد به نفس» دارد و فرهنگ خود و مکتب الهی و مترقی خویش را ارزشمند پایا، پویا و پاسخگو میشناسد.
مکتبی که ریشه در وحی و رسالت دارد، چنین است و این توانایی و سرشاری را دارد. اگر ما به ریشههای این گنجینه دست نیافته باشیم و ارزش «آنچه داریم» را نشناخته باشیم، مشکل خودمان است، نه مکتب و مذهب.
اگر فهرستی از نام چهرههای عظیم و نورانی بزرگان مکتب و مفاخر ملی فراهم آید، چندین جلد کتاب میشود.
اگر آثار تألیفی اندیشمندان برجستهی مسلمان را در طول قرنهای گذشته یک جا گردآوری کنند، کتابخانهای بس عظیم خواهد شد. این «اگر» تحقق یافته است؛ کافی است به کتابخانههای بزرگ سر بزنید! از دیدن این همه آثار که هر کدام مایهی فخر و مباهات است، احساسی قشنگ و اعتمادبخش به انسان دست میدهد.
بسیاری از نوابغ و فرزانگان علمی و ادبی ما، در غرب و در میان غیرمسلمانان - ولی اهل مطالعه - آشناتر و معروفترند. دریغ از ما که گاهی کمتر از آنان، میشناسیمشان و با آثار و اندیشههای آن چهرههای پرجاذبه، بیگانهایم.
کسانی چون حافظ و مولانا، حکیم عمر خیام و بو علی سینا، خواجه نصیر و زکریای رازی، ابوریحان بیرونی و جابربن حیان، ملا صدرا و فارابی، میرداماد و شیخ بهایی، سید جمالالدین، امام خمینی، علامهی طباطبایی، پرفسور حسابی و استاد جعفری و ... در جهان غرب، شناخته شدهاند و دربارهی آنها صدها کتاب تألیف شده است.
همهی اینها یعنی چه؟ ... یعنی ریشههای فرهنگی استوار و غنی و افتخاراتی بینظیر و ستودنی.
وقتی یک جوان مسلمان دانشجو، آن قدر افتخارات مکتبی و سرمایههای علمی دارد که میتواند در سطح جهان، به مسلمان و ایرانی بودن خویش مباهات کند، چرا این همه «بیگانگی از خویش»؟
جوان امروزی در جهان اسلام، نهال بیریشهای نیست که در مقابل توفانهای فکری و جریانهای فرهنگی وارداتی، خود را ببازد، بلرزد، خم شود، کنده شود و بر باد برود! مگر اینکه این ریشهها را نشناسد یا آنها را قطع کرده باشد.
بگذار روشنتر بگویم؛ تناورترین درخت کهنسال «باغ معارف بشری» در سرزمین ما، در کوهپایههای مکتب و فرهنگ دینی ما، از دامن نوابغ شرقی و تفکر اسلامی روییده و سر برآورده است.
ما اکنون در سایهسار آن آرمیدهایم و از میوهها و ثمراتش که بسی شیرین است، بهره میگیریم.
چرا از خودِ درخت و ریشههایش غافل باشیم؟
اگر کسی قداست «کعبه» و حرمت «مدینه» و الهامبخشی «کربلا» را بشناسد، آیا دلباختهی «پاریس» و «لندن» و مفتون «مسکو» و «واشنگتن» و مجذوب «ژاپن» و «سوئد» میشود؟ منظور، معماری و ساختمان و صنعت و تکنولوژی نیست، محتوای فرهنگی و غنای اندیشه است.
از خاک پربرکت «ایمان»، شجرهی طیبهای میروید که ریشه در خاک دارد و شاخه در آسمان و سایه و میوهاش نیز گسترده است و سالم و شیرین.
با این ریشه و شاخه و ثمر، بیگانه نباشیم! ...
1. برگ و بار، ص250.