مبانی اصالت و استواری هنر

در این فصل، از مبانی اصالت هنر از دید قرآن کریم سخن می‌گوییم. این مبانی را می‌توان به این شرح از قرآن استخراج نمود:

1.       حفظ کرامت انسان

نخستین مبنای هنر والا و ارجمند در نظر قرآن کریم آن است که بر پایه­ی حفظ کرامت انسان استوار باشد. هنرمند باید همه­ی نبوغ خود را به کار گیرد تا به پیکره­ی بزرگ جامعه­ی انسانی خدمت کند که خودش نیز از آحاد آن‌ها است. همه­ی انسان‌ها یک پیکره‌اند و تقسیم مردم به  شاخه‌ها و ملت‌ها تنها طریقی برای شناخت متقابل و مشخص شدن آنان است:

  یَاأَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ.1

ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن بیافریدیم، و شما را شاخه‏ها و تیره‏ها کردیم تا یک­دیگر را باز شناسید. هر آینه گرامی‏ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. همانا خدا دانا و آگاه است.

آن گاه که هنرمند خویشتن خود را در میان جمع می‌جوید تا تعرّف و تعارف فراهم شود، چه گنجینه‌های عظیمی را در ذات خود می‌شناسد که بی این شیوه دستیابی به آن‌ها ممکن نیست!2 در این جا است که دیگر هنرمند تنها براساس ارزش اثر فنی به شناخت و شناختگی دست نمی‌یابد؛ بلکه به تجربه‌ای انسانی دست می‌یازد و اصالت و عمق ابعاد آن را فرادست می‌آورد. به همین تناسب، اثرش نیز در عمق جان‌ها نفوذ می‏کند و روح‌ها را به دنبال خود می‌کشاند. در همان آیه­ی گرامی، خداوند از این سخن می‌گوید که معیار کرامت نزد او تقواست و بس. می‌توان برداشت کرد که هنر گرامی وکریم هم آن است که رهگذر تقوا و صلاح باشد و بر تقوای آفریننده­ی خود دلالت کند. آری؛ تقوای هنر آن است که کرامت آدمی را حفظ و تقویت کند و سرمایه­ی تقوا را در وجود او پاس دارد و تکریم زندگی وزندگان را در پی داشته باشد.

2.     پیراستگی از هوا و هوس

دیگر مبنای هنر والا آن است که از هرگونه هوامندی و هوس‌خواهی دور باشد. هوا و هوس شأن هنر را فرومی‌آورد و آن را به چیزی برای اشباع غرایز تبدیل می‏کند؛ حال آن که هنر با فطرت سروکار دارد و از غرایز در خدمت فطرت بهره می‌گیرد نه آن که فطرت را به فرمان غریزه درآورد. اگر هنر به چنین ورطه‌ای افتد، همه­ی همّ و غمش آن خواهد شد که جامعه را به گرایش‌های مادی و جسمی سوق دهد و راه‌های تازه برای جست و جوی غریزی بگشاید، بی آن که سیر کمال در پیش باشد. در این حال، نگاه انسان به خودش و جهانش و غایت هستی در افقی تنگ و مادی شکل می‌گیرد و چنین سرنوشتی رقم می‌خورد:

  أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى  سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ.3

آیا دیدی کسی را که خدای خود را خواهش و هوس دل خویش گرفت و خدا از روی دانش گمراهش کرد و بر گوش و دلش مهر نهاد و بر چشمش پرده افکند؟ پس کیست که او را پس از [فرو گذاشتن‏] خدا راه نماید؟ آیا پند نمی‏گیرید؟

قرآن کریم با این اعجاز بیانی، به تصویر چهره­ی کسانی می‌پردازد که در پی هوا و هوس می‌روند و به فریب‌های مادی تن می‌دهند. اینان شهوت‌های حیات دنیا را همه­ی همّ و غم خویش می‌سازند. پرداختن به این شهوات اگر برای هنرمند دستمایه­ی عبور و رسیدن به زیبایی و جمال باشد، نه‌تنها مذموم نیست، بلکه در ذات هنر و مقتضای طبیعت آن است؛ امّا آن گاه که همه­ی فکر و ذکر هنرمند پرداختن به این قلمرو باشد و خود همین نیز اصل قرار گیرد، گویا چنین می‏شود که همان چیزها معبود آدمی گردد. مگر نه این است که معبود همان کسی است که همه چیزمان را برای او می‌دهیم و همه­ی اندیشه­ی ما معطوف به او است؟ در این جا نیز قرآن کریم از کسی که هوای نفس  وشهوت را وجهه­ی اصلی همت خود می‌شمارد، با همین تعبیر یاد می‏کند.

آن گاه می‌فرماید: خداوند بر گوش و قلب چنین کسی مهر زده است. وقتی هنرمند بدین صورت به شهوت بپردازد، پیوند خود با نبض حیات را از دست می‌دهد و دیگر نه دستمایه‌ای برای شنیدن دارد و نه فهمیدن. یعنی هیچ حرکتی را در جهان نمی‌بیند و هیچ صدایی را نمی‌شنود و هیچ لذتی را نمی‌فهمد. هم احساس کور می‏شود و هم اندیشه. نباید پنداشت که دل سپردن به شهوت در کار هنری، بُعد احساسی و عاطفی را تقویت و بعد اندیشه‌ای را ضعیف یا خاموش می‏کند. هرگز چنین نیست؛ بلکه شهوت را معبود خود کردن، سبب می‏شود که هم احساس کور شود و هم عقل. در جهان، صداها و رنگ‌ها و حال‌های فراوان هست که اگر همه را در کنار هم ببینیم، زیبایی را درک می‌کنیم و هرگاه تنها به یک جنبه­ی آن دل خوش کنیم، گویا هیچ چیز را ندیده‌ایم و حس نکرده‌ایم و نفهمیده‌ایم. یکسره به رسم و نقش شهوت پرداختن، همین رهاورد را دارد. از این جا است که می‌فرماید: و بر دیده­ی او پرده‌ای می‌کشد. یعنی دیگر نمی‌تواند همان جمال ظاهری هستی را هم ببیند. نه تنها از درک عمق و ژرفای حقیقی جمال درمی‌ماند، بلکه همین زیبایی‌های معمول روزمره را هم نمی‌بیند؛ چرا که همه­ی فکر و ذکرش را به شهوت سپرده است. این پرده یا غشاوه میان هنرمند و زیبایی‌های ظاهری حیات هم مانع می‏شود و این جا است که هنرمند به وهم‌پردازی دچار می‏گردد و حتی اگر همه­ی زمینه‌های ترویج و انتشار اثر چنین هنرمندی فراهم شود، باز جز اندک زمانی نمی‌پاید و در عمق جان‌ها نفوذ نمی‌کند. درست است که چنین آثاری در عرض زمان گاه گسترده می‌شوند؛ امّا به طول آن راه نمی‌برند. هنرِ مبتنی بر شهوت و منحصر در نگاه شهوانی، حتی اگر به تیراژ گسترده برسد، نیازی کوتاه را جواب می‏دهد و سپس از یادها می‌رود. هنرمند شهوت‌گرا نیز چنین است. تا اندازه‌ای که طنین و انعکاس آن گرایش شهوانی باقی بماند، آن اثر نیز باقی است؛ همانند صدایی که در دل کوه بپیچد و تا دامنه­ی آن صدا برود و درنگ کند و بعد دیگر شنیده نشود.

3.    پیراستگی از فحشا و زشتکاری

دیگر مبنای اصیل برای هنر والا این است که به سقوط‌ گاه زشتی و فراخواندن به زشتی نیفتد. قرآن کریم فرماید:

  إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُون.4

همانا کسانی که دوست می‏دارند زشتکاری در میان آنان که ایمان آورده‏اند فاش و آشکار شود، آن­ها را در این جهان و آن جهان عذابی است دردناک؛ و خدا می‏داند و شما نمی‏دانید.

این آیه با تعبیر یحبون آغاز می‏شود که نشانگر عمق خواهش نفسانی کسانی است که می‌خواهند جامعه را به زشتی کشانند و از این کار لذت می‌برند. پراکندن زشتی، یعنی ویران کردن پایه‌های اجتماع بر سر مردمش. هنرمند می‌تواند با ابزارهایی که در اختیار دارد، در این راه، فراوان گام بردارد. دعوت مردم به اباحیگری در هنر و فراخواندن­شان به یله‌گی و رهایی، شایع‌ترین راه برای نیل به این مقصود است. گاه این کار با برانگیختن عقده‌ها و گره‌های درونی صورت می‌گیرد و گاه با شعله‌زدن به اختلافات و ناسازگاری‌های اجتماعی و گاه با روایت کردن صورت‌های شخصی زندگی انسانی و گاه با ورود به حریم‌های درونی و ساختن شایعات و گاه  ... هنرمند بدین سبب در این کار توفیق بیشتری می‌یابد که نفس هنر تأثیرگذار و باورپذیر و نفوذگر است. تصور کنید که کسی نزد شما بیاید و شایعه‌ای در باره­ی همسایه­ی محترم­تان نقل کند. با او چه رفتاری خواهید داشت و این شایعه را تا چه اندازه در بوته­ی قبول قرار خواهید داد؟ حال اگر عکسی برای شما بیاورند که گواه آن خبر است، چه برخوردی خواهید داشت؟ در هر دو حال، یک مایه و پایه از اعتماد یا عدم اعتماد باید به سوی آن خبر جلب شود. در هر دو حال، باید بنا را بر تحقیق  و بررسی دقیق بگذارید. امّا آیا بار دوم به همان اندازه اصول اخلاقی را رعایت می‌کنید که در بار اوّل؟ اگر کسی بخواهد مبانی اخلاقی جامعه را هدف گیرد، برایش تفاوت ندارد که خبری بسازد و نقل کند یا همان خبر را در یک عکس بازسازی و مونتاژ نماید؛ به‌ویژه در این روزگار که تروکاژ و مونتاژ و فریب‌های بصری از رایج‌ترین کارهاست. امّا چرا ما در مواجهه با آن عکس بیشتر تحت تأثیر قرار می‌گیریم و کم‌تر به تأمل و دقت برانگیخته می‌شویم؟ آیا جز این است که هنر نوعی نفوذ و سحر روانی دارد؟ هنر ما را در لحظه­ی خود فرومی‌برد و هر چه از حیث فنی قوی‌تر و توانمندتر باشد، در این نفوذ و تأثیر سحرآمیز به توفیق بیشتری دست می‌یابد. حالا حساب کنید که هنرمندی همه­ی توان خود را صرف نماید که در یک رمان، بخشی از جامعه یا یک صنف یا گروه را به زشتی و پلشتی تصویر کند. آن گاه، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

بااندوه باید گفت که در همه­ی جهان، اخلاق هنری دستخوش اغراض و امراض است. هنرمند در هر رشته و مایه و پایه که باشد، پس از یافتن توانایی‌های فنی می‌تواند بر بخشی از جامعه و مخاطبانش اثر بگذارد و مانعی مهم نیز بر راهش نیست که او را از ویرانگری بازدارد. این جا است که باید به نقش تربیت هنرمند از روز آغازین توجه کرد. اگر از همان ابتدا هنرمند با تقوا و آداب اخلاقی خو نکند و راه سلوک را در پیش نگیرد، هیچ مانع مهمی در راه او نخواهد بود که جامعه را به انحطاط اخلاقی نکشد و بدی‌ها و زشتی‌ها را نپراکند. درست است که به هرحال در هرجامعه زشتی‌هایی وجود دارند و درست است که هنرمند باید زشتی‌ها را نشان دهد تا راهی برای درمان و اصلاح عرضه کند یا دیگران به فکر یافتن چنین راهی بیفتند؛ امّا این با ترویج زشتی تفاوت دارد. هنرمند مصلح همانند جراحی است  که برای درمان یک غده­ی سرطانی به تشخیص دقیق آن مبادرت می‏کند، در عین حال همه­ی تلاشش را به کار می‌بندد تا از تکثیر آن جلوگیری کند. برای درمان باید خوب تشخیص داد و حتی اعلان کرد؛ امّا باید از گسترش آن جلوگیری کرد. زشتی‌های یک جامعه را باید شناخت و در حد درمان باید معرفی کرد. این وظیفه­ی نقادانه و روشن­فکرانه و معترضانه­ی هنرمند است. امّا همین هنرمند وظیفه و رسالت انسانی و اخلاقی دارد که اجازه­ی گسترش آن زشتی‌ها را ندهد. این به نوع نگاه و گونه­ی طرح و ارائه­ی عناصر در اثر هنری بستگی دارد. اگر هنرمند مشمول این آیه­ی گرامی باشد، یعنی دوست داشته باشد که زشتی‌ها را بپراکند، خواه ناخواه در همین مسیر پیش می‏رود؛ امّا اگر آن اصل اخلاقی و انسانی را در نظر داشته باشد، دیگر برایش مهم نیست که تأثیر اثر هنری‌اش کم یا زیاد می‏شود؛ بلکه نخست به این جنبه­ی مهم می‌نگرد که کیفیت رسم یک صحنه تا چه اندازه به درمان درد کمک می‏کند و تا چه اندازه به گسترش و پخش آن در اندام‌های بیمار.

اهمّیّت پرداختن به این موضوع برای هنرمند و جامعه­ی هنری از این رو است که هنرمندان برای این کار عناصر کارساز و مؤثری در اختیار دارند. تحریک عواطف و پس‌زمینه‌های ذهنی همواره راهی کوتاه و زوداثر در پراکندن و ترویج خیر و شر است. هم خیر را می‌توان از این مسیر به سرعت انتقال داد و هم شر را. ناهنجاری‌های حیات بشری را با زبان هنر هم می‌توان بزرگ و اغراق‌وار جلوه داد و هم می‌توان دامن زد. هنرمند می‌کوشد تا اگر هم اغراق می‏کند، به دنبال راهی برای تهذیب و تصفیه باشد و نه انباشتن بر آلودگی‌ها و زشتی‌های موجود.

این جا است که خداوند انسان‌ها را با این خطاب انذار می‏دهد: والله یعلم و انتم لاتعلمون. این انذار بدین معنا است که بسیار پیش می‏آید که حتی جامعه نیز این نوع بیان و کیفیت عرضه را می‌پسندد و به آن تن می‏دهد و دوست می‌دارد که در برابر چنین تابلویی بایستد و به آن خیره شود. گاه حس نوستالژیک هم به این دریافت و گرایش دامن می‌زند. امّا خداوند به انسان هشدار می‏دهد که به رهامد و ارمغان این رفتار توجه کند و بداند که چیزهایی هست که خدا می‌داند و ما نمی‌دانیم؛ یعنی از رمز و راز آن بی‌خبریم و به عواقبش توجه نداریم.

4.     بصیرت و وجدان بیدار

برای آن که اثری هنری دارای اصالت باشد، باید هنرمند دارای فکری بصیر و وجدانی زنده و سرشار از الهام و دریافت گذشته و حال و آینده باشد. گذشته و اوج و فرودش را بشناسد؛ حال و امکانات و ویژگی‌هایش را بداند؛ و آینده و افق فرارویش را تأمل کند. فریفته شدن به وضع موجود و تجربه کردن تنگناهای حاضر، معمولا دامی است که در مسیر هنرمند می‌نهند. در نتیجه­ی تجربه­ی درازدامن و مستمرّ در بستر سه‌گانه­ی گذشته، حال، و آینده می‌توان به دریافتی روشن از حقیقت دست یافت و عادلانه قضاوت کرد. آن چه امروز می‌بینیم، پیشینه‌ای دراز و مدید دارد و از افقی دور و گسترده برخوردار است. تنها از دریچه­ی وضع امروز نمی‌توان به داوری پرداخت و به نتایج خوبی رسید. نوعی تلخی و یأس و نومیدی مفرط که در بیشینه­ی آثار هنری به چشم می‌خورد، رهاورد همین نگاه با برش مقطعی به هستی و حیات بشر است.

هنرمند در دیدگاه قرآن کریم به مجموعه­ی هستی با این سه ضلع و از این سه بعد می‌نگرد و سود و زیان کارها را با آن می‌سنجد. در این سنجش، سخن خدای تعالی پیش چشم است که فرمود:

  قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً.5

بگو: آیا شما را به زیان­کارترین [مردم‏] در کردار، آگاه کنیم؟ آن­هایند که کوشش آنان در زندگی این جهان گم و تباه شده و خود می‏پندارند که کار نیکو می‏کنند.

این آیه­ی گرامی گستره‌ای از همان نگاه را روایت می‏کند. نخست توجه انسان را برمی‌انگیزد که زیان­کاران حقیقی را بشناسد و حال آنان را دریابد. این که خداوند از ما می‌پرسد که آیا به حال اینان خبرمان دهد یا نه، نشانگر اهمّیّت این پرسش و پاسخ است. این نوع بیان دریچه‌ای است به طرح مطلبی اساسی و بنیادین: آیا می‌خواهید بدانید حقیقت سود و زیان در زندگی بشر چیست؟ آن گاه، ما را از واقعیتی دردناک خبر می‏دهد: بسیاری از کارهایی که انجام می‌دهیم، در قضاوت خود ما صحیح و به­جا و ارزنده است؛ که اگر نبود، انجام نمی‌دادیم. امّا این تجربه‌های عظیم بشری که پشت سر هنرمند قرار دارد، به او نشان می‏دهد که بسیاری از آدمیان به گمان راه سپردن در مسیر خیر و نیکی، به راه زشت رفته‌ و گام‌های نامبارک نهاده‌اند. این جا است که هنرمند به مجموعه­ی این تجارب می‌نگرد و زیان و سود حقیقی را تشخیص می‏دهد و از این روی، در نگرش به حال و آینده، از مرز قضاوت‌های شخصی و سطحی عبور می‏کند تا مبادا برداشت‌هایش مبتنی بر همان احساسی شود که سود را از زیان نمی‌شناسد و به گمان انجام کار نیک، به زشتی دچار می‌گردد.

5.     گریز از جمود و تحجر

دیگر از شروط اصالت اثر هنری آن است که خالق آن در بند جمود و تحجر نباشد و به قالب‌ها و قیود از پیش تعیین شده و قراردادی محدود نگردد و به همان‌ها قانع و خشنود نشود. این جا است که باید میان حرمت داشتن و پاسمندی حریم میراث ادبی و فرهنگی و هنری با جمود و تحجر فرق نهاد. پاس داشتن میراث پیشینان بدین معنا است که اصول و ارزش‌های افتخارآمیز آنان را که دست به دست و نسل به نسل به ما رسیده، حفظ کنیم؛ امّا جمود به این معنا است که بر شیوه و اسلوب همانان بسنده نماییم. جمع میان سنّت و نوآوری بدین گونه ممکن و روا است که آن اصول صحیح و افتخارآمیز را که مایه­ی فخر فرهنگ و هنر ما در تاریخ است، در بستری امروزین و با نیازها و دردهای همین روزگار تجلی دهیم. در قالب و فرم و صورت و ساختار باید رو به سوی نوآوری نهاد و آن چه را پیشینیان برنهاده‌اند، پالایش کرد و در بستر ضرورت‌های این روزگار ریخت. گاه این کار در نگاه نخست به مذاق بسیاری خوش نمی‌آید و بدعت جلوه می‏کند و با اصول ناسازگار می‌نماید؛ امّا در حقیقت ذات هنر همین نوآوری و پویایی و جست و جوی مداوم در پی راه‌ها و عرصه‌های جدید است. آن چه ضرورت دارد، این است که مبادا این نوآوری چنان از سنّت پیوند بگسلد که دیگر هیچ ریشه‌ای برای بالندگی نداشته باشد. ریشه پیدا نیست؛ امّا هست و مهم‌تر از شاخ و برگ است. شاخ و برگ پیدا است؛ و چون پیدا است، نو شدنش به رخ کشیده می‏شود و برای برخی که به همان شاخ و برگ چندصدساله عادت کرده‌اند، ناخوشایند جلوه می‏کند. به‌ویژه برای هنرمندی که در عرصه­ی مفاهیم دینی تکاپو می‏کند، بسیار ضرورت دارد که این دو را از هم بازشناسد: اثرش از همان ریشه، آب برگیرد؛ امّا شاخ و برگش در هوای امروز ببالد و رشد کند.

این درس را قرآن کریم در قلمروهای گوناگون به ما آموخته که احترام به سنّت پیشینیان به معنای عبادت آن‌ نیست. از ویژگی‌های گمراهان در منظر قرآن این است که رفتار و گفتار پیشینیان را عبادت می‌کنند وآن را مقدس می‌شمرند و می‌گویند:

بَلْ قَالُوا إِنَّا  وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُهْتَدُونَ.6

[نه،] بلکه گفتند: ما پدران­مان را بر آیینی یافته‏ایم و بر پی ایشان رهیافته‏ایم‏.

بدترین نتیجه­ی جمود و تصلّب بر آرای پیشینیان و سبک و شیوه­ی آنان، تقلید است. تقلید، از درون، هنر را می‌پوساند و همچون موریانه‌ای درونه­ی آن را پوک و تهی می‌سازد و تنها ظاهری آراسته از آن برجای می‌نهد. تقلید البتّه با اقتباس و اثرپذیری و گرته‌برداری در حد ضرورت تفاوت دارد. تقلید یعنی چشم بستن بر همه­ی تازگی‌ها و نوشدن‌ها و تغییرات جهان و محیط و همچنان به شیوه و اندیشه­ی گذشتگان دل خوش داشتن. در نقطه­ی مقابل، نوآوری یعنی از بند تقلید رهاشدن و رگه‌های زاید و ناسازگار با تحولات زمان و مکان را کنار نهادن. نوآوری یعنی فکر و اندیشه را از قیدهای نابایست و دست‌وپاگیر پیشین که به نام سنّت بر ذهن چنگ انداخته، رها کردن. نوآوری یعنی آزاد اندیشیدن و رها دیدن، فارغ از آن چه پدران­مان درست پنداشته‌اند. نوآوری حقیقی نه با سنّت به معنای بنیان‌های قویم فکری می‌ستیزد و نه در بند شاخ و برگ‌های زاید  دیروزین آن می‌ماند. هنرمند می‌داند که کف را باید وانهاد و به اصل آب روی کرد. برخی از آن چه از دیروز مانده، کف روی آب است؛ و بنیان سنّت، همان زلالی و سرشاریِ آب است که باید از آن بهره گرفت:

أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَمِمّا یُوقِدُونَ  عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ  جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ.7

از آسمان آبی فروآورد، پس رودهایی به اندازه خود روان شد. آن گاه سیل، کفی بر روی خود بر آورد، و از آنچه برای جستن زیوری یا کالایی در آتش می‏گدازند ـ  فلزات ـ  نیز کفی مانند آن [برآورد]. اینچنین خدا حق و باطل را [مثَل‏] می‏زند ـ  حق را پایدار می‏کند و باطل را از میان می‏برد ـ  اما کف به کناری رَوَد و نیست شود؛ و اما آنچه مردم را سود می‏رساند ـ  آب و فلزات ـ  در زمین بماند. این گونه، خدا مثَل­ها می‏زند.

 

 

پی نوشت­ها:

 

1.      حجرات، آیه­ی 13.

2.      زکریا ابراهیم: مشکله الفن، ص111.

3.      جاثیه، آیه­ی 23.

4.      نور، آیه­ی 19.

5.      کهف، آیه­ی 103، 104.

6.      زخرف، آیه­ی 22.

7.      رعد، آیه­ی 17.