سخنی در بارهی برخی انواع هنری
هنر، تصویر کردن زندگی در گونهای از حالات و شکلهای آن است. هنر تنها کلمات و تصاویر و حرکات و نغمات برخاسته از لذت جسم یا رخوت تن نیست. هنر از کدح و تلاش پیگیر درون آدمی ریشه میگیرد و زندگی را افق در افق تصویر میکند. اگر هنر نبود، رنگهای زندگی جلوه نمیکرد و تفرج صنع پدیدار نمیگشت. تعبیر کردن از حیات، در حد خودش، حیات است و از عقیده و اندیشه و دیدگاه آدمی در بارهی حیات ریشه میگیرد. پس هنر برخاسته از روح و اندیشهی آدمیان است که از درون خودشان میجوشد و سپس به آنان بازمیگردد و در مسیر تزکیه و رشد و هدایت، راهشان را میگشاید.
اگر به هنر از این دیدگاه بنگریم، درمییابیم که گوهر و روح آن، تهذیب است؛ تهذیبی که از رهگذر تعبیر لطیف از زندگی حاصل میشود. با این ترتیب، دیگر نباید به دل گمان راه داد که قالبی از هنر روا است و قالب دیگر ناروا. حقیقت این است که اگر نهی و حذری از برخی قالبها به طور مطلق یا خاص در دین صورت گرفته، مربوط به ذات و گوهر هنر نیست؛ بلکه ناظر به وضع و حال خاص و گونهی معین است. برای توضیح این مطلب، نخست مقایسهای میان شعر و نقاشی انجام میدهیم.
مشهور است که شعر هنری است پذیرفته شده در دین. آثار و اخبار ما نیز حاکی از آن است که هم پیشوایان ما شعر را ستودهاند و هم با شاعران رفتاری ارجمندانه داشتهاند و هم نمونههای بلند شعر در آثار خود ایشان و پیروانشان فراوان یافت میشود. با این وصف، آیا میتوان گفت که شعر هنری دینی است؟ آیا همین هنر که چنین مقتدرانه در عرصهی فرهنگ و معارف دینی ظاهر شده، از قید و بندها و نهیهایی در تعالیم دینی برخوردار نیست؟ پاسخ مثبت است. مثلاً در پارهای از روایات، از خواندن شعر در شب جمعه یا مکانهای خاص نهی شده است. کسی که مجموعهی آموزههای دین در بارهی این هنر را مینگرد، به این جا که میرسد، هرگز نمیتواند بپذیرد که همین دین دستور داده است که در برخی وقتها شعر خوانده نشود. از دیگرسوی، بسیاری از بزرگان دیندار که دیانتشان برای دیگران همواره الگو بوده، خود، به این دستور عمل نکردهاند و بر منابر خویش شعرهای برجستهی عرفانی را خوانده و با آنها مردم را به توبه و انابه واداشته و اتفاقاً این کار را در شبهای جمعه و هنگامههای تضرع و ابتهال انجام دادهاند.
اکنون این سؤال پیش میآید که این بزرگواران و بزرگان از تعلیم دین سرپیچیدهاند یا آن تعلیم مخصوص زمان و مکانی خاص بوده است؟ در بارهی شعر، همگان، مگر اندکی، پذیرفتهاند که نهی از خواندن شعر در جایها یا وقتهای خاص، ناظر به نوع معینی از شعر است. شعر بهویژه در زمان جاهلیت معمولاً مفاهیمی خاص را در دل خود میپرورانده که با حالات معنوی سازگاری نداشته و تبعاً هنگام موعظه و ذکر و توبه و انابه، بر زبان راندنش نوعی تنافر و ناسازی برمیانگیخته و ذهن را به فضایی میبرده که مطلوب و محبوب یاد مولا نبوده است. امّا در طول چند دهه که از آغاز اسلام گذشت، شاعران بزرگ مسلمان آثاری منظوم پدید آوردند که اتفاقاً بیشترین تناسب را با همین موقعیت و فضا دارد. مثلاً مناجات منظومی که به حضرت امیرالمؤمنین(ع) نسبت میدهند[1]از بهترین زمینهسازهای پیوند معنوی با خداست و هرگز گمان نمیرود که در هنگامهی راز و نیاز با خداوند از خواندن و زمزمه کردن آن نهی شده باشد. همهی بینادلان چنین قضاوت میکنند که شعری همچون مناجات منظوم امیرالمؤمنین اصولاً در ردیف اشعاری نیست که موضوع چنان دستوری از جانب شرع باشد. شعری که خواندنش گاه کراهت دارد، آن است که مضمونش برانگیزندهی احساسات تند خاکی و مادّی باشد و آدمی را به فضایی برَد که با سلوک معنوی سازگاری ندارد. حتّی گاه چنین شعری اگر با مضامین ناپاک درآمیزد، برای همه یا بخشی از آدمیان خواندنش حرام است، چه رسد که کراهت داشته باشد.
با این حساب، نباید گمان برد که مثلاً قالبی هنری همچون شعر یکسره روا یا یکسره ناروا است؛ ویا قالبی همچون پیکرسازی یا تصویرگری غالباً حرام است. نهیهایی که از برخی انواع و قالبهای هنری رسیده، در دامنهی همین تحلیل زمانی و مکانی و مضمونی قابل ارزیابی است؛ وگرنه باید بپذیریم که دین بخشی بزرگ از تمدن و فرهنگ بشری را حتّی با مضامین بسیار نیکو و انسانی و والا مذموم شمرده؛ که هرگز چنین تصوری از دین و دیانت نمیرود. اکنون در مقام مقایسه باید یاد کرد که اساساً نقاشی و پیکرسازی نیز نوعی شاعری است. نقاش با قلم مویش همان کاری را میکند که شاعر با قلمش. یکی با کلمات نقش میزند و یکی با رنگ. پیکرساز نیز چنین است. اینان همه شاعری میکنند و با لطافت و ظرافت نقشهای عالم هستی را رقم میزنند، فقط ماده و ابزار آنها تفاوت دارد. چه کسی میتواند تصویرگریهای شاعری همچون عنصری را نوعی نقاشی نداند؟ چه کسی میتواند نمادهای سبک یا مکتب اصفهانی یا هندی را در حقیقت گونهای از مینیاتور تلقی نکند؟ حتّی از لحاظ فنی هم شعر نوعی نقاشی و نقاشی نوعی شعر است. پس چگونه میتوان شعر را یکسره قالبی مورد اعتماد دین شمرد یا نقاشی را غالباً از قلمرو تأیید دین بیرون دانست؟
انصاف این است که چون اسلام در جزیره العرب رخ نمود، با مردمی مواجه بود که هزاران سال بت پرستیده و در برابر تصاویر و مجسمهها و ساختههای دست خود تعظیم و عبادت کرده یا تمثالهای کوچک آنها را به خود آویخته یا در خانههای خود به عنوان معبود نهاده و یا آنها را همچون زینتهایی از خویش میآویختند. از این روی، اسلام چارهای جز این نداشت که برای دورنگاه داشتن ذهنهای آمیخته به شرک، برای مدتی مسلمانان را از هرگونه نزدیکی و آمیختگی با این هنرها دور دارد تا مبادا دیگربار تقالید و سنّتهای ناسالم جاهلی گریبانشان را بگیرد. این خاصیت هنر است که میتواند انگیزههای درونی آدمیان را به خیر یا شر برانگیزد. اگر آدمی با زمینهی خیر به سراغ هنر رود، انگیزی خیر او بالندگی میگیرد و اگر با گرایشهای شر به سوی هنر گام بردارد، هنر او را به شرهای بیشتر برمیانگیزد. در آن روزگار، هنوز مسلمانان با عادات و تقالید جاهلانه خو داشتند و هر لحظه بیم میرفت که با تصویرگری و پیکرسازی دیگربار به سراغ عادات پیشین روند. این درست که ایشان لا اله الا الله را بر زبان رانده بودند؛ امّا هنوز بسیاری از مردم با همان گرایشهای باطنی دست و پنجه نرم میکردند. دین در این میانه وظیفه دارد که راه وسوسه را بر بندگان ببندد، حتّی اگر به این قیمت باشد که تا چندی ایشان را از یک موهبت محروم کند.
هنر موهبت بزرگ خدا برای انسانها است؛ موهبتی که تنها انسان از آن برخوردار است. امّا همین موهبت اگر زمینهی سقوط او را فراهم کند و از هدف والای رستگاری بازش دارد، باید چندی محدود یا تعدیل گردد. در آن دوره، مسلمانان چندی از برخی هنرها ناکام نهاده شدند تا رفته رفته با تربیت الهی خوگیرند و از چنان زمینهای برخوردار شوند که بتوانند این هنرهای شریف را روا و بایستهی شأن هنر به کار گیرند. این جا بود که رسول خدا(ص) فرمود:
أشدّ الناس عذابا یوم القیامهْْ المصوّرون.[2]
تصویرگران در روز قیامت بیش از همگان عذاب خواهند کشید.
این سخن در بطن خود حاوی همان رهنمود نیز هست: چرا باید تصویرگران در روز قیامت بیشترین عذاب را داشته باشند؟ آیا اگر فرضاً تصویرگری به خودی خود، گناه باشد، آن قدر عظیم است که از گناهان دیگر نزد خداوند بزرگتر به شمار میرود و مرتکب آن در قیاس با دیگر گناهکاران عذابی دردناکتر دارد؟ همین روایت نشان میدهد که سخن در بارهی تصویرگری است که کارش در قیاس با کار دیگران زشتتر است؛ و این همان شرکآفرینی است. حتّی مشرکان هم در قیاس با کسی که مردم را به شرک میکشاند، گناهشان سبکتر است. پس در روزگاری که نقاشی و تصویرگری و پیکرسازی سبب میشده تا مردم بار دیگر به عادات جاهلانه و مشرکانه روی آورند و زمینهی بتپرستی در آنان احیا شود، چنین هنرمندی شرکآفرین بوده و گناهش از همه بیشتر و عذابش از همه بزرگتر.
سخنی دیگر نیز از رسول خدا(ص) در میراث روایی مسلمانان به چشم میخورد که این برداشت را تعمیق میبخشد و چشماندازی گسترده در باب نقد هنر به روی ما میگشاید. از یکی از همسران پیامبر روایت شده است: «در خانه پردهای داشتیم که روی آن تصویر پرندهای نقاشی شده بود و هرگاه کسی به اتاق درون میشد، تا چشمش به آن میافتاد، تصویر را میبوسید. پیامبر فرمود: ‹ این پرده را بردار؛ زیرا هرگاه درون میشوم و چشمم به آن میافتد، به یاد دنیا میافتم.›» در این سخن، حکمت دستور رسول خدا(ص) آمده و این حکمت هم میتواند در آن مصداق رهگشا باشد و هم در باب اصل هنر تصویرگری و هم دیگر انواع هنر و هم ذات هنر. چرا رسول خدا(ص) دستور داد که آن پردهی نقاشی شده برچیده شود؟ آیا اصل وجود پرده یا تصویر آن مشمول این نهی بود؟ اگر چنین بود، باید همهی پردهها و همهی نقشها برچیده میشد. امّا پیامبر، خود، حکمت این نهی را فرموده است: « زیرا هرگاه درون میشوم و چشمم به آن میافتد، به یاد دنیا میافتم.»
هنر اگر مایهی پابندی انسان به دنیا شود و او را در این سرای فانی نگاه دارد، بدین معنا است که سدّ راه او شده و بال پروازش را کنده است. به عکس، رسالت اصلی هنر آن است که زمینهی تعالی و پرواز آدمی را فراهم آورد. هیچ گوهر دیگری در هستی نمیتواند به اندازهی هنر زمینهی پرواز روح را فراهم سازد. آن جا که حتّی تصویر یک پرنده سبب شود تا آدمی به دنیا و زیور آن دلبسته شود، پیامبر خدا که خلاصهی خوبیها و زیباییها است، فرمان میدهد تا آن تصویر را از پیش چشم بردارند. کراهتِ قرار داشتن تصویر در برابر نمازگزار نیز از همین رو است. حال اگر تصویری به جای آن که دنیا و زیورهایش را به یاد آدمی آورَد و او را در حضیض خاک نگاه دارد، به او انگیزهی پرواز به عالم بالا دهد، آیا باید آن را برچید یا از برابر نمازگزار کنار نهاد یا آفریدنش را مکروه و حرام شمرد؟ نقش، هر نقشی که باشد، اگر آدمی را به بارگاه انس خداوند رهنمون شود و در او بارقهی جمال حق را بیافریند، نه تنها کراهت و حرمت ندارد، بلکه عین رحمت و موهبت حق است و باید آن را پاس داشت و از چنین هنرمندی همه گونه تقدیر کرد.
همین جا خوب است درنگی کوتاه کنیم و در سخن پیامبر بیندیشیم که آن نقش پرنده را مایهی دلبستگی به دنیا خواند. این یعنی یک نقش ساده تا چه اندازه میتواند در جان آدمی اثر بیافریند، حتّی اگر آن شخص پیامبر خدا باشد. تأثیر هنر آن قدر وسیع و عمیق است که هرمخاطبی را میتواند دربرگیرد. البتّه مخاطبان به فراخور سعهی دانش و بینش خود از هر اثر هنری اثر میپذیرند؛ امّا این گونه نیست که کسی بتواند یکسره از نفوذ هنر پرهیز کند و دامن کشد. این خاصیت ذاتی و گوهرین هنر است که در جانها نفوذ مییابد و روح انسان را در کام خویش میگیرد. یک تصویر هنری اگر از ویژگیهای فنی برخوردار باشد، میتواند پیامبر خدا را هم در دایرهی تأثیر و نفوذ خویش قرار دهد؛ پس حتّی او نیز میکوشد تا از این دایره آن گاه که اثری نامطلوب برمیانگیزد، بپرهیزد.
اکنون که سخن به نمونههایی از هنر رسید که دین در مجموعهی نگرهی خود به تناسب اوضاع زمانی و مکانی و اجتماعی، گاه نگاهی سلبی به آنها داشته، روا است از موسیقی نیز یاد کنیم. نخست باید گفت که اساساً جهان خلقت، خود، یک اثر موسیقایی بیبدیل است با نغمههایی که ترکیب هارمونیک آنها با یکدیگر به سرودی عظیم و خوشنوا و باشکوه بدل شده است. هر نغمه که در دل هستی برمیخیزد، در جای خود مینشیند و با نظمی شگفت در کنار دیگر نغمات، نوایی برمیانگیزد که جز اعجاب و عظمت از آن برنمیخیزد. چگونه ممکن است خداوند زیبای جمالآفرین، این عظیمترین هنر هستی را از بندگانش دریغ کرده، ایشان را از نواختن و شنیدن و حظ بردنش بازداشته باشد؟ این همه نغمه که در عالم به گوش میرسد، اثر صنع پروردگاری است که خواسته با موسیقی، جمال جهان را در گوش جان بندگانش بنشاند؛ پس آیا معقول است که آنان را از درک لذت موسیقی بازدارد؟
در بارهی موسیقی جفایی که بر فرهنگ و هنر مسلمانان رفته، بسی عظیمتر و دردناکتر از دیگر انواع هنر است. بخشی درخور توجه از هنر بیانی قرآن در موسیقی آیات و نظم هارمونیک آنها نهفته است؛ امّا به سبب مهجوری این هنر در میان مسلمانان، همواره این بخش مغفول مانده و نامسلمانان به آن بیشتر پرداختهاند. تأثیر آهنگ کلام در خطابه که جدیترین گونهی بیانی وعظ و ابلاغ پیام شریعت در طول تاریخ بوده، بر هیچ کس پوشیده نیست؛ امّا همواره از طرح جدی آن در محافل دینی خودداری شده و معمولاً سخنوران مسلمان کمتر توانستهاند به این بخش از تأثیر و نفوذ تبلیغ دینی توجه کنند. به دیگر سخن، موسیقی در تاروپود حیات مسلمانان حتّی در صحنه تلاوت آیات و انجام مناسک و ابلاغ دین و جهاد و راز و نیاز و ... حضور داشته و دارد؛ امّا از آن جا که همیشه شبحی به نام تحریم موسیقی غنایی در میان بوده، دینداران از ترس آلودگی، به این قلمرو کمتر نزدیک شدهاند.
نخستین نکته در باب موسیقی این است که اصولاً سخن از تحریم غنا در متون دینی به میان آمده و نه تحریم موسیقی. موسیقی به هیچ وجه ترادفی با غنا ندارد. نیز مردانگی و رجولت و غیرت و مجاهدت در طریق خداوند و طیّ مراحل سلوک نیز منافاتی با ذوق هنری و لذتبری جمالی ندارد. برخی عالمان موسیقی را با طیّ طریق کمال منافی دانسته و ادعا کردهاند که راه سپردن در مسیر هنرهایی چون موسیقی، عزم و همت را سست میسازد و سالک را برای پیمودن راه کمال با تأخیر مواجه میکند. از این بزرگواران باید پرسید: ثمرهی کمال چیست؟ مگر ثمرهی کمال نه این است که انسان به وصال خداوند برسد؟ مگر وصال خداوند جز با درک جمال او ممکن میشود و مگر جمال او در آیات هستی انعکاس نیافته است؟ هر رنگ و جلوه و صدا و نشان زیبا در این عالم، انعکاس جمال حضرت حق است و درک آن، راهی برای وصول به کمال. موسیقی یعنی جمالِ برآمده از هماهنگی و همنوایی اصوات در این عالم. چگونه ممکن است موسیقی سدّی در برابر کمال آدمی باشد؟
اکنون بنگریم که اصل موسیقی به معنای صدای زیبا در نگرهی دینی چه جایگاهی دارد. خداوند فرموده است:
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.[3]
سپاس و ستایش خدای راست، آفریننده آسمانها و زمین؛ همو که فرشتگان را فرستادگانی کرد دارای بالهایی دو گانه و سه گانه و چهار گانه. در آفرینش هر چه خواهد میافزاید. همانا خدا بر هر چیزی تواناست.
برخی مفسّران در بارهی «یزید فی الخلق ما یشاء» آوردهاند که مراد از این افزودن در آفرینش، صدای زیبا است.[4] از حضرت رسول گرامی روایت شده است:
حسّنوا القرآن بأصواتکم فإن الصوت الحسن یزید القرآن حسنا.
قرآن را با صداهای زیبای خویش بخوانید؛ که صدای زیبا به زیبایی قرآن میافزاید.
و آن گاه، خود ایشان این آیه را در تأیید سخنش قراءت فرمود: والله یزید فی الخلق مایشاء.[5]
نیز ایشان فرمود:
ما بعث الله نبیّا إلا حسن الصّوت.[6]
خداوند هیچ پیامبری را برنینگیخت که صدای زیبا نداشته باشد.
البتّه به این گونه نصوص در بارهی صدای زیبا اکتفا نتوان کرد و اصولاً این گونه نصها برای تأیید و پشتیبانی به کار گرفته میشود؛ و گرنه این را از طبیعت دین فطرت میتوان و باید دریافت. اسلام دین فطرت است. اسلام با همهی نیازهای فطری انسان سازگار و برای همهی آنها دارای جوابی درخور هر زمان و مکان است. اگر فطرت انسان در این دین به همهی خواستهای خود دست نمییافت، خداوند آن را دین خاتم قرار نمیداد و سیر بعث و ارسال پیامبران را ادامه میداد. در دفتر سنّت الهی چنین نگاشته شده که این دین پاسخگوی همهی خواهشها و تقاضاهای فطری آدمیان باشد. به دیگر سخن، هرجا محدودیتی در جواب دادن به نیاز فطری انسان در کار است، از دو حال بیرون نیست: یا آن محدودیّت ساختهی دست خود بشر است و به دین خدا ربطی ندارد؛ ویا محدودیّتی است که دین بنا به مصالح زمانی و مکانی در حدّی معیّن برنهاده و جنبهی دائم و پایدار ندارد. در چنین مواردی باید به سراغ گوهر و ذات دین رفت و از روح تعالیم قرآن کریم چارچوب آن موضوع و حکم را دریافت و سپس رگههای تبیین آن را در سنّت پی گرفت و آن گاه، در مجموعهی دایرهی اوضاع زمانی و مکانی به بررسی آن پرداخت و سپس به رمز و راز آن رسید.
پیش از آن که بدین گونه به بررسی موسیقی بپردازیم، باید به جنبهی فطری نیازهای انسان اشارهای کرد. هر اندام انسان دارای وظیفهای خاص و معین است و از ترکیب وظیفهی هر عضو با اعضای دیگر، مجموعه تواناییهای آدمی شکل میگیرد. امّا هر اندام برای آن که بتواند این وظیفه را به درستی و استواری انجام دهد، باید غذای سازگار و مناسب با خویش را دریابد. سلولهای هر عضو با غذای سازگار خود زندهاند و به کار و سعی دائم میپردازند. این غذا نه باید کمتر از نیاز آن عضو باشد و نه بیشتر؛ نیز باید غذای همان عضو باشد و نه عضو دیگر؛ و هم باید غذای سالم باشد. این سه ویژگی، یعنی اندازه و تناسب و سلامت، در غذای هر اندام انسان شرط است واگر عضوهای پیکر هر کس با این سه شرط تغذیه شود، موجودی در مسیر کمال و پویش خواهد بود. هراندازه که عضو یا اعضای کسی از این نعمت محروم گردد، به همان میزان در مسیر کمال با نقصان مواجه است. دهان و گوش از اندامهای اصلی انسان هستند که غذای آنها صوت نیکو است. دهان باید صدای خوش و نیک و سالم از خود بتراود و گوش باید الحان زیبا و پسندیده و سنجیده بشنود. هر دهان و زبانی که از این نعمت بهره گیرد، راه به کمال میبرد و با هماهنگی دیگر اعضا به کمالپویی انسان یاری میرساند.
توجه به این نکته پاسخگوی بسیاری از پرسشها است. بسیاری میپرسند: اگر موسیقی یک نعمت است، چرا شماری فراوان از اهالی این هنر در راه کمال سیر نمیکنند، با این که آن چه مینوازند و میخوانند، ناصواب نیست؟ به عبارت دیگر، اگر این گونه هنرها در ذات خود، گوهری کمالی دارد، چرا مایهی تعالی و رشد همهی هنرمندان نمیشود؟ چرا بسیاری از آنان از رهگذر همین خواندنها و نواختنها زندگیهای دور از معنویتی را تجربه میکنند؟
این سؤال و بسیاری از سؤالهای همانندش را در پرتو آن نکتهی کلیدی میتوان پاسخ داد. همهی اندامهای ما برای رشد متکامل، نیازمند غذا هستند. اگر بنا باشد آدمی تنها از یک یا دو ناحیه رشد کند، نه تنها به کمال نمیرسد، بلکه به موجودی ناقصنما بدل خواهد شد که مثلا سرش بسیار بزرگ و تنهاش لاغر است. کسی که تنها سهم زبان و گوش خود را ادا میکند و خوب و زیبا میخواند و خوب و زیبا میشنود، امّا از دیگر اندامهای خویش غافل است، راه کمال را نمیپیماید و از این روی، همین سرمایهی هنر هم برای او مایهی تعالی نخواهد شد. بنابراین، تنها از هنر بهره داشتن برای کمال کافی نیست؛ امّا در نقطهی مقابل، از هنر بهره نبردن هم سبب میشود که بخشهایی از وجود آدمی ناقص بماند. درک گوهر هنر و لذت نهفته در آن، موهبتی است که اگر نصیب کسی نشود، نمیتوان او را در سلوکی راستین تصور کرد. همهی مردان و زنانی که حقیقتاً خداجویند، از این ذوق و ادراک هنری هم سهمی بسزا دارند. البتّه بسیارند کسانی که خودشان نمیتوانند نغمهای زیبا بیافرینند؛ امّا ذوقشان پرورش یافته و جانشان برای دریافت نغمات زیبا جلا داده شده است. همین حس زیباشناسانه برای کمالجویی کفایت میکند؛ گرچه اگر کسی خود از هنری بهره داشته باشد، لطف دیگری دارد.