نویسنده

مسافر       مجتبی ثابتی مقدم – سرخس

یاشار      هاجر عرب – فرخ­شهر

مجتبی ثابتی مقدم – سرخس

برادر محترم، همان­طور که خودتان اشاره کرده­اید، از آخرین نامه و داستانی که برای­مان فرستاده­اید چند سالی می­گذرد. از این که توانسته­اید با موفقیت خدمت سربازی را به پایان ببرید و ازدواج کنید، خوش­حالیم و امیدواریم همراه با همسرتان روزهایی خوش و همراه با ادبیات در پیش داشته باشید.

«مسافر» حکایت مسافری در قطار است که مشغول کاویدن ذهنش و یادآوری خاطراتی از مادر و خواهرش است و کارهایی که نتوانسته برای آن­ها انجام دهد. در واقع شما توصیفات خوبی از این خاطرات دارید و به زیبایی، فضای درون قطار را نشان می­دهید اما «مسافر» شما هیچ داستانی ندارد.

با وجود این که توصفیات ارائه شده از زمان و مکان با موقعیت مرد مسافر هماهنگ است و به گونه­ای، از احساسات درونی او پرده برمی­دارد اما خود اثر، خالی از هر داستان، کشمکش، گره افکنی و ... است.

 وقتی می­توانید پس از سال­ها چنین فضاسازی درستی را ارائه کنید باید حواس­تان باشد که بتوانید قهرمان را در یک موقعیت مناسب، درگیر ماجرا کنید و مخاطب را به دنبال خود بکشانید.

در شکل فعلی، کار شما شبیه یک منظره­ی تقریبا زیباست که هیچ حرفی برای گفتن ندارد. لااقل می­توانستید نشان دهید که قهرمان در مواجه با عذاب و وجدان و مشکلات درونی­اش با خود درگیر شده، به طوری که طی یک کشمکش ذهنی و درونی در انتهای سفر، به نتیجه­ای می­رسید (که مثلا برای نجات خواهرش و یا کمک به بیماری مادرش چه کاری می­تواند انجام دهد.)

امیدواریم حال که پس از مدت­ها قلم به دست گرفته­اید، با تمرین بیشتر و مطالعه­ی مستمر بتوانید همچون گذشته آثار زیبایی خلق کنید

موفق باشید

 

هاجر عرب – فرخ­شهر

خواهر عزیز، شما نیز چندین سال است که از فضای داستان کناره گرفته­اید و پس از ازدواج مشغول تربیت فرزندان­تان شده­اید برای شما هم آرزوی شادکامی داریم و آرزو می­کنیم به زودی زود دوباره در وادی ادبیات داستانی قدم بگذارید و بهتر از گذشته قلم بزنید.

«یاشار» یک داستان در داستان است. نویسنده زنی است در حال نوشتن داستان مردی به نام یاشار در ایل که می­خواهد ازدواج کند و مشکلاتی بر سر راهش وجود دارد.

زمانی که شما به عنوان نویسنده تصمیم می­گیرید چنین داستانی بنویسید باید یکی از این دو داستان، ماجرای اصلی شما باشد و دیگری از درجه­ی اهمیت کمتری برخوردار باشد. در شکل فعلی، هر دو داستان از لحاظ مخاطب با هم پیش می­روند و هیچ کدام بر دیگری ارجحیت ندارند. یادتان باشد که باید یکی از این دو حادثه و یکی از این دو قهرمان، یعنی زن نویسنده و یا یاشار، قهرمان اصلی داستان شما باشند و مخاطب، دائما بین قهرمان بودن یکی از این دو نفر، دچار سرگیجه نشود.

بهترین کار این بود که زن نویسنده و مشکلات زندگی او از جمله شوهرش و بی­توجهی به استعدادهای او را اصل ماجرا قرار می­دادید و داستان دوم - که در دل داستان اول شکل می­گرفت -  را به نحوی به داستان اول ارتباط می­دادید.

در واقع باید شکل هر دو شخصیت اصلی را در یک راستا قرار می­دادید، نه این که مثلا زن نویسنده بر سر نوشتن داستان و کشف استعدادهایش با شوهر خود مشکل داشته باشد و یاشار بر سر ازدواج در هنگام کوچ ایل! به فرض می­شد مشکل یاشار هم شکفتن خلاقیت­های ادبی­اش در دامان طبیعت باشد و او با روحیه­ای شاعرانه در پی کشف به نوشتن دست به قلم ببرد ولی خانواده­اش او را به کارهای مردانه­ی معمول در ایل سوق دهند و با علایق ادبی او سر ناسازگاری بردارند.

همچنین پیداست پس از مدت­ها که دست به قلم برده­اید، با شتاب­زدگی شروع به نوشتن کرده و کمتر به علائم نگارشی و نکات ویرایشی توجه داشته­اید.

امیدواریم آثار بعدی­تان از قوت و قدرت ادبی بیشتری برخوردار باشد.