تو را در روز اول فروردین دیدم. زمین تازه به دنیا آمده بود و پروانهها در حال و هوای بهار، پرسه میزدند. پنجرهها همه به سمت نگاهت باز بودند و یاس، خیس از لحظههای تازه، از سر دیوار خم شده بود.
برف قلهها آب شده بودند و دماوند از شانههایت سرمشق میگرفت.
عکس تو در آب چشمهها جاری بود و به هر جا میرفت. «دلتنگی» از لغتنامههای دنیا پاک شده بود.
روز اول فروردین بود که تو را شناختم. حقیقت در همه جای تنم میدوید و رگهایم منبسط شده بودند.
از گیسویت بوی همه هستی میوزید و شناسنامهات در دست نسیم، ورق میخورد.
نسیم از شوق عطر نامت به جنبش در آمده بود. برگها میتپیدند و سبزهها در هم گره میخوردند.
صخرهها به اعتبار نگاهت نفس میکشیدند و گوش زمان، پُر شده بود از آهنگی دلنواز و دلنشین: باز...
ای الهه ناز...
روز اول فروردین بود که تو را سرودم. شعرهایم، موزونترین شعرهای جهان بودند و
لحظه به لحظه به زبانهای زندهی دنیا ترجمه میشدند.
چشمهایم شاعر شده بودند و دستهایم از غزل، سرشار.
انگار هوای رودکی در من میوزید. به انگشتهایم موسیقی دست میداد.
با تمام قافیههای جهان، آشنا بودم و استعارهها برای رسیدن به قلم من، سبقت میگرفتند.
من، زیباترین دیوانها را همان روز، سرودم.
شعرهایم را برای پرندهها میخواندم و شاخهها لبریز پرواز و آهنگ میشدند.
آخر همهی غزلهایم، نام تو بود.
روز اول فروردین بود که تو را صدا زدم. از لبهایم گل میریخت.
نامت به تمام فروردین معنا داد و فضا با بال یاکریمها مماس شد.
فنجها به طرف صدا پر زدند و در زمین، غُلغله شد.
تو را که صدا کردم، نامت در جهان منعکس شد. سروها قیام کردند و آبشارها به سجده در آمدند.
چشمهها نامت را تکرار کردند و فضا از لطافت شُر شُر لبریز شد.
باد، خبر را به گوش همهی فروردین رساند و حالا هر چه سبز در جهان، تو را میشناسد.
روز اول فرودین، روز اولِ توست. اولِ عشق است.