امیر گل‌ها (قسمت دوم)

نویسنده


نگاهی نو به زندگی و شخصیت امیرمومنان(ع)

روان­شناسی معاصر می­گوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقه­مندتر می­شوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش می­توان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطره­ای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.

مقاله­ی پی­درپی امیر گل­ها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:

سیماى باطنى

    سفید

     ادب‏ورزى

 هرگاه مى‏خواست وارد خانه­ی امام حسن مجتبى(ع) شود، در را مى‏کوبید و اجازه­ی ورود مى‏گرفت و آن گاه داخل مى‏شد.1

 ادب را جای­گزین نسب مى‏دانست2 و آن را نظیر درختى محسوب مى‏کرد که ریشه‏اش خِرَد است.3

 برترین ادب را آن مى‏دانست که آدمى در مرز خویش بایستد و از آن نگذرد.4

 روزى خواست بر پیامبر(ص) وارد شود. حضرت در اتاق همسرش بود. اجازه­ی ورود خواست، رسول گرامى رخصت داد و فرمود:

 اى على! مگر نمى‏دانى خانه­ی من، خانه­ی توست؟ پس چرا اجازه­ی ورود خواستى؟

 امام پاسخ داد: «اى فرستاده­ی خدا! دوست دارم این کار را انجام دهم.» پیامبر فرمود: «اى على! چیزى را دوست دارى که محبوب خداست. ادب خداوندى را رعایت مى‏کنى.»5

 مى‏فرمود: «براى مؤدب بودنت همین کافى است که آن‏چه را از دیگرى نمى‏پسندى، خود انجام ندهى.»6

 هر چیزى را نیازمند خِرَد مى‏دانست و خرد را محتاج ادب.7

 روزى در نبرد «صفّین» شنید یارانش به شامیان دشنام مى‏دهند. به آن‏ها فرمود:

 دوست ندارم شما دشنام­دهنده باشید. ولى اگر به توصیف اَعمال و بیان حال­شان بپردازید، سخن­تان به صواب [و حقیقت] نزدیک‏تر، و عذرتان پذیرفته است.8

 به پسرش امام مجتبى(ع) فرمود: «اگر ادب نباشد، آدمى چیست جز چارپایى بى‏خاصیت!»9

    ارجمندى

 خود، انسان ارجمندى بود و با شناساندن عوامل خوارى، از مردمان مى‏خواست با دورى از آن‏ها، ارجمندانه زندگى کنند:

 آن که تکبر ورزد، خوار مى‏شود.

 کسى که از نافرمانى پروردگار لذت بَرَد، خداوند ذلت و خوارى نصیبش مى‏کند.10

 تنگ­دستى، دروغ­گویى، دورویى،11 آزمندى،12 بدهکارى، خواهش از مردم،13 سخنان و کارهاى بیهوده14 و شهوت­رانى15 را از عوامل خوارى بر مى‏شمرد. براى حفظ کرامت آدمیان از آنان مى‏خواست هر کس نیازى دارد، آن را در نامه‏اى بنویسد تا آبرویش از [خوارى] پرسش محفوظ ماند.16

 از مردمان انتقاد مى‏کرد که: «از ترس خوار شدن، تن به خوارى مى‏دهند!»17

 ساعتى خوارى را با عزت [تمام] روزگاران برابر نمى‏دانست.18

 آن کس که خویشتن خویش را گرامى دارد، شهواتش را چندان بهایى ندهد.

 چون فراز و فرودى پیش آید، جوهر شخصیت مردان [انسان‏ها] شناخته شود.

 [سخنان و کارهاى] بیهوده را رها کن، تا تو را گرامى دارند.

 عزت، در ناامیدى از آن‏ چه در دست مردم است، به دست مى‏آید.

 قناعت بورز، عزیز شو.

 ارجمندى مؤمن، در رها کردن بگو مگو [هاى بیهوده] است.

 آفریدگار تو را آزاد آفریده، [پس] برده­ی دیگرى مباش.

 

    امانت­دارى

 خائن به امانت را بى‏دین مى‏شمرد19 و از پیامبر(ص) گرامى نقل مى‏کرد که پیش از وفات سه بار به ایشان فرموده بود:

 اى اباالحسن! امانت را باز پس ده به نیکوکار و تبهکار؛ چه کوچک و چه بزرگ، حتى اگر [چیز کم­ارزش چون] نخ و سوزن باشد.20

 مى‏فرمود: «امانت را باز پس دهید، ولو به قاتل فرزندان پیامبران!»21

 هر خویى از اخلاقیات، به نزد گروهى از مردم بى‏رونق [و کم‏اهمیت] است، مگر امانت­دارى که نزد همه­ی مردمان رایج [و ارزشمند] است.22

 تا بدان پایه امانت­دارى را ارج مى‏نهاد که آن را «بنیان اسلام» معرفى مى‏کرد.23

 

    اندرزگویى و پندپذیرى

 بسیار اندرز مى‏داد تا مردمان را از خواب غفلت بیدار کند و خود نیز پندپذیر بود. خیرخواهى را از اخلاق بزرگواران24 و تلخى اندرز را سودمندتر از شیرینى خیانت مى‏دانست.25

 مى‏فرمود: «هر روز به تو اندرزى مى‏دهد، اگر آن را با اندیشه همراه کنى.»26

 میان شما و اندرز، پرده‏اى از غفلت و فریفتگى [به دنیا] است27 [که مانع تأثیر اندرز مى‏شود].

 هم مردمانى را که اندرز نمى‏دهند بى‏برکت مى‏شمرد و هم کسانى را که پندگویان را دوست نمى‏دارند.28 پندپذیرى را باعث در امان ماندن از رسوایى مى‏دانست.29

 با همه­ی تأکیدش به اندرز دادن، دو نکته را هشدار مى‏داد:

 زیاد نصیحت کردن، باعث برانگیختن بدگمانى بسیار [نصیحت­شونده نسبت به نصیحت کننده] خواهد شد.30 پند دادن در حضور دیگران [در حقیقت]، سرزنش اندرز شونده است.31 از مردم مى‏خواست: از سرگذشت پیشینیان پند گیرید، پیش از آن که آیندگان از سرنوشت شما پند گیرند.32

 چه شتابناک مى‏گذرند ساعت‏ها در [شبانه] روز؛ و چه سریع مى‏گذرند روزها در [طول] ماه؛ و چه زود مى‏گذرند ماه‏ها در [طول] سال و چه به سرعت مى‏گذرند سال‏ها در [طول] عمر!33

 مرگ، خود به تنهایى براى اندرز دادن کافى است.34

 نصیحت کردن را میوه­ی درخت دوستى مى‏شمرد35 و پند گرفتن از هر چیزى را نیازمند امتحان و آزمون [هر چیزى توسط خود شخص] نمى‏دانست.36

 کسى که پند گرفتنش بسیار باشد، لغزشش اندک مى‏شود. چه بسیارند عبرت‏ها و چه اندکند عبرت­گیرندگان.

 رساترین اندرزها را عبرت گرفتن از گورستان‏ها بر مى‏شمرد.37

 

    انصاف‏ورزى

 انصاف امام با مخالفان و دشمنانش، خِرَد را حیران مى‏کرد؛ و این از آن روى بود که انصاف را برترین صفت38 زکات قدرت39 و باعث تداوم دوستى40 اعلام کرد.

 مى‏فرمود: «دادگرترین فرد کسى است که با شخصى که با او به ستم رفتار کرده، با انصاف رفتار مى‏کند».41

 مؤمن را نیز داراى این ویژگى مى‏دانست.42

 با انصاف، دوستان بسیارى دارد.43

 

    برترى‏هاى انحصارى

 روزى به مناسبتى سخن از امتیازهاى دیگران در اسلام به میان آمد. حضرت در آن جمع فرمود:

 یارانِ باحافظه­ی پیامبر(ص)  به خاطر دارند که هیچ صاحب امتیازى میان اصحاب نیست، جز آن که من در آن ویژگى با او شریکم. امّا من داراى هفتاد امتیاز منحصر به فرد هستم که کسى از آن‏ها بهره‏اى ندارد!

 [و ما براى آن که خوانندگان گرامى خسته نشوند، تنها تعدادى از آن‏ها را بر مى‏شماریم:]

 1. نخستین برترى من آن است که لحظه‏اى به پروردگار شرک نورزیدم و لات و عزى را نپرستیدم [بر خلاف تمامى اصحاب و حتى خلفا که پیش از اسلام، بت پرست بودند].

 2. هرگز شراب ننوشیدم.

 3. از کودکى در کنار پیامبر(ص) همدم، همصحبت و مونس او بودم.

 4. نخستین مسلمان و مؤمن بودم.

 5. آخرین فردى بودم که تا واپسین لحظه‏ها با پیامبر بودم و در قبر، به خاکش سپردم.

 6. پیامبر هزار در از [شهر] دانش بر من گشود که از آن نیز هزار درِ دیگر گشوده مى‏شود؛ و به غیر من چنین نیاموخت.

 7. آفریدگار والا، فاطمه(س) را به همسرى من در آورد؛ در حالى که پیش از من، ابوبکر و عمر خواستگارى کرده بودند [و پذیرفته نشده بود] ... و رسول گرامى فرمود: «اى على! بر تو گوارا باد که یزدان والا، فاطمه - سَرور بانوان مینو - را به ازدواج تو درآورد.»

 8. رسول خدا در زمان حیاتش، انگشتر، سپر و کمربندش را به من هدیه داد و شمشیر را بر من آویخت؛ در حالى که اصحاب و از جمله عمویم عباس حاضر بودند و پروردگار بلندپایه تنها مرا به این امتیاز ویژه گردانید.

 9. از نبى گرامى شنیدم که مى‏فرمود: «اگر نه آن بود که تندروهاى امت من، درباره­ی تو همان را مى‏گفتند که ترسایان به عیسى بن مریم گفتند [و او را خدا و پسر خدا انگاشتند]، درباره­ی تو سخنى مى‏گفتم که از میان مردمان عبور نکنى جز آن که خاک از زیر پایت به تبرک بردارند.»

 10. از اصحاب «مباهله» هستم.

 11. از رسول خدا شنیدم که مى‏فرمود: «دروغ مى‏گوید کسى که گمان مى‏کند مرا دوست دارد، امّا على را دشمن دارد. جز در دلِ مؤمن، عشق به من و تو گرد هم نمى‏آیند. همانا یزدان والا عاشقانِ من و تو را در [صف] نخستین گروهى قرار داد که وارد فردوس مى‏شوند و کینه‏ورزان من و تو را در [میان] اولین گروهى از گمراهان امتم قرار داد که وارد دوزخ مى‏شوند.

 12. به فرمان پیامبر(ص)، یاران و عموهاى ایشان درهاى خانه‏های­شان را که به مسجد النبى باز مى‏شد بستند و به دستور پروردگار، درِ خانه­ی من گشوده ماند. جز من کسى این ویژگى را ندارد.

 13. رسول عزیز فرمان «برائت از مشرکان» را به ابابکر سپرد. چون او ره­سپار شد، جبریل فرود آمد و گفت: «اى محمد! یا تو باید آن را برسانى یا مردى از خودت. پس رسول، مرا بر شتر خود نشانید که در سرزمین ذو الحلیفه به ابابکر رسیدم و حکم را از وى باز پس گرفتم. آفریدگار والا مرا به این [امتیاز] بى‏نظیر [مفتخر] گردانید.

 14. روز غدیر پیامبر مرا به تمامى مردم عرضه کرد و فرمود: «هر کس من مولاى اویم، پس على مولاى اوست.»

 15. در نبرد خیبر، چون در را بسته یافتم، آن را به شدت تکان دادم و چهل قدم آن سوتر افکندم. وارد شدم. مرحب - پهلوان نام‏آور یهودى - بر من آشکار شد. با هم درگیر شدیم. زمین را از خونش سیراب کردم. این همه در حالى بود که دو نفر از یاران رسول خدا، شکست­خورده برگشته بودند.

 16. عمرو بن عبدود را [در نبردى نابرابر] از پاى در آوردم که نیرویش هزار برابر قدرت من بود.

 17. از پیامبر گرامى شنیدم که مى‏فرمود: «اى على! تو در میان امت من، بسان سوره­ی توحید [والا مقام] هستى. کسى که تو را با دلش دوست بدارد، گویا یک‏سوم قرآن را خوانده است. شخصى که تو را در دلش دوست بدارد و با زبانش یارى کند، گویى دوسوم قرآن را خوانده است. فردى که تو را در دلش دوست بدارد و با زبان و دستش یارى کند، گویا قرآن را سراسر خوانده است.»

 18. در تمامى سرزمین‏ها و نبردها [جز در یک نبرد]، با پیامبر بودم و پرچم­دار او به شمار مى‏آمدم.

 19. هرگز از نبرد نگریختم و با دشمنى روبه‏رو نشدم جز آن که زمین را از خونش سیراب کردم.

 20. در مسجد نماز مى‏خواندم. گدایى آمد و درخواست کرد. در رکوع انگشترم را به او دادم و آیه­ی پنجاه و پنج از سوره­ی مائده درباره­ی منزلتم فرود آمد.

 21. در حالى که عباى «قطوانى» پیامبر، من، فاطمه، حسن و حسین را پوشانده بود، آفریدگار والا آیه­ی سى و سه از سوره­ی احزاب را براى نشان دادن عصمت ما اهل بیت فرو فرستاد.44

 

    بردبارى

 بارها پیامبر(ص) از او به عنوان «بردبارترین مردمان» یاد کرد.45

 خودش بردبارى را باعث بستن دهان ابله و نادان مى‏دانست.46

 مى‏فرمود: «اولین نتیجه‏اى که انسان حلیم از بردبارى خود به دست مى‏آورد، آن است که مردم در برابر نادان یاور او هستند.»47

 هر که بردبارى پیشه کند، سَرور شود و کسى که سَرورى یابد، بهره بَرَد.48

 «ابن‏ ابى ‏الحدید» - دانشمند بزرگ اهل سنّت - تحلیل جالبى از بردبارى حضرت ارائه مى‏دهد: «بردبارترین انسان‏ها در مقابل انسان‏هاى مقصّر بود. آن‏ چه گفته­ی ما را تصدیق مى‏کند آن است که حضرت در نبرد جمل به مروان بن حکم دست یافت. مروان، کینه توزترین دشمن او بود، اما حضرت او را رها کرد.»

 «عبداللّه بن زبیر» آشکارا در جمع مردم به او دشنام مى‏داد ... و على هماره مى‏گفت: «زبیر همچنان از ما اهل بیت بود تا این که پسرش عبداللّه بزرگ شد. در جنگ جمل پیروز و عبداللّه اسیر شد. اما حضرت از او گذشت و تنها به او فرمود: "برو؛ دیگر نبینمت." پس از مصاف جمل در مکه به سعید بن عاص دست یافت. سعید دشمن او بود. حضرت رویش را از او برگرداند و چیزى نفرمود.»

 رفتارش با عایشه را مى‏دانید؛ چون بر او پیروز شد، احترامش کرد و وى را با بیست زن از قبیله­ی عبد القیس به مدینه فرستاد. بر سر آنان عمامه گذاشت و شمشیر بر آن‏ها آویخت. در میانه­ی راه، عایشه چنان از حضرت بدگویى کرد که نمى‏توان آن حرف‏ها را بازگو کرد! ... چون به مدینه رسیدند، زنان عمامه‏های­شان را فرو افکندند و بدو گفتند: «ما زن بودیم.»

 بصریان در برابر او و پسرانش ایستادند. دشنام دادند و نفرین کردند و شمشیر کشیدند. چون بر آن‏ها پیروز شد، شمشیر را از گردن­شان برداشت و جارچى‏اش در اطراف اردوگاه نظامى بانگ برآورد:

 آگاه باشید؛ گریخته را تعقیب نکنید. زخمى را نکشید. اسیر را نکشید. کسى که سلاحش را بر زمین گذاشت در امان است. فردى که به اردوگاه امام پناه بیاورد در امان است. مال‏های­شان را نگیرید. فرزندان­شان را اسیر نکنید.

امام مى‏توانست دست به همه­ی این کارها بزند اما نکرد و از آنان چشم پوشید.49

 با یادآورى زیان‏هاى خشم، از افراد مى‏خواست هنگامى که خشمگین مى‏شوند، بردبارى ورزند:

 تندخویى، نوعى جنون است؛ زیرا گرفتار آن، از کرده‏اش پشیمان مى‏شود؛ [البته] اگر پشیمان نشود، جنونش پابرجاست!50

 عزّت خشم، به خوارى عذرخواهى نمى‏ارزد!51

 خشم، آدمى را پَست و ضعف‏هایش را آشکار مى‏کند.52

 هر کسى که افسار خشم را رها کند، مرگ خودش زودتر فرا مى‏رسد.53

 روزى نماز صبح مى‏خواند. در میانه­ی نماز «ابن کواء» - یکى از خوارج - به عنوان مخالفت با امام، آیه­ی شصت و پنجم از سوره­ی زُمَر را خواند:

 «به تو و به همه­ی پیامبران پیشین وحى شده که اگر مشرک شوى، تمام اَعمالت تباه مى‏شود و از زیان­کاران خواهى بود.»

 حضرت، به احترام قرآن، خاموش ماند تا قرائت آیه به پایان رسید. سپس نمازش را پى گرفت. ابن ‏کواء بار دیگر آن آیه را خواند. حضرت ساکت ماند تا خواندن آیه به پایان رسید. سپس حضرت در پاسخ ابن‏کواء، آیه­ی شصت از سوره­ی روم را تلاوت فرمود: «اکنون که چنین است صبر پیشه کن که وعده­ی خدا حق است؛ و هرگز کسانى که ایمان ندارند، تو را خشمگین نسازند [و از راه منحرف نکنند]!« سپس سوره را به پایان بُرد و به رکوع رفت.54

 مى‏فرمود: «بردبارى و تحمل حوادث را براى خود، یارى کننده‏تر از مردان دلاور یافتم.»55

 «صفیه» - دختر عبداللّه بن خلف خزاعى - روزى به او گفت: «خداوند زنانت را بیوه کند، همان گونه که زنان ما را بیوه کردى؛ و فرزندانت را یتیم سازد، همان طور که بچه‏هاى ما را یتیم کردى.»56

 با همه سفارشش به بردبارى، از افراد مى‏خواست آن را با خوارى اشتباه نگیرند.57

 بردبارى را سبب یافتن دوستان بسیار مى‏دانست58 و با شناختى که از انسان‏ها داشت مى‏فرمود: «بردبار کسى است که بتواند [جفاهاى] دوستانش را تحمل کند!»59

 

    بزرگوارى

 امام، بزرگ بود و بزرگوار. بزرگوارى شاگردى بود که در حضورش، زانوى فراگیرى بر زمین مى‏زد. گفتارها و رفتارهایش تبلور بزرگوارى او بودند. درباره­ی نشانه‏هاى بزرگوار مى‏فرمود: «هرگاه وعده دهد، وفا کند؛ و چون تهدید کند، درگذرد.»60

 لذت بزرگوار را در غذا دادن به دیگران و لذت فرومایه را در خوردن [بى آن که مهمانى دهد] مى‏دانست.61

 مردى نزدش آمد و گفت: «اى امیرِ دین باوران! نیازمندم.» حضرت فرمود: «نشانه‏هاى ناچارى را در چهره‏ات مى‏بینم. خواسته‏ات را بر زمین بنویس [که گفتن آن بسى دشوار است]». مرد بر زمین نوشت: «بینوایى محتاجم.» حضرت از قنبر خواست دو جامه­ی مرغوب بدو هدیه دهد.»62

 مى‏فرمود: «بزرگوار از رسیدن به مقامى سرکش نمى‏شود؛ گرچه آن جایگاه بزرگ باشد؛ بسانِ کوه که بادها آن را نمى‏لرزانند؛ و کم‏ترین جایگاه، فرومایه را به سرکشى وا مى‏دارد، همانند گیاهى که از عبور نسیمى مى‏لرزد».63

 بزرگوار، روحى شکیبا [در تحمل ناگوارى‏ها] دارد.64

 بزرگوار، از اندک [خوبى] سپاسگزار است و فرومایه از [خوبى‏هاى] بسیار ناسپاس.65

 بزرگوار از آن‏چه فرومایه بدان مى‏نازد، متنفر است.66

 بزرگوار، کسى است که آبرویش را با ثروتَش حفظ مى‏کند [نه ثروتش را با آبرویش].67

 از بزرگوارانه‏ترین کارهاى فرد بزرگوار آن است که از آن‏چه از [ضعف‏هاى] دیگران مى‏داند، چشم­پوشى مى‏کند.68

 بزرگوار هرگز دشنام ندهد.69 دشمنى بزرگوار [با آدمى]، بى‏زیان‏تر از دوستى فرومایه است.70

 بزرگوار از فرومایه انتقام نمى‏گیرد.71

 تأخیر افکندن پاداش، شیوه­ی بزرگواران نیست.72

 بزرگوار، کینه‏توز نیست.73

 

    پاک­دامنى

 مجاهدى که در راه خدا جان باخته است، ارجمندتر از کسى نیست که [بر انجام خلاف] قدرت مى‏یابد، اما پاک­دامنى مى‏گزیند. چه قدر نزدیک است که پاک­دامن، فرشته‏اى از فرشتگان آفریدگار به شمار آید!74

 آن حضرت انگیزه­ی پاک­دامنى را خردمندى مى‏دانست.75

 اساس پاک­دامنى بر قناعت [از خواسته‏هاى ناروا] است و میوه­ی آن، اندوهى اندک.76

 زکات زیبایى را پاک­دامنى بر مى‏شمرد.77

 برترین پرستش، خویشتن‏دارى در کار شکم و شهوت است.78

 کسى که پاک­دامنى ورزد، بار [گناهان]­ش سبک و قدر و منزلتش نزد خداوند بالا رود.79

 

    پوزش (پذیرى و پوزش‏خواهى)

 دو چیز را جدا نشدنى از دروغ مى‏دانست: بسیار تهدید کردن و فراوان پوزش خواستن.80

 عزت خشم، با ذلّت پوزش خواستن برابرى نمى‏کند.81

 بدترین مردم کسى است که پوزش نمى‏پذیرد و از اشتباه [دیگران] در نمى‏گذرد.82

 کسى که خلافى نکرده، [وقتى] پوزش طلبد، [از چشم مردم] گناهى بر عهده گرفته است.83

 پوزش‏خواهى چند باره، به خاطر آوردن اشتباه است.84

 [هیچ] میانجی­گرى­ای، موفق‏تر از پوزش‏طلبى نیست.85

 چه زشت است انتقام، هنگامى که مقصّر پوزش خواسته است.86

 با همه­ی سفارشش به پوزش‏طلبى در هنگام اشتباه کردن، از افراد مى‏خواست از ابتدا مراقب رفتار خویش باشند تا ناگزیر به عذرخواهى نشوند: بى‏نیازى از عذر آوردن، بهتر از عذر آوردن از روى راستى است.87


پی نوشت­ها:

1. حلیه الابرار 383/1.

 2. الارشاد، مفید، 298/1؛ بحار الانوار 68/72.

 3. عیون الحکم و المواعظ/ 60.

 4. همان/ 122.

 5. بحار الانوار 230/27؛ کنزالفوائد/ 208؛ مائه منقبه/60؛ مستدرک الوسائل 375/8.

 6. امالى طوسى،/115؛ نهج البلاغه/ حکمت 412.

 7. غررالحکم/ حدیث 6911.

 8. بحار الانوار 561/32؛ نهج البلاغه/ خطبه 206.

 9. مسند الامام على - علیه السلام - 73/10.

 10. دستور معالم الحکم/ 29.

 11. شرح کلمات امیرالمؤمنین/ 33؛ شرح مائه کلمه/ 112؛ مطلوب کل طالب/ 21.

 12. بحار الانوار 170/70؛ مطلوب کل طالب/ 41؛ نهج البلاغه/ حکمت 226.

 13. بحار الانوار 237/74؛ تحف العقول /89؛ دستور معالم الحکم/ 19؛ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر 137.

 14. غررالحکم/ حدیث 2335.

 15. نهج البلاغه/ حکمت 450.

 16. فیض القدیر/430.

 17. شرح نهج البلاغه 340/20.

 18. میزان الحکمه 982/2.

 19. مستدرک الوسائل 41/21.

 20. اصول کافى 636/6؛ بحار الانوار 273/74؛ تحف العقول/ 175؛ مشکاه الانوار/ 132؛ وسائل‏الشیعه، چ اسلامیه، 398/8.

 21. وسائل‏الشیعه، چ آل البیت، 73/19.

 22. شرح نهج البلاغه 338/20.

 23. عیون الحکم و المواعظ /264.

 24. عیون الحکم و المواعظ/ 18؛ مستدرک الوسائل 430/12.

 25. عیون الحکم و المواعظ/ 489.

 26. غرر الحکم/ حدیث 6900.

 27. همان/ حدیث 4450.

 28. همان/ حدیث 10884.

 29. همان/ حدیث 7767.

 30. شرح نهج البلاغه/ حکمت 914.

 31. شرح کلمات امیرالمؤمنین /

32. عیون الحکم و المواعظ /89.

 33. مسند الامام على - علیه السلام - 496/7.

 34. اصول کافى 275/2؛ بحار الانوار 132/6؛ وسائل‏الشیعه، چ آل البیت، 304/15.

 35. مسند الامام على - علیه السلام - 340/10.

 36. شرح نهج البلاغه/ حکمت 477.

 37. عیون الحکم و المواعظ/ 441.

 38. همان/ 126.

 39. غرر الحکم/ حدیث 971.

 40. همان/ حدیث 5548.

 41. همان/ حدیث 1076.

 42. همان/ حدیث 3186.

 43. عیون الحکم و المواعظ/ 28.

 44. غرر الحکم/ حدیث 2116.

 45. خصال، باب سبعین منقبه لأمیرالمؤمنین - علیه السلام - /572.

 46. الاحتجاج 224/2.

 47. بحار الانوار 410/66؛ شرح نهج البلاغه 31/19.

 48. بحار الانوار 425/68؛ خصائص الائمه /115؛ عیون الحکم والمواعظ /55؛ وسائل‏الشیعه، چ آل البیت 268/15.

 49. بحار الانوار 208/74؛ تحف العقول/ 80؛ کشف المحبه لثمره المهجه /167.

 50. شرح نهج‏البلاغه 23/1.

 51. بحار الانوار 266/70؛ شرح نهج البلاغه 96/19؛ عیون الحکم و المواعظ/ 62.

 52. شرح نهج البلاغه 340/20؛ عیون الحکم و المواعظ/ 540.

 53. عیون الحکم و المواعظ/ 50.

 54. همان/430؛ مستدرک الوسائل 13/12.

 55. بحار الانوار 430/33.

 56. عیون الحکم و المواعظ/ 506.

 57. الاختصاص/ 149؛ بحار الانوار 40/103.

 58. جلوه‏هاى حکمت/ 245.

 59. غرر الحکم/ حدیث 1111.

 60. همان/ حدیث 4185.

 61. همان/ حدیث 1528.

 62. عیون الحکم و المواعظ/ 420.

 63. امالى (صدوق)/ 348؛ بحار الانوار 34/41؛ روضه الواعظین/ 357.

 64. غرر الحکم حدیث 5197.

 65. همان/ حدیث 594.

 66. همان/ حدیث 1225.

 67. همان/ حدیث 1771.

 68. همان/ حدیث 2159.

 69. همان/ حدیث 9321.

 70. همان/ حدیث 9478.

 71. همان/ حدیث 9764.

 72. همان/ حدیث 10735.

 73. همان/ حدیث 7489.

 74. همان/ حدیث 10564.

 75. همان/ حدیث 13118.

 76. عیون الحکم و المواعظ/ 428.

 77. غررالحکم/ حدیث 13147.

 78. عیون الحکم والمواعظ/ 275؛ مستدرک الوسائل 46/7.

 79. تحف العقول/ 296.

 80. عیون الحکم و المواعظ/ 459.

 81. شرح نهج البلاغه 358/6.

 82. عیون الحکم والمواعظ/ 540.

 83. غررالحکم/ حدیث 5685.

 84. همان/ حدیث 8894.

 85. همان/ حدیث 1428.

 86. همان/ حدیث 10670.

 87. همان/ حدیث 9541.