نگاهی نو به زندگی و شخصیت امیرمومنان(ع)
روانشناسی معاصر میگوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقهمندتر میشوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش میتوان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطرهای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.
مقالهی پیدرپی امیر گلها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:
سیماى باطنى
سفید
ادبورزى
هرگاه مىخواست وارد خانهی امام حسن مجتبى(ع) شود، در را مىکوبید و اجازهی ورود مىگرفت و آن گاه داخل مىشد.1
ادب را جایگزین نسب مىدانست2 و آن را نظیر درختى محسوب مىکرد که ریشهاش خِرَد است.3
برترین ادب را آن مىدانست که آدمى در مرز خویش بایستد و از آن نگذرد.4
روزى خواست بر پیامبر(ص) وارد شود. حضرت در اتاق همسرش بود. اجازهی ورود خواست، رسول گرامى رخصت داد و فرمود:
اى على! مگر نمىدانى خانهی من، خانهی توست؟ پس چرا اجازهی ورود خواستى؟
امام پاسخ داد: «اى فرستادهی خدا! دوست دارم این کار را انجام دهم.» پیامبر فرمود: «اى على! چیزى را دوست دارى که محبوب خداست. ادب خداوندى را رعایت مىکنى.»5
مىفرمود: «براى مؤدب بودنت همین کافى است که آنچه را از دیگرى نمىپسندى، خود انجام ندهى.»6
هر چیزى را نیازمند خِرَد مىدانست و خرد را محتاج ادب.7
روزى در نبرد «صفّین» شنید یارانش به شامیان دشنام مىدهند. به آنها فرمود:
دوست ندارم شما دشنامدهنده باشید. ولى اگر به توصیف اَعمال و بیان حالشان بپردازید، سخنتان به صواب [و حقیقت] نزدیکتر، و عذرتان پذیرفته است.8
به پسرش امام مجتبى(ع) فرمود: «اگر ادب نباشد، آدمى چیست جز چارپایى بىخاصیت!»9
ارجمندى
خود، انسان ارجمندى بود و با شناساندن عوامل خوارى، از مردمان مىخواست با دورى از آنها، ارجمندانه زندگى کنند:
آن که تکبر ورزد، خوار مىشود.
کسى که از نافرمانى پروردگار لذت بَرَد، خداوند ذلت و خوارى نصیبش مىکند.10
تنگدستى، دروغگویى، دورویى،11 آزمندى،12 بدهکارى، خواهش از مردم،13 سخنان و کارهاى بیهوده14 و شهوترانى15 را از عوامل خوارى بر مىشمرد. براى حفظ کرامت آدمیان از آنان مىخواست هر کس نیازى دارد، آن را در نامهاى بنویسد تا آبرویش از [خوارى] پرسش محفوظ ماند.16
از مردمان انتقاد مىکرد که: «از ترس خوار شدن، تن به خوارى مىدهند!»17
ساعتى خوارى را با عزت [تمام] روزگاران برابر نمىدانست.18
آن کس که خویشتن خویش را گرامى دارد، شهواتش را چندان بهایى ندهد.
چون فراز و فرودى پیش آید، جوهر شخصیت مردان [انسانها] شناخته شود.
[سخنان و کارهاى] بیهوده را رها کن، تا تو را گرامى دارند.
عزت، در ناامیدى از آن چه در دست مردم است، به دست مىآید.
قناعت بورز، عزیز شو.
ارجمندى مؤمن، در رها کردن بگو مگو [هاى بیهوده] است.
آفریدگار تو را آزاد آفریده، [پس] بردهی دیگرى مباش.
امانتدارى
خائن به امانت را بىدین مىشمرد19 و از پیامبر(ص) گرامى نقل مىکرد که پیش از وفات سه بار به ایشان فرموده بود:
اى اباالحسن! امانت را باز پس ده به نیکوکار و تبهکار؛ چه کوچک و چه بزرگ، حتى اگر [چیز کمارزش چون] نخ و سوزن باشد.20
مىفرمود: «امانت را باز پس دهید، ولو به قاتل فرزندان پیامبران!»21
هر خویى از اخلاقیات، به نزد گروهى از مردم بىرونق [و کماهمیت] است، مگر امانتدارى که نزد همهی مردمان رایج [و ارزشمند] است.22
تا بدان پایه امانتدارى را ارج مىنهاد که آن را «بنیان اسلام» معرفى مىکرد.23
اندرزگویى و پندپذیرى
بسیار اندرز مىداد تا مردمان را از خواب غفلت بیدار کند و خود نیز پندپذیر بود. خیرخواهى را از اخلاق بزرگواران24 و تلخى اندرز را سودمندتر از شیرینى خیانت مىدانست.25
مىفرمود: «هر روز به تو اندرزى مىدهد، اگر آن را با اندیشه همراه کنى.»26
میان شما و اندرز، پردهاى از غفلت و فریفتگى [به دنیا] است27 [که مانع تأثیر اندرز مىشود].
هم مردمانى را که اندرز نمىدهند بىبرکت مىشمرد و هم کسانى را که پندگویان را دوست نمىدارند.28 پندپذیرى را باعث در امان ماندن از رسوایى مىدانست.29
با همهی تأکیدش به اندرز دادن، دو نکته را هشدار مىداد:
زیاد نصیحت کردن، باعث برانگیختن بدگمانى بسیار [نصیحتشونده نسبت به نصیحت کننده] خواهد شد.30 پند دادن در حضور دیگران [در حقیقت]، سرزنش اندرز شونده است.31 از مردم مىخواست: از سرگذشت پیشینیان پند گیرید، پیش از آن که آیندگان از سرنوشت شما پند گیرند.32
چه شتابناک مىگذرند ساعتها در [شبانه] روز؛ و چه سریع مىگذرند روزها در [طول] ماه؛ و چه زود مىگذرند ماهها در [طول] سال و چه به سرعت مىگذرند سالها در [طول] عمر!33
مرگ، خود به تنهایى براى اندرز دادن کافى است.34
نصیحت کردن را میوهی درخت دوستى مىشمرد35 و پند گرفتن از هر چیزى را نیازمند امتحان و آزمون [هر چیزى توسط خود شخص] نمىدانست.36
کسى که پند گرفتنش بسیار باشد، لغزشش اندک مىشود. چه بسیارند عبرتها و چه اندکند عبرتگیرندگان.
رساترین اندرزها را عبرت گرفتن از گورستانها بر مىشمرد.37
انصافورزى
انصاف امام با مخالفان و دشمنانش، خِرَد را حیران مىکرد؛ و این از آن روى بود که انصاف را برترین صفت38 زکات قدرت39 و باعث تداوم دوستى40 اعلام کرد.
مىفرمود: «دادگرترین فرد کسى است که با شخصى که با او به ستم رفتار کرده، با انصاف رفتار مىکند».41
مؤمن را نیز داراى این ویژگى مىدانست.42
با انصاف، دوستان بسیارى دارد.43
برترىهاى انحصارى
روزى به مناسبتى سخن از امتیازهاى دیگران در اسلام به میان آمد. حضرت در آن جمع فرمود:
یارانِ باحافظهی پیامبر(ص) به خاطر دارند که هیچ صاحب امتیازى میان اصحاب نیست، جز آن که من در آن ویژگى با او شریکم. امّا من داراى هفتاد امتیاز منحصر به فرد هستم که کسى از آنها بهرهاى ندارد!
[و ما براى آن که خوانندگان گرامى خسته نشوند، تنها تعدادى از آنها را بر مىشماریم:]
1. نخستین برترى من آن است که لحظهاى به پروردگار شرک نورزیدم و لات و عزى را نپرستیدم [بر خلاف تمامى اصحاب و حتى خلفا که پیش از اسلام، بت پرست بودند].
2. هرگز شراب ننوشیدم.
3. از کودکى در کنار پیامبر(ص) همدم، همصحبت و مونس او بودم.
4. نخستین مسلمان و مؤمن بودم.
5. آخرین فردى بودم که تا واپسین لحظهها با پیامبر بودم و در قبر، به خاکش سپردم.
6. پیامبر هزار در از [شهر] دانش بر من گشود که از آن نیز هزار درِ دیگر گشوده مىشود؛ و به غیر من چنین نیاموخت.
7. آفریدگار والا، فاطمه(س) را به همسرى من در آورد؛ در حالى که پیش از من، ابوبکر و عمر خواستگارى کرده بودند [و پذیرفته نشده بود] ... و رسول گرامى فرمود: «اى على! بر تو گوارا باد که یزدان والا، فاطمه - سَرور بانوان مینو - را به ازدواج تو درآورد.»
8. رسول خدا در زمان حیاتش، انگشتر، سپر و کمربندش را به من هدیه داد و شمشیر را بر من آویخت؛ در حالى که اصحاب و از جمله عمویم عباس حاضر بودند و پروردگار بلندپایه تنها مرا به این امتیاز ویژه گردانید.
9. از نبى گرامى شنیدم که مىفرمود: «اگر نه آن بود که تندروهاى امت من، دربارهی تو همان را مىگفتند که ترسایان به عیسى بن مریم گفتند [و او را خدا و پسر خدا انگاشتند]، دربارهی تو سخنى مىگفتم که از میان مردمان عبور نکنى جز آن که خاک از زیر پایت به تبرک بردارند.»
10. از اصحاب «مباهله» هستم.
11. از رسول خدا شنیدم که مىفرمود: «دروغ مىگوید کسى که گمان مىکند مرا دوست دارد، امّا على را دشمن دارد. جز در دلِ مؤمن، عشق به من و تو گرد هم نمىآیند. همانا یزدان والا عاشقانِ من و تو را در [صف] نخستین گروهى قرار داد که وارد فردوس مىشوند و کینهورزان من و تو را در [میان] اولین گروهى از گمراهان امتم قرار داد که وارد دوزخ مىشوند.
12. به فرمان پیامبر(ص)، یاران و عموهاى ایشان درهاى خانههایشان را که به مسجد النبى باز مىشد بستند و به دستور پروردگار، درِ خانهی من گشوده ماند. جز من کسى این ویژگى را ندارد.
13. رسول عزیز فرمان «برائت از مشرکان» را به ابابکر سپرد. چون او رهسپار شد، جبریل فرود آمد و گفت: «اى محمد! یا تو باید آن را برسانى یا مردى از خودت. پس رسول، مرا بر شتر خود نشانید که در سرزمین ذو الحلیفه به ابابکر رسیدم و حکم را از وى باز پس گرفتم. آفریدگار والا مرا به این [امتیاز] بىنظیر [مفتخر] گردانید.
14. روز غدیر پیامبر مرا به تمامى مردم عرضه کرد و فرمود: «هر کس من مولاى اویم، پس على مولاى اوست.»
15. در نبرد خیبر، چون در را بسته یافتم، آن را به شدت تکان دادم و چهل قدم آن سوتر افکندم. وارد شدم. مرحب - پهلوان نامآور یهودى - بر من آشکار شد. با هم درگیر شدیم. زمین را از خونش سیراب کردم. این همه در حالى بود که دو نفر از یاران رسول خدا، شکستخورده برگشته بودند.
16. عمرو بن عبدود را [در نبردى نابرابر] از پاى در آوردم که نیرویش هزار برابر قدرت من بود.
17. از پیامبر گرامى شنیدم که مىفرمود: «اى على! تو در میان امت من، بسان سورهی توحید [والا مقام] هستى. کسى که تو را با دلش دوست بدارد، گویا یکسوم قرآن را خوانده است. شخصى که تو را در دلش دوست بدارد و با زبانش یارى کند، گویى دوسوم قرآن را خوانده است. فردى که تو را در دلش دوست بدارد و با زبان و دستش یارى کند، گویا قرآن را سراسر خوانده است.»
18. در تمامى سرزمینها و نبردها [جز در یک نبرد]، با پیامبر بودم و پرچمدار او به شمار مىآمدم.
19. هرگز از نبرد نگریختم و با دشمنى روبهرو نشدم جز آن که زمین را از خونش سیراب کردم.
20. در مسجد نماز مىخواندم. گدایى آمد و درخواست کرد. در رکوع انگشترم را به او دادم و آیهی پنجاه و پنج از سورهی مائده دربارهی منزلتم فرود آمد.
21. در حالى که عباى «قطوانى» پیامبر، من، فاطمه، حسن و حسین را پوشانده بود، آفریدگار والا آیهی سى و سه از سورهی احزاب را براى نشان دادن عصمت ما اهل بیت فرو فرستاد.44
بردبارى
بارها پیامبر(ص) از او به عنوان «بردبارترین مردمان» یاد کرد.45
خودش بردبارى را باعث بستن دهان ابله و نادان مىدانست.46
مىفرمود: «اولین نتیجهاى که انسان حلیم از بردبارى خود به دست مىآورد، آن است که مردم در برابر نادان یاور او هستند.»47
هر که بردبارى پیشه کند، سَرور شود و کسى که سَرورى یابد، بهره بَرَد.48
«ابن ابى الحدید» - دانشمند بزرگ اهل سنّت - تحلیل جالبى از بردبارى حضرت ارائه مىدهد: «بردبارترین انسانها در مقابل انسانهاى مقصّر بود. آن چه گفتهی ما را تصدیق مىکند آن است که حضرت در نبرد جمل به مروان بن حکم دست یافت. مروان، کینه توزترین دشمن او بود، اما حضرت او را رها کرد.»
«عبداللّه بن زبیر» آشکارا در جمع مردم به او دشنام مىداد ... و على هماره مىگفت: «زبیر همچنان از ما اهل بیت بود تا این که پسرش عبداللّه بزرگ شد. در جنگ جمل پیروز و عبداللّه اسیر شد. اما حضرت از او گذشت و تنها به او فرمود: "برو؛ دیگر نبینمت." پس از مصاف جمل در مکه به سعید بن عاص دست یافت. سعید دشمن او بود. حضرت رویش را از او برگرداند و چیزى نفرمود.»
رفتارش با عایشه را مىدانید؛ چون بر او پیروز شد، احترامش کرد و وى را با بیست زن از قبیلهی عبد القیس به مدینه فرستاد. بر سر آنان عمامه گذاشت و شمشیر بر آنها آویخت. در میانهی راه، عایشه چنان از حضرت بدگویى کرد که نمىتوان آن حرفها را بازگو کرد! ... چون به مدینه رسیدند، زنان عمامههایشان را فرو افکندند و بدو گفتند: «ما زن بودیم.»
بصریان در برابر او و پسرانش ایستادند. دشنام دادند و نفرین کردند و شمشیر کشیدند. چون بر آنها پیروز شد، شمشیر را از گردنشان برداشت و جارچىاش در اطراف اردوگاه نظامى بانگ برآورد:
آگاه باشید؛ گریخته را تعقیب نکنید. زخمى را نکشید. اسیر را نکشید. کسى که سلاحش را بر زمین گذاشت در امان است. فردى که به اردوگاه امام پناه بیاورد در امان است. مالهایشان را نگیرید. فرزندانشان را اسیر نکنید.
امام مىتوانست دست به همهی این کارها بزند اما نکرد و از آنان چشم پوشید.49
با یادآورى زیانهاى خشم، از افراد مىخواست هنگامى که خشمگین مىشوند، بردبارى ورزند:
تندخویى، نوعى جنون است؛ زیرا گرفتار آن، از کردهاش پشیمان مىشود؛ [البته] اگر پشیمان نشود، جنونش پابرجاست!50
عزّت خشم، به خوارى عذرخواهى نمىارزد!51
خشم، آدمى را پَست و ضعفهایش را آشکار مىکند.52
هر کسى که افسار خشم را رها کند، مرگ خودش زودتر فرا مىرسد.53
روزى نماز صبح مىخواند. در میانهی نماز «ابن کواء» - یکى از خوارج - به عنوان مخالفت با امام، آیهی شصت و پنجم از سورهی زُمَر را خواند:
«به تو و به همهی پیامبران پیشین وحى شده که اگر مشرک شوى، تمام اَعمالت تباه مىشود و از زیانکاران خواهى بود.»
حضرت، به احترام قرآن، خاموش ماند تا قرائت آیه به پایان رسید. سپس نمازش را پى گرفت. ابن کواء بار دیگر آن آیه را خواند. حضرت ساکت ماند تا خواندن آیه به پایان رسید. سپس حضرت در پاسخ ابنکواء، آیهی شصت از سورهی روم را تلاوت فرمود: «اکنون که چنین است صبر پیشه کن که وعدهی خدا حق است؛ و هرگز کسانى که ایمان ندارند، تو را خشمگین نسازند [و از راه منحرف نکنند]!« سپس سوره را به پایان بُرد و به رکوع رفت.54
مىفرمود: «بردبارى و تحمل حوادث را براى خود، یارى کنندهتر از مردان دلاور یافتم.»55
«صفیه» - دختر عبداللّه بن خلف خزاعى - روزى به او گفت: «خداوند زنانت را بیوه کند، همان گونه که زنان ما را بیوه کردى؛ و فرزندانت را یتیم سازد، همان طور که بچههاى ما را یتیم کردى.»56
با همه سفارشش به بردبارى، از افراد مىخواست آن را با خوارى اشتباه نگیرند.57
بردبارى را سبب یافتن دوستان بسیار مىدانست58 و با شناختى که از انسانها داشت مىفرمود: «بردبار کسى است که بتواند [جفاهاى] دوستانش را تحمل کند!»59
بزرگوارى
امام، بزرگ بود و بزرگوار. بزرگوارى شاگردى بود که در حضورش، زانوى فراگیرى بر زمین مىزد. گفتارها و رفتارهایش تبلور بزرگوارى او بودند. دربارهی نشانههاى بزرگوار مىفرمود: «هرگاه وعده دهد، وفا کند؛ و چون تهدید کند، درگذرد.»60
لذت بزرگوار را در غذا دادن به دیگران و لذت فرومایه را در خوردن [بى آن که مهمانى دهد] مىدانست.61
مردى نزدش آمد و گفت: «اى امیرِ دین باوران! نیازمندم.» حضرت فرمود: «نشانههاى ناچارى را در چهرهات مىبینم. خواستهات را بر زمین بنویس [که گفتن آن بسى دشوار است]». مرد بر زمین نوشت: «بینوایى محتاجم.» حضرت از قنبر خواست دو جامهی مرغوب بدو هدیه دهد.»62
مىفرمود: «بزرگوار از رسیدن به مقامى سرکش نمىشود؛ گرچه آن جایگاه بزرگ باشد؛ بسانِ کوه که بادها آن را نمىلرزانند؛ و کمترین جایگاه، فرومایه را به سرکشى وا مىدارد، همانند گیاهى که از عبور نسیمى مىلرزد».63
بزرگوار، روحى شکیبا [در تحمل ناگوارىها] دارد.64
بزرگوار، از اندک [خوبى] سپاسگزار است و فرومایه از [خوبىهاى] بسیار ناسپاس.65
بزرگوار از آنچه فرومایه بدان مىنازد، متنفر است.66
بزرگوار، کسى است که آبرویش را با ثروتَش حفظ مىکند [نه ثروتش را با آبرویش].67
از بزرگوارانهترین کارهاى فرد بزرگوار آن است که از آنچه از [ضعفهاى] دیگران مىداند، چشمپوشى مىکند.68
بزرگوار هرگز دشنام ندهد.69 دشمنى بزرگوار [با آدمى]، بىزیانتر از دوستى فرومایه است.70
بزرگوار از فرومایه انتقام نمىگیرد.71
تأخیر افکندن پاداش، شیوهی بزرگواران نیست.72
بزرگوار، کینهتوز نیست.73
پاکدامنى
مجاهدى که در راه خدا جان باخته است، ارجمندتر از کسى نیست که [بر انجام خلاف] قدرت مىیابد، اما پاکدامنى مىگزیند. چه قدر نزدیک است که پاکدامن، فرشتهاى از فرشتگان آفریدگار به شمار آید!74
آن حضرت انگیزهی پاکدامنى را خردمندى مىدانست.75
اساس پاکدامنى بر قناعت [از خواستههاى ناروا] است و میوهی آن، اندوهى اندک.76
زکات زیبایى را پاکدامنى بر مىشمرد.77
برترین پرستش، خویشتندارى در کار شکم و شهوت است.78
کسى که پاکدامنى ورزد، بار [گناهان]ش سبک و قدر و منزلتش نزد خداوند بالا رود.79
پوزش (پذیرى و پوزشخواهى)
دو چیز را جدا نشدنى از دروغ مىدانست: بسیار تهدید کردن و فراوان پوزش خواستن.80
عزت خشم، با ذلّت پوزش خواستن برابرى نمىکند.81
بدترین مردم کسى است که پوزش نمىپذیرد و از اشتباه [دیگران] در نمىگذرد.82
کسى که خلافى نکرده، [وقتى] پوزش طلبد، [از چشم مردم] گناهى بر عهده گرفته است.83
پوزشخواهى چند باره، به خاطر آوردن اشتباه است.84
[هیچ] میانجیگرىای، موفقتر از پوزشطلبى نیست.85
چه زشت است انتقام، هنگامى که مقصّر پوزش خواسته است.86
با همهی سفارشش به پوزشطلبى در هنگام اشتباه کردن، از افراد مىخواست از ابتدا مراقب رفتار خویش باشند تا ناگزیر به عذرخواهى نشوند: بىنیازى از عذر آوردن، بهتر از عذر آوردن از روى راستى است.87
پی نوشتها:
1. حلیه الابرار 383/1.
2. الارشاد، مفید، 298/1؛ بحار الانوار 68/72.
3. عیون الحکم و المواعظ/ 60.
4. همان/ 122.
5. بحار الانوار 230/27؛ کنزالفوائد/ 208؛ مائه منقبه/60؛ مستدرک الوسائل 375/8.
6. امالى طوسى،/115؛ نهج البلاغه/ حکمت 412.
7. غررالحکم/ حدیث 6911.
8. بحار الانوار 561/32؛ نهج البلاغه/ خطبه 206.
9. مسند الامام على - علیه السلام - 73/10.
10. دستور معالم الحکم/ 29.
11. شرح کلمات امیرالمؤمنین/ 33؛ شرح مائه کلمه/ 112؛ مطلوب کل طالب/ 21.
12. بحار الانوار 170/70؛ مطلوب کل طالب/ 41؛ نهج البلاغه/ حکمت 226.
13. بحار الانوار 237/74؛ تحف العقول /89؛ دستور معالم الحکم/ 19؛ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر 137.
14. غررالحکم/ حدیث 2335.
15. نهج البلاغه/ حکمت 450.
16. فیض القدیر/430.
17. شرح نهج البلاغه 340/20.
18. میزان الحکمه 982/2.
19. مستدرک الوسائل 41/21.
20. اصول کافى 636/6؛ بحار الانوار 273/74؛ تحف العقول/ 175؛ مشکاه الانوار/ 132؛ وسائلالشیعه، چ اسلامیه، 398/8.
21. وسائلالشیعه، چ آل البیت، 73/19.
22. شرح نهج البلاغه 338/20.
23. عیون الحکم و المواعظ /264.
24. عیون الحکم و المواعظ/ 18؛ مستدرک الوسائل 430/12.
25. عیون الحکم و المواعظ/ 489.
26. غرر الحکم/ حدیث 6900.
27. همان/ حدیث 4450.
28. همان/ حدیث 10884.
29. همان/ حدیث 7767.
30. شرح نهج البلاغه/ حکمت 914.
31. شرح کلمات امیرالمؤمنین /
32. عیون الحکم و المواعظ /89.
33. مسند الامام على - علیه السلام - 496/7.
34. اصول کافى 275/2؛ بحار الانوار 132/6؛ وسائلالشیعه، چ آل البیت، 304/15.
35. مسند الامام على - علیه السلام - 340/10.
36. شرح نهج البلاغه/ حکمت 477.
37. عیون الحکم و المواعظ/ 441.
38. همان/ 126.
39. غرر الحکم/ حدیث 971.
40. همان/ حدیث 5548.
41. همان/ حدیث 1076.
42. همان/ حدیث 3186.
43. عیون الحکم و المواعظ/ 28.
44. غرر الحکم/ حدیث 2116.
45. خصال، باب سبعین منقبه لأمیرالمؤمنین - علیه السلام - /572.
46. الاحتجاج 224/2.
47. بحار الانوار 410/66؛ شرح نهج البلاغه 31/19.
48. بحار الانوار 425/68؛ خصائص الائمه /115؛ عیون الحکم والمواعظ /55؛ وسائلالشیعه، چ آل البیت 268/15.
49. بحار الانوار 208/74؛ تحف العقول/ 80؛ کشف المحبه لثمره المهجه /167.
50. شرح نهجالبلاغه 23/1.
51. بحار الانوار 266/70؛ شرح نهج البلاغه 96/19؛ عیون الحکم و المواعظ/ 62.
52. شرح نهج البلاغه 340/20؛ عیون الحکم و المواعظ/ 540.
53. عیون الحکم و المواعظ/ 50.
54. همان/430؛ مستدرک الوسائل 13/12.
55. بحار الانوار 430/33.
56. عیون الحکم و المواعظ/ 506.
57. الاختصاص/ 149؛ بحار الانوار 40/103.
58. جلوههاى حکمت/ 245.
59. غرر الحکم/ حدیث 1111.
60. همان/ حدیث 4185.
61. همان/ حدیث 1528.
62. عیون الحکم و المواعظ/ 420.
63. امالى (صدوق)/ 348؛ بحار الانوار 34/41؛ روضه الواعظین/ 357.
64. غرر الحکم حدیث 5197.
65. همان/ حدیث 594.
66. همان/ حدیث 1225.
67. همان/ حدیث 1771.
68. همان/ حدیث 2159.
69. همان/ حدیث 9321.
70. همان/ حدیث 9478.
71. همان/ حدیث 9764.
72. همان/ حدیث 10735.
73. همان/ حدیث 7489.
74. همان/ حدیث 10564.
75. همان/ حدیث 13118.
76. عیون الحکم و المواعظ/ 428.
77. غررالحکم/ حدیث 13147.
78. عیون الحکم والمواعظ/ 275؛ مستدرک الوسائل 46/7.
79. تحف العقول/ 296.
80. عیون الحکم و المواعظ/ 459.
81. شرح نهج البلاغه 358/6.
82. عیون الحکم والمواعظ/ 540.
83. غررالحکم/ حدیث 5685.
84. همان/ حدیث 8894.
85. همان/ حدیث 1428.
86. همان/ حدیث 10670.
87. همان/ حدیث 9541.