شعر


میراث کهن

تردامنی

می ‌دهد ملک سلیمان را ز کف شهوت ‌پرست

طفل را در دست، حلوا بهتر از انگشتر است

کلیم کاشانی

غافلان را، شه ‌پر طاووس می ‌آید به چشم

بس که رنگین شد ز الوان گنه، دامان ما

صائب تبریزی

اگر چه دامن گل، خود بگاه شبنم شد

خوشم که دولت1 تردامنان، بقایی نیست

صائب تبریزی

خرده مشمار گنه را، که گناهی است بزرگ

گندمی کرد ز فردوس برون، «آدم» را

صائب تبریزی

1. دوران سلطنت.

 

 

 

 

دل ‌تنگ نیستی

اکرم سادات هاشمی ‌پور

دل ‌تنگ نیستی

وقتی چفیه همراهی ‌ات نکرد

پلاکت را

توی اروند جا می ‌گذاری

دست ‌هایت را در طلاییه

کفش ‌هایت را آورده ‌اند

سال ‌هاست در انباری خاک می ‌خورند

ساکتند

خبرت می ‌کنم

مادرت در اولین عملیات به خاک سپرده شد

اما گنجشک ‌ها با درخت «کُنار» غریبگی نکردند

دل ‌تنگ نیستی

هر چند ماه یک بار

همسایه ‌ها یادی می ‌کنند

از خوبی ‌هایت

راستی

تلویزیون ‌ها دیگر آنتن ندارند

برق که قطع می ‌شود

ماهواره بدون محافظ هم نمی ‌سوزد

دل ‌تنگ نیستی

از میدان شهر صدای گلوله ‌ای نمی ‌آید

هیچ کس تنها نیست

دختر همسایه

با همه ‌ی پسرهای کوچه آشناست

سی دی ‌های ‌شان هیچ خش ندارد

پاشنه ‌ی کفش یکی از زن ‌ها که می ‌رقصید

شکست

خندیدند

دل ‌تنگ نیستی

تنها چشم ‌هایت را بسته ‌ای و نمی ‌خواهی بخندی