لذّتهاى روا
تفریح
شادابى و تفریح، غذاى رواناند. امام على(ع) نقل مىکند:
شبى در مدینه باران فراوانى بارید و آبگیرهایى پدید آمدند. فردا صبح رسول گرامى به من فرمود: «بیا به صحراى "عقیق" برویم و زیبایى آبهاى جمع شده در گودالها را تماشا کنیم.» همراه ایشان به دشت رفتیم و آبگیرها را تماشا کردیم.1
خانهی وسیع
مسکن از ابتدایىترین و ضرورىترین نیازهاى انسان است و کوچک بودن آن، فشارهاى روحى بسیارى بر ساکنانش وارد مىکند. از همین روى، اسلام یکى از عوامل خوشبختى را خانهی وسیع برشمرده است.
حضرت روزى به خانهی یکى از دوستانش رفت. ملاحظه کرد منزل، بسیار کوچک و تنگ است. به او فرمودند: «خانهات بسیار کوچک است.» سپس پولى در اختیارش گذاشتند که خانهی مناسبى تهیه کند. دوستشان گفت:
اى سَرور دینباوران! این خانهی پدرى من است و نمىتوانم آن را بفروشم و از آن اثاثکشى کنم!
حضرت، در برابر این دیدگاه غلط، چارهاى ندید جز آن که به صراحت جملهاى بگوید تا بتواند او را از آن پیلهی تنگ بیرون کشد. فرمود:
اگر پدرت نادان بود [و با این که مىتوانست خانهی بزرگترى بسازد، کوچک ساخت] تو نیز باید همانند او باشى؟!2
زیبایى
مىفرمود: «هرگاه یکى از شما به خواستگارى خانمى مىرود، به مویش نیز توجّه کند، همچنان که چهرهاش را مىبیند ... ؛ چرا که مو، [افزون بر رخسار] یکى از دو زیبایى آدمى است.»3
از این که بانویى موى سرش را بتراشد، جلوگیرى مىکرد.4
شادمانى
معاویه در دیدارى که قیس - پسر سعد - با او داشت دربارهی شخصیت امام على(ع) گفت:
«خدا ابا الحسن را بیامرزد! او خوش، خندان و بسیار شوخطبع بود.»5
شادى، نیاز روح آدمى است، از همین روى امام على(ع) نیز چون اسلام بر این باور بود:
اگر مؤمنى را شاد کنید؛
اگر یتیمى را بخندانید؛
اگر لبخند بر لب غمدیدهاى بکارید؛
اگر اندوه از دل گرفتارى برطرف کنید؛
به پاداشِ والاى الهى خواهید رسید.6
اى کمیل!... هر کس دلى را شاد کند، آفریدگار از آن شادى، لطفى برایش قرار دهد که هنگام ناگوارى، چونان آب زلالى بر او ببارد و شرنگ ناگوارى را بزداید؛ آن چنان که شترى غریبه را [شتران بومى از چراگاه] برانند.7
خوشبویى، عسل، نگریستن به فضاى سبز و سوارى را از عوامل شادمانى مىدانست.8
شادمانى، روان را مىگسترانَد و نشاط برمىانگیزد.9
شادمانى ندارد آن که از دوستانش جدا افتاده است.10
از زمین خوردن [اقتصادى و عادى] دیگران شادى مکن؛ زیرا نمىدانى روزگار با تو چه خواهد کرد.11
شنا و تیراندازى
شنا و تیراندازى، دو موضوعى هستند که هماره مورد تأکید پیشوایان دین بودهاند. این دو، هم سرگرمى سالماند و هم مهارت و تخصص و هم سودمند براى دفاع از کیانِ دین. امام نیز به والدین سفارش مىکرد:
به فرزندان خویش شنا و تیراندازى بیاموزید.12
شوخى
چند سطر پیش سخن معاویه را دربارهی شوخ بودن حضرت آوردیم. شوخ بودن ایشان تا بدان حد بود که روزى سلمان به او گفت: «همین کارت باعث شد تا [به جاى خلیفهی نخست] چهارمین خلیفه شوى.» و دیگران مىگفتند: «اگر شوخىهایش نبود، از همه سزاوارتر به خلافت بود.» زیرا در دیدگاه آنان، ویژگى یک مدیر برجسته، ابهت بود تا مردمان بیمناک از وى پیروى کنند.
روزى خلیفهی اول و دوم، در دو طرف امام، با ایشان ره مىسپردند. قد حضرت اندکى از آنها کوتاهتر بود. خلیفهی دوم به طنز گفت:
تو در میان ما مثل حرف «نون» در واژهی «لنا» هستى.
حضرت بىدرنگ پاسخ داد: «اگر من میان شما نباشم، شما مىشوید «لا» [= هیچ].13
لذّتجویى روا
مىفرمود: «دینباور باید شبانهروز خود را به سه بخش تقسیم کند:
زمانى براى نیایش با آفریدگارش؛
وقتى براى فعالیت اقتصادىاش؛
فرصتى براى واداشتن نفْس به لذتهایى که زیبا و حلال است.»14
بدانید اى بندگان خدا! پارسایان، هم در این دنیاى زودگذر و هم در جهان آیندهی آخرت سود بردند. با اهل دنیا در دنیاشان شریک شدند، در حالى که اهل دنیا در آخرتِ آنان شریک نشدند ... .
در دنیا در بهترین مسکن ساکن شدند و بهترین خوردنىها را خوردند. با اهل دنیا در دنیاشان شریک شدند و با آنان از پاکیزهها خوردند و نوشیدند و از بهترینها پوشیدند و در بهترین مسکنها ساکن شدند و با بهترین [بانوان] ازدواج کردند و بهترین مرکبها را سوار شدند. با اهل دنیا به لذت دنیا دست یافتند و فردا همسایگان خداوندند ... . پس به سوى این [مکتب جامع]، اى بندگان خداوند، هر خردمند شیفته است.15
مسابقات ورزشى
بُرد و باخت در بسیارى از کارها حرام و قمار به شمار مىآید، اما در تیراندازى، شنا و اسبسوارى اِشکالى ندارد. امام در کودکى چنان چابک بود که به دنبال اسبانِ در حال حرکت مىدوید و بر پشت آنها مىجهید.16
مدیریت و برنامهریزى
برنامهریزى
سامانبخشِ زندگى، برنامهریزى است.
مایهی پایدارى زندگى، خوب سنجیدن است و پایهی آن، برنامهریزى است.
با برنامهریزى نادرست، توانگرى حاصل نمىشود.
برنامهریزى نادرست را باعث نابودى [همه چیز] مىدانست.
از افراد مىخواست پیش از انجام هر کارى برنامهریزى کنند تا از پشیمانى در امان مانند.
مدیریت اقتصادى
براى کسى که اندیشه [ی اقتصادى] ندارد، ثروتى نخواهد مانْد.
با برنامهریزى صحیح، فقر پدید نمىآید.
مالِ اندک با برنامهریزى، پایدارتر از مال فراوانى است که ریخت و پاش شود.17
مدیریت زمان
شب و روزت براى رفعِ تمام نیازهایت کافى نیست؛ پس آن را میان کار و استراحت خود تقسیم کن.
هرگاه پس از مشورت و اندیشیدن، تصمیم به انجام کارى گرفتى، آن را انجام ده. کار آن روز را به روز دیگر نینداز و برنامهی هر روز را همان روز انجام بده.
از مردم مىخواست در انجام کارهایشان، «اولویت» را رعایت کنند: بدترین چیزى که آدمى وقت خود را با آن پُر مىکند، پُرکارىها [ى بیهوده] است.18
از مردم خواسته بود زدودن موى بدن و گرفتن ناخن را پنجشنبهها، و غسل و خوشبویى و لباس نو پوشیدن را جمعهها انجام دهند.19
پس از نماز صبح، تا دمیدن سپیده به خواندن تعقیبات مشغول بود. وقتى خورشید طلوع مىکرد، بینوایان و دیگران گِرد مىآمدند. به آنان قرآن و اسلامشناسى مىآموخت. سپس در ساعتى ویژه [براى انجام کارهاى دیگر] برمىخاست.20
مدیریت نظامى
حضرت در نامهی یازده نهج البلاغه، دربارهی برخورد حساب شده با دشمن، انتخاب موضع استراتژیک و برتر در میدانهاى نبرد، نکتههایى را به فرماندهی سپاه خود توصیه مىکند.21
مدیریت نیروى انسانى
در فرمانش به مالک اشتر ویژگىهاى روحى و روانى خویشاوندان یک حاکم، بخیلان، سخنچینان، وزیران بد و وزیران خوب، لشکریان، قاضیان، کارگزاران، مالیات گیرندگان، شهروندان، کاتبانِ دربار، بازرگانان، پیشهوران، بینوایان و دشمنان را به او یادآورى مىکند و شیوهی مدیریت بر هر کدام از آنان را به وى مىآموزاند.22
تقسیم صحیح کارها و تفویض آنها به افراد، از اصول مدیریت نیروى انسانى است تا هر کس پاسخگوى وظیفهی خویشتن باشد. حضرت در نامهاى به فرزندش امام مجتبى(ع) از او مىخواهد: «کار هر کدام از خدمتکارانت را معیّن کن، تا او را در برابر آن مسئول بدانى؛ و تقسیم درست کارها باعث مىشود [آنان] کارها را به یکدیگر واگذار و در خدمت سستى نکنند.»23
پرحوصلگى و تحمّل بسیار را از ابزارهاى مدیریت مىدانست.24
نظم
در همهی کارهایش منظم بود. در صفوف نماز جماعت، مىفرمود:
جاهاى خالى صفها را پُر کنید. کسى که مىتواند صف اول یا دوم را تکمیل کند، همان کار را انجام دهد. این کار براى پیامبرتان محبوبتر است. صفها را کامل کنید. خداوند و فرشتگان بر آنهایى که صفها را کامل مىکنند درود مىفرستند.25
روزهایى که ارتش خود را در صفین سامان مىداد، فرمود:
صفهاى خود را بهسانِ ستونهاى استوار منظم کنید.26
مشورتپذیرى
خود «عقل کل» بود، اما با دیگران در مسائل گوناگون مشورت مىکرد و هیچ چیز به اندازهی مشورت کردن را پشتیبان آدمى نمىدانست.27
نتیجهی مشورت نکردن را پشیمانى مىدانست28 و مىفرمود:
کسى که تکیه به نظر خویش زند، نابود خواهد شد؛ و کسى که با مردان[= انسانها] مشورت کند، با آنان در اندیشههایشان شریک مىشود.29
اما هشدار مىداد افراد با کسانى مشورت کنند که خدا ترساند30 [تا با احساس تکلیف شرعى، حقیقت را بگویند.]
هرگاه [در مشورت] پاسخها انبوه شوند، راه درست دور [و گم] مىشود.31
در مشورت خویش، «تنگچشم» را دخالت نده؛ زیرا تو را از میانهروى خارج مىکند و تنگدستى را وعده مىدهد32 [و تو را از بینوایى مىترساند].
با «ترسو» مشورت مکن؛ زیرا اندیشهات را سست مىکند؛ چیزى را [که این قدر] بزرگ نیست، عظیم جلوه مىدهد.33
با «دروغگو» مشورت مکن؛ او همانند سراب است؛ دور را نزدیک و نزدیک را برایت دور جلوهگر مىسازد.34
هرگاه انسان کوچکى به تو اندیشهی بزرگى ارائه داد، آن را کوچک نشمار.
خردمند، [هیچ گاه] خویش را بىنیاز از مشورت نمىداند.35
کسى که هماره مشورت مىکند، اگر به نتیجه رسد، [مردم] وى را ستایش کنند؛ و اگر اشتباه کند، معذور است36 [زیرا مردم مىگویند او با مشورت، تلاش خود را براى دستیابى به مقصود کرده است]. بهترین مشاورانت، خردمندان، دانشمندان، با تجربهها و دوراندیشاناند.37
مشورت، آسایشى براى تو و رنجى براى دیگران است.38
مشورت کردن، عین ره یافتن است. هر که تنها به رأى و تدبیر خویش بسنده کند، خود را به مخاطره افکنده است.39
مظلومیّت
هماره مظلوم بودهام؛ از زمانى که مادر مرا زایید. حتى عقیل چشمْدرد گرفته بود. مىگفت اجازه نمىدهم به من نیشتر بزنید، مگر اوّل على را نیشتر بزنید؛ در حالى که چشمم درد نمىکرد.40
روزى خطبه مىخوانْد. فردى برخاست و فریاد برآورْد: «وامظلمتاه!» على او را نزد خود خوانْد و فرمود:
به تو یک ظلم شده است؛ اما به من به اندازهی ریگها [ى بیابان] و کرک حیوانات ستم کردهاند.41
شدت مظلومیت حضرت و ستمهاى بىشمار کوفیان چنان بود که حضرت، این گونه به شکْوه از آنان پرداخت:
اگر زین پیش، رعیت از جور حاکمان مىنالید، من امروز از جور رعیتم مىنالم. گویى ایشان پیشوا هستند و من پیرو ایشانم؛ یا من فرمانبرم و ایشان فرمانده.42
همچنین فرمود: «آنچه بر سر من آمده است، بر سر هیچ کسى نیامده است.» و سپس بر مظلومیت خویش گریست.43
«ابن ابى الحدید» - دانشمند بزرگ اهل سنّت – دربارهی علّت این همه ستم و این که چرا آن قومِ بدنهاد همهی کینههاى خود را متوجه امام کردند مىگوید:
هر خونى را که پیامبر(ص) با شمشیر على(ع) و دیگران در راه اسلام ریخت، بعد از رحلت او به پاى على(ع) گذاشتند و چون نتوانستند از پیامبر انتقام بگیرند، عقدهها و کینههاى خود را بر سر وى خالى کردند؛ زیرا کسى از او به پیامبر نزدیکتر نبود. در میان عرب جاهلى، این شیوه مرسوم بود که هرگاه کسى از آنها کشته مىشد، از قاتلش انتقام مىگرفتند و اگر قاتل مىمُرد یا نمىتوانستند خون مقتول را از وى بطلبند، از کسى که به او نزدیکتر بود، انتقام مىکشیدند.44
روایاتى نیز وارد شده که پیامبر براى مظلومیت حضرت گریسته است. از جمله، روزى به سر و محاسن حضرت اشاره کرد و با صداى بلند گریست. پرسیدند: «چرا مىگریى؟» فرمود: «[گریستن من] بهدلیل کینههایى در سینهی کسانى است که تا من زندهام اظهار نمىکنند.»45
روزى در کوفه خطبه مىخوانْد. در پایان سخنرانىاش فرمود:
آگاه باشید! من سزاوارترین مَردم و همچنان مظلوم از [هنگام] مرگ رسول خدا بودم. اشعث - پسر قیس - برخاست و گفت:
اى امیرمؤمنان! از وقتى که به عراق آمدى، هیچگاه خطبهاى براى ما نخواندى جز آن که «این جمله» را گفتى. چرا براى دفاع از مظلومیتت، شمشیر نکشیدى؟
حضرت پاسخ داد: «اى پسر زنِ مىفروش! حرفى زدى، پس جوابش را هم بشنو! سوگند به پروردگار! نه ترس جلویم را گرفت و نه تنفر از مرگ، جز پیمانى که برادرم رسول خدا با من بَست. به من خبر داد و فرمود: "اى ابا الحسن! همانا امت به تو نیرنگ خواهند زد و پیمانم را خواهند شکست. تو براى من، همانند هارون [برادر] موسى هستى." پرسیدم: "اى فرستادهی خدا وقتى چنین رُخ داد، چه کنم؟"
اگر یارانى یافتى، به سویشان بشتاب و به یارى آنان نبرد کن؛ و اگر یاورى نیافتى، دست [از مبارزهی مسلحانه] بکش. خونت را هدر نده تا مظلومانه به من ملحق شوى.» چون رسول خدا چشمش را از جهان فرو بست، به دفن او و ساماندهى کارهایش پرداختم. پس قسَم خوردم جز براى نماز از خانه خارج نشوم تا قرآن را [با تفسیرش] گِرد آورم. آن را به پایان بردم. سپس به آنان [خلیفهی وقت] عرضه کردم. گفتند: «به آن نیازى نداریم!» آن گاه دست فاطمه و پسرانم حسن و حسین را گرفتم. نزد اهل «بدر» رفتم و با آنانى که در اسلام پیشتاز بودند دربارهی قسمم اتمام حجّت کردم و آنها را به یارى خود فراخواندم، جز چهار نفر کسى به من پاسخ ندادند: سلمان، عمّار، مقداد و ابوذر. میان دو فریادرس مانده بودم که به جاهلیت نزدیک بودند: عقیل و عباس.»
اشعث گفت: «مثل عثمان که یاورى نداشت. دست نگه داشت تا این که مظلومانه کشته شد.»
امام فرمود: «اى پسرِ زنِ مىفروش! این گونه نیست که سنجیدى. عثمان در جاى غیر خودش نشسته و لباس دیگرى را پوشیده بود. با حق در افتاد و حق او را بر زمین کوبید. سوگند به آن که محمد(ص) را به راستى برانگیخت، اگر روز بیعت چهل نفر مىیافتم، به خاطر خدا مىجنگیدم تا دلیلم را از دست بدهم.»
سپس فرمود: «اى مردم! اشعث در نزد خداوند به اندازهی بال مگسى ارزش ندارد. و او در دین خداوند [مقامش] پایینتر از عطسهی بز است.»46
اینک که به مظلومیت وى پى بُردیم و آشکار شد که مظلومیت ایشان موضوعى احساسى و عاطفى نیست، بلکه در سخنان و تأکیدهاى معصومان ریشه دارد، فهرستوار، به جلوهها و مصداقهاى این مظلومیت اشاره مىکنیم:
1. غصب خلافت
2. غصب فدک
3. ضرب و جرح و شهادت حضرت زهرا(س)
4. سبّ و لعن امام على(ع)
5. پیشگیرى از نشر فضایل امام على(ع)
6. تحریف تاریخ، جعل حدیث و تبلیغ سوء
7. سرپیچى مسلمانان از دستورهاى امام على(ع)
8. چگونگى شهادت، دفن و پنهان بودن قبر ایشان
9. آزار و قتل شیعیان پس از شهادت امام على(ع)
پی نوشت:
1. الثاقب فى المناقب /581؛ مدینه المعاجز 335/1.
2. اصول کافى 525/6؛ بحار الانوار 153/73؛ وسائل الشیعه، چ آل البیت، 302/5.
3. دعائم الاسلام 196/2؛ کنز العمال 291/16؛ من لا یحضره الفقیه 388/3؛ النوادر /117.
4. کنز العمال 391/16.
5. بحار الانوار 147/41؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 25/1؛ الصراط المستقیم 162/1 منیه المرید /208.
6. امام على و تفریحات سالم /51.
7. بحار الانوار 319/71؛ نهج البلاغه /حکمت 257؛ وسائل الشیعه، چ آل البیت، 354/16.
8. مستدرک الوسائل 367/16.
9. غرر الحکم /حدیث 8448.
10. همان /حدیث 10661.
11. همان /حدیث 10290.
12. النوادر /214.
13. امام على(ع) و تفریحات سالم /77-76.
14. غررالحکم /حدیث 7370؛ نهج البلاغه /حکمت 382.
15. الامالى، طوسى، /26؛ الامالى، مفید، /263؛ بحار الانوار 124/62.
16. غرر الحکم /حدیث 3641.
17. غرر الحکم /حدیث 4094.
18. غرر الحکم /حدیث 5697.
19. کنز العمال 655/6.
20. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 109/4.
21. بحار الانوار 411/32؛ تحف العقول /192؛ نهج البلاغه /نامه 11.
22. بحار الانوار 604/33؛ نهج البلاغه /نامهی 53.
23. نهج البلاغه /نامهی 31.
24. بحار الانوار 357/72؛ نهج البلاغه /حکمت 167.
25. بحار الانوار 18/85؛ دعائم الاسلام 155/1؛ مستدرک الوسائل 505/6.
26. اصول کافى 39/5؛ بحار الانوار 563/32.
27. مسند الامام على(ع) 78/10.
28. همان 80/10.
29. همان 78/10.
30. همان 79/10.
31. غرر الحکم /حدیث 4026.
32. همان /حدیث 10348.
33. همان /حدیث 10349.
34. همان /حدیث 10351.
35. همان /حدیث 10278.
36. همان /حدیث 10693.
37. همان /حدیث 8958.
38. همان /حدیث 4990.
39. بحار الانوار 104/72؛ نهج البلاغه /حکمت 202؛ عیون الحکم و المواعظ /355.
40. بحار الانوار 209/27؛ حلیف الابرار 334/2.
41. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 106/4.
42. نهج البلاغه /حکمت 253.
43. همان 300/13.
44. همان.
45. المعجم الکبیر، طبرانى، 61/11.
46. الاحتجاج 449/1.