محبّت به فرزند
یکی از اصحاب میگوید: «نزد امام حسین(ع) نشسته بودم. با او سخن میگفتم که علی بن الحسین(ع) وارد شد. امام حسین(ع) او را صدا زد. چون آن کودک متوجه پدر شد و نزدیک آمد، امام او را در آغوش گرفت و به سینهاش چسبانید و میان دو چشمان فرزند زیبایش را بوسه زد و گفت: "پدرم فدای تو باد، چه قدر زیبا و خوشبویی"»1
آفتاب و سایه
امام حسین(ع) با همسران و فرزندان خویش، در نهایت ادب و محبت و مهربانی و انس، معاشرت میکرد، چنان که «عقّاد» مینویسد: حسین(ع) از آن کسانی بود که به فرزندان خویش محکمترین علایق را داشت و نیز نسبت به همسرانش بهترین عواطف را دارا بود. گفته شده است امام دربارهی همسر باوفایش، «رباب» و دخترش «سُکَیْنه» چنین میگفت:
لَعَمْری إنَّنی لَأُحِبُّ داراً
تحلّ بِها السُکَیْنة و الرُباب
أُحِبُّهُا وَ أبذُل جُلَّ مالی
وَ لَیتنی للأئمی عندی عِتابٌ
«به جان خودم سوگند، خانهای را دوست میدارم که سکینه و رباب را میزبانی کند. من این دو را دوست میدارم و مالم را در راه آنها میدهم و کسی نمیتواند، مرا بر این علاقه و دوستی ملامت کند».2 همین دوستی و صمیمیت است که بنای خانواده را محکم و استوار میگرداند و از تزلزل و فروپاشی آن جلوگیری میکند. ثمرهی این وفاداری و انس امام با همسر را بهوضوح در رفتار همسر آن حضرت بعد از شهادتش میبینیم. رباب بود که تا دم واپسین، از حسین(ع) جدا نشد. رباب بیش از یک سال پس از حسین(ع) زنده بود و در تمام این مدت، به سوگ امام نشست؛ زیر سقفی نرفت و از گرما و سرما پرهیز نکرد و در غمش جان داد.3
در غم من...
خاندان امام حسین(ع) الگوی حجاب و عفافند. اینان در عین مشارکت در حماسهای عظیم و ادای رسالت حساس و خطیر اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعات کردند و اُسوهی همگان شدند. امام حسین(ع) به خواهرش زینب و ام کلثوم و دختران و همسران خود چنین توصیه نمود: «اگر من کشته شوم، گریبان چاک نزنید، صورت نخراشید و سخنان ناروا و نکوهیده نگویید». سخن امام حسین(ع) در آن لحظه به همهی زنان عالم است. این مسئله را خواهران امام هم در نظر داشتند و مراقب بودند تا حریم عفاف و حجاب اهل بیت پیامبر(ص)، همواره حفظ و رعایت شود. ام کلثوم به مأموران میگفت: «وقتی ما را وارد شهر دمشق میکنید، از دری وارد کنید که تماشاکنندهی کمتری داشته باشد و نیز از آنان خواست که سرهای شهدا را از میان کجاوههای اهل بیت(ع) فاصله دهند تا نگاه مردم به آنها باشد و حرم رسولاللَّه(ص) را تماشا نکنند.4
خواستگاری
معاویه از شام به حاکم مدینه، «مروان بن حکم» نامه نوشت که «ام کلثوم»، دختر «عبدالله بن جعفر» را برای یزید خواستگاری کند. مروان نیز این مأموریت را انجام داد ولی پدر و مادر ام کلثوم گفتند که باید دربارهی این امر با امام حسین(ع)، دایی دختر مشورت کنند.
مروان، مردم را در مسجد جمع کرد و سخنانی ایراد نمود و گفت: «معاویه به من دستور داده که این دختر را به ازدواج یزید درآورم و مهریهاش را به هر مقداری که پدر دختر تعیین کند، بپذیرم و در کنار این وصلت، قرضهای عبدالله را هر چه باشد، پرداخت کنم و از این طریق، اختلاف بنیهاشم و بنیامیّه به صلح و مودت تبدیل گردد».
آن گاه اضافه کرد: «یزید مورد توجه و آرزوی صدها دختر خواهان ازدواج است! و من تعجب میکنم که او چرا مهریه تعیین میکند؟ در حالی که او نظیری ندارد! و باران رحمت به احترام او میبارد. ای حسین! از تو میخواهم که این درخواست را بپذیری ...»
امام حسین(ع) از جا برخاست و خطبهای در حمد و سپاس خدا و فضایل اهل بیت(ع) ایراد نمود. آن گاه در پاسخ مروان گفت: «ای مروان! سخنان تو را شنیدم. چه حرفهای نامربوط و ناروایی گفتی! اما حرف تو که تعداد مهریه به دلخواه عبدالله بن جعفر باشد، بدان که ما از «مهر السنه» تجاوز نمیکنیم که پیامبر برای زنان و دخترانش قرار داد. اما قرضهای عبدالله ارتباطی به شما ندارد و هرگز دخترهای ما قرضهای ما را نمیپردازند. و اما سخن تو در بارهی این که با این ازدواج، اختلاف دو قبیله برطرف میگردد. بدان که اختلاف ما و شما، اختلاف حق و باطل است که هرگز به تفاهم نمیرسند. و امّا تعریف و توصیههایی که دربارهی یزید گفتی، انصاف به خرج ندادی. این تعریفها دربارهی پیامبر و اولاد اوست نه یزید...
هان ای حاضران! شاهد باشید که من این دختر را به پسر عمویش «قاسم بن محمد بن جعفر» با مهر السنّه که چهارصد و درهم در حال کنونی است تزویج نمودم و باغ بزرگ خویش در مدینه را که سالانه بیش از هشت هزار دینار درآمد دارد، به آنان بخشیدم...» در این جا بود که مروان بن حکم، سخت ناراحت و خشمگین شد و مسجد را ترک کرد.5
همه گریستند
وقتی امام به منزلگاه «ثعلبیه» رسید، دو نفر از سمت کوفه به کاروان نزدیک شدند و خدمت امام حسین(ع) رسیدند و اخبار کوفه و شهادت حضرت مسلم(ع) را برای امام بازگو کردند. حضرت با شنیدن خبر شهادت غریبانهی مسلم، نماینده و پسر عموی خویش، شروع به گریه کردند و سپس فرمودند: «اِنَّا لِلَّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجعُون، خدا رحمت کند مسلم و هانی را». امام حسین(ع)، دختر مسلم را که «حمیده» نام داشت و به همراه کاروان بود، صدا زد و روی زانو نشاند و از او دلجویی نمود و مورد مهر و محبت قرار داد. با این محبت، احساس تازهای به دختر مسلم دست داد و گفت: «این گونه محبت نمودن، نشانهی یتیمی من است که پدرم شهید شده است.» حضرت گریست و فرمود: «دخترم! اگر پدر بزرگوارت نیست، خواهرم زینب(س)، مادر تو و دخترانم همه خواهرانت و پسرانم همه برادران تو هستند». همهی افرادی که شاهد این یتیمنوازی امام بودند گریستند.6
احترام به برادر
امام حسین(ع) به برادرش امام مجتبی(ع) بسیار احترام میگذاشت و همواره همگام و همراه او بود و هیچگاه میان آن دو شکافی رخ نداد. آن چه یکی انجام میداد، دیگری میپسندید و میپذیرفت. از امام باقر(ع) نقل شده که امام حسین(ع) بهقدری، برادرش امام مجتبی(ع) را گرامی میداشت و بزرگ میشمرد که در حضور او هیچ وقت سخن نمیگفت.7
وصیّت
بیتردید از تلخترین لحظات برای فرزندان خردسال، لحظهای است که پدر یا مادر خویش را از دست میدهند. چنین وضعیتی برای فرزندان بسیار ناگوار و طاقتفرساست و در چنین شرایطی، نیاز به محبت و عطوفت و تسلّی دارند. فرزندان و بازماندگان کاروان کربلا هم نظارهگر دلخراشترین صحنهها بودهاند. امام حسین(ع) با همهی آن مصیبتها و گرفتاریها، وضعیت روحی فرزندانش را پس از شهادتش پیشبینی میکرد. ایشان در واپسین لحظات، به فرزندش علی بن الحسین(ع) چنین سفارش نمود: «فرزندم! تو پاکیزهترین ذریه و با فضیلتترین خاندان من هستی. بعد از من، تو سرپرست کودکان و اهل بیت هستی. آنان غریب هستند. مصیبتها و گرفتاریها آنها را در بر گرفته است، پس هر گاه ناله و گریهشان بلند شد، آرامشان گردان و هنگام ترس و هراسشان با سخنانت تسلی خاطرشان ده که آنها، جز تو مایهی امید و آرامش ندارند».8
پی نوشتها
1. بحار الانوار، ج1، ص67.
2. پرتوی از عظمت حسین(ع)، ج2، ص172.
3. پیشوای شهیدان، ج1،ص63.
4. موسوعه کلمات الامام الحسین(ع)، ج1، ص406.
5. سیمای امام حسین(ع)، ج1، ص88.
6. قصهی کربلا، ج1، ص356.
7. پیشوای شهیدان، ج3، ص76.
8. موسوعه کلمات الامام الحسین(ع)، ج1، ص158.