از وقتی خودمان را شناختیم، فهمیدیم دو رنگ وجود دارد: یکی سفید و دیگری سیاه؛ چون میدیدیم شبها که موقع خواب و استراحت است، سیاه است و برف و دندانهای سالم سفید. یا بنا به رسم، لباسِ عروس سفید است و رختِ عزا سیاه. بزرگتر که شدیم از طریقِ فیلمهایی که از تلویزیون پخش میشد، دریافتیم که آن سرِ دنیا، سفیدپوستها، خودشان را نژادِ برتر میدانستهاند و سیاهپوستها، برای گرفتنِ حقوقِ برابر با آنها، چه رنجها که نبردهاند. کمکم یادمان دادند که حرمتِ موی سفید را باید نگه داشت، چرا که بسیاری، این موها را در آسیاب سفید نکردهاند.
مدرسه که رفتیم تمامِ دنیایمان تخته سیاه وگچِ سفید بود. آن جا به ما حالی کردند که سفید، رنگِ پاکی و صلح است و سیاه، رنگِ تباهی و فساد؛ و ما از خاطرمان گذشت که بسیاری، از همین تیرگی چه سودها که نبردهاند، چون در تمامِ قصههایی که شنیده بودیم، دزدها و راهزنها، در دلِِ سیاهِ شب، مالِ مردم را به تاراج میبردند.
آن روزها «پایانِ شبِ سیه، سپید است» یکی از سرمشق هایمان بود؛ و همیشه منتظر میماندیم تا زمستان برود و روسیاهی به زغال بماند.
رفتهرفته متوجه میشدیم خیلیها تخصصشان، در سفید کردنِ روی این و آن است (و این البته با شغلِ سفیدگری که شغلِ پدرانِ بعضیها بود، به اندازهی سفید تا سیاه، فاصله داشت.)
بزرگتر که شدیم، سیاههی این و آن و حدیثِ انقلابِ سفیدِ شاهی را در صفحاتِ تاریخ خواندیم و با خواندنِ درسهای دیگر، از وجودِ یک قاره و یک دریا با نامِ سیاه و یک بیماری چشمی، به نامِ آبِ سیاه، خبردار شدیم؛ و البته بازارِ سیاهِ ماهی، از نوع سفیدش را در شبهای عید، هرگز فراموش نمیکنیم.
آن روزها خیلی از مسائل، با ریشسفیدی حل و فصل میشدند و ما تمامِ آن سالها، روشِ فرستادنِ کسی به دنبالِ نخودسیاه را در مکتب ِخلایق، آموزش میدیدیم.
دبیرستان که رفتیم، تازه یاد گرفتیم که نورِ سفید، یک نورِ مرکب است که از ترکیبِ هفت نورِ دیگر ایجاد میشود و البته سیاه در آن راه ندارد.
دورانِ دانشکده فهمیدیم پیراهن سفیدها و کت مشکیها هم در هر جای دنیا و در زمانهای مختلف، طبقه و قشرِ خاصی را در بر میگیرند.
از وقتی پا به محیطِ کار گذاشتیم، مدام سفارش میشدیم که سیاهنمایی نکنیم و سیاهبازیها را افشا کنیم.
گاهی، مدتها، در انتظارِ خبرِ پیدا شدنِ یک جعبهی سیاه، یا بازخوانی اطلاعاتِ ضبط شده بر روی آن میمانیم ... و البته بابتِ این همه، یک پولِ سیاه میگیریم؛ در حالی که خیلیها پیش از انجامِ کوچکترین کاری، چکِ سفید دریافت میکنند.
با این که بعضیها به هیچکدامش دست نمیزنند! اما طی این سالها دریافتهایم که همهی سیاهیها و همهی سفیدیها، مطلق بد یا خوب نیستند؛ چرا که نفت اگر چه سیاه، اما طلا است و شکنجهی سفید، علیرغمِ سفیدیاش، قطعاً ممنوع و دودِ سفید، گاهی نشانهی اجماع. چشم سفیدی هم که تا به یاد داریم، صفتِ خوبی نبوده و نقشِ مفیدِ سیاهرگها هم که سالهاست مشخص شده.
همهی عمر به گو شمان خوانده بودند که جمعِ اضداد ممکن نیست اما از شگفتیهایِ زمانهی ما ائتلافِ سفیدها و سیاهها بود: اول، حضورِ یک سیاه در کاخِ سفید، بعد دیشهای سفید در سیاهچادرها.
امید که سفیدبخت باشید و سیاهِتان نکنند. شرایط، صد سالِ سیاه، شما را به سوی مرگِ سفید نکشاند و به خاکِ سیاه ننشینید و چشمتان به راه، سفید نشود.
گاوِ پیشانی سفید