چکیده
آن چه که در تاریخ زندگی ائمهی معصومین(ع) بهویژه امام رضا(ع) برای ما مهم و آموزنده است، تنها شناخت زندگانی و رفتار آنها نیست بلکه شناخت روش زندگی و رفتار اجتماعی آن بزرگواران و چگونگی موضعگیری اجتماعی، سیاسی، فکری، کلامی و شیوههای فعالیت فرهنگی آنان است. باید دانست که، امامان معصوم روش و منش خود را بر اساس سنجش دقیق اوضاع و احوال و شرایط زمانی، ارزیابی امکانات، مقتضیات، محذورات و متناسب با برخوردها و جبههگیریهای گوناگون مخالفان اسلام و منحرفان داخلی تنظیم میکردند. دوران امام رضا(ع) از نظر کلامی و بروز انحراف و التقاط، دورانی پرچالش بود. از یک سو ورود فرهنگ بیگانه با نهضت ترجمهای که از کشورهای روم، ایران و یونان که مهد فرهنگ آن زمان بودند و از سوی دیگر با ایجاد فرقههای جانبی و انحرافی مانند معتزله و واقفیه همراه بود در نتیجه مسئولیت روشنگری و دفاع جانانهی امام(ع) را از مکتب اهل بیت(ع) دوچندان میساخت. آن چه در پی میآید نیم نگاهی است به جریانهای فکری – کلامی عصر امام هشتم(ع) و چگونگی مواجهه و خنثیسازی آن حضرت نسبت به جریانهای انحرافی و وارداتی.
کلید واژگان: امام رضا(ع)، مأمون، واقفیه، معتزله، جاثلیق، محمد بن جهم، سلیمان مروزی
شرایط فرهنگی، عقیدتی عصر امام رضا(ع)
اسلام دین جامع و مشحون از آموزههای اعتقادی، اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و ... است. از آن جا که این دستورات موافق با فطرت انسانی است به هر عقل سلیم و قلب فهیمی که ارایه شود، در ژرفای جانها مینشیند و انقلاب درون ایجاد میکند. از این رو منظومهی فکری و دینی اسلام، که رهآورد رسول خاتم از منبع لایزال الهی بود پس از رحلت آن حضرت نیز بهسرعت رو به گسترش نهاد و در مدت کوتاهی چراغ هدایت آن به گوشه و کنار دنیای آن عصر
تابید و باقیماندهی تمدنهای پنجگانهی عظیم روم، ایران، مصر، یمن، کلده و آشور را تحت نورافشانی خود قرار داد. تمدن شکوهمند اسلامی با رایحهی توحیدی و تربیتی خود همهی مبانی ظلم و بیداد و تاریکیها را در هم کوبید و بانگ أشهد أن لا إله إلا الله و محمد رسول الله(ص) گوش آشنای دلهای مستعد و خسته از ظلم و بیدادِ ستمگران گردید.
ظهور و بروز اسلام در سرزمینهای پهناور به فوریت تمام انجام شد و در این تعاملات بهواسطهی طبیعت علم دوستی اسلام، زمینهی ورود علوم و دانشهای کشورهای دیگر نیز رفته رفته به جامعهی اسلامی هموار شد.
نهضت ترجمه نیز با برگردان کتابهای علمی، فرهنگی که از یونان، مصر، هند و ایران، به کمک آمد و این حرکت علمی را سرعت بخشید. این ترجمهها از زمان امویان آغاز و در عصر عباسیان بهویژه زمان هارون و مأمون به اوج خود رسید چه این که در این زمان گسترهی حکومت اسلامی فراگیرتر از همیشه بود.
علما و اندیشمندان اسلامی با نقادی این آثار جدید الورود، سعی کردند تا با افزودن ابتکارات و ابداعات جدید، صورتی نو و صبغهای جدید به این رهیافتها بدهند و وجههی اسلامی برای آن فراهم سازند.
ناگفته نماندکه این حرکت علمی نه به وسیلهی امویان یا عباسیان بلکه با عنایت به آموزههای اسلامی که برای علم و دانش ارزش فراوان قائل بود و با تکیه بر جوهرهی ذاتی، به پیروان خود میآموخت که: "اطلُبُو العِلمَ و لَو بِالصِّینِ و اطلُبُوالعِلمَ و لَو بِسَفکِ المُهَجِ و خَوضِ اللُجَجِ"؛ بر این اساس، مسلمانان را به دنبال علم و دانش رهنمون
میساخت هر چند در دورافتادهترین نقاط جهان یعنی چین و با پرداختن هر گونه بهایی در این راه حتی خون دل میبود.
در مسیر شکوفایی علم و دانش در جهان اسلام، هارون الرشید (193-170) زمانی به قدرت رسید که به واسطهی آمد و شد دانشمندان و پزشکان هندی و ایران و سریانی به بغداد، توجه اذهان عمومی به علوم و کتب پیشینیان توسعه یافته بود و دانشمندان غیرمسلمان نیز با فراگیری زبان عربی با مسلمانان مأنوس و معاشر بودند و آنان را تشویق به فراگیری علوم میکردند. رفتهرفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند، اگر کشوری یا شهری را فتح میکردند
کتابهایشان را به آتش نمیکشیدند و نابود نمیساختند بلکه دستور میداند به بغداد آورده شود و به زبان عربی ترجمه کنند. چنان که هارون پس از فتح «آنکارا» و «عموریه» و سایر شهرهای روم، کتابهای آنها را به طبیب خود «یوحنا بن ماسویه» داد تا به زبان عربی ترجمه کند. در زمان هارون کتاب «اقلیدس» برای اولین بار توسط «حجاج بن مطر» ترجمه شد که به آن «هارونیه» میگفتند. در زمان مأمون همین کتاب باز ترجمه شد و به نام «مأمونیه» معروف شد. و اما مأمون، تأثیر بیشتری در این برگرداندنها داشت. شکی نیست که او در ترجمهی کتابهای یونانی کوشش بسیار نمود و هزینهی فراوانی کرد به طوری که گفتهاند گاهی به اندازهی وزن کتابها، طلا میداد و پس از ترجمه، مردم را به خواندن و فراگرفتن آن تشویق میکرد.
در تاریخ آمده که مأمون شبی ارسطاطالیس، فیلسوف مشهور یونانی را در خواب دید، از او مسائلی پرسید و چون از خواب برخاست به فکر ترجمهی کتابهای او افتاد، نامهای به پادشاه روم نوشت و از وی خواست مجموعهای از علوم قدیم که در بلاد روم بود، برای او بفرستد. پادشاه روم پس از گفتوگوی بسیار این درخواست را پذیرفت. مأمون جمعی از دانشمندان را مانند «حجاج بن مطر» و «ابن بطریق» و «سلما» سرپرست بیت الحکمه کتابخانهی بسیار بزرگ و مشهور بغداد را مأمور انجام این مهم نمود. آنان آن چه را از بلاد روم یافتند و پسندیدند جمعآوری کرده، نزد مأمون فرستادند و مأمون نیز دستور ترجمه آنها را داد.1
گذشته از منویات و سیاستهای مأمون، مانند تظاهر به طرفداری از علم و دانش، سرگرم کردن مردم، جلب و جذب دانشمندان بلاد اسلامی به خود یا ساختن دکانی در برابر مکتب اهل بیت(ع) – هر چه بود – او در راستای ترجمهی کتابها مساعی بسیار به خرج داد «و حتی اشراف و اعیان دولت او نیز خط مأمون را ادامه داده و ارباب علم و فلسفه و منطق را گرامی داشتند و در نتیجه مترجمین بسیاری از عراق، شام و ایران به بغداد آمدند»2 مسعودی میگوید: یحیی ین خالد برمکی به بحث و مناظره راغب بود و مجلسی داشت که متکلمان اسلام و ملل دیگر در آن گرد میآمدند.3 به تدریج کتابهای فلسفی در زمان مأمون ترجمه شد و آزادی عقیده رواج یافت و همین آزادی فکر و اندیشه سبب پیدایش مذاهب مختلف شد که از جملهی آنها فرقهی «معتزله» بود که سعی در تطبیق دین و عقل داشتند و چون اصول این مذهب پیروی از حکام عدل و منطق بود لذا در مدت کوتاهی پیروان زیادی پیدا کرد. مأمون معتقد به طریقهی قیاس بود و بر این اساس مذهب معتزله را برگزید و بزرگان آن طایفه چون «ابی الهذیل علاف» و «ابراهیم بن سیار» را به خود نزدیک ساخت و مناظره با علمای کلام را پایهگذاری کرد و حتی آرای غیر مأنوسی چون مخلوق بودن قرآن در پرتو حمایت وی طرح گردید. در این حال فقهای عامه به مخالفت برخاستند و مأمون چون در مقابل اکثریت مردم قرار گرفت به ناچار از راه مناظره و مباحثه علمی وارد شد در مجموع «مأمون به علت کثرت اطلاعات و آزادی عقیده و تمایل به قیاس عقلی، از ترجمهی علوم یونانی به عربی باک نداشت و ابتدائاً برای تأیید مذهب معتزله به ترجمهی کتب منطق و فلسفه دست زد، سپس به ترجمهی کلیهی تألیفات ارسطو – از فلسفه و غیر آن – پرداخت و بدین گونه در اوائل قرن سوم هجری ترجمهی آن کتابها آغاز گشت. معتزله مانند تشنهای که به آب برسد مطالب فلسفی ارسطو را دریافتند و آن را کاملاً بررسی و مطالعه کردند و در نتیجه برای مبارزه با مخالفان، حربهی تازهای به دست آوردند.4
تأثیر فرهنگ وارداتی بر جامعه اسلامی
هر چند که مجاهدت علمی در واقع، امری پسندیده و مطلوب است اما نمیتوان از بازتاب و تأثیرات منفی آن غافل ماند. تلاشهای علمی عصر عباسیان نیز از این آسیب جدی در امان نماند زیرا در بین این گروه مترجمان، افرادی از پیروان متعصب و سرسخت مذاهب دیگر مانند زردشتیان، صائبان، نسطوریان، رومیان و برهمنهای هند بودند که آثار علمی بیگانه را از زبانهای یونانی، فارسی، سریانی، هندی، لاتین و غیره به عربی ترجمه میکردند. یقیناً همهی آنها در کار خود حُسن نیت نداشتند و گروهی از آنان سعی میکردند که فرصتی برای نشر عقاید فاسد و مسموم خود، به دست آوردند و درست به همین علت عقاید خرافی و افکار انحرافی و غیراسلامی در لابلای این کتب به ظاهر علمی، به محیط اسلام راه یافت و بهسرعت در افکار گروهی از جوانان و افراد ساده دل و بیآلایش نفوذ کرد.5 دکتر «طه حسین»، اندیشمند معاصر مصری، دربارهی تأثیر ناروایی که آشنایی مسلمانان با فرهنگهای بیگانه بهخصوص با فرهنگ یونانی گذاشته، مینویسد: «چیزی نگذشت که مسلمانان با فرهنگهای بیگانه بهخصوص با فرهنگ یونانی و از همه بیشتر با فلسفهی یونان آشنا شدند. اینها همه، روی مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسیلهی دفاع از دین خود قرار دادند، آنگاه قدمی فراتر نهادند و عقل قاصر بشری را بر هر چیزی حاکم شمردند و گمان کردند تنها عقل سرچشمهی معرفت است و تدریجاً خود را بینیاز از سرچشمهی وحی دانستند. این ایمان افراطی به عقل، آنان را فریفته ساخت و به افراط و دوری از حق گرفتار آمدند. همین اشتباه بود که درهای اختلاف را به روی آنان گشود و هر جمعیتی به استدلالات واهی تمسک جستند و شمارهی فرقههای آنان را از هفتاد گذراند.»5
باید توجه داشت که به طور قطع در آن زمان: هیئت علمی کارآمدی در دستگاه عباسیون نبود تا آثار علمی بیگانگان را مورد نقد و بررسی دقیق قرار دهند، ناخالصی آن را بگیرند و به طور ناب و روشن در اختیار جامعهی اسلامی بگذارند و همین فقدان نظارت علمی باعث به وجود آمدن انحرافات فکری و کلامی گردید.
نقش امام رضا(ع) در مواجهه با فرهنگ بیگانه
این شرایط مهآلود و فضای انحرافی فکری و کلامی، وظیفهی سنگینی به عهدهی امام علی بن موسی الرضا(ع) گذاشت. امام(ع) به خوبی از این وضع خطرناک آگاه بود از این رو با اهتمام و جدیت تمام، تلاش نمود تا آسمان دیانت را از غبارهای آلوده پاک نماید. ایشان کوشیدند تا اصالت عقیده و فرهنگ ناب را گویا و شفاف نمایند. جامعهی اسلامی را با هدایت حکیمانهی خود از انحراف و التقاط حفاظت کنند. در آن زمان وسعت کشور اسلامی به آخرین حد خود رسیده بود و کشورهای ایران، افغانستان، سند، ترکستان، قفقاز، ترکیه، عراق، سوریه، فلسطین، عربستان، سودان، الجزایر، تونس، مراکش و اسپانیا (آندلس) در قلمرو دولت اسلامی قرار داشت. گوستاو لوبون فرانسوی در این باره مینویسد:
حقیقت این است که سلطنت سیاسی اعراب در زمان هارون و پسرش مأمون به اوج قدرت رسید، زیرا حد شرقی سلطنت آنها در آسیا، مرز چین بود و در افریقا، اعراب، قبائل وحشی را تا مرزهای حبشه و رومیان را تا تنگهی بسفور به عقب راندند و همچنان تا کرانههای اقیانوس اطلس پیش رفتند.6
با این گسترهی وسیع و در چنین شرایطی که فرهنگ این کشورها به مرکز اسلام نفوذ و مایهی اختلاط جدی اندیشهی آنان با فرهنگ اصیل اسلامی ایجاد شده بود، امام(ع) رسالتی بس سنگین در راستای پاکسازی دین اسلام و تفکیک سره از ناسره و غثّ و سمین داشت و انصافاً نهایت اهتمام را در شفافسازی مبانی دینی و زدودن پیرایهها بهویژه با حضور فعال در مناظرات علمی – کلامی انجام دادند.
از سوی دیگر مأمون عباسی نیز با تحمیل مقام ولایتعهدی به امام رضا(ع) با نیاتی نامبارک در خراسان جلسات بحث و مناظره تشکیل میدادند و از اعاظم علمای زمان اعم از مسلمانان و غیرمسلمانان در این جلسات دعوت
میکرد. هر چند پوشش ظاهری این دعوتها، اثبات و تبیین مقام والای امام(ع) در رشتههای مختلف علوم و مکتب اسلام بود اما در واقع مأمون هدفی جز این نداشت که به پندار خود مقام امامت را در نزد ایرانیان علاقهمند خدشهدار کند گو این که او تصور میکرد امام(ع) تنها به مسائل سادهای از قرآن و حدیث آشنایی دارد! در جهت تقویت این نظریه و نیت سوء مأمون، در روایت نوفلی آمده: «سلیمان مروزی، عالم مشهور علم کلام در خطهی خراسان نزد مأمون آمد. مأمون وی را گرامی داشت و انعام فراوان داد. سپس به او گفت: پسرعمویم علی بن موسی(ع) از حجاز نزد من آمده و او علم کلام و دانشمندان این علم را دوست دارد. اگر مایلی روز ترویه (روز هشتم ماه ذی الحجه) نزد ما بیا تا با او به بحث و مناظره بنشینی. سلیمان که به علم و دانش خود مغرور بود، گفت: ای امیر مؤمنان! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو، در حضور جماعتی از بنی هاشم سؤال کنم. مبادا از عهده برنیاید و مقامش پایین آید، من نمیتوانم سخن را با امثال او زیاد تعقیب کنم! مأمون گفت: هدف من نیز چیزی جز این نیست که راه را بر او ببندی، چرا که من میدانم تو در علم و مناظره توانا هستی!
سلیمان گفت: اکنون که چنین است مانعی ندارد، در مجلسی از من و او دعوت کن و در این صورت مذمّتی بر من نخواهد بود.»7 (البته در این مجلس، سلیمان سخت در تنگنا قرار گرفت و تسلیم شد.)
شاهد دیگر بر این مدعا و نیت پلید مأمون، روایتی است که از لسانِ امام رضا(ع) نقل شده و آن هنگامی بود که خود مأمون در بحث و مناظره به دفاع از افضلیت امام علی(ع) میپرداخت. امام علی(ع) به یاران مورد وثوقش فرمود: «فریب سخنان او را نخورید، به خدا سوگند هیچ کس جز او مرا به قتل نمیرساند ولی چارهای جز صبر ندارم تا دوران زندگیم به سرآید.»8
البته شاید دفاع مأمون از علویان، بهدلیل این بود که حکومت عباسیان با شعار «الرضا من آل محمد» به پیروزی رسیده بود و رجال و ارکان اصلی حکومت آنان را ایرانیان تشکیل میدادند و آنان نیز عاشق اهل بیت(ع) بودند. بنابراین برای ظاهرسازی و حفظ حکومتش چارهای جز این نداشت.
در شفاف سازی منویات مأمون، «ابا صلت» هم به گونهای دیگر از منویات مأمون پرده برمیدارد و میگوید:
از آنجا که امام(ع) در میان مردم به علت فضائل و کمالات معنوی خود محبوبیت روزافزون مییافت، مأمون بر آن شد که علمای کلام را از هر نقطهی کشور فراخواند تا در مباحثه، امام(ع) را به موضع عجز اندازند و بدین وسیله مقامش، از نظر دانشمندان پایین بیاید و عامهی مردم نیز پی به کمبودهایش ببرند. ولی امام(ع) دشمنان خود از یهودی، مسیحی، زردشتی، برهمن، صائبی، منکر خدا و ... همه را در بحث محکوم نمود.9
خود امام(ع) هم از قصد مأمون آگاهی داشت و میفرمود: «هنگامی که من با اهل تورات به توراتشان، با اهل انجیل به انجیلشان، با اهل زبور به زبورشان، با ستارهپرستان به شیوهی عبرانیشان، با مؤبدان به شیوهی پارسیشان با رومیان به سبک خودشان و با اهل بحث و گفتوگو به زبانهای خودشان استدلال کرده، همه را به تصدیق خود وادار کنم، مأمون خود خواهد فهمید که راه خطا را برگزیده و یقیناً پشیمان خواهد شد.»10
البته مأمون ممکن است انگیزههای دیگری همچون منحصر کردن توانایی امام در بعد علمی، جداسازی دین از سیاست، یا مشغول کردن قاطبهی مردم به مناظرهی امام و نقل آنها در محافل خصوصی و عمومی، سرگرم شدن آنان و درنتیجه مشهود نبودن نقاط ضعف حکومت وی، اقدام بیمزاحمت او به حرکتهای سیاسی و یا تظاهر به طرفداری از علم و دانش در داخل و خارج از حکومت، داشته باشد. در هر صورت مأمون با هر انگیزهای این مناظرات گسترده را برپا کرده باشد نه تنها به اهدافش نرسید بلکه نتایج معکوسی گرفت و در نهایت ناچار شدکه توطئهی پنهانی خود را عملی کند.
جالب است بدانیم که دربار مأمون که پیوسته محل برگزاری اینگونه مباحث بود، پس از شهادت امام(ع) دیگر اثری از آن مجالس علمی و بحثهای کلامی دیده نشد و این قرینه نشان میدهد که هدف مأمون در حقیقت رویارویی و احیاناً تضعیف امام(ع) بوده و الا اگر هدف تعالی اسلام میبود باید حتماً استمرار مییافت.
اینک شایسته است قسمتی از مناظرات را مرور کنیم تا نحوهی مواجهه و روشنگری امام رضا(ع) را با مخالفان و جریانهای فکری التقاطی و انحرافی را دریابیم.
نمونههایی از مناظرات امام رضا(ع)
گرچه مناظرات امام علی بن موسی الرضا(ع) فراوان است اما پارهای از آنها در اثر کوتاهیها و سهلانگاریهای روات و مورخان به بوتهی فراموشی سپرده شده اما تعدادی از آنها به یادگار مانده که عالم بزرگوار شیخ صدوق(ره) در کتاب عیون الاخبار و مرحوم مجلسی در جلد چهل و نهم بحار الانوار و همچنین در کتاب مسند الامام الرضا(ع) جلد دوم آمده است، این مناظرات هفتگانه عبارتند از:
الف) مناظره با جاثلیق؛ که رئیس اسقفها و پیشوای عیسویان است و جاثلیق لقبی است که به علمای بزرگ نصاری داده میشد و نام شخص خاصی نیست.
ب) مناظره با رأس الجالوت؛ که این هم لقب دانشمندان و بزرگان ملت یهود است.
ج) مناظره با هربزاکبر؛ که لقب بزرگ زردشتیان است به آن هیربداکبر هم میگفتند به معنای پیشوای بزرگ مذهبی و قاضی زردشتی و خادم آتشکده.
د) مناظره با عمران صائبی؛ این شخص از مذهب صائبین دفاع میکرد. صائبین گروهی هستند که خود را پیرو حضرت یحیی(ع) میدانند ولی به دو گروه موحد و مشرک تقسیم شدهاند: گروهی از آنان رو به ستارهپرستی آوردهاند مرکز آنها سابقاً شهر حران در عراق بود بعد به مناطق دیگری از عراق و خوزستان رویآوردند. آنها طبق عقیدهی خود بیشتر در کنار نهرهای بزرگ میکنند.
(این چهار مناظره در یک مجلس و با حضور مأمون و جمعی از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت.)
هـ. مناظره با سلیمان مروزی؛ مشهورترین عالم علم کلام در خطهی خراسان در عصر مأمون که در یک مجلس با حضور مأمون و اطرافیان این مناظره انجام شد.
و) مناظره با علی بن محمد بن جهم؛ که ناصبی و دشمن اهل بیت(ع) بود اما نسبت به حضرت رضا(ع) علاقه و محبت خاصی داشته است.
ز) مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره: که در نوع خود حاوی مطالب ارزشمندی است.
از آنجا که بنا بر اختصار در این نوشتار میباشد تنها به گوشهای از دستآوردهای مناظره با جاثلیق اشاره خواهد شد تا تسلط و توانایی عالم آل محمد(ص) بر متون و مبانی دینی از یک سو و تسلط ایشان بر متون ادیان دیگر از طرف دیگر مبرهن شود.
مناظرهی امام با جاثلیق
مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود. حتی محمد بن جعفر فرزند امام صادق(ع) و عموی امام علی بن موسی الرضا(ع) حضور داشت، جمعی از فرماندهان لشکر و جماعتی از بنی هاشم هم بودند. آنگاه که امام رضا(ع) به مجلس آمدند همگی به احترام او برخاستند. سپس مأمون با گرمی و ملاطفت با وی برخورد کرد و به جاثلیق گفت: ای جاثلیق! این پسرعموی من علی بن موسی بن جعفر(ع) است او از فرزندان فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) ما و فرزند علی بن ابی طالب(ع) است، من دوست دارم با او سخن بگویی و مناظره کنی، اما طریق عدالت را در بحث رها مکن.
جاثلیق گفت: ای امیر مؤمنان! من چگونه بحث و گفتوگو کنم، او به کتابی استدلال میکند که من منکر آنم و به پیامبری عقیده دارد که من به او ایمان نیاوردهام.
امام(ع) در پاسخ گفت: ای نصرانی! اگر به انجیل خودت برای تو استدلال کنم اقرار خواهی کرد؟
جاثیلق گفت: آیا میتوانم گفتار انجیل را انکار کنم؟ آری به خدا سوگند اقرار میکنم حتی اگر به ضرر من باشد.
امام(ع) فرمود: هر چه میخواهی بپرس و جوابش را بشنو.
جاثلیق گفت: دربارهی نبوت عیسی و کتابش چه میگویی؟ آیا چیزی از این دو را انکار میکنی؟
امام(ع): من به نبوت عیسی و کتابش و به آن چه به امتش بشارت داده و حواریون به آن اقرار کردهاند، اعتراف
میکنم و به نبوت (آن) عیسی که اقرار به نبوت محمد(ص) و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده، کافرم!
جاثلیق: آیا به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمیکنی؟
امام(ع): آری
جاثلیق: پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خود از کسانی که نصاری شهادت آنان را مردود نمیشمارند بر نبوت محمد(ص) اقامه کن و از ما نیز بخواه که دو شاهد بر این معنا از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
امام(ع): هماکنون انصاف را رعایت کردی ای نصرانی، آیا کسی را عادل بود و نزد مسیح، عیسی بن مریم مقدم بود میپذیری؟
جاثلیق: این مرد عادل کیست، نامش را ببر.
امام(ع): دربارهی یوحنای دیلمی چه میگویی؟
جاثلیق: به به! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردی!
امام(ع): تو را سوگند میدهم آیا انجیل این سخن را بیان میکند که یوحنا گفت: حضرت مسیح مرا از دین محمد بن عربی باخبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
جاثلیق تأیید کرد و سپس امام(ع) در پاسخ به جاثلیق که به مصادیق امت محمد(ص) ایراد کرده بود و میگفت شاید منظور از امت محمد شما نباشید، خطاب به نسطاس رومی گفت: آیا سِفرِ سوم انجیل را از حفظ داری؟
نسطاس گفت: بلی. سپس به جاثلیق هم گفت به انجیل نگاه کن و اگر در آن ذکری از محمد(ص) و اهل بیتش بود به من شهادت ده. آنگاه امام(ع) از حفظ سِفرِ سوم را قرائت کرد. و جاثلیق هم آن را تأیید کرد و امام(ع) گفت: شاهد باشید که او اعتراف کرد. آنگاه به او گفت: هر سؤال دیگری داری بپرس.
جاثلیق پرسید: حواریون عیسی(ع) چند نفر بودند و علمای انجیل چند نفرند؟
امام(ع) فرمود: حواریون دوازده نفر و اعلم و افضل آنها «لوقا» بود اما علمای نصاری سه نفر بودند: یوحنای اکبر در سرزمین باخ، یوحنای دیگر در قرقیسا و یوحنای دیلمی در رجاز، و نام پیامبر و اهل بیت و امتش نزد او بود و او بود که به امت عیسی(ع) و بنی اسرائیل بشارت داد.
سپس فرمود: ای نصرانی، به خدا سوگند ما ایمان به آن عیسی داریم که ایمان به محمد(ص) داشت ولی تنها ایرادی که به پیامبر شما داریم این که کم روزه میگرفت و کم نماز میخواند!
جاثلیق متحیرانه گفت: بخدا سوگند، علم خود را باطل کردی! من گمان کردم اعلم مسلمانانی!
امام(ع) فرمود: مگر چه شده؟
جاثلیق: بهدلیل نسبتی که به عیسی دادی او صائم الدهر و قائم اللیل بود.
امام(ع) فرمود: برای چه کسی روزه میگرفت و نماز میخواند!
جاثلیق ساکت شد. (زیرا اگر اعتراف به عبودیت عیسی میکرد با ادعای اُلوهیت او سازگار نبود)
امام(ع) گفت: جاثلیق از تو سؤال دیگری بپرسم.
جاثلیق: بله
امام(ع): آیا تو انکار میکنی عیسی(ع) مردگان را به اذن خداوند زنده میکرد؟
جاثلیق گفت: انکار میکنم چون این کار شایستهی خداست و کسی که این کار را کند مستحق اُلوهیت است.
امام(ع): حضرت الیسع همین کار را کرد، روی آب راه رفت، مردگان را زنده کرد و نابینا و مبتلایان به برص را شفا داد اما امتش قائل به عبودیتش نشدند و او را عبادت نکردند. حزقیل پیامبر هم کار عیسی را کرد. زمانی که بخت النصر اسیران بنی اسرائیل را به بابل آورد خداوند حزقیل را به سوی آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد. آیا اینها در تورات نیست!؟
امام(ع) سپس قسمتی از سِفرِ تورات را خواند و مرد یهودی با شنیدن آن متعجب شد.
امام(ع) فرمود: پیامبر ما نیز چنین کارهایی کرد ولی ما او را پروردگار نمیدانیم، حضرت ابراهیم(ع) پرندگان را گرفت و سر برید و بر کوههای اطراف قرار داد و سپس آنها را خواند و زنده شدند، حضرت موسی(ع) با هفتاد نفری که به کوه طور رفته بودند و بر اثر صاعقه مرده بودند همین کار را کرد و آنان را زنده کرد، چگونه میتوانیم آنها را خدای خویش بدانیم!؟
جاثلیق پاسخی نداشت و تسلیم شد و گفت: سخن، سخن توست و معبودی جز خداوند یگانه نیست.
امام(ع) فرمود: ای نصرانی، این سخن مسیح را در انجیل به خاطر داری که فرمود: من به سوی پروردگار شما و پروردگار خودم میروم و «بارقلیطا» میآید و دربارهی من شهادت بهحق میدهد.
جاثلیق: آن چه از انجیل میگویی، میپذیرم.
سپس امام(ع) دربارهی از میان رفتنِ نخستین انجیل و بعد نوشته شدن آن به وسیلهی چهار نفر مرقس، لوقا، یوحنا و متی سخن کرد و تناقضهایی از کلام جاثلیق گرفت تا بدان جا که وی درمانده شد و گفت: قسم به حق مسیح، که گمان نمیکردم در میان مسلمانان کسی مثل تو باشد.12
گذشته از مناظرات بین ادیانی و بحث و گفتوگوی با زنادقه و مشرکین، البته در زمان امام رضا(ع) گاهی انحرافات داخلی همچون اعتزال و یا فرقه واقفیه نیز رخ مینمود که امام(ع) با قاطعیت تمام در برابر انحرافات داخلی برخورد مینمود.. مواجهه حضرت با گروه واقفیه که در ادامه میآید از همین نوع است.
واقفیه در برابر امام(ع)
یکی از تلخترین و رنجآورترین حوادثی که بعد از شهادت امام کاظم(ع) رخ داد و موجب ریختن آب به آسیاب دشمن گردید، پدید آمدن گروه واقفیه در برابر حضرت رضا(ع) بود.
وقتی امام کاظم(ع) در زندان بودند، نمایندگانی داشتند که خمس و وجوهات را از شیعیان و دوستان امام(ع)
میگرفتند و در راههای صحیح به مصرف میرساندند. این نمایندگان عبارت بودند از: «علی بن حمزه بطائنی»، «زیاد بن مروان قندی»، «عثمان بن عیسی رواسی»، «احمد بن ابی شبر سراج» پول بسیاری در نزد اینها جمع شده بود. حب دنیاطلبی و ثروتاندوزی و زیادهخواهی موجب شد که این افراد، منکر وفات امام کاظم(ع) شدند و کم کم «فرقه واقفیه» را تشکیل دادند. آنها و طرفدارانشان را از این رو واقفی میگویند که در اعتقاد به هفت امام متوقف شدند و امامان بعد را نپذیرفتند و به نام هفت امامی، انشعاب جدیدی را در تاریخ تشیع به وجود آوردند.13
برخورد شدید امام با گروهک واقفیه
حضرت رضا(ع) در موارد متعدد، گروهک واقفیه را ملعون، زندیق، مشرک و کافر خواندند و مردم را به شدت از همنشینی و مصاحبت با این گروه برحذر داشتند که برای نمونه به دو مورد ذیل اشاره میشود:
1. «علی بن عبدالله زبیری» میگوید: در ضمن نامهای در مورد واقفیه از امام رضا(ع) سؤال کردم، در پاسخ نوشتند: واقفیها از حق منحرف هستند و آلوده به گناه هستند و اگر در این حال بمیرند، جایگاهشان دوزخ است که بد جایگاهی است.14
2. شخصی از آن حضرت پرسید: آیا زکات دادن به فقرای واقفیه جایز است؟
امام(ع) در جواب فرمودند: به آنها زکات ندهید، زیرا آنها کافر، مشرک، منکر و ملحد هستند.13
به این ترتیب، حضرت رضا(ع) با گروهگرایی داخلی از سویی و با جریانهای مخالف برون دینی مانند یهودی، مسیحی، زردشتی، برهمن، صائبی و زنادقه از دگر سو مواجه بودند اما موقعیت علمی و دینی امام رضا(ع) همهی علما و شخصیتهای سیاسی – اجتماعی را تحت تأثیر قرار داد و همان طور که گذشت سخنگویان و مدافعان ادیان و نحلههای مختلف را محکوم و منکوب کرد. مردم در همهی شئون مادی و معنوی ایشان را مرجع و پناهگاه خود میدانستند و نور وجودیشان چون خورشیدی بر قلبها میتابید و روشنیبخش افکار تاریک در بعد اعتقادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بود.
پی نوشتها
1. ابن ندیم، الفهرست، قاهره، المکتبه التجاریه الکبری، ص353.
2. مجموعه آثار دومین کنگرهی جهانی امام رضا(ع) 1366 هـ.ش، مقاله آیت الله ناصر مکارم شیرازی ، ج1، ص428.
3. دکتر ابراهیم حسن، حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاویدان، 1360 هـ.ش، ج2، ص 296-299.
4. جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمهی علی جواهر کلام، تهران، مؤسسه امیرکبیر، 1336 هـ.ش، ج3، ص216.
5. آیینهی اسلام، ترجمهی دکتر محمد ابراهیم آمین، تهران، شرکت انتشار، 1339هـ.ش، ص266.
6. تاریخ تمدن اسلام و عرب، ترجمهی سید هاشم حسینی، تهران: کتابفروشی اسلامیه، ص211.
7. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج1، ص179.
8. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص185.
9. مجلسی، بحار الانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1385 هـ.ق، ج49، ص177.
10. الشیخ عزیز الله العطاردی الجنوشانی، مسند الامام الرضا، المؤتمر العالمی للامام الرضا(ع)، 1406 هـ.ق، ج2، ص75.
11. بارقلیطا یا فارقلیطا که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده، حضرت محمد(ص) است و این پیشگویی در انجیل یوحنا در ابواب14، 15 و 16 آمده است.
12. مجموعه آثار دومین کنگرهی جهانی حضرت امام رضا(ع)، 1366 هـ.ش، ج1، ص452-432
13. بحار الانوار، ج48، ص252.
14. همان، ص263.
15. همان.
سوتیتر
- گذشته از منویات و سیاستهای مأمون، مانند تظاهر به طرفداری از علم و دانش، سرگرم کردن مردم، جلب و جذب دانشمندان بلاد اسلامی به خود یا ساختن دکانی در برابر مکتب اهل بیت(ع) – هر چه بود – او در راستای ترجمهی کتابها مساعی بسیار به خرج داد.
- باید توجه داشت که به طور قطع در آن زمان: هیئت علمی کارآمدی در دستگاه عباسیون نبود تا آثار علمی بیگانگان را مورد نقد و بررسی دقیق قرار دهند، ناخالصی آن را بگیرند و به طور ناب و روشن در اختیار جامعهی اسلامی بگذارند.
- به این ترتیب، حضرت رضا(ع) با گروهگرایی داخلی از سویی و با جریانهای مخالف برون دینی مانند یهودی، مسیحی، زردشتی، برهمن، صائبی و زنادقه از دگر سو مواجه بودند.