امیر گل ها ( قسمت هفتم)

نویسنده


روان­شناسی معاصر می­گوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقه­مندتر می­شوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش می­توان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطره­ای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.

مقاله­ی پی­درپی امیر گل­ها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»

  

 میانه‏روى

 امام انسان کامل است و انسان کامل یعنى کسى که تمامى ابعاد وجودى‏اش به شکوفایى نشسته است. از همین روى به پیروانش نیز سفارش مى‏فرمود: «بر شما باد میانه‏روى.»1 «بهترین کارها، میانه‏روى است.»2

 اعتدال اعتقادى

 زنهار درباره­ی ما غُلُو نکنید. بگویید ما بنده‏اى تربیت‏یافته هستیم و سپس در برترى ما هر چه مى‏خواهید بگویید.3

 اعتدال اقتصادى

 بر این باور بود کسى که در ثروت و تهی­دستى میانه‏روى پیشه کند، خویش را براى ناگوارى‏هاى روزگار مهیا کرده است.4

 به اسراف‏کاران هشدار مى‏داد:

 کسى که به بریز و بپاش افتخار کند، با تهی­دستى تحقیر خواهد شد.5

 اسراف را کنار بگذار، میانه‏روى پیشه کن و از امروز به فکر فردا باش.6 میانه‏روى، ثروت اندک را افزون و بریز و بپاش، ثروت بسیار را نابود مى‏کند.7 بخشنده باش، اما ولخرج مباش؛ به اندازه خرج کن، اما سخت‏گیر [و تنگ‏چشم] مباش.8

 کسى که چیزى بخرد که بدان نیاز ندارد، [ناگزیر] چیزى را که به آن نیازمند است مى‏فروشد.9

 اعتدال در زندگى

 هنگامى که حضرت در بصره به عیادت «علاء» - پسر «زیاد حارثى» - رفت، علاء گفت:

 یا امیرالمؤمنین! از برادرم عاصم به تو شکایت مى‏کنم.

 على(ع) پرسید: او را چه مى‏شود؟

 علاء گفت: جامه­ی پشمین پوشیده و از دنیا بریده است.

 على(ع) گفت: او را نزد من بیاورید.

 چون او را آوردند، فرمود: اى دشمن حقیر خویش! شیطان ناپاک خواهد که تو را گمراه کند. آیا به زن و فرزندت ترحم نمى‏کنى؟ مى‏پندارى که خدا چیزهاى نیکو و پاکیزه را بر تو حلال کرده، ولى نمى‏خواهد که از آن‏ها بهره‏مند گردى؟ تو در نزد خدا، از آن ‏چه مى‏پندارى پَست‏تر هستى.

 عاصم گفت: یا امیرالمؤمنین! تو خود نیز جامه­ی خشن مى‏پوشى و غذاى ناگوار مى‏خورى.

 على در پاسخ او فرمود:

 واى بر تو! مرا با تو چه نسبت؟! خداوند بر پیشوایان دادگر مقرر فرموده که خود را در معیشت با مردم تنگ­دست برابر دارند تا بی­نوا را رنج بی­نوایى به هیجان نیاورد و موجب هلاکتش نگردد.10

 اعتدال در مصرف

 مى‏فرمود: «به ما فرمان داده‏اند مردان براى غسل جنابت، یک صاع و زنان یک صاع و نصف، آب مصرف کنند.»11

 اعتدال رفتارى

 امام ویژگى بارز پیروان خود را شادمانى به هنگام شادى امامان و اندوهگین بودن به هنگام غمِ آنان مى‏دانست.12

 در شهوت و خشمت زیاده‏روى مکن که به تو عیب مى‏رساند.13

 اندکى را که هماره انجام دهى، بهتر است از بسیارى که از آن دل­زده شوى.14

 اعتدال عبادى

 مى‏فرمود: «نفْس تو، رهوار توست؛ اگر بیش از اندازه بر آن بار نهى، آن را مى‏کُشى؛ و اگر با آن نرمى کنى، نگهش مى‏دارى.»15

 دل‏ها را شوق روى آوردن به کارى است یا میل روى برگرداندن از آن؛ اگر دل را شوق روى آوردن باشد، آن را به مستحبات وادار؛ و اگر میل روى برگرداندن باشد، به همان واجبات بسنده کن.16

 اعتدال گفتارى

 ستایشِ بیش از شایستگى، چاپلوسى، و ستایش کمتر از حدّ شایستگى، درماندگى یا حسادت است.17

 زیاده‏روى در سرزنش، آتش لجبازى [سرزنش شونده] را شعله‏ور مى‏سازد.18

 

    نزدیکى به پیامبر(ص)

 پیامبر خود در خطبه­ی غدیر، او را نزدیک‏ترین فرد به خویش خوانْد.19

 شبى در سفرى با رسول خدا(ص) بود. آن شب بر اثر تب تا صبح بیدار مانْد. پیامبر نیز به سبب بیدارى او پلک بر هم نگذاشت. نماز شب مى‏خوانْد، برمى‏گشت و به على مى‏نگریست و حالش را مى‏پرسید. سرانجام سپیده دمید. رسول گرامى دست به دعا برداشت: خداوندگارا! على را شفابخش و تن­درستى ده. به خاطر او دیشب بیدار ماندم.20

 «ابى‏سعید خدرى» مى‏گوید: «او در نزد پیامبر از جایگاه ویژه‏اى برخوردار بود. در هر لحظه‏اى که مى‏خواست، مى‏توانست نزد رسول گرامى بشتابد؛ در حالى که مردمان دیگر چنین نبودند.»21

 هنگامى که حضرت مسلمان شد، با رسول خدا به دره‏هاى اطراف مکه مى‏رفت. گاهى با او نماز مى‏خوانْد و گاهى براى حفظ پیامبر نگهبانى مى‏داد. حتى نقل کرده‏اند هر کدام که نماز مى‏خواندند، دیگرى نگهبانى مى‏داد.22

 از او پرسیدند: «چقدر پیغمبر را دوست داشتى؟» فرمود:

 قسم به خداوند، او نزد ما محبوب‏تر از دارایى‏ها، پدران، مادران، فرزندان ما و محبوب‏تر از نوشیدنى نزد انسان تشنه بود.23

 درباره­ی نزدیکى و جایگاه خویش در نزد رسول گرامى از خردسالى تا پایان عمر مى‏فرمود: «من خردسال بودم که مرا در کنار خود مى‏نشانْد و بر سینه­ی خود مى‏چسبانْد و در بستر خود مى‏خوابانْد... او هرگز نه دروغى از من شنید و نه در رفتارم خطایى دید. از آن زمان که رسول اللّه(ص) از شیر باز گرفته شد، خداوند، بزرگترین مَلِک خود را شب و روز همنشین او ساخت تا او را به راه بزرگوارى‏ها و خصال و اخلاق نیکو بَرَد. من همواره، چون بچه­شترى که در پىِ مادر رَوَد، در پى او مى‏رفتم؛ و او هر روز یکى از صفات پسندیده‏اش را بر من آشکار مى‏نمود و مرا مى‏فرمود که بدان اقتدا کنم... نور وحى و رسالت را به چشم مى‏دیدم و بوى نبوت را مى‏شنیدم. هنگامى که وحى نازل مى‏شد، صداى ناله­ی شیطان را مى‏شنیدم. مى‏پرسیدم یا رسول الله، این صداى چیست؟ مى‏گفت: "صداى شیطان است؛ از این که او را بپرستند نومید شده است. تو هم مى‏شنوى هر چه من مى‏شنوم و مى‏بینى آن ‏چه من مى‏بینم؛ جز آن که تو پیامبر نیستى. ولى تو وزیر منى. تو به راه خیر مى‏روى."»24

 برخى از نویسندگان اهل سنّت درباره­ی نزدیکى حضرت به رسول گرامى(ص) نوشته‏اند: «هرگاه رسول خدا [به­دلیل ارزش‏ها و نه مسائل شخصى] خشمگین مى‏شد، کسى جز على به خود جرئت نمى‏داد [چیزى بگوید]؛ زیرا از جایگاهى [ویژه] برخوردار بود و چنان مِهرش در دل پیامبر بود که سخنش را در حال عصبانیت مى‏شنید، پس این بزرگ‏ترین برترىِ منحصر به فرد ایشان بود.»25

    نیکوکارى

 از مردمان مى‏خواست اگر کسى به آنان نیکى کرد، از آن سخن گویند؛ و اگر خود به دیگرى نیکى کردند، آن را فراموش کنند.26

 نیکى کامل نمى‏شود جز با سه چیز: کوچک شمردن، زود انجام دادن و پوشاندن؛ پس اگر آن را کوچک شمردى، پس [در حقیقت] آن را بزرگ کردى؛ و اگر آن را سریع انجام دادى، پس آن را گوارا ساختى؛ و اگر آن را پوشاندى، پس آن را کامل کردى.27

 نیکوکارى، کِشتى است که زود رشد مى‏کند و گنجى از برترین گنج‏هاست؛ پس ناسپاسى ناسپاسان و انکارِ انکارورزان، تو را از انجام آن باز ندارد؛ کسى[= خدا] از تو سپاسگزارى مى‏کند که از آن بهره[ى مادى] نمى‏بَرد. از سپاس [این] سپاسگزار، همان قدر به تو مى‏رسد که بنده­ی ناسپاس آن [تشکّر] را نابود کرده است.28

 از برخى مردمان ابراز شگفتى مى‏کرد:

 در شگفتم از مردمانى که با ثروت­شان برده‏ها مى‏خرند، اما با کارهاى نیک­شان آزادگان را نمى‏خرند.29

 نیکوکارى آن است که روان‏ها با آن آرام گیرد و دل‏ها با آن اطمینان یابد.30

 از برترین کارهاى نیک، بخشندگى در حال تنگ­دستى، راست­گویى در حال خشم و عفو در حال قدرت است.31

 به ثروتمندان هشدار مى‏داد: «هرگاه توانگرى از نیکوکارى بخل ورزد، بینوا [ناگزیر] آخرتش را به دنیا خواهد فروخت.»32

 نیکوکاران به انجام نیکى نیازمندترند تا نیازمندان به آن؛ زیرا پاداش، نام‏آورى و افتخار براى نیکوکار مى‏مانَد؛ بنابراین، نیکوکار نباید سپاس آن‏چه را [در حقیقت] براى خود انجام داده است، از دیگرى بخواهد33 [و توقّع داشته باشد].

 نیکوکارى، سپرى بزرگ از آتش [دوزخ] براى مؤمن است و نیز عامل بازدارنده‏اى براى کافر است تا مالش تلف نشود ... و ناگوارى‏ها از او دفع شود، ولى در آن جهان [از این نیکى‏اش] بهره‏اى ندارد.34

 بر کارهاى نیکى که پیش فرستاده‏اى بسیار شادمانى نکن؛ و براى آن ‏چه از نیکى از کف داده‏اى، اندوهگین باش.35

 وقتى به دیگران نیکى مى‏کنى، نفْس خویش را گرامى داشته‏اى و آبرویت را آراسته‏اى؛ پس از دیگرى سپاس آن‏چه را به خویش کرده‏اى نخواه.36

 اگر دستت از جبران [نیکى] کوتاه است، پس زبانت براى سپاس بلند [و گویا] باشد.37

 هرگاه نیکى کردى، آن را بپوشان.38

 

    وفاى به عهد

 مى‏فرمود: «سه چیز است که کسى اجازه­ی [شکستن] آن را ندارد:

 ... وفاى به عهد، چه با مسلمان و چه با کافر.»39

 کسى که از او چیزى خواسته‏اند، تا وعده نداده، آزاد [در رد و قبول] است.40

 از نمودارهاى ایمان، وفاى به عهد است.41

 وعده­ی بزرگوار، زودهنگام و نقد است؛ و وعده­ی فرومایه، امروز و فردا کردن ... است.42

 تا به انجام چیزى مطمئن نیستى، وعده نده.43

      اخلاص‏ورزى

 در موضوع «دلیرى»، اخلاص‏ورزى حضرت را در برخورد با «عَمرو» - پسر عبدود - آوردیم که چگونه براى فرونشاندن خشم و انتقام شخصى‏اش، دقایقى قدم زد و سپس براى خدا سر عمرو را از بدن جدا ساخت.44

 امام، اخلاص‏ورزان را سَروران بهشتیان برمى‏شمرد.45

 همچنین اخلاص را ناشى از نیرومندى یقین [به پاداش‏هاى الهى] و نیت پاکیزه اعلام کرد.46

 «برترین پیروزى» را اخلاص،47 و آن را «میوه­ی [درخت] یقین»48 [به پاداش‏هاى خداوندى] مى‏دانست.

 مى‏فرمود: «کسى که [نیّت‏ها و عمل­کردش را به خاطر خدا] خالص گردانَد، آفریدگار پشتیبان زندگى این جهان و آن جهان او خواهد بود.»49

 کسى که مشتاق آن‏ چه در نزد خداوند [از پاداش‏ها] است، عملش را خالص مى‏کند.50

 

    ایمان‏پذیرى و دین‏باورى

 على، نه تنها در اوج ایمان و دین­باورى، بلکه خود تبلور ایمان بود. با معیارهایى که به پیروانش مى‏داد، آنان را در پیمودن جاده­ی رشد تشویق مى‏کرد:

 دین­باور، [در مسائل شخصى] آسان­گیر، نرم­خو و مورد اعتماد است.51

 دین­باور کسى است که دوستى، کینه و [چیزى یا مسئولیتى را از کسى] گرفتن یا دادنش به خاطر خداست.52

 مؤمن در توانگرى [نیز] پاک­دامن است.53

 دین‏باور کسى است که هرگاه از وى چیزى خواهند، نیاز پرسشگر را [کاملاً] برطرف سازد؛ و زمانى که خود از کسى چیزى طلبد، به مقدار ضرورت اکتفا مى‏کند.54

 مؤمن، بسیار مى‏اندیشد.55

 دین‏باور کسى است که دلش را از هر فرومایگى پاکیزه سازد.56

 جانِ دین باور [در جایى که سختى لازم است] سخت‏تر از صخره و [پیکرش] فروتن‏تر از یک برده است.57

 خِرَد، دوست دین­باور؛ دانش، وزیر او؛ شکیبایى، فرمانده­ی سپاهش؛ و کردار، کارگزار اوست.58

 هرگاه روح مؤمن [پس از مرگ] به آسمان عروج کند، فرشتگان شگفت­زده مى‏گویند: «شگفتا! چگونه از سرایى موفق بیرون آمد که برگزیدگان ما، در آن تباه شدند.»59

 شکفتگى دین­باور در چهره، و اندوهش در دل است؛

 از همه گشاده­سینه‏تر [در پذیرش دانش‏ها و رازها، و احساس دل­تنگى نکردن از غم‏هاى این جهان] است؛

 از همه فروتن‏تر است؛

 بلندمرتبگى را خوش نمى‏دارد؛

 ریا را دشمن مى‏دارد؛

 بسیار خاموش است؛

 وقتش پُر است؛

 بسیار شکیبا و بسیار سپاس­گزار است؛

 در ژرفاى اندیشه‏اش فرو رفته؛

 با هر کسى دوستى نمى‏کند؛

 نرم­خوست... .60

 سه منش است که اگر در کسى باشد، ایمانش کامل خواهد بود:

 هرگاه [از شخصى یا چیزى] خشنود باشد، این خرسندى او را به راهِ باطل [و طرفدارى بى‏جا از آن شخص یا چیز] نمى‏کشاند؛

 اگر خشمگین شود، خشمش او را از [جاده­ی] حق بیرون نمى‏کند؛

 و هرگاه قدرت یابد، چیزى را که حق او نیست، نمى‏گیرد.61

 دین باور، هنگام آشوب‏ها آرامش دارد؛

 زمان ناگوارى‏ها، [بى‏شیون و مویه در آیین خود] استوار است؛

 در گرفتارى، بسیار شکیباست؛

 هنگام فراخى زندگى، بسیار سپاس­گزار است؛

 به دشمنان ستم نمى‏کند!

 دوستان را نمى‏آزارد؛

 مردم از وى در آسایش‏اند؛

 و خود [با برتر شمردن دیگران]، در رنج است.62

 انسانِ باایمان، هرگاه مى‏نگرد، پند مى‏گیرد؛

 چون خاموش مى‏شود، مى‏اندیشد؛

 هرگاه سخن مى‏گوید، یاد خداوند مى‏کند؛

 احساس بى‏نیازى مى‏کند، سپاس مى‏گوید؛

 چون ناگوارى بدو رسد، [اگر آن مشکل راه‏حلى ندارد،] شکیبایى مى‏ورزد؛

 زود راضى مى‏شود؛

 دیر به خشم مى‏آید؛

 اندکى از سوى خداوند [نعمت] به او رسد، خرسند مى‏شود؛

 تصمیم مى‏گیرد کارهاى نیک بسیارى انجام دهد؛

 به انجام بخشى از آن موفق مى‏شود؛

 و به­دلیل کارهاى خیر بسیارى که [موفق نشده] به آن‏ها عمل کند، حسرت مى‏خورد.63

 ارجمندى دین­باور، در رها کردن بگومگوهاى بیهوده است.64

 مؤمن کسى است که نه به دوستش خیانت مى‏ورزد، نه او را خوار مى‏کند، نه وى را متهم مى‏سازد و نه به او مى‏گوید: از تو بیزارم.65

    خداباورى

 خود فرمود: «هیچ بنده‏اى پیش از من، همراه پیامبر، خداوند را نپرستیده است.»66

 «ابن‏ عساکر» - دانشمند بزرگ اهل سنّت - مى‏گوید: «هرگز [على] بتى را نپرستیده است.»67

 هر کدام از شما مى‏خواهد جایگاه خودش را نزد آفریدگار بداند، بنگرد هنگام گناه کردن، خداوند در نزد او از چه منزلتى برخوردار است.68

 بازگشت به سوى خدا

 شش چیز در توبه [کامل] گِرد هم مى‏آیند:

 پشیمانى از گناهان گذشته، انجام واجبات ترک شده، پس دادن حقوق دیگران، حلالیت طلبیدن از مخالفان، تصمیم بر ترک گناه، به کارگیرى پیکر در راه طاعت خداوندى همان گونه که آن را در راه گناه پرورش داده بود و این که تلخى پیروى را به بدن بچشاند، آن طور که شیرینى گناه را به آن چشانده بود.69

 نشود که خدا ... درِ توبه را بگشاید، در حالى که درِ آمرزش را بسته باشد.70

 در وصف توبه­کنندگان فرمود: «درختان گناهان­شان را برابر چشمان دل­شان کاشته‏اند؛ و به آب [و اشک‏]هاى پشیمانى، آبیارى‏شان کنند؛ پس برای­شان میوه‏هاى سلامتى [از گناه و آتش دوزخ] به بار مى‏آورده و خشنودى و بزرگوارى [آفریدگار] را به­دنبال خواهد داشت.71

 آن که [از راه گناه] برگردد، یزدان به سوى او برمى‏گردد و فرمان مى‏دهد اعضایش گناهش را بپوشانند [و روز رستاخیز رسوایش نکنند] و بخش‏هاى [مختلف] زمین، گناهش را پنهان کنند و فرشتگانى که گناهانش را نوشته‏اند، دچار فراموشى شوند.72

 گناه، بیمارى است، طلب آمرزش داروست، و شفا [ى کامل]، آن است که دیگر گِرد گناه نگردى.73

 عشق به خداوند

 روزى عربى از وى پرسید: «درجه‏هاى عاشقان خداوند چند تاست؟» فرمود: «پایین‏ترین آنان کسانى هستند که پیروى خویش را کوچک مى‏دانند و نافرمانى خود را بزرگ مى‏شمارند؛ آنان گمان مى‏کنند در این جهان و آن جهان، مجرمى جز آن‏ها نیست.»

 مرد عرب از هوش رفت. چون به هوش آمد پرسید: «درجه‏اى بالاتر از آن هم هست؟»

 - بله، هفتاد درجه!74

 مى‏فرمود: «عشق به خداوند، آتشى است که بر چیزى نمى‏گذرد، جز آن که آن را به آتش مى‏کشاند؛ و نورى خدایى است که بر چیزى پرتو نمى‏افکنَد، جز آن که آن را نورانى مى‏کند؛ پس کسى که خداوند را دوست بدارد، یزدان همه چیز زمین و ملکوت را به او مى‏دهد.»75 دلى که شیفته­ی خداوند است، ناگوارى بسیار را به خاطر خداوند دوست دارد؛ دلى که روى­گردان از اوست، تن‏آسایى را دوست دارد؛ پس اى انسان گمان مبر بى‏رنج به والایى خواهى رسى. حق، سنگین و تلخ است [بر گوش‏هاى مردم] و باطل سبک، شیرین و بیمارى­افزا.76

 و هرگاه خداوند بخواهد بنده‏اى را گرامى بدارد، او را گرفتار محبت خود مى‏کند.77

 هر زمان دیدى خداوند سبحان تو را با نام خود آرامش مى‏بخشد، پس [بدان] دوستت دارد78 [و سپاس­گزار باش] و هنگامى که دیدى آفریدگار تو را با مردم آرامش مى‏بخشد و از یادش هراسان مى‏شوى، پس بدان [به­دلیل کارهاى زشتت] تو را دشمن مى‏دارد.79

 و دوستان پروردگار کسانى هستند که:

 مرگ خویش را نزدیک مى‏انگارند،

 آرزو [هاى درازمدت غیرضرورى] را دروغ مى‏شمارند،

 پُر کارند،

 و اندک مى‏لغزند.80

 

پی نوشت­ها:

1. تحف العقول0 /116.

 2. مناقب آل ابى طالب 434/3.

 3. همان /104؛ خصال /614.

 4. غرر الحکم /حدیث 9048.

 5. همان /حدیث 9057.

 6. بحار الانوار 490/33؛ عیون الحکم و المواعظ /359؛ نهج البلاغه /نامه­ی 21.

 7. دستور معالم الحکم /15؛ عیون الحکم و المواعظ /42؛ کشف المحجه لثمره المهمّه /170.

 8. نهج البلاغه /حکمت 33.

 9. مسند الامام على(ع) 105/5.

 10. نهج البلاغه /خطبه­ی 200.

 11. مسند الامام زید /70.

 12. بحار الانوار 114/10؛ خصال /635؛ عیون الحکم و المواعظ /152.

 13. میزان الحکمه 3477/4.

 14. غرر الحکم /حدیث 6740.

 15. همان /حدیث 3643.

 16. عوالى اللئالى 295/3؛ نهج البلاغه /حکمت 304.

 17. بحار الانوار 295/70؛ نهج البلاغه /حکمت 347.

 18. غرر الحکم /حدیث 1768.

 19. سنن الامام على(ع) /41.

 20. سلیم بن قیس /423.

 21. الامالى، طوسى، /608؛ بحار الانوار 324/38.

 22. کنز الفوائد /127.

 23. مسند الامام على(ع) 170-169/6.

 24. نهج البلاغه /خطبه­ی 234.

 25. الشمائل المحمّدیه /179.

 26. مستدرک الوسائل 390/12.

 27. بحار الانوار 197/75.

 28. مستدرک الوسائل 340/12.

 29. الامالى، صدوق، /348؛ بحار الانوار 35/41.

 30. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 299/20.

 31. همان 304/20.

 32. بحار الانوار 36/2؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، 303/19.

 33. بحار الانوار 79/75.

 34. بحار الانوار 113/10؛ تحف العقول /123؛ خصال /635.

 35. غرر الحکم /حدیث 2345.

 36. همان /حدیث 3542.

 37. همان /حدیث 4064.

 38. همان /حدیث 3981.

 39. اصول کافى 162/2؛ عیون الحکم و المواعظ /214.

 40. نهج البلاغه /حکمت 327.

 41. غرر الحکم /حدیث 9414.

 42. همان /حدیث 10063.

 43. همان /حدیث 10297.

44. مناقب آل ابى طالب 381/1.

 45. عیون الحکم و الموعظ /284.

 46. بحار الانوار 528/33؛ نهج البلاغه /نامه 26.

 47. غرر الحکم /حدیث 622.

 48. همان /حدیث 853.

 49. همان /حدیث 8255.

 50. عیون الحکم و المواعظ /454.

 51. غرر الحکم /حدیث 1454.

 52. همان /حدیث 1742.

 53. همان /حدیث 1744.

 54. همان /حدیث 1825.

 55. همان /حدیث1933.

 56. همان /حدیث 1956.

 57. همان /حدیث 2064.

 58. همان /حدیث 2092.

 59. همان /حدیث 4091.

 60. همان /حدیث 4460.

 61. همان /حدیث 4668.

 62. همان /حدیث 1408.

 63. بحار الانوار 5/75؛ تحف العقول /212؛ نهج البلاغه /حکمت 218.

 64. بحار الانوار 268/74؛ تحف العقول /172.

 65. مسند الامام على(ع) 432/7.

 66. شرح الاخیار 179/1؛ الغارات 587/2.

 67. ارواء الغلیل 132/1.

 68. بحار الانوار 95/10؛ تحف العقول /107؛ خصال /617؛ مکارم الاخلاق /148.

 69. مسند الامام على(ع) 360/9.

 70. اصول کافى 434/2؛ بحار الانوار 36/6؛ نهج البلاغه /حکمت 46.

 71. بحار الانوار 72/75.

 72. ثواب الاعمال /179؛ وسائل‏الشیعه، چ آل البیت، 74/16.

 73. عیون الحکم و المواعظ /56؛ مستدرک الوسائل 129/12.

 74. مستدرک الوسائل 133/1.

 75. مصباح الشریعه /192.

 76. میزان الحکمه 510/1؛ نهج البلاغه /حکمت 368.

 77. غرر الحکم /حدیث 3147.

 78. همان /حدیث 4040.

 79. همان /حدیث 4041.

 80. همان /حدیث 3552.