چه قدر دور شدم
زهراسادات هاشمیگلپایگانی
من از نجابت گلهای لاله، سادهترم
شبیه پاکی لبخند مادرم، پدرم
پدر که آمده از کربلا و سوغاتیش
حریر چادری سادهایست روی سرم
هبوط کرد شبی که فرشتهباران بود
و من که خیس عروجم، که غرق بال و پرم
چه قدر خاطره تعریف میکند مادر
چه نرم دست مرا میگرفت توی حرم
پدر که شانه به شانه ... قدم ... قدم ... آرام
و «السلام علیکم» و چشمهای ترم
که میخکوب به درگاه چوبی خورشید
- بدون بوسه از این بیتها نمیگذرم –
ولی چه ساده گذشتم چه ساده تن دادم
به ابرهای سیاه و حسود دور و برم
چه قدر دور شدم از نجابت مادر
چه قدر دور شدم از اصالت پدرم
کسی نمانده که دستی بگیرد از دستم
پلی نمانده که نشکسته است پشت سرم
ولی نخواه دلم را از این حرم بانو
به هر محل بکشم ... مثل آبرو ببرم
جهان چون دستخط کردگار است
علی موسویگرمارودی
جهان چون دستخط کردگار است
خدا خود برترین آموزگار است
جهان ما کتاب آن تواناست
در آن هر نقطه و هر حرف خواناست
اگر خواهی برآری سر بر افلاک
سواد آموز ای درمانده بر خاک
سواد آموز و خود را بیشتر کن
الفبای کتاب حق ز بر کن
سواد آموز تا خواندن بدانی
خط توحید را بهتر بخوانی
ازین خامه هزاران رنگ خیزد
گهی خط و گهی آهنگ خیزد
گهی در دشت خطی سبز دارد
گهی در کوه گلگون مینگارد
به دریا رنگ این خط آسمانیست
به سمت لالهزاران ارغوانیست
گهی شنگرف1 و گه آبی نویسد
گهی با رنگ عنابی نویسد
نویسد گه به خاک و گاه بر سنگ
گهی بر کوه و گاهی درهی تنگ
بود این سنبلستانهای انبوه
سیهمشق بهاران در دل کوه
بیا تا شعر باران را بخوانیم
چو باران اشک شادی برفشانیم
غزلهای خدا رنگینسرود است
گهی جوبارک است و گاه رود است
گهی یک قطعه شعرش تخته سنگیست
گهی مرغی خوش آوا گه پلنگیست
گهی تکبیت او رنگین کمان است
گهی یک چامهی او، آسمان است
گهی دشت است و گاهی کوهساران
گهی شعر بلند آبشاران
گهی شعر سپید از برف آرد
گهی بیوزن و گه موزون نگارد
گهی جنگل، گهی ابر و گهی آب
گهی یک بیشه، گاهی شعر مهتاب
گهی در دره، خواب مه ترازد
گهی صد مثنوی از ابر سازد
تو هم شعر خدایی، چون ندانی
که باید خویشتن را خود بخوانی؟
1. رنگ قرمز تیره.
شاعر شهادت میدهد
زهرا اسماعیلگل
تقدیم به امامحسن عسگری(ع)
جنس قلم باید فقط از نور باشد
تا شاعری در وصف تو مقدور باشد
بوی نگاهت را گرفته بیتهایم
آیا نباید شاعرت مغرور باشد؟
میترسم از هر پنجشنبه هر دوشنبه
ماهام اگر در برکهای محصور باشد ...
دیوانهی آن گنبد زخمیست چشمم
راضی نباش از سامرایت دور باشد
شاعر شهادت میدهد این بیتها را
گفته است تا با دفترش محشور باشد
من پابهپای یازده مصرع شکستم ...