عنوان فیلم: سیب و سلما
فیلمنامهنویس: سیدناصر هاشمزاده
کارگردان: حبیبالله بهمنی
نقشآفرینان: «سیدمحمدهادی دیباجی»، «سوگل قلاتیان»، «جعفر دهقان»، «اسماعیل خلج» و ...
دههی اخیر در تاریخ سینمای ایران، از جهت علاقهمندی سینما به موضوع روحانیون، سرآمد سالهای پیشین است؛ چرا که برخی از فیلمسازان با دیدگاههای کاملاً متفاوت به ساخت فیلمهایی با قهرمان روحانی پرداختند. هر فیلمساز با توجه به این که فرد روحانی قهرمان اصلی فیلمش است و یا شخصیتی فرعی، از نقطهنظر شخصی خودش به نقش روحانیون در جایگاه فردی، خانوادگی و اجتماعی پرداخته است. از مقبولترین آثار مربوط به این قشر میتوان به فیلمهای «زیر نور ماه»، «مارمولک»، «پابرهنه در بهشت»، «او»، «طلا و مس»، «لطفاً مزاحم نشوید»، «یک حبه قند» و ... اشاره داشت. کارگردانان هر کدام از این فیلمها به فراخور نقشی که برعهدهی شخصیتهایشان گذاشته بودند، انتظار باورپذیری و نقشآفرینی درستی را هم از بازیگرانشان داشتند تا شخصیت روحانی را با توجه به دیدگاههای خود و موضوع اصلی اثرشان، به روی پرده بیاورند.
«سیب و سلما» هم یکی از آن فیلمهایی است که نقش اصلی آن طلبهای به نام «صادق» است که بسیار آرمانی میاندیشد و عمل میکند و در مکانی بسیار زیبا چون مدینهی فاضله در میان مردمان حکیم زندگی میکند. خانهی او و مزارع اطرافش بهشت روی زمین است و صادق همیشه در میان گل و بته است؛ چرا که خانوادهاش به شغل پرورش و فروش گل مشغول هستند که استعارهای از نهاد پاک و زیبای صادق است که در دامان پدر و مادری زیباسیرت و خوشعطر و بو پرورش یافته است.
صادق با درک شخصی بهدنبال روحانیت نرفته است و فقط طبق نذر مادرش برای فرزنددار شدن و روانه کردن وی به کسب دانش دینی، به کسوت طلبگی درآمده است. در واقع مادر توانسته است او را راهی دنیای تحصیل دین کند. به همین دلیل است که مخاطب تدین و تقید صادق به امور دینی را به فطرت پاک او نسبت میدهد و نه به شغل و تحصیلش که به نظر میرسد تأثیر چندانی در رفتار و گفتار صادق پس از شروع به تحصیل در او ایجاد نکرده باشد.
صادق هنوز خود را در حد موعظه و منبر نمیداند و همچنان یک جوان سادهی روستایی است که به نیت ازدواج به روستای زادگاهش بازگشته است.
وی بهخاطر دیگران بهراحتی از خواستههای خویش میگذرد و همین که متوجه میشود دخترخالهاش به کس دیگری علاقهمند است با هدایای او - که در بقچهای نهاده است - راهش را به طرف شهر کج میکند و از ازدواج منصرف میشود. حتی وقتی با رقیب عشقیاش رو در رو میشود بدون درگیری جدی حق را به او میدهد و با وجود صحبت والدینش با خاله، از خیر این ازدواج میگذرد.
تا به این جای داستان مخاطب با توجه به ریتم کُند فیلم، با طلبهای منفعل روبهروست که طبق نذر مادرش تصمیم به ثبتنام در رشتهی تحصیلات حوزوی گرفته و هیچ گونه مخالفتی با نذر والدینش نداشته است اما در مسیری که صادق بهطرف شهر میرود و در نقطهعطفی دیگر، تازه داستان اصلی فیلم شروع میشود.
درست وقتی که بهنظر میرسد خبری نیست و قرار هم نیست اتفاق خاصی رخ دهد، شیطان صادق را وسوسه میکند. او از آب جوی روانی وضو میگیرد و آب میآشامد و نماز میخواند تا این که سیبی از درختی میافتد و صادق تنها یک گاز از آن سیب را میخورد و تازه متوجه میشود که آن سیب صاحبی دارد؛ پس برای حلالیت گرفتن به راه میافتد.
با آمدن باد و افتادن سیب از درخت و دست بردن صادق به آن سیب، طلبهی جوان هبوط میکند؛ همان طور که آدم به وسوسهی خوردن سیبی، درگیر بلاهای مختلفی میشود. مصائب دنیوی صادق در یافتن صاحبان باغ خلاصه میشود؛ هر چند این مصیبتهای بهنظر کوچک باعث رشد او میشوند و وی میتواند عاقبت حیرانی خود را، در این گیر و دار بیابد.
پس از این، فیلم شبیه حکایت معروفی است که جوانی برای حلالیت طلبیدن از میوهی باغی که خورده است بهدنبال صاحب باغ میگردد و با دختر او ازدواج میکند. هر چند این داستان هم بهشکلهای گوناگون روایت میشود و در نهایت سند داستان به ازدواج علامهی مقدس اردبیلی و به روایتی نحوهی آشنایی و ازدواج پدر و مادر او منتهی میشود.
سیب و سلما میکوشد با اقتباس از روایات کهن و مفاهیم اخلاقی، ارزشهای قدیم را در زندگی مدرن امروزی نشان دهد؛ و چه جایی بهتر از یک روستا و چه فردی بهتر از یک طلبهی ساده و باایمان که بخواهد مسئلهای به این کوچکی را بزرگ کند و ماجراهایی ساده و بدون پیچ و تاب خلق کند.
سیب و سلما میخواهد موضوع حق الناس را به مخاطبش یادآور شود و بگوید هر دزدی - آگاهانه یا ناآگاهانهای - از دزدیدن چیزهای بسیار کوچک شروع میکند. در طول فیلم هم چند بار به دزدیهای کوچک اشاره میشود که همه بهگونهای جبران مافات میکنند. در این میان، صادق، قهرمان تمام آن آدمهاست که قرار است فیلم تنها زندگی او را دنبال کند. البته تعبیر دیگری هم در این میان میتوان داشت، این است که پس از ماجرای دخترخالهی صادق و سرخوردگیش از ازدواج، گویا این گاز زدن بر سیب سرنوشت، علاوه بر امتحان الهی، راهی است تا صادق پاکدل بتواند جفت پاک و سادهای چون خودش را بیابد. سلما، اهل فلسفه است و در دانشگاه هم فلسفه میخواند و برای سرکشی به املاک پدر مرحومش به روستا آمده است. هر چند در ابتدای امر رفتار صادق برای سلما خیلی عجیب و غیرقابل باور است. قرآن خواندنهای مدام صادق و تکرار آیهای به همراه نماز خواندنهایش، برای سلما عجیب است تا این که او بقچهی هدایای خواستگاری دخترخالهی صادق را مییابد؛ بقچهای که در نهایت نصیب خود وی میشود.
با وجود سادگی و سرراستی بیش از حد فیلم، صحنههایی از فیلم روشن نیست و بیدلیل پرداخت شده است: بهفرض معلوم نیست علت اختلاف عموی سلما با پدر او چه بوده و یا این اختلاف چه ربطی به اصل داستان دارد، چرا صادق در خانهی پدری سلما بارها و بارها دچار وسوسه میشود، چرا سلما ناگهان و بدون دلیل گم میشود و چون گم شدن «حوا» در زمین، بالاخره فقط «آدم» این قصه میتواند او را بیابد ...
سیب و سلما شخصیتپردازی پیچیده و چندبعدی ندارد. شخصیت منفی قوی در داستان نیست. آدمها بیشتر با خود و نفس خود درگیرند تا با فردی دیگر. صادق چنان آرمانی است و درگیر مسائل اطرافش که از زندگی اجتماعی وامانده است. دنیای طبیعی و ماوراء طبیعی برای او یکی شده و وی قادر است بر تمام وسوسههای کوچک و بزرگش پیروز شود و در بهشت موعود خود، با تفکرات ایدهآلیاش زندگی کند.
هر چند قرار است کارگردان، فیلمی دینی و معناگرا بسازد، اما باید به این امر نیز توجه داشته باشد که در صورت وجود روابط علّی و معلولی قوی و منطقی، داستان فیلم در انتقال پیامش بسیار موفقتر عمل میکرد. در ساخت فیلمهایی که به مضامین اخلاقی اشاره دارد کار فیلمساز بسیار مشکلتر است؛ چرا که باید بتواند در عین علاقهمند کردن مخاطبان به موضوع، از لحاظ جذابیتهای بصری و زیباشناسی هم اثرش را شاخص نشان دهد تا فیلم دچار سادهانگاری و نصیحتهای اخلاقی و پندهای دینی نشود.
در چنین آثاری ایجاد موقعیتها و داستانهای فرعی، فیلم را در مسیر درست خودش میاندازد و مخاطب را مجاب به برقراری ارتباط با فیلم و احساس همذاتپنداری میکند. در چنین صورتی است که هر بینندهای با برانگیخته شدن حس این همانیاش، با توجه به ذهنیت و جهانبینیاش، خود را درگیر داستان صادق و سلما میکند. اما در شکل فعلی، فیلم خالی از هر روایت پرکشش و کشمکشی است و فقط سعی دارد با تصاویر زیبا و مناظر زیباتر مخاطبش را درگیر داستان کرده و روی صندلی سینما بنشاند؛ آن هم مخاطبی امروزی را که بارها و بارها به شکلها و روایتهای مختلف اصل ماجرای فیلم را شنیده است و با دیدن فیلم میانگارد چیز جدیدتر و یا بیشتری از آن روایتها، نصیبش نشده است.
در فیلمهای دینی امروزی دیگر لازم نیست نویسنده و کارگردان بارها به نماز، قرآن، مسجد و روحانیت اشاره کند تا مخاطب بینگارد با فیلمی خاص روبهروست که قرار است او را دچار تحول و یا لااقل مکثی در زندگی روزمرهاش کند. کوچکترین نگاهها، حرفها، عملها و اندیشههای قهرمان، حاکی از دیدگاه دینی اوست و همین نکات بهظاهر پیش پا افتاده، میتواند بهصورت غیرمستقیم و کاربردی داستان فیلم را پیش ببرد و سازندگان را به خواستهی مطلوبشان برساند.
متأسفانه گاه در شخصیتپردازی این طلبهی جوان از سوی فیلمنامهنویس و فیلمساز، اغراق شده است و صادق چنان باصداقت صاف و ساده است که گویا آدمی مبرا از هر گونه گناه است؛ و گاز زدن به آن سیب تنها گناه عمرش بوده که برای حلالیتطلبی و از بین بردن آثار آن گناه، میخواهد مخاطب را با خود همراه کند. باید کارگردان به این نکتهی مهم توجه میکرد که آیا صادق هیچ خطای دیگری نکرده و یا لازم نیست خود را برای دیگر خطاهایش سرزنش کند و ...
هر چند امروزه یافتن کسانی چون صادق در میان مردم بسیار مشکل است، اما امید میرود چنین آثاری - به شرطی که دچار سادهانگاری و شعار نشوند - بتوانند تلنگری به انسان گمگشتهی امروزی وارد کنند تا شاید لحظهای و یا ساعتی بهاندازهی تماشای سیب و سلما به خود و رفتار خود بیندیشند و آرمانشهر ایدهآلی اسلام را شکل دهند.