نگاهی به نقش مدرنیسم در افزایش طلاق و انحلال خانواده
(قسمت اول)
مقدمه
خانواده، یکی از بنیادینترین نهادهای حفظ و تربیت نوع انسان است که در آن، فرزندان با فراگیری ارزشها و هنجارها و تربیت روانی مناسب، برای ایفای نقش مثبت در بزرگسالی آماده میشوند.
مهمترین عامل فروپاشی این نهاد ارزشمند، متارکه یا طلاق است.
طلاق از آغاز زندگی اجتماعی بشر وجود داشته و حتی طبق قدیمیترین اسناد حقوقی، از ابتدا صورت قانونی نیز داشته است. البته در هر عصری درصد طلاق نسبت به جمعیت در حد معقولی بوده و ضرر جبرانناپذیری به بنیاد اجتماع وارد نمیساخته است، اما امروزه جوامع بشری شاهد افزایش روزافزون آمار طلاق در جامعه هستند؛ بهطوری که بیم نابودی بنیاد خانواده و بهدنبال آن، افزایش روزافزون انحرافات اجتماعی، ناهنجاریهای روانی و انواع بیماریهای روانپریشی در افراد مطلقه و فرزندان طلاق میرود.
این مقاله درصدد آن است تا با نگاهی اجمالی به تغییرات فرهنگی موجود در جوامع بهاصطلاح پیشرفتهی اروپایی و نگرش آنها به مسئلهی ازدواج، خانواده و طلاق، دورنمای کشورهای در حال توسعه را که شتابان بدان سو میروند، ترسیم کند تا دریابیم که چه عناصری از تمدن غرب، به چه نتایجی منجر خواهد شد تا در صورت تمایل بتوانیم از عناصر مضر فرهنگی غرب اجتناب کنیم.
نگاهی اجمالی به طلاق در نظامهای حقوقی گذشته
از جهت تاریخی، قدمت طلاق را به اندازهی ازدواج دانستهاند. در قدیمیترین متن حقوقی بهدست آمده مربوط به قانون حمورابی، متعلق به تمدن بابِل، این حق برای مرد و در شرایطی برای زن مجاز بود. همچنین در یونان باستان مرد حق داشت که هر وقت بخواهد و به هر دلیلی و بدون هیچ تشریفاتی زن خود را طلاق دهد. در روم باستان، پیش از مسیحیت، ابتدا طلاق زن ممکن نبود، مگر با اثبات زنای وی یا سوء قصد او به جان شوهر. ولی از سال 411 ق.م که قوانین خاصی وضع شد، طلاق بهطور مطلق برای مرد آزاد شد و از این تاریخ به بعد، آمار طلاق در روم حتی در میان قیصرها بهشدت افزایش یافت، اما پیش از ظهور مسیح(ع) دوباره شروطی برای انجام طلاق در نظر گرفته شد. در مصر باستان نیز معتقد به هیچ شرطی برای طلاق نبودند و مرد هر زمان که میخواست، میتوانست همسرش را طلاق دهد. در میان پیروان بودا نیز مرد میتوانست هر زمان که بخواهد، همسرش را طلاق دهد. در میان برهمنها طلاق ممنوع بود. در میان اعراب جاهلی نیز طلاق کاملاً شایع بود و محدودیتی برای طلاق وجود نداشت. در آیین یهود به مجرد این که مرد همسرش را نپسندد، حق دارد او را طلاق دهد، ولی به مرد توصیه میشود که تنها بهدلیل موجهی، مانند کاستیهای جسمانی یا اخلاقی، همسر خویش را طلاق دهد. در مسیحیت کاتولیک (که متأثر از قوانین روم باستان است) برای هیچ کدام از زن و مرد حق طلاق وجود ندارد و تنها زمانی که زن مرتکب زنا شده باشد، مرد میتواند او را طلاق دهد.1
طلاق در اسلام
اسلام ازدواج را به مثابه یک پیوند مقدس و دارای کارکردهای متعدد فردی و اجتماعی ضروری، مورد تأکید فراوان قرار داده است و طلاق را فی نفسه امری منفور و ناپسند و دارای کراهت بسیار شدید معرفی میکند و تمام تلاش خود را در جهت پرهیز خانوادهها از طلاق به کار میبندد، ولی در عین حال در مواردی که مصالح مهمتر ایجاب کند، ممنوعیتی برای طلاق وضع نکرده است. بر همین مبنا در کتب روایی ما نیز دستهای از روایات پدیدهی طلاق را بسیار مبغوض و منفور معرفی کردهاند؛ در حالی که برخی روایات دیگر، طلاق را در شرایط خاصی مجاز و حتی گاه لازم دانستهاند. بهطور کلی میتوان گفت که اسلام طلاق را به خودی خود مبغوض میشمارد و در جهت منصرف کردن افراد از آن، تمام تلاش خود را به کار میگیرد. با این وجود در مواردی که کارکردهای مطلوب خانواده با اختلالات جدی روبهرو شود و ادامهی زندگی مشترک، مفاسدی بیش از پیامدهای منفی طلاق به بار آورد، اسلام حکم به جواز یا رجحان و گاه لزوم طلاق کرده است.2
در خصوص اهمیت خانواده در اسلام باید گفت که توصیههای فراوان اسلام در مورد بردباری و گذشت همسران نسبت به یکدیگر و تحمل نارساییهای اقتصادی و دیگر مشکلات زناشویی، حکایت از آن دارد که اسلام در صورت وجود مشکلات قابل تحمّل نیز طلاق را مبغوض میشمارد و تا حدّ امکان میکوشد از فروپاشی نهاد مقدس خانواده جلوگیری کند. ولی مهم آن است که اسلام برای تحقق این هدف، عمدتاً بر راهبردهای اخلاقی و تربیتی تأکید کرده، کمتر به ممنوعیتهای قانونی توسل جسته است. دلیل این امر تا حدودی روشن است: ایجاد محدودیتهای شدید قانونی برای طلاق، کمک چندانی به تحکیم روابط زناشویی نمیکند؛ زیرا هنگامی که ازدواج دچار اختلال گردیده، با منع قانونی طلاق، معمولاً جایگزینهای نامطلوبی همچون متارکه یا جدایی غیررسمی، طلاق عاطفی - ناشی از سردی بیش از حد روابط - و خشونت خانگی، در انتظار زوجین خواهد بود. افزون بر این، منع قانونی طلاق میتواند انگیزهی افراد برای ازدواج را نیز کاهش دهد.
طلاق در جوامع توسعهیافته
در نتیجهی تغییرات ارزشی و حقوقی دهههای اخیر، در بیشتر کشورهای غربی، طلاق با رشد بیسابقهای روبهرو شده است؛ بهطوری که گاهی این مسئله بهعنوان یکی از شاخصهای «انقلاب جنسی» در غرب مطرح میشود.3
بسیاری از نویسندگان غربی معتقدند که امروزه در جوامع غربی، محتمل است که ازدواجها بهطور فزایندهای به طلاق منتهی گردد؛ بنابراین ازدواج برای زندگی، در حال ناپدید شدن است. برای مثال، از سال 1960 افزایش طلاق در کشور انگلیس در هر سال حدود 10 درصد بوده است (از 26000 طلاق در آن سال تا 70000 طلاق در سال 1998)؛ در حالی که در دههی 1930 آمار سالیانهی طلاق کمتر از 5000 مورد است. تعداد طلاقهایی که در سال 1996 واقع شد 9/13 در هزار نفر از کل جمعیت ازدواج کرده بود؛ در حالی که در سال 1964 این رقم 9/2 در هزار نفر جمعیت ازدواج کرده و در سال 1931 تنها 4 /0 در هزار نفر جمعیت ازدواج کرده بوده است.4 افزایش طلاق در بریتانیا، روندی را که در اکثر کشورهای اروپایی وجود دارد، منعکس میسازد.5
ایالات متحدهی آمریکا نیز بالاترین میزان طلاق را در میان کشورهای جهان داراست. در این کشور در سال 1997 تقریباً 1/2 میلیون طلاق واقع شد که نسبت به سال 1960 حدوداً دو برابر شده است.6 در آمریکا هر سال در مقابل دو ازدواج، یک طلاق صورت میگیرد.
در ایران طی سالهای اخیر افزایش میزان طلاق مشاهده میشود و این افزایش بهویژه در شهرهای بزرگ، بسیار محسوس بوده است. در سال 1371 تعداد طلاق در کل کشور 33983 مورد بوده است؛ در حالی که در سال 1379 این رقم به 53797 مورد رسیده است. میزان طلاق در کل کشور نیز بین سالهای 1375 تا 1379 از 63٪ در هزار به 85٪ در هزار افزایش یافته است.7
همچنین در سال 1379 نسبت تعداد ازدواجها به تعداد طلاقها در کل کشور 12 برابر بوده است؛ به این معنا که در برابر هر 120 ازدواج 10 طلاق به ثبت رسیده، در حالی که این نسبت در مورد استان تهران 1/6 بوده است؛ یعنی درمقابل هر 61 مورد ازدواج 10 طلاق صورت گرفته است.8
فروپاشی نهاد ازدواج در غرب
امروزه ثابت شده که در غرب حداقل حدود یک سوم ازدواجها به طلاق منتهی میشود؛ علاوه بر این که بسیاری از مردم در این کشورها در تمام طول عمر خود ازدواج نمیکنند. بر این اساس، باوری عمومی وجود دارد که ازدواج در کشورهای توسعهیافته رو به زوال است. طرفداران این اعتقاد، ارقام خانوادههای تکلنگهایSingle – or Lone-Parent) Households) یعنی خانوادههایی که معمولاً توسط یک زن سرپرستی میشود را شاهد میگیرند.9
برخی دیگر افزایش تعداد افرادی که بدون ازدواج با هم زندگی میکنند را علت این اعتقاد میدانند10. در این میان دکتر «رودز بویسون» (Dr Rhodes Boyson)، وزیر دولت محلی انگلستان، در یک همایش حاشیهای که توسط جامعهی مسیحی در کنفرانس حزب سنتی در «بورنموث» (Bournemouth)، سازماندهی شده بود، افرادی را که زندگی «تکلنگهای» برگزیدهاند، مورد نکوهش قرار داد و خانوادهی «تکلنگهای» را در بسیاری از مشکلات کشورهای توسعهیافته، - از جمله بریتانیا - مقصر دانست و گفت چنین خانوادههایی با افزایش تلقیح مصنوعی و روابط جنسی غیررسمی گسترش مییابند.
او گفت: «پدران یا مادران منفرد، آن چنان وضعیت خود را گسترش دادهاند که یارانههای خود از خزانهی عمومی را از حدود 15 میلیون پوند در سال 1960 به 1 میلیارد پوند در 1983، افزایش دادهاند.»
دکتر «بویسون» میگوید: «یک هفتم از فرزندان در خانوادههای تکلنگهای زندگی میکنند که یک سوم آنها در مناطق مرکزی شهرها هستند. او مسئولیت توحش پسران جوان لجامگسیخته را فقدان پدر دانست. معمولاً پسران را تنها بهوسیلهی پدران قاطع و مواظب میتوان تربیت کرد. دوری پدر به این معناست که پسران ارزشهای خود را از گروهها و همسالان پرخاشگر و غالباً وحشی میگیرند و برای یک زندگی توأم با جرایم شدید و در آشوب و شورش مناطق مرکزی، خفه و دارای گروههای اوباش و ولگرد شهر آماده میشوند.»
آیا خانواده به گونهای که ما آن را میشناسیم، در جوامع متمدن در حال نابودی است؟
امروزه در کشورهای توسعهیافته، خانوادهای که در آن، پدر برای کار بیرون برود و مادر برای مراقبت از کودکان در خانه بماند، جداً کمیاب است و تنها پانزده درصد از خانوارها را شامل میشود.
دو نوع دیگر از خانوار در سالهای اخیر در کشورهای توسعه یافته در حال افزایش بوده است: اول، خانوارهایی که در آن، افرادی تنها و بدون هیچ خانوادهای زندگی میکنند؛ (مانند کشور انگلستان که 25 درصد از کل خانوارها را تشکیل میدهد) دوم، زن و شوهرانی وجود دارند که بدون هیچ فرزندی با یکدیگر زندگی میکنند؛ زیرا آنها یا خواهان فرزند و یا قادر به داشتن فرزند نیستند. این خانوارها نیز در حال حاضر 27 درصد خانوارهای بریتانیایی را تشکیل میدهند.11
براساس دادههای فوق، بسیاری از نویسندگان و دانشمندان، معتقدند که زندگی خانوادگی در جوامع غربی بهسرعت در حال زوال و نابودی است.12
تأثیرات طلاق بر کودکان
سالانه میلیونها کودک در سراسر جهان بر اثر طلاق از مصاحبت یکی از والدین محروم میشوند. برای مثال در کشور انگلستان هر ساله حدود 160.000 کودک، گرفتار طلاق میشوند که تقریباً یک سوم آنها زیر پنج سال هستند. اولین نتیجهی این امر، این است که بسیاری از این کودکان، حداقل مدتی را در خانوادههای تک لنگهای میگذرانند. هماکنون 5/1 میلیون کودک انگلیسی در این شرایط زندگی میکنند.
یک معضل عمده این است که کودکان توسط پدر و مادرهایشان، بهعنوان حربهای علیه یکدیگر استفاده میشوند. این معضل و نیز نزاع در مورد حق حضانت، ممکن است موجب ناراحتیهای عاطفی شدیدتر از جدایی واقعی برای کودکان گردد.
پینوشتها
1. سالم محمد الجنابی، عائده، المتغیرات الاجتماعیه و الثقافیه لظاهره الطلاق، دار الحریه لطباعه، بغداد 1983، ص19 – 33.
2. بستان، همان، ص233.
3. همان، ص237.
4. Allan and Crow, Graham, Families, Households and Society, Palgrave, NewYourk, 2001. P 25.
5. Moore, Ibid, P 121.
6. Allan, Ibid, P26.
7. بستان، همان، ص 238.
8. همان.
9. Moore, Ibid, P 94.
10. Moore, Ibid.
11. Ibid.
12. Ibid.
سوتیترها
- در نتیجهی تغییرات ارزشی و حقوقی دهههای اخیر، در بیشتر کشورهای غربی، طلاق با رشد بیسابقهای روبهرو شده است.
- ایالات متحدهی آمریکا نیز بالاترین میزان طلاق را در میان کشورهای جهان داراست.
- مدرنیسم و توسعهی غربی بر اصول و مبانیای استوار است که آن را به این مراحل رسانده است. از جملهی این اصول، فردگرایی، لذتگرایی و تکساحتیانگاری بشر است.