زن نیلوفری


نیلوفر

قایق­ آب­های زلال اقیانوس است

نه گل مرداب

اما روزی که دلش آب می­خواست

سرابی مردابی در جاده­ی زندگی فریبش داد

کاسه­ی دل واژگون بر زمین کرده بود و طلب آب باران می­کرد

باران، کاسه­ی واژگون بر زمین

......

برخلاف دریای آرامش، پشت به فروغ نور

به سمت خشکی بیابان

تقلا می­کرد

خیال رسیدن به اقیانوس زیبایی را در سر داشت

ولی....

گم گشته بود، اما بی­خبر تقلا می­کرد

خیال اقیانوس، سوهان روحش گشته بود و آرامشی پریشان به جسم­اش وعده می­داد

سال­ها در افسون سراب اقیانوس

دست و پا می­زد