نقش بانوان در تاریخ اسلام (قسمت دهم)




فرازهای فصاحت

«دارمیه حجونیه» بانویی فاضل، عاقل، فصیح و توانا در مناظره است که مورخین او را در زمره‌ی دوست‌داران راستین حضرت علی(ع) معرفی کرده‌اند. مباحثه‌ی وی با معاویه درباره‌ی علی(ع) از قدرت استدلال، منطق قوی، برتری خردمندانه و صدق والایش در حق امیر‌مؤمنان(ع) حکایت دارد. در سالی که معاویه به سفر حج رفته بود از وی که در «حجون» مکه اقامت داشت، خبرگرفت. گفتند زنده و سالم است. کسی را به دنبالش فرستاد. او که زنی سیه‌چهره و نسبتاً فربه بود به حضور فرزند ابوسفیان آمد. معاویه او را دختر «حام» خطاب کرد. دارمیه گفت: «من از فرزندان حام نیستم که با این عنوان بخواهی مرا ملامت کنی بلکه زنی از "بنی‌کتانه-ام"». معاویه صحت ادعای او را تأیید کرد و پرسید: «می‌دانی برای چه تو را فرا خواندم؟» دارمیه گفت: «علم غیب را جز خداوند متعال کسی نمی‌داند.» معاویه گفت: «می‌خواستم از تو بپرسم چرا علی را دوست داری و با من خصومت می‌ورزی.» دارمیه بدون نگرانی متذکر گردید: «علی(ع) را به‌دلیل عدل و رعایت مساوات و انصاف دوست می‌دارم و می‌ستایم. ولی تو را به‌دلیل آن که با او جنگیدی دشمن می‌دارم. او از جانب پیامبر خدا به مقام زمام‌داری رسید. مساکین و درماندگان را دوست می‌داشت و اهل دیانت را تکریم می‌نمود. مخالفتم با تو از این جهت است که قساوت و خون‌ریزی پیشه‌ی توست. در قضاوت ستم می‌کنی و براساس هوای نفس حکم صادر می‌نمایی. با کسی که به رهبری مسلمین از تو سزاوارتر بود از در مخالفت برآمدی و آن چه را لایقش نبودی مطالبه کردی.» معاویه با شنیدن این مطالب، به سرزنش بانو دارمیه پرداخت، به حدی که خشم او را برانگیخت. با این حال دارمیه کوشید بر هیجان‌ها و احساسات خود غلبه کند و از موضع ناراحتی‌های شخصی سخنی نگوید که با واقعیت و حقایق در تضاد باشد. معاویه افزود: «آیا علی را دیده‌ای؟» دارمیه گفت: «آری» و حضرت را این گونه معرفی کرد: «سوگند به پروردگارم علی(ع) را دیدم که فریفته‌ی فرمان‌روایی نگردید، چنان که تو را فریب داده است. رفاه دنیوی او را سرگرم نساخت چنان که تو را مشغول کرده است.» معاویه گفت: «آیا از او کلامی شنیده‌ای؟» دارمیه گفت: «آری، سخنش را شنیده‌ام. سوگند به خداوند کلامش دل‌های تیره را صفا می‌داد چنان که روغن زیتون طشت‌ تیره را جلا می‌دهد.» معاویه پرسید: «آیا حاجتی داری؟» دارمیه خاطرنشان ساخت: «اگر برآورده سازی مطرح می‌کنم.» معاویه پذیرفت. دارمیه خواست یک‌صد شتر ماده‌ی سرخ مو با غلامانی که به آن‌ها برسند شد، معاویه از وی پرسید: «این‌ها را برای چه می‌خواهی؟» دارمیه گفت: «می‌خواهم به وسیله‌ی آن‌ها از اهل کرامت و بزرگان فضیلت حمایت کنم. کسب کمالات نمایم و اختلافات بین اقوام مسلمان را اصلاح کنم و به خاندان خویش رسیدگی کنم.» معاویه گفت: «اگر این شتران را به تو بدهم آیا نزدت مقام و منزلت علی(ع) را خواهم داشت.» دارمیه گفت: سبحان‌الله. هر آبی گوارا نخواهد بود و هر چراگاهی مطلوب نیست.» معاویه دستور داد آن چه را خواسته است به او تحویل دهند و خطاب به وی گفت: «این‌ها گوارایت باد. به خدا سوگند علی(ع) اگر در قید حیات بود این شتران را به تو نمی‌داد.» دارمیه تأیید نمود و افزود: «آری آن بزرگوار حتی یک تار موی شترها را که از اموال مسلمانان است به من نمی‌داد و از بیت المال هیچ گاه حاتم‌بخشی نمی‌کرد و آن را براساس عدالت، لیاقت و انصاف بین مسلمین توزیع می‌کرد.»1

تماشای آزادگی

«بکاره هلالیه» بانوی آزاده‌ای است که در شجاعت، شهامت، فصاحت و بلاغت و حماسه‌سرایی، در میان زنان مسلمان شهرت دارد. او از ارادتمندان مولای پرهیزگاران علی(ع) به‌شمار می‌رود. بکاره در نبرد میان سپاهیان حضرت علی(ع) با قوای معاویه، در منطقه‌ی صفین حضور یافت و دلاوران امام اول را با بیانات آتشین و سروده‌های حماسی تشویق به دفع شرارت سربازان اموی می‌کرد و معاویه و اعوان و انصارش را مورد شماتت قرار می‌داد. بعد از شهادت امیرمؤمنان(ع) با آن که اختناق شدید امویان مجال هر گونه حرکتی را از حامیان آن امام گرفته بود ولی بکاره هلالیه بدون خوف از این شرایط تیره و تار، از انتقاد نسبت به دستگاه حکومتی خاندان غاصب بنی امیه دست برنداشت و به افشای کارنامه‌ی ننگین و سیاه آنان پرداخت.

آن زمان که به‌دلیل خیانت برخی فرماندهان سپاه امام حسن مجتبی(ع)، معاویه خلافت جامعه اسلامی را غصب کرد و فرمان‌روایی برایش بلامعارض گشت، بکاره که سنین پیری را می‌گذرانید در شهر مدینه النبی بر معاویه وارد گردید در حالی که «مروان بن حکم» و «عمرو بن عاص» و «سعید بن عاص» حضور داشتند. مروان به معاویه گفت: «آیا این زن را می‌شناسی؟» معاویه پرسید: «او کیست؟» مروان پاسخ داد: «او کسی است که در جنگ صفین سپاهیان امیرمؤمنان(ع) را با این سروده‌ها برای جنگیدن با قوای شما این گونه مصمم می‌ساخت:

ای زید! شمشیری را که در خانه‌ی ما زیر خاک پنهان است، بیرون آور، این اسلحه که برای حوادث بزرگ مخفی گردیده بود، امروز باید از زیر خاک بیرون آید.» عمرو عاص اضافه کرد: «این همان زنی است که می‌گفت: "پسر هند(معاویه) هوس خلافت دارد ولی او فاقد شایستگی این مقام است، ای معاویه، هوای نفس، تو را به گمراهی کشانیده و عمرو بن سعید اسباب بدبختی و فلاکت تو را فراهم ساخته است."» سعید بن عاص افزود: «این همان زنی است که می‌گفت: " آرزویم این بود که مرگم فرا برسد ولی از بنی امیه کسی را نبینم که بر فراز منابر خطابه می‌خواند، متأسفانه هر روز سخن‌گویی از بنی‌امیه در میان اجتماع، خاندان پیامبر را مورد عیب‌جویی و شماتت قرار می‌دهد."» در این موقع بکاره به سخن گفتن آغاز کرد و گفت: «آری به خدا سوگند آن چه را می‌گویند، گفته‌ام. اظهارات آنان را تکذیب نمی‌کنم. پیش از این، همه‌ی این‌ها را گفته‌ام، هر چه می‌خواهی بکن. بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) دیگر زیستن در این دنیای فانی پشیزی ارزش ندارد. سگ‌هایت را به جان من انداخته‌ای که از  هر سو به سویم پارس می‌کنند و حال آن که اعصابم فرسوده، کمرم خمیده و بینایی چشم را از دست داده‌ام.» معاویه لبخندی تلخ زد و گفت:  «این‌ها مانع از آن نمی‌گردد که من به تو احسان کنم. حاجت خود را بگو.» بکاره گفت: «نیازی ندارم و با  خشم آن جلسه را ترک کرد و رفت.»1

بیان حقایق و افشای روش مذموم معاویه توسط این بانو درس‌ آموزنده‌ای  برای هر مسلمانی است تا در برابر خلاف‌کاران و متجاوزان بایستد و با بیان قاطع و کوبنده بر سر متجاوزان به حقوق مردم بکوبد؛ زیرا سکوت در این مسائل گناهی بزرگ است!

در پی آزادی زندانی

«ام سنان» دختر «خثیمه مذحجی» بانوی سخن‌ور عرب است که در خصوص حضرت علی(ع) ارادتی توأم با معرفت بروز می‌داد. در جنگ صفین، قبیله‌ی «مذحج» را برای خنثی کردن تهاجم قوا تهییج کرد. او علاوه بر این حرکت تبلیغی، در زمره‌ی زنان شجاعی است که در اوج سلطه و سیطره‌ی معاویه، بر او وارد شده، در حضور اطرافیانش اشعاری در مدح  حضرت علی(ع) خواند. آن گاه معاویه را با باد انتقاد گرفت و به وی هشدار داد که اطرافیانت کینه‌ی مسلمانان را به دل گرفته‌اند، اگر می‌خواهی نزد مردم عزیز باشی آنان را از اطرافت دور کن

«مروان حکم»، والی مدینه، جوانی از قبیله‌ی «بنی لیث» را دستگیر و محبوس ساخت. ام سنان که مادر بزرگ پدری او بود برای رهایی نوه‌ی خویش از زندان، راهی شام گردید و به دربار معاویه رفت. معاویه ضمن پرسش از علت مسافرتش، به وی یادآور گردید هیچ گاه تحریکات او را در جنگ صفین فراموش نمی‌کند. ام سنان گفت: «فرزندان "عبد مناف" در خوش‌اخلاقی و احسان مشهور و معروف بوده‌اند، چه خوب بود تو روش نیاکان را پیش می‌گرفتی.» معاویه گفت: «این اظهارات را قبول دارم ولی چگونه از یاد ببرم سخنانی را که این گونه در جنگ مزبور بر زبان می‌آوردی:

همه در خوابند و من بیدار و اندوه‌ها امشب مرا راحت نمی‌گذارند، ای قبیله‌ی مذحج قیام کنید که جای درنگ نیست زیرا دشمن قصد آل پیامبر(ص) را کرده است. این علی(ع) است که چون ماهی درخشان در آسمان پرتوافشانی می‌کند و ستارگانی او را در برگرفته‌اند. او بهترین مردم و پسر عموی حضرت محمد(ص) است که به وسیله‌ی نور او انسان‌ها به راه خیر و سعادت ره‌نمون می‌گردند.» ام سنان گفت: «آری، این اشعار را گفته‌ام ولی همچنان از تو انتظار پیروی از نیاکان را دارم.» یکی از حاضران گفت: «او چگونه از خلیفه انتظار نیکی دارد در حالی که اشعاری این گونه سروده (که ترجمه‌اش چنین) است:

ای ابالحسن اگر کشته شدی، همواره حق‌شناس بودی و مردم را به مسیر حق هدایت کردی. خوش بخواب. تا وقتی که کبوتر بر شاخه‌های درختان آواز می‌خواند، درود خداوند پیوسته نثار تو باد. بعد از رسول اکرم(ص)، جانشین برحق او بودی که درباره‌ی ما به تو وصیت فرمود و تو هم به درستی به آن عمل کردی. پس امروز پیامبر جانشینی ندارد که مسلمین به او امیدوار گردند و من هرگز بعد از علی(ع) کسی را ستایش نمی‌کنم و مدح نمی‌گویم.»

ام سنان گفت: «همه این‌ها را گفته‌ام. زبان، گویا و گفتار، صادق است اما اگر تقاضای مرا اجابت کنی شاید مقداری از کینه‌های مؤمنان نسبت به تو، از دل-شان بیرون آید.» معاویه گفت: «چه تقاضایی داری؟» ام سنان گفت: «مروان که فرماندار تو در مدینه است به عدالت رفتار نمی‌کند. همواره در تعقیب لغزش‌های مردم است و عیب‌جویی او استمرار دارد. نوه‌ام را زندانی کرده است. نزدش رفتم و با او در این باره مذاکره کردم. مطالبی را مطرح کرد که درخور او نبود. جوابش را گفتم و خاک بر دهنش ریختم. بعد گفتم باید نزد بالاتر از او بروم و از این روی شکایت وی را نزد تو آورده‌ام. از تو می‌خواهم او را ادب کنی و [توضیح] بخواهی که به چه دلیل فرزندم را روانه‌ی زندان ساخته است.» معاویه گفت: «او را از این بابت مورد موأخذه قرار نمی‌دهم اما دستور می‌دهم فرزندت را آزاد کند.»3

1. عقد الفرید، ج2، ص113؛ اعیان الشیعه، ج6، ص346.

2. قاموس الرجال، ج10، ص414.

3. همان، 1/401.