امیر گل‌ها (قسمت دهم)

نویسنده



روان‌شناسی معاصر می‌گوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقه‌مندتر می‌شوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش می‌توان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطره‌ای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.

مقاله‌ی پی‌درپی امیر گل‌ها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:

سرزنشگرى

 سرزنش دارویى است، اما تلخ که تنها در لحظه‏هاى ویژه‏اى باید از آن بهره گرفت؛ و سرزنشگرى کارى است بس ظریف.

 حضرت گاه درباره‌ی یارانش که کوتاهى‏هایى مى‏کردند، لب به سرزنش مى‏گشود، اما خود به ظرافت آن توجه داشت و یارانش را نیز بدان نازک‏اندیشى‏ها توجه مى‏داد:

 زیاده‏روى در سرزنش، آتش یک‌دندگى [سرزنش شونده] را شعله‏ور مى‏سازد.1

 هرگاه [کسى را] سرزنش مى‏کنى، پس راهى [برایش] بگذار [و چنان زیاده‏روى نکن که هر گونه راه بازگشت بر او بسته مانَد].2

 میوه‌ی کوتاهى، سرزنش [شنیدن] است.3

 زنهار از سرزنش‏هاى پى‏درپى؛ زیرا این کار [سرزنش-شده را] به تبه‌کارى آزمند تبدیل مى‏کند؛ و سرزنش را سبک [و عادى برایش] مى‏سازد.4

 چه بسیار سرزنش‌شده‏اى که بى‏گناه است.5

  سکوت

 هیچ نگهبانى را محافظ‌تر از سکوت نمى‏دانست.6

 به افراد گوشزد مى‏کرد: «مسلمان، تا خاموش است نیکوکار شمرده مى‏شود؛ چون سخن گوید، نیکوکار یا گنه‌کار محسوب مى‏شود.»7

 البته ایشان هر نوع خاموشى را نمى‏ستود و مى‏فرمود:

 خاموشى از سخنِ حکیمانه، خیرى ندارد، همچنان که گفتار جاهلانه نیز بى‏خیر است.8

 براى برخى از سکوت‏ها، خاصیتى رساتر از پاسخ باور داشت.9

 جبران آن‏چه برای خاموشى از کف داده‏اى، آسان‏تر است از جبران آن‏چه به‌دلیل گفتارت از دست داده‏اى.10

 اگر دوست دارى تن‌درست باشى و عیب‏هایت پنهان مانند، پس از سخنت بکاه و بر خاموشى‏ات بیفزا تا اندیشه‏ات افزون و دلت نورانى شود؛

 و مردم [نیز] از [گزند زبانِ] تو در امان مانند!11

 ستوده‏تر از شیوایى گفتار، خاموشى در جایى است که مقام سخن نیست.12

 سکوت به تو وقار مى‏بخشد و از زحمت پوزش‏طلبى در امانت مى‏دارد.13

 در خاموشى، سلامتى از پشیمانى است.14

 خاموشى را سبب شکوه و وقار و باعث بى‏نیازى از زحمت عذرخواهى مى‏شمرد.15

 لودگى

 سخن و شوخى گاه همسایه‏اند. از این‏رو، با این که ایشان فردى شوخ بود، به دیگران هشدارهاى جدّى مى‏داد که مرز احترام به دیگران را هنگام شوخى درهم نشکنند:

 شوخى را دشنام کوچک مى‏دانست.

 مى‏فرمود: «شوخى مکن که تحقیر مى‏شوى.»16

 هر چیزى بذرى دارد؛ و بذر دشمنى، شوخى است.17

 با دوستت شوخى نکن که دشمنت مى‏شود؛ با دشمنت شوخى نکن که [خشمگین مى‏شود و] نابودت مى‏سازد.18

 به کسانى که خواهان شخصیت اجتماعى بودند هشدار مى‏داد: [مردم] کسى را که [بسیار] شوخى مى‏کند، سبک مى‏شمارند.19

 

    نظارت همگانى (امر به معروف و نهى از منکر)

 تمامى اعمال ارزشمند - حتى جهاد در راه خدا - در مقایسه با امر به معروف و نهى از منکر چیزى نیست! جز قطره‏اى در برابر دریایى مواج و خروشان؛ و باید دانست که امر به معروف و نهى از منکر را نه در نزدیکى اجل نقشى است و نه در کاستن روزى تأثیرى.20

 گروهى منکر را با دست، زبان و قلب نفى مى‏کنند؛ چنین کسانى، تمامى خصلت‏هاى نیکو را یک جا فراهم آورده‏اند؛ دو دیگر گروه که نهى از منکر را به زبان و قلب محدود کرده، دست به کار نشده‏اند، به دو خصلت نیکو تمسّک جسته‏اند و یکى را تباه کرده‏اند؛ سه دیگر گروه، تنها با قلب منکر را نفى کرده‏اند و دست و زبان را وانهاده‏اند؛ اینان، همراه با تباه کردن شریف‏ترین خصلت‏ها، تنها به خصلتى بسنده کرده‏اند.

 «مختار تمّار» مى‏گوید: «من در مسجد کوفه مى‏خوابیدم و در مسجد سکونت داشتم و از بقّالى که اهل بصره بود، نان مى‏ستاندم. روزى بیرون شدم و دیدم که مردى مرا مى‏خوانَد: "لُنگ خود را بالا بگیر تا هم لباست پاکیزه‏تر مانَد و هم تقواى پروردگارت را بیش‏تر مراعات کنى." گفتم: کیستى؟ فرمود: "علىّ بن ابى طالب!"

 پس پشت سر وى روان شدم که به سوى بازار شترفروشان مى‏رفت. وقتى به آن جا رسید، ایستاد و فرمود: "اى بازرگانان! از سوگند ناروا بپرهیزید؛ که آن، کالا را رونق مى‏دهد وَ[لى] برکت را از میان مى‏بَرَد."

 سپس حرکت کرد تا به خرمافروشان رسید. در آن جا، کنیزى را دید که نزد خرمافروشى مى‏گرید. فرمود: "تو را چه شده است؟" گفت: "من کنیزى هستم که خانواده‏ام مرا فرستادند تا به یک درهم، برای‌شان خرما بخرم. وقتى آن را نزدشان بردم، نپسندیدند. آن را باز آورده‏ام ولى خرمافروش آن را باز نمى‏ستانَد". امام فرمود: "اى مرد! خرما را از او بستان و درهمش را به وى بازپس ده!" خرمافروش نپذیرفت. به او گفته شد: "او علىّ بن ابى طالب است."

 پس خرما را پذیرفت و درهم را به جاریه بازگرداند و گفت: "اى امیرالمؤمنین! تو را نشناختم؛ پس از من درگذر!" فرمود: "اى بازرگانان! تقواى خدا را پیشه کنید و خرید و فروش‏هاتان را نیکو گردانید تا خداوند ما و شما را بیامرزد."

 آن گاه روان شد و آسمان نیز باران فرو فرستاد. پس به دکّانى نزدیک شد و اجازه‌ی ورود خواست. صاحب دکّان به وى اجازه نداد و او را عقب راند. فرمود: "اى قنبر! او را نزد من بیاور." امام او را با تازیانه زد و فرمود: "به سبب آن که مرا عقب راندى، تو را نزدم؛ بلکه تو را زدم تا مبادا مسلمان ناتوانى را عقب رانى و یکى از اندام‏هایش را بشکنى و دیه‏اش بر عهده‌ی تو افتد."

 سپس به سراى جامه‏فروشان روان شد و نزد مردى زیباروى آمد و فرمود: "اى مرد! آیا دو جامه به پنج درهم دارى؟" مرد از جاى برخاست و گفت: "اى امیرالمؤمنین! آن‏چه مى‏خواهى، نزد من است." امام چون دید که فروشنده وى را شناخته، از او دور شد. سپس به پسرى نوجوان رسید و فرمود: "اى نوجوان! آیا دو جامه به پنج درهم دارى؟" گفت: "آرى؛ دارم." امام دو جامه ستاند، یکى به سه درهم و دیگرى به دو درهم. آن گاه فرمود: "اى قنبر! جامه‌ی سه درهمى را تو بستان!" قنبر گفت: "شما به داشتنِ آن سزاوار ترید؛ چرا که بر منبر فرا مى‏شوید و با مردم سخن مى‏گویید." امام فرمود: "وَ [لى] تو جوانى و داراى میل جوانى هستى. من از پروردگار خویش شرم دارم که از تو زیادت طلبم. از پیامبر خدا(ص) شنیدم که مى‏فرمود: [زیر دستان‌تان را] از آن‏چه خود مى‏پوشید، بپوشانید و از آن‏چه خود مى‏خورید، بخورانید."

 پس چون پیراهن را پوشید، آستین آن برایش بلند بود و از انگشتانش درگذشت. فرمود: "زیاده‌ی آن را ببُر." نوجوان آن را برید و گفت: "بیا تا لبه‏هایش را بدوزم." فرمود: "به همین حال، رهایش کن؛ زیرا مرگ آن قدر زود مى‏رسد که نیازى به این کار نیست!"»

 

    هدیه

 تأثیرهاى مثبت هدیه را بازگو مى‏کرد تا مردمان به دادن آن تشویق شوند.

 هیچ چیزى مانند هدیه، فرمانروا را به مهربانى وانمى‏دارد؛ کینه‌ی آدم خشمگین را فرو نمى‏نشاند؛ آن را که کناره مى‏گیرد، جذب نمى‏کند؛ کارهاى درست را موفق و تبه‌کارى‏ها را دفع نمى‏کند.21

 اگر به برادر مسلمانم هدیه‏اى دهم که برایش سودمند باشد، برایم محبوب‏تر از آن است که همانندش را در راه خدا صدقه دهم.22

 به آن که به تو هدیه نمى‏دهد، هدیه ده.23

 هدیه را تنها ارمغان‏هاى مادى نمى‏دانست:

 چه خوب هدیه‏اى است اندرز.24

 به سخن رسول گرامى(ص) عمل مى‏کرد و مى‏فرمود:

 اگر [چه ناچیزى مثل] پاچه‌ی بزى را نیز به من هدیه دهند، مى‏پذیرم [و از آورنده‏اش سپاسگزارى مى‏کنم و چشمم در پىِ هدیه‏هاى گران‌بها نیست].25

 

    همزیستى

 اسیران

 چون پسر ملجم شمشیرش را بر فرق حضرت فرود آورْد، امام به زانو درآمد. چون به هوش آمد به پسرانش - حسن و حسین - فرمود:

 این اسیر را در بند نگه دارید. غذایش بدهید و سیرابش کنید و اسارتش نیکو باشد.

 به پسرش امام مجتبى(ع) فرمود:

 پسرم! بر اسیرت مهربان باش و به او مهر بورز. نیکى کن و دلسوز باش ... .

 [سپس از هوش رفت] چون به هوش آمد، امام مجتبى کاسه‏اى از شیر به لبانش نزدیک کرد. اندکى از آن را نوشید و سپس کنار زد و فرمود: «آن را نزد اسیرتان ببرید.» سپس به ایشان فرمود:

 پسرکم! به حقّى که بر گردنتان دارم، جز غذا و نوشیدنى پاکیزه‏اى که مى‏خورید و مى‏نوشید، به او ندهید. تا هنگامى که چشم از این جهان فرو مى‏پوشم، با او نرمى کنید. از آن‏چه مى‏خورید به او بخورانید و از آن‏چه سیراب مى‏شوید به او بنوشانید ... .

 اقلیت‏هاى دینى

 روزى در سفرى پیاده، با غیرمسلمانى همسفر شد. غیرمسلمان از او پرسید: «کجا مى‏روى اى بنده‌ی خدا؟» پاسخ داد: «کوفه.» چون بر سر دو راهى رسیدند، همان راهى را رفت که غیرمسلمان مى‏رفت. مرد علت را پرسید. امام فرمود: «اوج [همسفرى و] همنشینى آن است که انسان چند قدمى دوستش را بدرقه کند. پیامبر(ص) به ما چنین فرمانى داد.»

 مرد پرسید: «[واقعاً] رسول خدا(ص) [چنین] گفت؟»

 - بله.

 - کسى که او را پیروى کند، کارهاى نیک او را پیروى کرده است. من به اسلام گواهى مى‏دهم.

 مرد، مسلمان و به دنبال امام رهسپار شد.26

 روزى پیرمرد نابینایى را دید که دست به گدایى دراز کرده است. پرسید: «پیرمرد کیست؟» گفتند: «مردى مسیحى است. از کار افتاده و گدایى مى‏کند.»

 - تا زمانى که پیر و ناتوان نشده بود از او کار کشیدید، اینک [که به این حال و روز افتاده، نیکى خود را] از وى بازداشته‏اید؟ از بیت المال خرج او را بپردازید.27

 ابراز تأسف تلخِ امام(ع) براى ربودن خلخال[= پایبند]، گردنبند و گوشواره‌ی زنى غیرمسلمان از سوى «غامدى» - فرمانده‌ی سپاه معاویه – نشانه‌ی دغدغه‏هاى ایشان در حفظ حقوق غیرمسلمانان است.28

 استاندار امام در سرزمین فارس، مردى بود به نام «عمر»، پسر «ابى ‏سلمه‌ی ارحبى». در آن جا زرتشتیان بسیار بودند و استاندار با آنان خوش‌رفتارى نمى‏کرد. خبر به حضرت رسید. نامه‏اى نکوهش‌گرانه به او نوشت:

 دهقانان شهر تو، از درشت‌خویى و سخت‌دلى‏ات شکایت کرده‏اند که ایشان را تحقیر مى‏کنى و بر ایشان ستم روا مى‏دارى. نگریستم و دیدم که آنان هنوز مشرک‏اند و سزاوار نیست ... چون در پناه اسلام‏اند نشاید که آنان را برانى یا بر ایشان ستم روا دارى.29

 اقلیت‏هاى دینى، همانند مسلمانان اجازه داشتند در کشورهاى اسلامى «مطب» دایر و مردم را «ویزیت» کنند. این آزادى حرفه و رجوعِ به متخصص، چنان در جامعه‌ی متدینِ آن زمان امرى عادى بود که پس از ضربت خوردنِ امام، طبیبى یهودى و بسیار متخصص به نام «اثیر» - پسر «عمرو هانى سلونى» را بر بالین وى آوردند.30

 در نامه‏اى از مأموران مالیاتى‏اش مى‏خواهد: «به مالِ هیچ یک از مردم - خواه مسلمان و خواه نامسلمانِ داراىِ پیمان - دست‏اندازى نکنند.»31

 روزى زره گمشده‌ی خویش را در دست مردى یهودى دید. فرمود: «این زره، مال من است.» یهودى انکار کرد و گفت: «زره در دست من است؛ شما که ادعاى مالکیت آن را دارى، باید دلیل بیاورى.»

 چون حضرت شاهدى بر گفتار خود نداشت، شریح، قاضى محکمه‌ی کوفه، به نفع یهودى حکم صادر کرد. یهودى با مشاهده همسانى امام با دیگر قشرهاى جامعه و حتى یک فرد غیرمسلمان در برابر قانون، گفت:

 او راست مى‏گوید. زره مال اوست و در جنگ صفین، از اسبى خاکسترى رنگ بر زمین افتاده و من برداشته بودم. مرد، مسلمان شد. امام بدو فرمود: «اینک که مسلمان شدى، زره را به تو بخشیدم.»32

 در این رخ‌داد تاریخى، استقلال قاضى را نیز به‌خوبى مى‏توان دید. آن‏چه بر شگفتى آدمى مى‏افزاید این است که اتفاق زمانى رخ داد که امام خلیفه‌ی مسلمانان و حاکم بر حدود پنجاه کشور اسلامى فعلى بوده است. دانشمندان پیشین و معاصر اهل سنّت نیز این واقعه را در کتاب‏هاى خویش آورده‏اند.

 بانوان

 به بانوان سلام مى‏کرد، امّا خوش نمى‏داشت به زنان جوان سلام کند و مى‏فرمود:

 بیم آن دارم که از صدای‌شان خوشم بیاید و گناهى که از این راه بر من بنویسند، بیش از پاداشى باشد که در جست‌وجوى آن هستم.33

 جز بزرگوار به زن احترام نمى‏کند و جز فرومایه به وى توهین نمى‏کند.34

 در نامه‏اى خطاب به پسرش امام مجتبى(ع) از وى چنین مى‏خواهد: «کارى را که فراتر از توانایى زن است بر عهده‏اش نگذار؛ چرا که زن، [همانند] گل [داراى روح و جسمى لطیف، تُرد و شکننده] است ... .35

 بهترین بانوان شما، بانوان سهل‏گیر، نرم‏خو و سازگارند.36

 از مشورت با هر زنى بپرهیز؛ مگر با زنى که به تجربه نشان داده داراى اندیشه‏اى بلند است.37

 با بانوان [محرم و همسران‌تان] خوش‌گفتار باشید، تا آنان نیز خوش‏رفتار شوند.38

 زنان نزد شما، امانت یزدان‏اند؛ پس به آنان زیان نرسانید و [در مشکلات] تنهای‌شان نگذارید.39

 بردگان

 خود مى‏فرمود: «[در تقسیم غنائم جنگى] کنیزى با پسرش سهم من شد. تصمیم گرفتم خودش را بفروشم و پسرش را نگه دارم.» پیامبر(ص) به من فرمود: «یا هر دو را بفروش یا هر دو را نگه‏دار.»40

 مردى بینى برده‏اش را بریده بود. امام در قضاوت خود، برده را آزاد و سَرورش را مجازات کرد.41

 مى‏فرمود: «کسى که عضوى از اعضاى برده‏اش را بریده باشد، ما برده را آزاد و سَرورش را به‌شدت مجازات مى‏کنیم.»42

 مردمان را تشویق به آزادى بردگان مى‏کرد:

 کسى که برده‏اى مسلمان را آزاد کند، خداوند براى هر عضوش عضوى از او را از آتش دوزخ مى‏رهانَد.43

 بیماران

 وقتى به دیدن بیمار مى‏رفت و بر بالینش مى‏نشست، براى بهبودش دست به دعا برمى‏داشت.44

 از مردم مى‏خواست بیماران خود را با دادن صدقه مداوا کنند.45

 با بیان پاداش‏هاى عیادت، مردم را تشویق مى‏کرد به بیماران سرکشى کنند: «هرگاه مؤمن از مؤمنى عیادت مى‏کند، هفتاد هزار فرشته بر او درود مى‏فرستند تا برگردد.»46

 زمانى که کسى براى عیادت دوستش حرکت مى‏کند، همچنان در رحمت خداوند است. هنگامى که مرد بر بالین بیمار مى‏نشیند، مِهر پروردگار او را فرامى‏گیرد.47

 بیشترین پاداش را براى عیادتى قائل بود که کوتاه‏ترین باشد.48

 خانواده

 کانون خانواده را تا بدان جا محترم مى‏شمرد که در نامه‏اى به «رفاعه» نوشت: «مبادا درباره‌ی طلاق سخنى بگویى!»49

 هر چه را باعث گرمى این نهاد شود تشویق مى‏کرد، تا بدان حد که دانشمندان اسلامى «غذا خوردن مرد با همسرش» را مستحب برشمردند.50

 بى‏تبعیض، به مردان و زنان سفارش‏هایى مى‏کرد تا آسمان زندگى‏شان هماره آبى و بى‏ابر کدورتى بماند:

 الف) مردان

 پیش از هر چیز، اهمیت همسر شایسته را به مردان گوشزد مى‏کرد:

 به کسى چیزى بهتر از همسر شایسته داده نشد [همسرى که]:

 هرگاه شوهرش او را ببیند، شادمان شود؛

 و هر زمان که شوهرش در کنارش نباشد، [اموال و شخصیت] او را حفظ مى‏کند.51

 همسر همدل را یکى از دو عامل آرامش روانى مى‏دانست.52

 به مردى که نزدش شتافته بود و از همسرش شکایت مى‏کرد فرمود:

 در تمام حالت‏ها با همسرت سازگارى کن و به نیکى معاشرت نما؛ تا زندگى‏ات با صفا شود.

 از مردان مى‏خواست بهترین همسر براى خانم‌های‌شان باشند:

 بهترین شما کسى است که براى همسرش بهترین باشد؛ و من براى خانواده‏ام بهترینم.53

 خود چنان همسر نمونه‏اى بود که وقتى رسول گرامى از دخترش پرسید:

 همسرت را چگونه یافتى؟ حضرت فاطمه(س) پاسخ داد: «خوب [یا بهترین] شوهر است.»54

 آراستگى

 به مردان فرمان مى‏داد: «لباس‏های‌تان را بشویید؛ موهای‌تان را اصلاح کنید؛ مسواک بزنید؛ خود را بیارایید؛ پاکیزه باشید. بنى‏اسراییل چنین نکردند و در نتیجه، زنان‌شان آلوده‏دامن شدند.»55

 آزار ممنوع!

 هر مردى همسرش را با زبانش بیازارد، خداوند والا نه سخنى از او مى‏پذیرد و نه عدالت ورزى‏اش را، نه نیکوکارى‏اش را تا همسرش را خرسند کند؛ گرچه روزها روزه گیرد و شب‏ها به نماز ایستد و برده‏ها آزاد کند ... و [چنین مردى] از نخستین افرادى است که وارد دوزخ مى‏شود.56

 تأمین اقتصادى

 امام صادق(ع) مى‏فرماید: «اگر مردى مخارج همسرش را پرداخت نمى‏کرد، امام او را ناگزیر مى‏کرد به وظیفه‏اش عمل کند.»57

 زهدى که از امام(ع) سراغ داریم، تنها در مورد خودش بود که رهبرى جامعه‌ی اسلامى را به عهده داشت. این ساده‏زیستى براى خانواده‏اش نبود [گرچه آنان حق نداشتند اشرافى زندگى کنند]. از همین روى ابا صباح از امام صادق(ع) مى‏پرسد: «مى‏توان کودکان را با طلا آراست؟» حضرت مى‏فرمایند: «[آرى] شیوه‌ی امام على چنین بود که فرزندان و زنانش را با طلا و نقره در حد معقول مى‏آراست.»58

 تأمین جنسى

 به مردان مى‏گفت: «هرگاه یکى از شما مى‏خواهد با همسرش آمیزش کند، شتاب نورزد، زیرا زنان [براى رسیدن به اوج جنسى]، نیازهایى دارند.59

 تاب آوردن بداخلاقى همسر

 آگاه باشید! هر مردى بداخلاقى همسرش را تاب بیاورد، خداوند پاداش سپاسگزاران را به وى عطا خواهد کرد.60

 عدالت‏ورزى

 خود آینه‌ی عدالت بود: «هنگامى که دو همسر داشت، روزى که نوبت یکى از آن‏ها بود، در خانه‌ی همسر دیگرش وضو نمى‏گرفت.»61

 درباره‌ی مردى که یک یا سه همسر داشت و اینک با دوشیزه‏اى ازدواج کرده بود فرمان داد: «چون با دخترى ازدواج کند، هفت شب نزد او مى‏مانَد؛ پس اگر با بیوه‏اى ازدواج کند، سه [شب] بماند؛ سپس به تساوى میان همسرانش رفتار کند.»62

 درباره‌ی مردى که چند همسر داشت و به سفر رفته بود فرمود:

 «وقتى برگشت، نزد همسرى برود که نوبت او بود.»63

 غیرت‏ورزى بى‏جا

 به مردان توصیه مى‏کرد از حساسیت و تعصب بى‏جا دست بکشند، زیرا «درستکار را بیمار [دل] و پاک‌دامن را به بدگمانى مى‏کشاند.»64

 کمک در کارِ خانه

 پاداش‏هاى شگفت‏انگیزى از زبان رسول گرامى(ص) درباره‌ی کمک مرد در خانه نقل شده است. بر همین اساس، امام نیز در خانه هیزم مى‏شکست، آب مى‏آورْد و جارو مى‏زد.65

 وفاى به عهد و شرط

 کسى که به شرطى براى همسرش پاى‏بند شده است، باید آن را انجام دهد ... . مگر شرطى که حرام را حلال یا حلال را حرام کند.66

 

 ب) زنان

 مهریه‌ی مناسب

 مى‏خواست مهریه را سنگین در نظر نگیرند؛ زیرا آن را سبب ایجاد «دشمنى» مى‏دانست.67

 آزار ممنوع!

 هر زنى که شوهرش را با زبانش بیازارد، خداوند بلندپایه نه سخنى از او مى‏پذیرد و نه عدالتى، نه نیکوکارى و نه عملى، تا همسرش را راضى کند؛ گرچه [آن زن] روزها روزه گیرد و شب‏ها نماز برپا دارد و بنده‏ها آزاد کند ... [چنین زنى] از نخستین افرادى خواهد بود که به دوزخ گام مى‏نهد.68

 مى‏فرمود: «از پیامبر شنیدم که مى‏گفت: هر زنى به ناحق از همسرش کناره گیرد، در رستاخیز با [خودکامگانى چون] فرعون، هامان و قارون در پایین‏ترین طبقه از آتش محشور مى‏شود؛ مگر آن که توبه کند و برگردد.»69

 آگاه باشید! هر زنى که با [مشکلات اقتصادى] همسرش همراهى نکند و او را به آن‏چه در توانایى وى نیست، وا دارد، خداوند [هیچ] نیکى از او نپذیرد و [روز رستاخیز] پروردگار را در حالى ملاقات خواهد کرد که از او خشمگین است.70

 خوش‌بویى

 زنِ مسلمان باید خود را براى همسرش خوش‌بو کند.71

 نیکو همسردارى

 نیک همسردارى را جهاد زن مى‏شمرد.72

 ج) فرزندان

 از سفارش‏هایى که به پدرها و مادرها مى‏کرد، نقش بسیار مهم عاطفه را مى‏توان دریافت:

 پدرى که با محبّت به فرزندانش بنگرد، برایش عبادت مى‏نگارند.73

 کسى که فرزندانش را مى‏بوسد، نیکى برایش مى‏نویسند و کسى که فرزندش را شاد کند، خداوند، روز رستاخیز شادش مى‏کند.74

 از والدین مى‏خواست فرزندان‌شان را گرامى دارند75 و اگر به آنان وعده‏اى داده‏اند، به وعده‌ی خویش عمل کنند.76

 فقدان فرزند، جگر را آتش مى‏زند.77

 کسى که فرزند دارد، کودکى کند.78

 فرزند بد، شرف [پیشینیان] را نابود و نیاکان را بدنام مى‏سازد.79

 [فرزندم!]... تو را نه پاره‌ی تن، که تمام وجود خویش مى‏یابم؛ به گونه‏اى که اگر مصیبتى به تو رسد، پندارى که به من رسیده باشد؛ و اگر مرگ به سراغ تو آید، گویى به سراغ من آمده است.80

 از خداوند نخواستم فرزندانى [فقط] گل‌چهره و گل‏اندام به من بدهد، اما از وى خواسته‏ام فرزندانى مطیع [فرامین] خداوندى، بیمناک از [گناهان خویش برابر] او، بدهد؛ به گونه‏اى که هرگاه بدان‏ها مى‏نگرم - که پیرو خداوند هستند - چشمانم [از شادى] روشن شود.81

پی نوشت‌ها:

1. غرر الحکم /حدیث 1768.

 2. همان /حدیث 3977.

 3. همان /حدیث 4604.

 4. همان /حدیث 3748.

 5. همان /حدیث 5339.

 6. عیون الحکم و المواعظ /534.

 7. اصول کافى 116/2؛ ثواب الاعمال /164؛ خصال /15؛ من لایحضره الفقیه 396/4.

 8. اصول کافى 20/8؛ تحف العقول /94؛ من لایحضره الفقیه 396/4؛ نهج البلاغه /حکمت 182.

 9. جلوه‏هاى حکمت /356.

 10. غرر الحکم /حدیث 3725.

 11. همان /حدیث 3245.

 12. همان /حدیث 1827.

 13. تحف العقول /79.

 14. غرر الحکم /حدیث 1827.

 15. همان /حدیث 18827.

 16. همان /حدیث 2348.

 17. همان /حدیث 7316.

 18. همان /حدیث 10410.

 19. همان /حدیث 7861.

 20. نهج البلاغه /حکمت 375.

 21. مستدرک الوسائل 207/13؛ غرر الحکم /حدیث 15124.

 22. اصول کافى 144/5؛ تهذیب الاحکام 380/6؛ وسائل الشیعه، چ اسلامیه، 213/12.

 23. مسند الامام على(ع) 346/10.

 24. جلوه‏هاى حکمت /571.

 25. اصول کافى 141/5؛ تهذیب الاحکام 378/6؛ من لایحضره الفقیه 399/3.

 26. اصول کافى 67/2؛ بحار الانوار 53/41؛ حلیه الابرار 413/2؛ وسائل الشیعه، چ اسلامیه، 494/8.

 27. وسائل الشیعه، چ آل البیت، 66/15.

 28. نهج البلاغه /خطبه‌ی 27.

 29. بحار الانوار 489/33؛ نهج البلاغه /نامه‌ی 19.

 30. بحار الانوار 234/42؛ مقاتل الطالبیین /23.

 31. بحار الانوار 471/33.

 32. امام و مسائل حقوقى /80-79؛ بحار الانوار 56/41؛ الغارات 124/1؛ کامل ابن ‏اثیر 401/3؛ مناقب ابن ‏شهرآشوب 121/2.

 33. مکارم الاخلاق 235/1.

 34. کنز العمال 371/16.

 35. تحف العقول /87؛ مکارم الاخلاق 218/1؛ من لایحضره الفقیه 556/3؛ نهج البلاغه، نامه‌ی 31.

 36. وسائل الشیعه 15/14.

 37. بحار الانوار 256/103.

 38. همان 223/103.

 39. مسند الامام على‌(ع) 615/8.

 40. السنن الکبرى، بیهقى، 126/9.

 41. مستدرک الوسائل 463/15.

 42. همان 245/18.

 43. مسند الامام على(ع) 246/5.

 44. مستدرک الوسائل 151/2.

 45. خصال /حدیث الاربعمائه.

 46. مستدرک الوسائل 75/2.

 47. کنز العمال 98/9.

 48. همان 97/9.

 49. مسند الامام على(ع) 171/5.

 50. همان 403/5.

 51. وسائل الشیعه، چ آل البیت، 39/20.

 52. مسند الامام على(ع) 22/5.

 53. همان 313/10.

 54. امالى، سیّد مرتضى، 177/1؛ بحار الانوار 133/43.

 55. کنز العمال 640/6.

 56. مسند الامام على(ع) 455-454/4.

 57. همان 102/5.

 58. سنن الامام على(ع) /279.

 59. خصال /610 و 637؛ وسائل الشیعه 83/14.

 60. مسند الامام على(ع) 456-455/4.

 61. همان 37/5.

 62. همان.

 63. همان 38/5.

 64. اصول کافى 537/5؛ وسائل الشیعه، چ اسلامیه، 175/14.

 65. اصول کافى 86/5؛ بحار الانوار 151/43؛ عوالى اللئالى 200/3؛ من لایحضره الفقیه 169/3.

 66. مسند الامام على(ع) 39/5.

 67. همان 97/5.

 68. همان 455-454/4.

 69. همان 75/5.

 70. همان 456/4.

 71. بحار الانوار 100/10؛ تحف العقول /111؛ خصال /621.

 72. بحار الانوار 252/103؛ نهج البلاغه /حکمت 136.

 73. مسند الامام على(ع) 140/5.

 74. همان 139/5.

 75. همان 157/5.

 76. همان 158/5.

 77. غرر الحکم /حدیث 6542.

 78. مسند الامام على(ع) 136/5.

 79. غرر الحکم /حدیث 10065.

 80. نهج البلاغه /نامه‌ی 31.

 81. سنن الامام على(ع) /280