روانشناسی معاصر میگوید: «هر چه از موضوعی یا شخصیتی بیشتر بدانید، به آن علاقهمندتر میشوید. شخصیت هر فرد را از دو راه «حرف»ها و «رفتار»ش میتوان شناخت؛ گرچه این دو، تنها قطرهای از دریای شخصیت آدمی است، نه تمام آن.
مقالهی پیدرپی امیر گلها، نگاهی نو دارد به زندگی و شخصیت امیرمؤمنان(ع) در چهار بعد: ارتباط با «خویشتن» با «خدا»، با «دیگران» و با «طبیعت»:
سرزنشگرى
سرزنش دارویى است، اما تلخ که تنها در لحظههاى ویژهاى باید از آن بهره گرفت؛ و سرزنشگرى کارى است بس ظریف.
حضرت گاه دربارهی یارانش که کوتاهىهایى مىکردند، لب به سرزنش مىگشود، اما خود به ظرافت آن توجه داشت و یارانش را نیز بدان نازکاندیشىها توجه مىداد:
زیادهروى در سرزنش، آتش یکدندگى [سرزنش شونده] را شعلهور مىسازد.1
هرگاه [کسى را] سرزنش مىکنى، پس راهى [برایش] بگذار [و چنان زیادهروى نکن که هر گونه راه بازگشت بر او بسته مانَد].2
میوهی کوتاهى، سرزنش [شنیدن] است.3
زنهار از سرزنشهاى پىدرپى؛ زیرا این کار [سرزنش-شده را] به تبهکارى آزمند تبدیل مىکند؛ و سرزنش را سبک [و عادى برایش] مىسازد.4
چه بسیار سرزنششدهاى که بىگناه است.5
سکوت
هیچ نگهبانى را محافظتر از سکوت نمىدانست.6
به افراد گوشزد مىکرد: «مسلمان، تا خاموش است نیکوکار شمرده مىشود؛ چون سخن گوید، نیکوکار یا گنهکار محسوب مىشود.»7
البته ایشان هر نوع خاموشى را نمىستود و مىفرمود:
خاموشى از سخنِ حکیمانه، خیرى ندارد، همچنان که گفتار جاهلانه نیز بىخیر است.8
براى برخى از سکوتها، خاصیتى رساتر از پاسخ باور داشت.9
جبران آنچه برای خاموشى از کف دادهاى، آسانتر است از جبران آنچه بهدلیل گفتارت از دست دادهاى.10
اگر دوست دارى تندرست باشى و عیبهایت پنهان مانند، پس از سخنت بکاه و بر خاموشىات بیفزا تا اندیشهات افزون و دلت نورانى شود؛
و مردم [نیز] از [گزند زبانِ] تو در امان مانند!11
ستودهتر از شیوایى گفتار، خاموشى در جایى است که مقام سخن نیست.12
سکوت به تو وقار مىبخشد و از زحمت پوزشطلبى در امانت مىدارد.13
در خاموشى، سلامتى از پشیمانى است.14
خاموشى را سبب شکوه و وقار و باعث بىنیازى از زحمت عذرخواهى مىشمرد.15
لودگى
سخن و شوخى گاه همسایهاند. از اینرو، با این که ایشان فردى شوخ بود، به دیگران هشدارهاى جدّى مىداد که مرز احترام به دیگران را هنگام شوخى درهم نشکنند:
شوخى را دشنام کوچک مىدانست.
مىفرمود: «شوخى مکن که تحقیر مىشوى.»16
هر چیزى بذرى دارد؛ و بذر دشمنى، شوخى است.17
با دوستت شوخى نکن که دشمنت مىشود؛ با دشمنت شوخى نکن که [خشمگین مىشود و] نابودت مىسازد.18
به کسانى که خواهان شخصیت اجتماعى بودند هشدار مىداد: [مردم] کسى را که [بسیار] شوخى مىکند، سبک مىشمارند.19
نظارت همگانى (امر به معروف و نهى از منکر)
تمامى اعمال ارزشمند - حتى جهاد در راه خدا - در مقایسه با امر به معروف و نهى از منکر چیزى نیست! جز قطرهاى در برابر دریایى مواج و خروشان؛ و باید دانست که امر به معروف و نهى از منکر را نه در نزدیکى اجل نقشى است و نه در کاستن روزى تأثیرى.20
گروهى منکر را با دست، زبان و قلب نفى مىکنند؛ چنین کسانى، تمامى خصلتهاى نیکو را یک جا فراهم آوردهاند؛ دو دیگر گروه که نهى از منکر را به زبان و قلب محدود کرده، دست به کار نشدهاند، به دو خصلت نیکو تمسّک جستهاند و یکى را تباه کردهاند؛ سه دیگر گروه، تنها با قلب منکر را نفى کردهاند و دست و زبان را وانهادهاند؛ اینان، همراه با تباه کردن شریفترین خصلتها، تنها به خصلتى بسنده کردهاند.
«مختار تمّار» مىگوید: «من در مسجد کوفه مىخوابیدم و در مسجد سکونت داشتم و از بقّالى که اهل بصره بود، نان مىستاندم. روزى بیرون شدم و دیدم که مردى مرا مىخوانَد: "لُنگ خود را بالا بگیر تا هم لباست پاکیزهتر مانَد و هم تقواى پروردگارت را بیشتر مراعات کنى." گفتم: کیستى؟ فرمود: "علىّ بن ابى طالب!"
پس پشت سر وى روان شدم که به سوى بازار شترفروشان مىرفت. وقتى به آن جا رسید، ایستاد و فرمود: "اى بازرگانان! از سوگند ناروا بپرهیزید؛ که آن، کالا را رونق مىدهد وَ[لى] برکت را از میان مىبَرَد."
سپس حرکت کرد تا به خرمافروشان رسید. در آن جا، کنیزى را دید که نزد خرمافروشى مىگرید. فرمود: "تو را چه شده است؟" گفت: "من کنیزى هستم که خانوادهام مرا فرستادند تا به یک درهم، برایشان خرما بخرم. وقتى آن را نزدشان بردم، نپسندیدند. آن را باز آوردهام ولى خرمافروش آن را باز نمىستانَد". امام فرمود: "اى مرد! خرما را از او بستان و درهمش را به وى بازپس ده!" خرمافروش نپذیرفت. به او گفته شد: "او علىّ بن ابى طالب است."
پس خرما را پذیرفت و درهم را به جاریه بازگرداند و گفت: "اى امیرالمؤمنین! تو را نشناختم؛ پس از من درگذر!" فرمود: "اى بازرگانان! تقواى خدا را پیشه کنید و خرید و فروشهاتان را نیکو گردانید تا خداوند ما و شما را بیامرزد."
آن گاه روان شد و آسمان نیز باران فرو فرستاد. پس به دکّانى نزدیک شد و اجازهی ورود خواست. صاحب دکّان به وى اجازه نداد و او را عقب راند. فرمود: "اى قنبر! او را نزد من بیاور." امام او را با تازیانه زد و فرمود: "به سبب آن که مرا عقب راندى، تو را نزدم؛ بلکه تو را زدم تا مبادا مسلمان ناتوانى را عقب رانى و یکى از اندامهایش را بشکنى و دیهاش بر عهدهی تو افتد."
سپس به سراى جامهفروشان روان شد و نزد مردى زیباروى آمد و فرمود: "اى مرد! آیا دو جامه به پنج درهم دارى؟" مرد از جاى برخاست و گفت: "اى امیرالمؤمنین! آنچه مىخواهى، نزد من است." امام چون دید که فروشنده وى را شناخته، از او دور شد. سپس به پسرى نوجوان رسید و فرمود: "اى نوجوان! آیا دو جامه به پنج درهم دارى؟" گفت: "آرى؛ دارم." امام دو جامه ستاند، یکى به سه درهم و دیگرى به دو درهم. آن گاه فرمود: "اى قنبر! جامهی سه درهمى را تو بستان!" قنبر گفت: "شما به داشتنِ آن سزاوار ترید؛ چرا که بر منبر فرا مىشوید و با مردم سخن مىگویید." امام فرمود: "وَ [لى] تو جوانى و داراى میل جوانى هستى. من از پروردگار خویش شرم دارم که از تو زیادت طلبم. از پیامبر خدا(ص) شنیدم که مىفرمود: [زیر دستانتان را] از آنچه خود مىپوشید، بپوشانید و از آنچه خود مىخورید، بخورانید."
پس چون پیراهن را پوشید، آستین آن برایش بلند بود و از انگشتانش درگذشت. فرمود: "زیادهی آن را ببُر." نوجوان آن را برید و گفت: "بیا تا لبههایش را بدوزم." فرمود: "به همین حال، رهایش کن؛ زیرا مرگ آن قدر زود مىرسد که نیازى به این کار نیست!"»
هدیه
تأثیرهاى مثبت هدیه را بازگو مىکرد تا مردمان به دادن آن تشویق شوند.
هیچ چیزى مانند هدیه، فرمانروا را به مهربانى وانمىدارد؛ کینهی آدم خشمگین را فرو نمىنشاند؛ آن را که کناره مىگیرد، جذب نمىکند؛ کارهاى درست را موفق و تبهکارىها را دفع نمىکند.21
اگر به برادر مسلمانم هدیهاى دهم که برایش سودمند باشد، برایم محبوبتر از آن است که همانندش را در راه خدا صدقه دهم.22
به آن که به تو هدیه نمىدهد، هدیه ده.23
هدیه را تنها ارمغانهاى مادى نمىدانست:
چه خوب هدیهاى است اندرز.24
به سخن رسول گرامى(ص) عمل مىکرد و مىفرمود:
اگر [چه ناچیزى مثل] پاچهی بزى را نیز به من هدیه دهند، مىپذیرم [و از آورندهاش سپاسگزارى مىکنم و چشمم در پىِ هدیههاى گرانبها نیست].25
همزیستى
اسیران
چون پسر ملجم شمشیرش را بر فرق حضرت فرود آورْد، امام به زانو درآمد. چون به هوش آمد به پسرانش - حسن و حسین - فرمود:
این اسیر را در بند نگه دارید. غذایش بدهید و سیرابش کنید و اسارتش نیکو باشد.
به پسرش امام مجتبى(ع) فرمود:
پسرم! بر اسیرت مهربان باش و به او مهر بورز. نیکى کن و دلسوز باش ... .
[سپس از هوش رفت] چون به هوش آمد، امام مجتبى کاسهاى از شیر به لبانش نزدیک کرد. اندکى از آن را نوشید و سپس کنار زد و فرمود: «آن را نزد اسیرتان ببرید.» سپس به ایشان فرمود:
پسرکم! به حقّى که بر گردنتان دارم، جز غذا و نوشیدنى پاکیزهاى که مىخورید و مىنوشید، به او ندهید. تا هنگامى که چشم از این جهان فرو مىپوشم، با او نرمى کنید. از آنچه مىخورید به او بخورانید و از آنچه سیراب مىشوید به او بنوشانید ... .
اقلیتهاى دینى
روزى در سفرى پیاده، با غیرمسلمانى همسفر شد. غیرمسلمان از او پرسید: «کجا مىروى اى بندهی خدا؟» پاسخ داد: «کوفه.» چون بر سر دو راهى رسیدند، همان راهى را رفت که غیرمسلمان مىرفت. مرد علت را پرسید. امام فرمود: «اوج [همسفرى و] همنشینى آن است که انسان چند قدمى دوستش را بدرقه کند. پیامبر(ص) به ما چنین فرمانى داد.»
مرد پرسید: «[واقعاً] رسول خدا(ص) [چنین] گفت؟»
- بله.
- کسى که او را پیروى کند، کارهاى نیک او را پیروى کرده است. من به اسلام گواهى مىدهم.
مرد، مسلمان و به دنبال امام رهسپار شد.26
روزى پیرمرد نابینایى را دید که دست به گدایى دراز کرده است. پرسید: «پیرمرد کیست؟» گفتند: «مردى مسیحى است. از کار افتاده و گدایى مىکند.»
- تا زمانى که پیر و ناتوان نشده بود از او کار کشیدید، اینک [که به این حال و روز افتاده، نیکى خود را] از وى بازداشتهاید؟ از بیت المال خرج او را بپردازید.27
ابراز تأسف تلخِ امام(ع) براى ربودن خلخال[= پایبند]، گردنبند و گوشوارهی زنى غیرمسلمان از سوى «غامدى» - فرماندهی سپاه معاویه – نشانهی دغدغههاى ایشان در حفظ حقوق غیرمسلمانان است.28
استاندار امام در سرزمین فارس، مردى بود به نام «عمر»، پسر «ابى سلمهی ارحبى». در آن جا زرتشتیان بسیار بودند و استاندار با آنان خوشرفتارى نمىکرد. خبر به حضرت رسید. نامهاى نکوهشگرانه به او نوشت:
دهقانان شهر تو، از درشتخویى و سختدلىات شکایت کردهاند که ایشان را تحقیر مىکنى و بر ایشان ستم روا مىدارى. نگریستم و دیدم که آنان هنوز مشرکاند و سزاوار نیست ... چون در پناه اسلاماند نشاید که آنان را برانى یا بر ایشان ستم روا دارى.29
اقلیتهاى دینى، همانند مسلمانان اجازه داشتند در کشورهاى اسلامى «مطب» دایر و مردم را «ویزیت» کنند. این آزادى حرفه و رجوعِ به متخصص، چنان در جامعهی متدینِ آن زمان امرى عادى بود که پس از ضربت خوردنِ امام، طبیبى یهودى و بسیار متخصص به نام «اثیر» - پسر «عمرو هانى سلونى» را بر بالین وى آوردند.30
در نامهاى از مأموران مالیاتىاش مىخواهد: «به مالِ هیچ یک از مردم - خواه مسلمان و خواه نامسلمانِ داراىِ پیمان - دستاندازى نکنند.»31
روزى زره گمشدهی خویش را در دست مردى یهودى دید. فرمود: «این زره، مال من است.» یهودى انکار کرد و گفت: «زره در دست من است؛ شما که ادعاى مالکیت آن را دارى، باید دلیل بیاورى.»
چون حضرت شاهدى بر گفتار خود نداشت، شریح، قاضى محکمهی کوفه، به نفع یهودى حکم صادر کرد. یهودى با مشاهده همسانى امام با دیگر قشرهاى جامعه و حتى یک فرد غیرمسلمان در برابر قانون، گفت:
او راست مىگوید. زره مال اوست و در جنگ صفین، از اسبى خاکسترى رنگ بر زمین افتاده و من برداشته بودم. مرد، مسلمان شد. امام بدو فرمود: «اینک که مسلمان شدى، زره را به تو بخشیدم.»32
در این رخداد تاریخى، استقلال قاضى را نیز بهخوبى مىتوان دید. آنچه بر شگفتى آدمى مىافزاید این است که اتفاق زمانى رخ داد که امام خلیفهی مسلمانان و حاکم بر حدود پنجاه کشور اسلامى فعلى بوده است. دانشمندان پیشین و معاصر اهل سنّت نیز این واقعه را در کتابهاى خویش آوردهاند.
بانوان
به بانوان سلام مىکرد، امّا خوش نمىداشت به زنان جوان سلام کند و مىفرمود:
بیم آن دارم که از صدایشان خوشم بیاید و گناهى که از این راه بر من بنویسند، بیش از پاداشى باشد که در جستوجوى آن هستم.33
جز بزرگوار به زن احترام نمىکند و جز فرومایه به وى توهین نمىکند.34
در نامهاى خطاب به پسرش امام مجتبى(ع) از وى چنین مىخواهد: «کارى را که فراتر از توانایى زن است بر عهدهاش نگذار؛ چرا که زن، [همانند] گل [داراى روح و جسمى لطیف، تُرد و شکننده] است ... .35
بهترین بانوان شما، بانوان سهلگیر، نرمخو و سازگارند.36
از مشورت با هر زنى بپرهیز؛ مگر با زنى که به تجربه نشان داده داراى اندیشهاى بلند است.37
با بانوان [محرم و همسرانتان] خوشگفتار باشید، تا آنان نیز خوشرفتار شوند.38
زنان نزد شما، امانت یزداناند؛ پس به آنان زیان نرسانید و [در مشکلات] تنهایشان نگذارید.39
بردگان
خود مىفرمود: «[در تقسیم غنائم جنگى] کنیزى با پسرش سهم من شد. تصمیم گرفتم خودش را بفروشم و پسرش را نگه دارم.» پیامبر(ص) به من فرمود: «یا هر دو را بفروش یا هر دو را نگهدار.»40
مردى بینى بردهاش را بریده بود. امام در قضاوت خود، برده را آزاد و سَرورش را مجازات کرد.41
مىفرمود: «کسى که عضوى از اعضاى بردهاش را بریده باشد، ما برده را آزاد و سَرورش را بهشدت مجازات مىکنیم.»42
مردمان را تشویق به آزادى بردگان مىکرد:
کسى که بردهاى مسلمان را آزاد کند، خداوند براى هر عضوش عضوى از او را از آتش دوزخ مىرهانَد.43
بیماران
وقتى به دیدن بیمار مىرفت و بر بالینش مىنشست، براى بهبودش دست به دعا برمىداشت.44
از مردم مىخواست بیماران خود را با دادن صدقه مداوا کنند.45
با بیان پاداشهاى عیادت، مردم را تشویق مىکرد به بیماران سرکشى کنند: «هرگاه مؤمن از مؤمنى عیادت مىکند، هفتاد هزار فرشته بر او درود مىفرستند تا برگردد.»46
زمانى که کسى براى عیادت دوستش حرکت مىکند، همچنان در رحمت خداوند است. هنگامى که مرد بر بالین بیمار مىنشیند، مِهر پروردگار او را فرامىگیرد.47
بیشترین پاداش را براى عیادتى قائل بود که کوتاهترین باشد.48
خانواده
کانون خانواده را تا بدان جا محترم مىشمرد که در نامهاى به «رفاعه» نوشت: «مبادا دربارهی طلاق سخنى بگویى!»49
هر چه را باعث گرمى این نهاد شود تشویق مىکرد، تا بدان حد که دانشمندان اسلامى «غذا خوردن مرد با همسرش» را مستحب برشمردند.50
بىتبعیض، به مردان و زنان سفارشهایى مىکرد تا آسمان زندگىشان هماره آبى و بىابر کدورتى بماند:
الف) مردان
پیش از هر چیز، اهمیت همسر شایسته را به مردان گوشزد مىکرد:
به کسى چیزى بهتر از همسر شایسته داده نشد [همسرى که]:
هرگاه شوهرش او را ببیند، شادمان شود؛
و هر زمان که شوهرش در کنارش نباشد، [اموال و شخصیت] او را حفظ مىکند.51
همسر همدل را یکى از دو عامل آرامش روانى مىدانست.52
به مردى که نزدش شتافته بود و از همسرش شکایت مىکرد فرمود:
در تمام حالتها با همسرت سازگارى کن و به نیکى معاشرت نما؛ تا زندگىات با صفا شود.
از مردان مىخواست بهترین همسر براى خانمهایشان باشند:
بهترین شما کسى است که براى همسرش بهترین باشد؛ و من براى خانوادهام بهترینم.53
خود چنان همسر نمونهاى بود که وقتى رسول گرامى از دخترش پرسید:
همسرت را چگونه یافتى؟ حضرت فاطمه(س) پاسخ داد: «خوب [یا بهترین] شوهر است.»54
آراستگى
به مردان فرمان مىداد: «لباسهایتان را بشویید؛ موهایتان را اصلاح کنید؛ مسواک بزنید؛ خود را بیارایید؛ پاکیزه باشید. بنىاسراییل چنین نکردند و در نتیجه، زنانشان آلودهدامن شدند.»55
آزار ممنوع!
هر مردى همسرش را با زبانش بیازارد، خداوند والا نه سخنى از او مىپذیرد و نه عدالت ورزىاش را، نه نیکوکارىاش را تا همسرش را خرسند کند؛ گرچه روزها روزه گیرد و شبها به نماز ایستد و بردهها آزاد کند ... و [چنین مردى] از نخستین افرادى است که وارد دوزخ مىشود.56
تأمین اقتصادى
امام صادق(ع) مىفرماید: «اگر مردى مخارج همسرش را پرداخت نمىکرد، امام او را ناگزیر مىکرد به وظیفهاش عمل کند.»57
زهدى که از امام(ع) سراغ داریم، تنها در مورد خودش بود که رهبرى جامعهی اسلامى را به عهده داشت. این سادهزیستى براى خانوادهاش نبود [گرچه آنان حق نداشتند اشرافى زندگى کنند]. از همین روى ابا صباح از امام صادق(ع) مىپرسد: «مىتوان کودکان را با طلا آراست؟» حضرت مىفرمایند: «[آرى] شیوهی امام على چنین بود که فرزندان و زنانش را با طلا و نقره در حد معقول مىآراست.»58
تأمین جنسى
به مردان مىگفت: «هرگاه یکى از شما مىخواهد با همسرش آمیزش کند، شتاب نورزد، زیرا زنان [براى رسیدن به اوج جنسى]، نیازهایى دارند.59
تاب آوردن بداخلاقى همسر
آگاه باشید! هر مردى بداخلاقى همسرش را تاب بیاورد، خداوند پاداش سپاسگزاران را به وى عطا خواهد کرد.60
عدالتورزى
خود آینهی عدالت بود: «هنگامى که دو همسر داشت، روزى که نوبت یکى از آنها بود، در خانهی همسر دیگرش وضو نمىگرفت.»61
دربارهی مردى که یک یا سه همسر داشت و اینک با دوشیزهاى ازدواج کرده بود فرمان داد: «چون با دخترى ازدواج کند، هفت شب نزد او مىمانَد؛ پس اگر با بیوهاى ازدواج کند، سه [شب] بماند؛ سپس به تساوى میان همسرانش رفتار کند.»62
دربارهی مردى که چند همسر داشت و به سفر رفته بود فرمود:
«وقتى برگشت، نزد همسرى برود که نوبت او بود.»63
غیرتورزى بىجا
به مردان توصیه مىکرد از حساسیت و تعصب بىجا دست بکشند، زیرا «درستکار را بیمار [دل] و پاکدامن را به بدگمانى مىکشاند.»64
کمک در کارِ خانه
پاداشهاى شگفتانگیزى از زبان رسول گرامى(ص) دربارهی کمک مرد در خانه نقل شده است. بر همین اساس، امام نیز در خانه هیزم مىشکست، آب مىآورْد و جارو مىزد.65
وفاى به عهد و شرط
کسى که به شرطى براى همسرش پاىبند شده است، باید آن را انجام دهد ... . مگر شرطى که حرام را حلال یا حلال را حرام کند.66
ب) زنان
مهریهی مناسب
مىخواست مهریه را سنگین در نظر نگیرند؛ زیرا آن را سبب ایجاد «دشمنى» مىدانست.67
آزار ممنوع!
هر زنى که شوهرش را با زبانش بیازارد، خداوند بلندپایه نه سخنى از او مىپذیرد و نه عدالتى، نه نیکوکارى و نه عملى، تا همسرش را راضى کند؛ گرچه [آن زن] روزها روزه گیرد و شبها نماز برپا دارد و بندهها آزاد کند ... [چنین زنى] از نخستین افرادى خواهد بود که به دوزخ گام مىنهد.68
مىفرمود: «از پیامبر شنیدم که مىگفت: هر زنى به ناحق از همسرش کناره گیرد، در رستاخیز با [خودکامگانى چون] فرعون، هامان و قارون در پایینترین طبقه از آتش محشور مىشود؛ مگر آن که توبه کند و برگردد.»69
آگاه باشید! هر زنى که با [مشکلات اقتصادى] همسرش همراهى نکند و او را به آنچه در توانایى وى نیست، وا دارد، خداوند [هیچ] نیکى از او نپذیرد و [روز رستاخیز] پروردگار را در حالى ملاقات خواهد کرد که از او خشمگین است.70
خوشبویى
زنِ مسلمان باید خود را براى همسرش خوشبو کند.71
نیکو همسردارى
نیک همسردارى را جهاد زن مىشمرد.72
ج) فرزندان
از سفارشهایى که به پدرها و مادرها مىکرد، نقش بسیار مهم عاطفه را مىتوان دریافت:
پدرى که با محبّت به فرزندانش بنگرد، برایش عبادت مىنگارند.73
کسى که فرزندانش را مىبوسد، نیکى برایش مىنویسند و کسى که فرزندش را شاد کند، خداوند، روز رستاخیز شادش مىکند.74
از والدین مىخواست فرزندانشان را گرامى دارند75 و اگر به آنان وعدهاى دادهاند، به وعدهی خویش عمل کنند.76
فقدان فرزند، جگر را آتش مىزند.77
کسى که فرزند دارد، کودکى کند.78
فرزند بد، شرف [پیشینیان] را نابود و نیاکان را بدنام مىسازد.79
[فرزندم!]... تو را نه پارهی تن، که تمام وجود خویش مىیابم؛ به گونهاى که اگر مصیبتى به تو رسد، پندارى که به من رسیده باشد؛ و اگر مرگ به سراغ تو آید، گویى به سراغ من آمده است.80
از خداوند نخواستم فرزندانى [فقط] گلچهره و گلاندام به من بدهد، اما از وى خواستهام فرزندانى مطیع [فرامین] خداوندى، بیمناک از [گناهان خویش برابر] او، بدهد؛ به گونهاى که هرگاه بدانها مىنگرم - که پیرو خداوند هستند - چشمانم [از شادى] روشن شود.81
پی نوشتها:
1. غرر الحکم /حدیث 1768.
2. همان /حدیث 3977.
3. همان /حدیث 4604.
4. همان /حدیث 3748.
5. همان /حدیث 5339.
6. عیون الحکم و المواعظ /534.
7. اصول کافى 116/2؛ ثواب الاعمال /164؛ خصال /15؛ من لایحضره الفقیه 396/4.
8. اصول کافى 20/8؛ تحف العقول /94؛ من لایحضره الفقیه 396/4؛ نهج البلاغه /حکمت 182.
9. جلوههاى حکمت /356.
10. غرر الحکم /حدیث 3725.
11. همان /حدیث 3245.
12. همان /حدیث 1827.
13. تحف العقول /79.
14. غرر الحکم /حدیث 1827.
15. همان /حدیث 18827.
16. همان /حدیث 2348.
17. همان /حدیث 7316.
18. همان /حدیث 10410.
19. همان /حدیث 7861.
20. نهج البلاغه /حکمت 375.
21. مستدرک الوسائل 207/13؛ غرر الحکم /حدیث 15124.
22. اصول کافى 144/5؛ تهذیب الاحکام 380/6؛ وسائل الشیعه، چ اسلامیه، 213/12.
23. مسند الامام على(ع) 346/10.
24. جلوههاى حکمت /571.
25. اصول کافى 141/5؛ تهذیب الاحکام 378/6؛ من لایحضره الفقیه 399/3.
26. اصول کافى 67/2؛ بحار الانوار 53/41؛ حلیه الابرار 413/2؛ وسائل الشیعه، چ اسلامیه، 494/8.
27. وسائل الشیعه، چ آل البیت، 66/15.
28. نهج البلاغه /خطبهی 27.
29. بحار الانوار 489/33؛ نهج البلاغه /نامهی 19.
30. بحار الانوار 234/42؛ مقاتل الطالبیین /23.
31. بحار الانوار 471/33.
32. امام و مسائل حقوقى /80-79؛ بحار الانوار 56/41؛ الغارات 124/1؛ کامل ابن اثیر 401/3؛ مناقب ابن شهرآشوب 121/2.
33. مکارم الاخلاق 235/1.
34. کنز العمال 371/16.
35. تحف العقول /87؛ مکارم الاخلاق 218/1؛ من لایحضره الفقیه 556/3؛ نهج البلاغه، نامهی 31.
36. وسائل الشیعه 15/14.
37. بحار الانوار 256/103.
38. همان 223/103.
39. مسند الامام على(ع) 615/8.
40. السنن الکبرى، بیهقى، 126/9.
41. مستدرک الوسائل 463/15.
42. همان 245/18.
43. مسند الامام على(ع) 246/5.
44. مستدرک الوسائل 151/2.
45. خصال /حدیث الاربعمائه.
46. مستدرک الوسائل 75/2.
47. کنز العمال 98/9.
48. همان 97/9.
49. مسند الامام على(ع) 171/5.
50. همان 403/5.
51. وسائل الشیعه، چ آل البیت، 39/20.
52. مسند الامام على(ع) 22/5.
53. همان 313/10.
54. امالى، سیّد مرتضى، 177/1؛ بحار الانوار 133/43.
55. کنز العمال 640/6.
56. مسند الامام على(ع) 455-454/4.
57. همان 102/5.
58. سنن الامام على(ع) /279.
59. خصال /610 و 637؛ وسائل الشیعه 83/14.
60. مسند الامام على(ع) 456-455/4.
61. همان 37/5.
62. همان.
63. همان 38/5.
64. اصول کافى 537/5؛ وسائل الشیعه، چ اسلامیه، 175/14.
65. اصول کافى 86/5؛ بحار الانوار 151/43؛ عوالى اللئالى 200/3؛ من لایحضره الفقیه 169/3.
66. مسند الامام على(ع) 39/5.
67. همان 97/5.
68. همان 455-454/4.
69. همان 75/5.
70. همان 456/4.
71. بحار الانوار 100/10؛ تحف العقول /111؛ خصال /621.
72. بحار الانوار 252/103؛ نهج البلاغه /حکمت 136.
73. مسند الامام على(ع) 140/5.
74. همان 139/5.
75. همان 157/5.
76. همان 158/5.
77. غرر الحکم /حدیث 6542.
78. مسند الامام على(ع) 136/5.
79. غرر الحکم /حدیث 10065.
80. نهج البلاغه /نامهی 31.
81. سنن الامام على(ع) /280