ترکیب پنجبندی برای حضرت صدیقهی کبری، فاطمهی زهرا(س)
بند اول
گلی که از سحر و عشق و آسمان روید
نه آن گل است که در طرف بوستان روید
گلی که پیرهنش از کتان مهتاب است
به باغ وحی و به گلزار آسمان روید
چو چشمهای که ز عمق صفا به جوش آید
گلی است فاطمه کز ژرفنای جان روید
اگر چه خوابگهش از نگاه پنهان است
همان گل است که از چشمها نهان روید
رخ ار ز خار مغیلان دشمنان پوشید
چو گل به باغ دل پاک دوستان روید
مدار بینش آیینه، عشق سادهی اوست
مدام مستی ما هم ز جام بادهی اوست
بند دوم
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
نمیتوان چو به خورشید، روبهرو نگریست
به روز واقعه هم با نقاب میآید
دریچهای بگشا سوی آن طلیعهی نور
سپیدهی سحری باشتاب میآید
دری به باغ نبوت گشود از گل سرخ
شگفت نیست که بوی گلاب میآید
صدای فاطمه در کائنات پیچیدهست
صدا بزن که ببینی جواب میآید
گلی که سایه فتد بر تنش ز پای نسیم
چه بر سرش ز هوای خراب میآید
خطابهی تو که خون گلوی مرغ حق است
چو آیههای خدا با کتاب میآید
فدک بهانهی حقجویی و ارادهی توست
خروش بر ستمِ چیره، راه سادهی توست
بند سوم
پدر به دست تو گر مینهاد بوسه، بهجاست
که دست پاک تو و همسر تو دست خداست
وگر نبود علی همسرش نبود کسی
که با غزالهی دین، شیر حق فقط همتاست
چه قدر سادگی زندگیت شیرین است
بساط خانهی تو لیف سادهی خرماست
تمام مهر تو آب است و چند درهم سیم
همان که در نظرت هیچ نیست این دنیاست
محل زندگیت یک اتاق روشن سبز
به طول مهر، به ابعاد پاکی و تقواست
تو آن چنان و بیا حشر و نشر ما بنگر
اگر که شیعه بمیرد ز شرم روت رواست
خدا کند ز تو نوری رسد به باور ما
ز مهر سایهات افتاده باد بر سر ما
بند چهارم
تو ای سترگ، به زن معنی دگر دادی
به زن چنان که تویی جلوه بیشتر دادی
به مکتب دو جهان آن یگانه بانویی
که درس عشق به ابنای بوالبشر دادی
شب از سیاهی گیسوت مشق حرمت خواست
ز پاکجانی خود نسخه با سحر دادی
به بارگاه شرف شاهدخت عصمت را
نگین و تاج و کله دادی و کمر دادی
بدان خطابه که در مسجد مدینه گذشت
صلای حقطلبی پیش ظلم سر دادی
کنون به پیش تو دست نیاز آوردم
به سوی قبلهی رویت نماز آوردم
بند پنجم
تو چشمهساری و ما تشنهی سرابزده
تو ماه روشن و ما سایه از نقاب زده
تو همچو فاخته حقحق زدی به شاخه و ما
چو جغد ناله به ویرانهی خراب زده
تو را که رود روانی و آبشار دمان
چه نسبت است به ما برکههای خوابزده
«تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند»1
تو روح روشن و ما مات و التهابزده
امیرهی سخنی از تو چون توان گفتن
به یک دو جملهی شوقآور شتابزده
همان به است که دست نیاز بازبریم
دوباره سوی تو ای قبلهگه نماز بریم
1. این مصراع از حافظ است.