به انگیزهی 25 اردیبهشت روز بزرگداشت شاعر شیعه، فردوسی طوسی
تولد و دوران کودکی
حکیم «ابوالقاسم فردوسی»، شاعر بزرگ حماسهسرا و سرایندهی کتاب ارزشمند «شاهنامه» از دیرباز در میان مردم این سرزمین دارای مقام بلندی بوده است. متأسفانه وجود اهمیت و ارزشی که این شاعر شهیر در ادب فارسی دارد، از سرگذشتش اطلاع درستی در دست نیست. برخی تاریخ تولد فردوسی را در حدود سال 325 یا 326 ه.ق دانستهاند و عدهای نیز بر این باورند که فردوسی در حدود سالهای 329 تا 330 ه.ق پا به عرصهی هستی نهاد.1 در حقیقت این تاریخ با سالهای آخر عمر رودکی- پدر شعر فارسی- مصادف میشود.
زادگاه
در مورد زادگاه فردوسی نیز نظرهای متفاوتی وجود دارد. بیشتر محققان بر این عقیدهاند که فردوسی در روستای «باژ» (پازِ کنونی) واقع در منطقهی توس به دنیا آمد و دوران کودکی خویش را در آن جا گذراند. عدهای هم زادگاه فردوسی را در «شاداب» یکی از مناطق توس دانستهاند.2
فردوسی از نجیبزادگان و دهقانان توس بهشمار میرفت. در آن دوره، طبقهی دهقان، دارای املاک و اموال زیادی بود و در میان مردم آن زمان مقام بلندی داشت. در واقع دهقانان، طبقهی اشراف کشاورزی را تشکیل میدادند که نفوذ زیادی در میان مردم داشتند و در رفاه و آسایش زندگی میکردند.3
این طبقه به فرهنگ ایرانی علاقهی خاصی داشتند و سعی میکردند که داستانها، حماسهها و رویدادهای گذشتگان و پیشینیان خویش را زنده نگه داشته، آن را سینه به سینه به نسلهای بعد انتقال دهند.
پدر
پدر فردوسی، «منصور بن حسن» از این دهقانان بود و روحیهی دهقانان – خواهناخواه - بر فردوسی تأثیر گذاشت. او که بر اساس این سنّت دیرین طبقهی دهقان، تربیت یافته بود، در زنده نگه داشتن سنّتها و فرهنگ گذشته تلاشی فراوان داشت.
نوجوانی و جوانی
فردوسی در روزگار جوانی خویش به نظم بعضی از داستانهای کهن ایرانی پرداخته و در این زمینه از نسخههای قدیمی استفادهی فراوانی کرده است. یکی از داستانهایی که فردوسی در دوران جوانی به سرایش آن پرداخت، داستان «بیژن و گُرازان» بود. با آوردن چند بیت از آن بهراحتی میتوان فهمید که این شاعر در سرایش این داستان هنوز به پختگی و مهارت کافی کامل نرسیده است.
بپیچید بر خویشتن بیژنا
که چون رزم سازم برهنهتنا
ز تورانیان من بدین خنجرا
بِبُرّم فراوان سران را سرا
به پیمان جدا کرد ازو خنجرا
به چربی کشیدش به بند اندرا
چو آمد به نزدیک شاه اندرا
گَوِ4 دستبسته برهنهسرا...4
علت این که شعر بالا از لحاظ ادبی به پختگی کامل نرسیده است، استفادهی بیش از حدّ الف اطلاق یا الف زاید در آخر مصراعهاست.
در همان زمانِ نوجوانی و جوانی که فردوسی به فکر سرودن داستانهای کهن فارسی بود، فردی به اسم «دقیقی» - که گویا همشهری فردوسی نیز بود - به نظم داستانهای کهن فارسی پرداخت و به همین دلیل در میان مردم آن زمان بسیار معروف شد. اما قبل از این که دقیقی کار سرایش داستانهای کهن فارسی را به پایان برساند، توسط غلامش کشته شد و این امر، سبب شد تا فردوسی تصمیم بگیرد کار نیمهتمام دقیقی را به پایان برساند.
در این میان یکی از دوستان فردوسی، کتابی را که شامل زندگی شاهان و رویدادهای تاریخی و حماسی ایران بود، به فردوسی هدیه کرد. نام این کتاب، «شاهنامهی منثور ابومنصوری» بود که دقیقیِ شاعر، تصمیم داشت آن را به نظم در آورد. پس از این که فردوسی این کتاب را به دست آورد، تحولات و تغییرات زیادی در سرایش شاهنامه به وجود آورد و کار نظم شاهنامه را با جدّیت تمام آغاز کرد.
شاهنامهی «منثور ابومنصور»5 به فرمان «ابومنصور محمد بن عبدالرزّاق توسی» جمعآوری شده بود و حتی عدهای بر این باورند که ابومنصور، فردوسی را در سرایش شاهنامه تشویق میکرد و او را تحت حمایت خود قرار میداد.6
دیری نپایید که فردوسی به دلیل سرودن داستانهای کهن ایرانی در بین مردم آن زمان شهرت فراوانی یافت و همه مشتاق شدند که فردوسی قسمتی از سرودههایش را برای آنان بخواند. در آن زمان، شاعران برای جاودان شدن سرودههایشان و نیز در امان ماندن از دست دشمنان و کینهتوزان، آن را به پادشاه عصر خود هدیه میکردند. شاهنامهی فردوسی نیز از این گزندها در امان نبود، بنابراین فردوسی سعی کرد شاهنامهی خود را به پادشاه قدرتمند آن زمان پیشکش کند و در زیر حمایت آن پادشاه به سرایش شاهنامه ادامه دهد.
فردوسی و سلطان محمود
«محمود غزنوی» به جای پدر خود بر تخت شاهی نشست و با کشورگشاییهایی که مینمود، بهعنوان پرقدرتترین پادشاه آن زمان مطرح شد. فردوسی در این وقت 65 یا 66 ساله بود و بیشتر شاهنامه را به نظم در آورده بود. او تمام زندگیش را صرف نظم شاهنامه کرد و به املاک و زمینهای کشاورزی فراوانش بی اهمیت بود.
خشکسالیهای پیدرپی، ضررهای مالی زیادی به فردوسی رساند و باعث شد که او ثروت خود را از دست بدهد. به ناچار تصمیم گرفت برای ادامهی زندگی، دست به دامان پادشاهی بزند تا به وسیلهی او، رونقی به زندگیاش بدهد و با خیال آسوده به نظم شاهنامه مشغول گردد؛ پس شاهنامهاش را به محمود غزنوی هدیه کرد.7
حدوداً در سالهای 394 تا 395، فردوسی توسط «ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی»، وزیر سلطان محمود، به دربار سلطان راه یافت. سلطان محمود به-دلیل علاقهای که به زبان فارسی داشت، فردوسی را پذیرفت و به شاهنامهی فردوسی با دیدهی احترام نگریست و امکانات لازم را برای او فراهم کرد. همچنین به فردوسی قول داد که در برابر هر بیت از شاهنامه یک سکهی طلا پاداش دهد.
سرانجام، فردوسی نظم شاهنامه را به پایان برد. او در شاهنامه تجدیدنظر کرد و نام محمود غزنوی را در اشعار خود جای داد و در آن ابیات، کتاب را به پادشاه تقدیم کرد.8 سپس «علی دیلمی» آن را در هفت جلد نوشت.9 علی دیلمی یکی از کسانی است که علاقهی زیادی به فردوسی و اثر گرانسنگش داشت و خدمت زیادی به او نمود. بعد از این که شاهنامه در هفت جلد سروده شد، فردوسی آن را از توس به «غزنین»، مرکز پادشاهی سلطان محمود بُرد تا آن را به محمود غزنوی هدیه نماید اما برخلافِ انتظار فردوسی، شاهنامه در دربار محمود غزنوی مورد توجه و اهمیت قرار نگرفت. او علیرغم قولش، به جای دینار (سکههای طلا)، درهم13(سکههای نقره) داد و ارزش شاهنامه را بسیار پایین آورد. این عمل باعث دلآزردگی و خشم شاعر شد، بهطوری که تمام پولهای سلطان محمود را به مرد حمّامی بخشید و بدین وسیله بینیازی خویش را به سلطان محمود و هدایایش نشان داد.
فردوسی از بیاعتنایی و بدقولی سلطان محمود نسبت به اثرش آن قدر آزردهخاطر شد که با سرایش اشعاری او را مورد هَجْو10 قرار داد و انسانی بیاصل و نَسَب معرفی کرد.
بعد از این که سلطان محمود متوجه شد فردوسی، هدیه-اش را به مرد حمّامی داده و او را نیز هجو کرده بسیار خشمناک شد و تصمیم گرفت سوارکاران ماهری را بفرستد تا فردوسی را بیابند و از بین ببرند؛ اما یکی از دوستان فردوسی که در دربار سلطان محمود خدمت میکرد نقشهی سلطان را به گوش فردوسی رساند و فردوسی در همان شب غزنین را ترک نموده، به سوی مازندران حرکت کرد.
در مورد علت بیتوجهی سلطان محمود به اثر ارزشمند فردوسی و عدم پرداخت پاداش بهطور کامل، نظرهای متفاوتی ارائه شده است؛ عدهای بر این باورند که بین سلطان محمود و فردوسی از لحاظ ملّی و نژادی اختلاف وجود داشت. سلطان محمود تُرک بود، اما فردوسی بارها در شاهنامه به ترکان که دشمنان همیشگی ایرانیان محسوب میشدند، تاخته و آنان را انسانهایی ترسو و ضعیف معرفی کرده بود که در برابر قهرمانان ایرانی تاب مقاومت ندارند.
گفته میشود هنگامی که فردوسی، داستان رستم را برای سلطان محمود خواند، سلطان محمود گفت که شاهنامهی فردوسی چیزی نیست جز حدیث و سخن رستم، اما در سپاه من هزار مرد هستند که همانند رستم شجاع و بیباکند.
فردوسی در مازندران
حاکم مازندران، «سپهبد شهریار» از «آل باوند» بود. سپهبد وقتی از ورود فردوسی به سرزمین خود آگاه شد با خوشرویی به استقبالش رفت و امکانات لازم را در اختیارش گذاشت. فردوسی بهدلیل مهماننوازی و احترامی که سپهبد شهریار نسبت به او نموده بود، تصمیم گرفت که شاهنامه را به او تقدیم کند و نام محمود را از شاهنامه حذف نماید.
اما سلطان محمود پادشاه قدرتمندی بود که چشم به سرزمین مازندران بسته بود و هر لحظه منتظر فرصت و بهانهایی بود تا این سرزمین را به قلمرو فرمان-روایی خویش بیفزاید. برای همین سپهبد شهریار وقتی که متوجه اختلاف بین فردوسی و محمود غزنوی شد به فردوسی گفت: «محمود غزنوی، سرور سروران است و جدال با او کاری آسان نیست. من از تو میخواهم که نام محمود را از شاهنامه حذف نکنی و هجونامه را به من بدهی تا آن را از بین ببرم و مطمئن باش که روزی محمود غزنوی از این عمل خود پشیمان میشود و دوباره تو را به دربار دعوت میکند و پاداش تو را بهطور کامل میدهد». فردوسی پذیرفت و آن هجونامه را از بین برد و نام محمود غزنوی را از شاهنامه حذف نکرد.
بعد از این ماجرا، فردوسی مدتی در مازندران ماند، اما هوای خراسان به سرش افتاد و ناچار مازندران را ترک کرد و به سوی خراسان، وطن اصلی خود بازگشت.
دوران پیری و مرگ
فردوسی در واپسین سالهای عمر خود در فقر و تنگدستی زندگی میکرد و چون به سن پیری رسیده بود، قدرت انجام هیچ کاری را نداشت. پیوسته از این دنیای زودگذر و بیوفا شکایت مینمود و از این که میدید به شاهنامه بیاعتنایی میشود و کسی پی به عظمت آن نمیبرد، دلآزرده و رنجیدهخاطر میشد. محمود غزنوی نیز تا آخر عمرِ فردوسی توجهی به او نکرد و ارزش این مرد بزرگ را نادیده گرفت. در این میان «احمد بن حسن میمندی»، وزیر سلطان محمود همیشه منتظر فرصت بود تا نظر سلطان محمود را نسبت به فردوسی تغییر دهد. سرانجام در یکی از سفرهای هند، با سلطان محمود بر سر اختلاف او با فردوسی گفتوگو کرد و از او خواست که از این شاعر، دلجویی کند و پاداشی را که به او قول داده بود، بپردازد. سلطان محمود بعد از شنیدن سخنان او، تصمیم گرفت هنگام بازگشت از هندوستان، پاداش فردوسی را بهطور کامل بپردازد و از او بخواهد به دربار بیاید تا از فقر و تنگدستی رهایی یابد. وقتی سلطان محمود از سفر هند بازگشت دستور داد که بارهای زر را بر روی شتران بگذارند و برای فردوسی ببرند. اما هنگامی که شتران با بارهای زر از دروازهی توس وارد میشدند، تابوت فردوسی را از دروازهی دیگر شهر بیرون میبردند. گفته میشود که سلطان محمود بعد از این که از ماجرا آگاه شد دستور داد که آن هدایا را به دختر فردوسی بدهند. اما دختر فردوسی که دارای طبع بلندی بود از پذیرفتن آن هدایا و پاداشها خودداری کرد و آنها را به سلطان محمود باز گرداند.
سلطان محمود دستور داد که آن هدایا را به «خواجه ابوبکر اسحاق کرّامی» بدهند و او نیز در کاروانسرایی که بر سر راه نیشابور و مرو بود، چاهی کند تا مردم از آن استفاده کنند. پس از مرگ فردوسی، مردم جسم بیجانش را به قبرستان بردند تا در آن جا به خاک بسپارند. اما فرد متعصبّی که در آن جا بود اجازهی به خاکسپاری را به مردم نداد. او فردوسی را فردی بیدین، کافر و رافضی میدانست که در میان مسلمانان جایی نداشته است. بنابراین او را در درون باغی که متعلق به خود فردوسی بود دفن کردند و حتی فردی به اسم «ابوالقاسم علی بن عبدالله گرگانی» از خواندن نماز بر جنازهی فردوسی خودداری کرد.
فردوسی دارای دو فرزند بود. یکی از فرزندانش دختری بود که از پذیرفتن هدایای سلطان محمود بعد از مرگ پدر، سرباز زد و دیگری پسری که در سن 37 سالگی در گذشت.11
هر چند فردوسی در طول زندگی خود از اثر ماندگارش بهرهای نبرد اما بعد از مرگ او، روز به روز بر اهمیت آن افزوده شد و عدهی زیادی اشعار شاهنامه را بهصورت داستانهای کهن برای آیندگان نقل کردند و بدین وسیله شاهنامهخوانی در میان تمامی اقشار مردم رایج شد.
ارزش شاهنامه
شاهنامه بزرگترین اثر ادبی است که از عصر سامانی و غزنوی در سرزمین ما به یادگار مانده است. این اثر جاویدان، نه تنها در ایران، بلکه در جهان اثری با ارزش است.
عدهی زیادی سعی کردند که همانند فردوسی، شاهنامهای را بسُرایند اما بعد از اتمام کارشان، هم خود و هم مردم، اِقرار کردند که شاهنامهی فردوسی کتابی نادر و بیمانند است و کسی قادر نیست که همانند آن بیافریند.12
از قرن هجده میلادی به بعد، کشورهای اروپایی به اهمیت و ارزش شاهنامهی فردوسی پی بردند و هر یک سعی کردند این اثر را به زبان کشورشان ترجمه نمایند. اکنون شاهنامه و یا قسمتهایی از آن به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، ارمنی، آلمانی، روسی، اسپانیولی، ایتالیایی، دانمارکی، لاتین، لهستانی، مجارستانی، سوئدی و... ترجمه شده است. در میان تمام ترجمههای شاهنامه، میتوان به ترجمهی «شاکْ» به زبان آلمانی، ترجمهی «ژول مول» به زبان فرانسوی و همچنین ترجمهی «ژوکوفسکی» از داستان رستم و سهراب بهصورت شعر به زبان روسی اشاره کرد.13
تقسیمبندی شاهنامه
در شاهنامه، با سه دورهی متفاوت روبهرو هستیم: دورهی اول مربوط به عصر اساطیری است که از زمان «کیومرث» تا ظهور «فریدون» را در بر میگیرد. دورهی دوم، عصر پهلوانی است که از قیام «کاوه» آغاز میشود و تا کشتن رستم به دست «شَغاد» ادامه مییابد؛ و دورهی سوم عصر تاریخی است که اواخر پادشاهی کیانی را در بر میگیرد.14
مذهب فردوسی
فردوسی شیعه بود. در آغاز شاهنامه، اشعاری وجود دارد که نشاندهندهی علاقهی فردوسی به پیامبر اکرم(ص) و اهلبیت(ع) است. در این ابیات، فردوسی راه نجات و رهایی انسانها را در پیروی از آیین و سنّتهای آنان میداند:
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج ازو تندباد
چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بهسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس
محمد(ص) بدو اندرون با علی(ع)
همان اهل بیت نبی و ولی
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی(ص) و علی(ع) گیر جای
گَرَت زین بد آید گناه منست؟!
چنین است و این، دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پِیِ حیدرم
پینوشتها
1. صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، ج1، ص459.
2. فردوسی، حکیم ابوالقاسم، شاهنامه، به تصحیح ژول مول، ص78.
3. شیرانی، محمودخان، در شناخت فردوسی، ص58.
4. صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، ج1، ص464.
5. همانطور که از اسم این کتاب پیداست این کتاب به نثر (منثور) نوشته شده بود.
6. صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، ج1، ص467.
7. همان، ص469.
8. نظامی عروضی سمرقندی، احمد، به تصحیح محمد قزوینی و به کوشش دکتر محمد معین، ص76.
9. درهم: سکهی نقره.
10. هَجْوْ: دشنام دادن کسی را به شعر.
11. تخلیط: دروغ، سخن نادرست.
12. نظامی عروضی سمرقندی، احمد، چهارمقاله، به تصحیح محمد قزوینی و به کوشش دکتر معین، ص78.
13. صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، ج1، ص487-486.
14. همان، ص493.
سوتیتر:
- در همان زمانِ نوجوانی و جوانی که فردوسی به فکر سرودن داستانهای کهن فارسی بود، فردی به اسم «دقیقی» - که گویا همشهری فردوسی نیز بود - به نظم داستانهای کهن فارسی پرداخت.
- بعد از این که شاهنامه در هفت جلد سروده شد، فردوسی آن را از توس به «غزنین»، مرکز پادشاهی سلطان محمود بُرد تا آن را به محمود غزنوی هدیه نماید اما برخلافِ انتظار فردوسی، شاهنامه در دربار محمود غزنوی مورد توجه و اهمیت قرار نگرفت.
- وقتی سلطان محمود از سفر هند بازگشت دستور داد که بارهای زر را بر روی شتران بگذارند و برای فردوسی ببرند. اما هنگامی که شتران با بارهای زر از دروازهی توس وارد میشدند، تابوت فردوسی را از دروازهی دیگر شهر بیرون میبردند.
- از قرن هجده میلادی به بعد، کشورهای اروپایی به اهمیت و ارزش شاهنامهی فردوسی پی بردند و هر یک سعی کردند این اثر را به زبان کشورشان ترجمه نمایند.