اشاره:
از جمله مسائلى که در اسلام بسیار مورد توجه قرار گرفته مسئلهی دوستى و دوستیابى است و در سیرهی معصومین(ع)، نیز سفارش بسیارى به دقت در انتخاب دوست شده است. قرآن کریم در این خصوص مىفرماید: «و قَیَّضْنا لَهم قُرَناءَ فَزَیَّنوا لَهُم ما بَین ایدیهِم و ما خَلفَهم و حقَّ عَلَیهم القَولُ؛ ما براى آنان همنشینانى قرار دادیم که زشتىها را از پیش رو و پشت سر آنها در نظرشان آراستند و فرمان الهى دربارهی آنها تحقق یافت.» (فصلت/ 25)
رسول اکرم نیز در جملهاى کوتاه و رسا به حساسیت دوستى و دوستیابى اشاره کرد و مىفرماید: «المرء على دین خلیله و قرینه؛ انسان بر کیش دوست و همنشین خود است.»1 این نوشتار کوتاه بر آن است تا با نگاهى گذرا به سیرهی عملى و رفتارى حضرات معصومین(ع) دریچهاى به این مهم پیش چشمان مخاطبان خود بگشاید.
رابطهی روحى مشترک بین دوستان
دو دوست پس از اینکه با یکدیگر رابطهی صمیمانه دوستى برقرار نمودند کمکم نسبت به هم انس پیدا مىکنند، تا آنجا که ناراحتى و غم یکى، سبب ناراحتىِ دیگرى مىشود. دلیل آن هم این است که رابطهی دوستى، نوعى ارتباط عاطفى و روحى با یکدیگر است و این رابطه سبب مىشود تا دوستان در غم و شادى هم شریک باشند و از همین روى، در مشکلات و سختىها نیز به کمک یک-دیگر بشتابند. در این باره نوشتهاند روزى جابر بن یزید جعفى در محضر امام باقر(ع) نشسته بود. پس از اندکى گفتوگو، در حالى که هر دو سکوت کرده بودند، ناگاه غمگین شد و آهى کشید. از امام پرسید: گاه بدون اینکه اتفاق ناگوارى افتاده باشد دلم مىگیرد و اندوهگین مىشوم به گونهاى که آثار آن در چهره من پدیدار مىشود در حالى که نه مصیبتى به من رسیده و نه چیز ناراحت کنندهاى براى من پیش آمده است، دلیل آن چیست؟
امام فرمود: آرى اى جابر جعفى! پروردگار، انسانهاى بهشتى را از گِلى بهشتى و مبارک آفرید و از نسیم روح خویش در آن دمید. به همین دلیل است که مؤمنان با همدیگر دوست و برادرند. بر این اساس حتى اگر در شهرى دور، به دوستِ مؤمنِ انسان، آسیب و یا مصیبتى برسد روح دوستش نیز اندوهگین مىشود زیرإ؛ روحهاى آنان به دلیل ایمان، با یک دیگر در ارتباط است، تا بدینوسیله همواره به خاطر دوستىشان از حال هم با اطلاع باشند.2
زیبایىِ دوستى با خوبان
در ارتباطات عاطفى، گاه دوستى از مرحلهی احساسات فراتر رفته و فرد با دیدن فضایل اخلاقى دوست خود آن چنان ارتباط تنگاتنگى با او برقرار مىکند که دورى او را نمىتواند تحمل نماید. این موضوع در زندگانى اهل بیت عصمت و طهارت(ع) نیز به چشم مىخورد. در دورهاى از زندگانىِ آنان، فشارهاى دشمنان به قدرى زیاد مىشود که همگان از آنها بریده و جز تعداد اندکى، به دوستى با آنان ادامه نمىدهند. این موضوع در بسیارى موارد از جمله در مورد امام مجتبى(ع) در هنگام شهادت دیده مىشود. نوشتهاند: «امام حسن (ع) در بستر شهادت آرمیده بود و حاضران در کنارش نشسته و مىگریستند. ناگاه اشک او توجه حاضران را جلب کرد. یکى از حاضران که در کنارش نشسته بود. از او پرسید: اى فرزند رسول خدا! چرا شما گریه مىکنید با اینکه فرزند پیامبر خدا(ص) هستید و آن حضرت در شأن و جایگاه بلند شما بسیار سخن گفته و 25 بار با پاى پیاده از مدینه تا مکه به زیارت خانهی خدا رفتهاید و سه مرتبه تمام مال خود را در راه خدا انفاق نمودهاید و حتى کفشهایتان را به مستمندان دادهاید. با این وصف دلیل گریه شما چیست؟ امام مجتبى(ع) با بغضى در گلو فرمود: به دو دلیل؛ نخست به دلیل ترس از روز رستاخیز و دوم بهخاطر اینکه از دوستان خوبم که در این دنیا با آنان دوست شدم جدا مىشوم.»3 این سخن کوتاه امام نشان مىدهد که اساساً دوستى با نیکان تا چه اندازه ارزشمند است. همچنان که امیرالمؤمنین(ع) نیز در این رابطه مىفرماید: فَقْدُ الأَحِبَّه غُربَه ؛ دورى از دوستان صمیمى به بارآورندهی غربت است.4
ویژگى دوست خوب
در معارف سترگ اسلامى ما سفارشهاى بسیارى بر این مفهوم شده است که هر کسى لایق دوستى با مسلمان نیست. در واقع، مسلمان، بیشتر از اینکه به فکر ایجاد رابطهی دوستى باشد مىباید به ویژگىهاى یک دوست خوب دقت نماید تا این دوستى زمینهساز تعالى و رشد اخلاقى او بشود نه اینکه او را از آخرت و عمل خیر باز دارد. مردى در محضر رسول خدا نشسته بود که سخن از دوستى و همنشینى با دوست خوب شد. بىدرنگ از رسول خدا(ص) پرسید: «اى پیامبر خدا! دوستان خوب چه کسانى هستند؟ پیامبر(ص)، کوتاه اما پرمعنا فرمود: آن کسى که دیدارش تو را به یاد خدا بیندازد و سخنش بر دانش تو بیفزاید و رفتار او آخرت و ترس از روز جزا را به یاد تو بیندازد.»5 این رهنمود کوتاه فرصت خوبى را به دست ما مىدهد که بار دیگر در روابط دوستانه خود با دیگران دقیق شویم و دوستىهاى خود را از این منظر ببینیم که تا چه اندازه براى ما مفید بوده و ما را رشد داده است.
دوستىهاى ممنوع
در سفارشهاى ائمهی معصومین(ع) و نیز در سیرهی عملى - رفتارى آنها توصیههایى به چشم مىخورد که به فرزندان خود رهنمود مىدادند از دوستى با برخى از انسانها بپرهیزند تا اخلاق زشت آنها در فرزندانشان تأثیر منفى نگذارد. در این باره آمده است:
امام باقر(ع) در سنین نوجوانى به سر مىبرد. روزى پدرش امام سجاد (ع) او را فرا خواند و به او فرمود تا چند لحظهاى بنشیند تا امام با او سخنى بگوید. وقتى امام باقر(ع) نزد پدر نشست امام به او فرمود:
فرزندم! با پنج نفر رابطه دوستى بر قرار مکن. امام باقر (ع) پرسید: با چه کسانى پدر؟ امام فرمود: نخست از دوستى با انسان دروغگو بپرهیز که او به سرابى مىماند که دور را به تو نزدیک و نزدیک را از تو دور مىنمایاند. دوم با انسانى که فاسق است و از گناه باکى ندارد دوستى مکن زیرا او تو را به لقمهاى غذا، یا کمتر از آن مىفروشد. سوم از دوستى با انسان بخیل بپرهیز زیرا او از کمک مالى به تو در لحظهاى که تنگ دست هستى دریغ خواهد کرد. دیگرى، با انسان احمق و کم عقل، زیرا او مىخواهد به تو سود برساند اما در اثر حماقت خود به تو زیان خواهد رساند و آخر دوستى با کسى، که قطع رحم کرده است زیرا پروردگار در سه جاى قرآن او را لعن کرده است6 و از رحمت خود دور داشته است.7
آداب و شرایط دوستى
دوستى نیز مانند دیگر مفاهیم اخلاقى داراى ضوابط، شرایط و آداب خاصى است. چه اینکه دوستى تنها مسئلهاى دنیایى براى پر کردن اوقات فراغت نیست و همانگونه که گذشت در روز رستاخیز از دوستىها و همنشینىها نیز سؤال مىشود.
1- رعایت صداقت در دوستى
راستگویى امر مهمى در دوستى با افراد است چرا که سبب ارتقاء روحیهی صداقت در فرد مىشود. نوشتهاند: «مردى بسیار به امام مجتبى(ع) علاقهمند بود. خدمت امام آمد و از او خواست که دوست و همنشین او باشد. امام مجتبى با چهرهاى گشاده به او تبسم نمود و پاسخ مثبت داد و فرمود: من تو را به دوستىِ خود بر مىگزینم اما چند شرط دارد که باید در دوستى با من رعایت نمایى. مرد گفت: هر چه باشد مىپذیرم. امام فرمود: اگر مىخواهى با من دوست باشى نباید مرا مدح نمایى زیرا من خود را بهتر از تو مىشناسم؛ مبادا به من دروغ بگویى زیرا دروغ را ارزش و اعتبارى نیست؛ و مبادا نزد من از کسى غیبت نمایى. مرد اندکى سکوت کرد و چون آن شرایط را در خود نمىدید به امام گفت: اى فرزند رسول خدا! به من اجازه بده تا باز گردم. امام با لبخندى فرمود: اگر اینگونه مىخواهى اشکالى ندارد.»8
2- احترام به دوست
رعایت احترام، از دیگر آداب و شرایط دوستى است. چرا که افراد، در نتیجهی دوستى، نسبت به همدیگر حقوقى پیدا مىکنند که باید به این حقوق احترام بگذارند. گذشته از آن، از جمله وظایفى که مسلمان دارد حفظ احترام دیگران است و چه بسا که تغییر رویهها و اصلاحات رفتارى، به همین طریق اجرا مىشود زیرا احترام، سبب هدایت دیگران مىشود. امام على(ع) روزى در بازگشت از سفر، آرام آرام به کوفه نزدیک مىشد و از سفر دور خود به سوى خانه برمىگشت. اما هنوز راه زیادى تا کوفه مانده بود. در بین راه، مردى یهودى را دید که او نیز به سوى کوفه حرکت مىکرد اما مقصد او اطراف و حومه کوفه بود. مرد یهودى او را نمىشناخت و نمىدانست که او امیرالمؤمنین(ع) است اما چون راهشان یکى بود با او همراه شد و با هم به راه خود ادامه دادند و در بین راه به گفتوگو پرداختند تا اینکه به یک دو راهى رسیدند که یکى راه به کوفه و دیگرى به حومهی آن مىرفت. امام به جاى اینکه راه کوفه را انتخاب نماید راه دیگر را برگزید و همچنان مرد یهودى را همراهى کرد. مرد یهودى که مىدانست او مىخواهد به کوفه برود از او پرسید: «مگر نگفتى که مىخواهى به کوفه بروى؟ امام پاسخ داد: آرى، گفتم. مرد یهودى با تعجب پرسید: تو که راه کوفه را مىدانى پس چرا با من مىآیى؟ امام فرمود: ما در این مسیر با هم دوست شدیم و این کار براى نیکو پایان دادن به این همسفرى است چرا که انسان براى احترام، رفیق راهش را، هنگام جدایى، چند قدمى دنبال مىکند و او را بدرقه مىنماید. این دستور پیامبر ماست. مرد یهودى پرسید: آیا پیامبر شما به راستى اینچنین دستور داده است؟ امام فرمود: آرى مرد یهودى به خاطر این اخلاق نیکو و رفتار پسندیده مسلمان شد.»9
3- تداوم دوستى در سختىها
از دیگر وظایف و آداب دوستى، تداوم بخشیدن به آن در گرفتارىها است. آن گونه که سرودهاند:
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالى و درماندگى
یکى از آداب دوستى این است که وقتى کسى بیمار مىشود و نیاز به توجه عاطفى بیشترى دارد دوستان به عیادتش بروند. امیرالمؤمنین(ع) وقتى شنید دوستش حارث هَمدانى بیمار است و در بستر مرگ افتاده تصمیم گرفت به عیادت او برود. وارد خانه شد و کنار بالین حارث نشست. حارث چشمان خود را گشود و دید مولایش امیرالمؤمنین(ع) در کنار بستر او نشسته است. امام با او احوالپرسى کرد و براى خشنودى او گفت: «اى حارث! من به تو بشارت مىدهم که تو در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط و در کنار حوض کوثر و در موقع مُقاسمه مرا مىبینى. حارث که دیگر از دنیا بریده بود پرسید: مقاسمه چیست؟ امام فرمود: مقاسمه، تقسیم کردن مردم با آتش است. روز قیامت، من با آتشِ جهنم، مردم را تقسیم مىکنم. من به آتش مىگویم: اى آتش! این دوست من است او را رها کن و این دشمن است او را بسوزان. سپس دست حارث را در دست خود گرفت و فشرد و گفت: روزى همینطور که دست تو را گرفتهام پیامبر خدا(ص) نیز دست مرا گرفته بود. من از کارشکنى و دشمنى قریش به او شکایت کردم و او به من فرمود: هنگامى که قیامت برپا مىشود من ریسمان خدا را مىگیرم و تو اى على! دامن مرا مىگیرى و شیعیان دامن تو را مىگیرند. سپس سه بار به حارث فرمود: اى حارث! در آن دنیا هر کس با آن کسى که دوست است خواهد بود و او را همراهى خواهد کرد. حارث که بسیار دوستدار امام بود از این جمله خوشحال شد و براى لحظهاى حالش بهبود یافت و نشست و گفت: بعد از این هیچ باکى ندارم که من به سوى مرگ روم یا او به سوى من آید. و اندکى بعد از دنیا رفت.»10
4- پرهیز از تکبر و خودبزرگبینى در دوستى
رابطهی دوستى وقتى مستحکمتر مىشود که فرد ببیند دوستش نه تنها به او احترام مىگذارد بلکه هرگز خود را از او بالاتر ندیده و قصد فخرفروشى به او را ندارد. همچنانکه امیرالمؤمنین(ع) در اینباره مىفرماید: «بین الاحباب تسقط الآداب؛ بین دوستان، آدابورزى جایگاهى ندارد.»11 کنایه از اینکه دوستان باید با هم صمیمى باشند و آدابى را که زمینهساز دورى است کنار گذارند.
در دورهاى پیامبر اکرم(ص) آن قدر در جزیره-العرب قدرت یافته بود که مشرکان راهى نمىدیدند که به طور دوستانه خود را به پیامبر(ص) نزدیک نمایند و دشمنىها را کنار بگذارند. اما از سوى دیگر او را همواره با بردگان و سیاهان همراه مىدیدند و شاهد اظهار دوستى پیامبر(ص)، نسبت به آنان بودند و این مسئله، اسلام آوردن را برایشان مشکل مىنمود. روزى سران مشرک قریش نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند: «اى محمد! آیا تو به دوستى این بردگان خشنود شدهاى و توقع دارى ما به آیین تو گرایش یابیم؟ و ما از آنها پیروى نماییم و با آنها بر سر یک سفره بنشینیم؟ اگر تو قول بدهى که آنان را از خودت دور نمایى و ما را به عنوان دوست و همنشین خود برگزینى شاید ما نیز بپذیریم که آیین تو را به عنوان دین خود برگزینیم. پیامبر(ص) از سخنان آنان خشمگین شد و دندان بر هم سایید و در این لحظه این آیه نازل شد:
و کسانى را که پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان مىخوانند، در حالى که خشنودى او را مىخواهند، از خود مران (انعام/ 52)
و سپس از نزد ایشان برخاست و رفت.»12
نمونهاى از یک الگوى دوستى
... نتوانست طاقت بیاورد. از جا برخاست و به سوى خانهی رسول اکرم(ص) رفت. در زد. پیامبر (ص) در را باز کرد و با او سلام و احوالپرسى نمود. مرد صحابى گفت: اى رسول خدا! من طاقت دورى از شما را ندارم. هنگامى که به خانه مىروم به یاد شما مىافتم و از روى دوستى و علاقهاى که به شما دارم دست از کار مىکشم و به دیدارتان مىآیم تا شما را از نزدیک زیارت نمایم. نمىدانم از جدایى شما چه کنم؟
پیامبر (ص) لبخندى زد و سر به زیر انداخت. در این لحظه این آیه بر پیامبر(ص) نازل شد: «و کسانى که از خدا و رسولش اطاعت مىکنند در زمرهی کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى مىدارد (یعنى) با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگاناند و آنان چه دوستان نیکویى هستند.» (نساء/ 69)
سپس پیامبر آیه را براى او تلاوت نمود و به او که مؤمنى راستین بود مژده داد که مؤمنین راستین در بهشت کنار او خواهند بود.13
گلبرگى از آفتاب
قال امیرالمؤمنین(ع): «جالس العلماء تزدُد حلماً؛ با بردباران همنشینى کن و حلم و بردبارى خود را زیاد نما.»14
قال امیرالمؤمنین(ع): «جالس العلماء فسعد؛ با علما همنشینى کن؛ خوشبخت مىشوى.»15
قال امیرالمؤمنین(ع): «جالس الفقراء تزدد شکراً؛ با فقرا همنشینى کن و شکرگزارى خدا را زیاد نما.»16
قال امیرالمؤمنین(ع): «جالس الحکماء و یکمل عقلک و تشرف نفسک ینتفِ عنک جهلک؛ با حکما همنشینى کن تا عقلت کامل، نفست شریف، و جهلت دور گردد.»17
قال امیرالمؤمنین(ع): «خلطه ابناء الدنیا تشین الدین و تضعف الیقین؛ همنشینى با اهل دنیا سبب زائل شدن دین و ضعیفشدن ایمان مىگردد.»18
قال امیرالمؤمنین(ع): «صاحب العقلاء و جالس العلماء و اغلب الهوى ترافق الملاء الاعلى؛ با عقلا و علما همنشینى کن و بر نفس غلبه نما تا همنشین ملأ اعلى گردى.»19
قال امیرالمؤمنین(ع): «صحبه الولّى اللبیب حیاه الروح؛ همنشینى دوستِ عاقل، زندگانى روح است.»20
قال امیرالمؤمنین(ع): «انّما سمّى الرفیق رفیقاً لانه یرفقک على صلاح دینک فمن اعانک على صلاح دینک فهو الرفیق الشفیق؛ دوست به این دلیل دوست نامیده شده که به تو در صلاح دینت نفع مىرساند پس او رفیق دلسوز توست.»21
قال امیرالمؤمنین(ع): «انّما سمّى الصدیق صدیقاً لانّه یصدقک فى نفسک و معایبک فمن فعل ذلک فاستنم الیه فانّه الصدیق؛ دوست به این دلیل دوست نامیده شده که در مورد نفس و عیبهایت به تو راست مىگوید. پس هر کس این کار را با تو کرد به آن آرام گیر که او دوست توست.»22
پىنوشتها
1- بحارالانوار، ج74، ص154.
2- الأصول من الکافى، ج2، ص166، ح2.
3- بحارالانوار، ج44، ص160.
4- غررالحکم، باب حبّ.
5- بحارالانوار، ج74، ص186.
6- محمد/ 22، رعد/ 25، بقره/ 27.
7- الأصول من الکافى، ج2، ص276، ح7.
8- کلمات الامام الحسن (ع)، ص168.
9- الأصول من الکافى، ج2، ص670، ح5؛ بحارالأنوار، ج41، ص53، ج74، ص157.
10- بحارالانوار، ج6، ص179.
11- همان، ج74، ص183.
12- غرر الحکم، باب حبّ.
13- بحارالانوار، ج17، ص14.
14- غرر/357/3.
15- همان/356.
16- همان/357.
17- همان/372.
18- غرر/453.
19- همان/204/4.
20- همان/206.
21- همان/79/3.
22- همان.