«معاویه» پس از شهادت علی(ع) دست به تبلیغات وسیع و گسترده‌ای علیه آن حضرت، اصحاب وی و انسان‌های بافضیلت زد. او در مهم جلوه دادن قدرت خود و بزرگ معرفی کردن امویان می‌کوشید و در مذمت «بنی‌هاشم» به افسانه‌سرایی می‌پرداخت. هر کس به نکوهش بزرگان خاندان بنی هاشم می‌پرداخت مشمول عطایای او می‌گشت و افرادی که فضایلی برای «بنی-امیه» می‌ساختند تحت حمایت وی قرار می‌گرفتند. از این رو بازار چاپلوسان و افراد متملق گرم و پرحرارت گردید. آنان با ردیف کردن سلسله‌ای از اراجیف و دروغ‌های آمیخته به تهمت و انواع اهانت-ها، اسباب دل‌خوشی فرزند «ابوسفیان» را فراهم می-کردند. در این میان معاویه برای همدست نمودن «زیاد بن ابیه» با خود، به یک تحریف بزرگ تاریخی دست زد و او را که تا آن زمان فرزند پدرش معرفی می‌کردند، پسر ابوسفیان نامید. معاویه با این عمل ننگین، یک اصل مسلم اسلامی و قاعده‌ای شرعی را نقض کرد که می‌گوید: «الولد للفراش و للعاهر الحجر.»

«غاتمه» دختر «ابوغانم»، بانویی از طایفه‌ی قریش است که مورد تکریم و احترام عموم اقشار مسلمان بود. او که از توطئه‌ها و حیله‌های معاویه خبر داشت، مترصد فرصتی بود که نیرنگ او را کم‌رنگ سازد. این بانوی آزاده و باصلابت، سکوت در برابر یاوگویی‌های جاهلان سست‌بنیاد را روا ندانست و پیوسته از عدالت، راستی و درستی دفاع کرد. در مراسم حج جامعه‌ی اسلامی در مکه‌‌ی معظمه، خطابه‌ای با جاذبه و پرحرارت ایراد کرد و در سخنانی کوبنده نقشه‌های شوم و خباثت‌های بنی‌امیه را افشا ساخت و به‌دفاع از نیکان هاشمی پرداخت و در بیانات خود خاطرنشان ساخت:

آگاه باشید ای مردم که طایفه‌ی قریش همواره دارای خاندانی پاک، نجیب و دارای حسب و نسب صحیح بوده و باذلت و ننگ زاده نشده‌اند و به‌وسیله‌ی قیافه-شناسی، قرعه و گواه برخی افراد، فرزندی را به-پدری ملحق نساخته‌اند. مدام با بزرگی و نجابت و در کمال جود و سخاوت بر مردم مکه فرمان‌روایی داشته، به آلودگی‌های زمان جاهلیت و تیره‌گی‌های ضلالت و رذالت آلوده نشده‌اند و در نتیجه گرفتار ندامت نگردیده‌اند. مردانی بزرگ از میان آنان برخاسته‌اند که توسط سجایای اخلاقی و خدمات بزرگی که انجام داده‌اند، همواره مورد تعظیم و تکریم همگان بوده‌اند. کدام قبیله‌، رادمردی همچون عبدمناف پرورش داده که شاعران درباره‌اش گفته‌اند:

عبدمناف نمره‌ی قریش و میوه‌ی بوستان آن خاندان است و یا کدامین طایفه‌ی بزرگواری چون فرزند عبدمناف، هاشم، را پرویده است که در ایام سختی و گرفتاری آنگاه که قحطی مردم مکه را به مرگ و نابودی تهدید می‌کرد،

 خانه‌اش را پناهگاه بی‌چارگان قرار داد، او در موقع گرسنگی به امداد مردم رسید و فرزند برومندش عبدالمطللب هنگام تشنگی فریادرس مردم بود.

فرزند گرامی عبدالمطللب نیز از خاندان ما بود؛ همان کسی که از رسول خدا(ص) حمایت کرد، سختی‌ها را به جان خرید و دشواری‌هایی‌ را تحمل کرد. با وجود تهدید و تطمیع دشمنان هیچ گاه دست از یاری پیامبر برنداشت و از ماست «حمزه‌ بن عبدالمللب» که در راه حق و فضیلت مردانه کوشید و مبارزه کرد تا شربت شهادت نوشید و به‌افتخار سرور شهیدان از سوی رسول اکرم(ص) نایل آمد. «جعفر بن ابی-طالب(ع)» نیز از این طایفه بود که کمالاتش ضرب المثل بود. او باصفا و صداقت برای اسلام و مسلمین خدمت کرد، نیرنگ در کارش نبود و سرانجام در ستیز با دشمنان خدا و رسولش دست‌هایش از بدنش جدا گردید و افتخار شهادت را نصیب خود ساخت. حضرت محمد(ص) درباره‌اش فرمود: «خدا به پسرعمویم جعفر دو بال عنایت می‌کند که با آن در بهشت جاویدان به ‌پرواز در می‌آید.»

امیر المؤمنین(ع) نیز از خاندان ماست که بعد از رسول اکرم(ص) کسی به پایه‌ی بزرگواری او نمی‌رسد. فضائلش برون از شمار است و به‌راستی که مردم از مکارم او اندکی شنیده‌اند. و از خاندان ماست حسن بن علی(ع) که پیامبر او را سرور جوانان بهشت نامید. او میوه‌ی بوستان نبوت و رسالت است و از ماست حسین بن علی(ع) که جبرئیل او را بر دوش خود سوار می‌کرد و خداوند او را از نقایص اخلاقی، پاک و منزه ساخت؛ کیست که عزتی چون او داشته باشد.

 ای اهالی مکه، مردم قریش، مسلمانان گرامی! این-ها که برشمردم افتخارات حال و گذشته‌ی شما بوده است و هستند. به ایشان افتخار کنید و فریب معاویه‌ی حیله‌گر را نخورید. او لیاقت و شایستگی مقام مقدس رهبری جامعه‌ی اسلامی را ندارد. شگفتا! کسی که تا دیروز پیامبر را مورد اهانت و شماتت قرار می‌داد امروز ادعای جانشینی او را دارد. اکنون که معاویه در شهر مدینه اقامت دارد به‌ خواست خداوند، به شهر پیامبر می‌روم تا ناگفته‌ها را باز گویم و حقایقی را فاش سازم؛ شاید عرق شرم و خجالت بر جبین او بنشیند و از گفتار و کردار ناروای خود اظهار ندامت کند.

غاتمه سخن‌رانی خود را در مکه به پایان رسانید. گفته‌هایش دهان به دهان می‌گشت. این افشارگری‌ها و بازگویی‌ حقایق، در ارکان دولت بنی امیه تزلزل ایجاد کرد به‌گونه‌ای که والی مکه از سخن‌رانی‌های این زن شجاع و متعهد به هراس افتاد و ماجرا را به ‌معاویه گزارش کرد و به او نوشت: «غاتمه آهنگ مدینه کرد و خود بهتر می‌دانی که چگونه مجازاتی را باید درباره‌اش اعمال کرد.» از آن سوی معاویه وقتی دید حریف نیرومند است و نمی‌توان با تنبیه و تهدید او را از صحنه‌ی سیاسی و اجتماعی بیرون نمود، راه ملایمت را پیش گرفت. براین اساس دستور داد محل پذیرایی مجللی برای او تهیه کردند و امکانات رفاهی و پذیرایی را فراهم نمودند و موقعی که متوجه شد غاتمه وارد مدینه شده است، فرزند خود یزید را همراه عده‌ای به استقبال او فرستاد و از وی خواست ضیافت او را بپذیرد؛ شاید بدین وسیله آبروی خود را حفظ کند.

غاتمه به یزید و سایر استقبال‌کنندگان اعتنایی نکرد و فرزند معاویه که تصور نمود غاتمه او را نشناخته است به معرفی خویش پرداخت. آن بانوی بزرگوار بر یزید بانگ زد: «ای ناقص خدایت رعایت نکند و جانب تو را نگه ندارد. من خود در مدینه برادری دارم که به خانه‌ی او می‌روم و با شما در مهمانی معاویه کاری ندارم.» مستقبلین شرمنده و خجل‌ بازگشتند و جریان را برای معاویه بازگفتند و از او مجازات غاتمه را خواستند. معاویه گفت: «این بانو بزرگ‌ترین مردم قریش از نظر سن و سال است؛ ضمن این که در زمان پیامبر بانویی محترم بوده است؛ نمی‌توان با او رفتاری خشن داشت»، غاتمه وارد شهر شد در منزل برادر خویش «عمرو بن غائم» اقامت گزید و فردای آن روز به ملاقات معاویه رفت. معاویه به وی سلام کرد. او در پاسخ گفت: «درود بر مؤمنان و خواری و ذلت برای کافران است.» سپس پرسید: «عمر و بن عاص کدام از شماها هستید؟» او برخاست و خود را معرفی کرد. غاتمه وی را خطاب قرار می‌داد و گفت: «تو به بزرگان بنی هاشم بد می‌گویی و به آنان دشنام می‌دهی؟! اگر دیگران تو را نمی‌شناسند من خوب تو را می‌شناسم و از ریشه‌ی خانواده‌گی‌ات خبر دارم. تو فرزند همان احمقی هستی که به ناپاکی و فجور معروف و مشهور بود. همه کس او را می‌شناخت اما تو همان گمراهی هستی که هیچ گاه روی هدایت و رستگاری ندیده‌ای. اهل فتنه و فساد هستی و نخواستی به‌سوی صلاح روی آوری.» در این وقت غاتمه معاویه را مورد خطاب قرار داد و گفت: «تو را با بنی هاشم چه‌کار؟ آیا در جود و سخاوت، کرامت و فضیلت، امیر و هاشم یکی بوده‌اند؟ آیا می‌توانی ادعا کنی که زنان بنی‌هاشم با زنان بنی امیه در پاک‌دامنی و عفت و حیا یک‌سان بوده‌اند؟» معاویه گفت: «بس است.» غاتمه گفت: «ای معاویه اگر دهان خود را نبندی و بخواهی بر بنی هاشم جسارت کنی، به‌وسیله‌ی دعاهای خود وارد میدان می‌شوم؛ زیرا پیامبر اکرم(ص) از خدای خویش خواسته که پنج دعایم مستجاب گردد و در صورت ادامه‌ی این روند هر پنج دعا را در حق تو به‌کار می‌برم!» معاویه سوگند خورد که نسبت به بنی هاشم بدگویی نکند.1

1. این ماجرا را بیهقی در کتاب «مدارک المحاسن و المساوی» آورده است.