زاینده رودم

نویسنده




از من پذیرا باش شعری اتفاقی را

از بین انبوه قوافی یک اقاقی را

شاه خراسان! پای عشق و عاشقی بگذار

این بیت‌های درهم هندی عراقی را

بعد از تو آهوها پی صیاد می‌گردند

دنیا ندیده‌ست این چنین سبک و سیاقی را

مستانگی‌ها را چگونه شرح باید داد

وقتی گرفتند از زبان شعر، ساقی را

زاینده‌‌رودم در سرشتم ردّی از دریاست

تا کی بگریم سرنوشتی باتلاقی را

آقا به‌ من فرصت ندادند این کبوترها

در نامه بنویسم تمام اشتیاقی را ...

دیگر مرا تاب سرودن بیش از این‌ها نیست

آقا! خودت بنویس از این لحظه باقی را