کارشناس ادبیات فارسی
طاووس
مهناز سید جواد جواهری
نشر البرز1390
حتماً تا به حال قسمتهایی از سریال ترکیهای «کلید اسرار» و یا سریال ایرانی «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد» را دیدهاید! در این سریالها نیروی خیر و شر به جان هم میافتند و با مطرح کردن مسائل روزمرهی زندگی، سزای خوبی و بدی را که از سوی خدا به بندگانش میرسند، نشان میدهند. اما خدایی که در این اثرها میبینیم، آن خدای صبور و مهربان آموزههای دینی نیست؛ بلکه خدایی است که در مقابل گناه بندگانش فقط چند لحظهی کوتاه، که آن هم برای فراهم آمدن شرایط مجازات است، صبر نمیکند و بلافاصله جواب هر خوبی و بدی را به سرعت میدهد.
به قول بعضی از حکما اگر قرار بود خداوند نتیجهی هر عملی را به سرعت بدهد، تا به حال دنیای ما خالی از انسانهای شرور شده بود و جهان مدینهای فاضله بود. به احتمالی دیگر همه به واسطی گناهان خود جانشان را از دست داده بودند و نسل انسانهای شایسته منقرض شده بود. در این صورت آیا بهشت و دوزخ معنی داشت؛ یا خوبی و بدی از هم شناخته میشدند؟
شاید دیدن این فیلمها یا خواندن داستانهایی از این دست به جهت جنبهی دینی آن مفید باشد، اما همین آثار هنری ضعیف هستند که سطح بینش مردم را پایین میآورند و تفکر انسان را در یک اندازهی نه چندان ارزشمند نگه میدارند، و بدتر آن که حکمت و مهربانی خداوند را در حد انسانی تنزل میدهند.
علاوه بر فیلمهایی که در رسانهی ملی زیاد دیده شده، داستانهای بسیار زیادی هم همه روزه به چاپ میرسد که دارای موضوعی ضعیف، پرداختی نه چندان جالب و شخصیتهایی در هم و برهم است. شخصیتهایی که به ماجرای داستان وارد میشوند و سپس بیدلیل در راهروهای متفاوت داستان رها میشوند؛ و این سؤال مدام در ذهن نقش میبندد که اینها دقیقاً برای ایجاد چه جاذبهای در داستان نقشآفرینی کردهاند؟ و تعجب این جاست که ناشران توانایی بررسی دقیق یک اثر را ندارند تا داستانهای ضعیف، بازار کتاب را پرنکند؟ شاید هم آنها قدرت تشخیص دارند، و این سلیقه مخاطب است که طالب چنین آثاری است!
رمان «طاووس» که هنوز یک سال از چاپ آن از سوی نشر البرز نمیگذرد، از این دسته آثار است. داستان در ابتدا زندگی مردی به نام «علی عاملی» را نشان میدهد. اما این شروع، صرفاًًًًً زندگی او را به تصویر نمیکشد، بلکه خانهی زیبا و تجملاتی، حیاط پر گل و آب نماها، بزرگی خانه و حتی مکان آن را که نشان از متمول و مرفه بودن صاحب خانه دارد؛ بیان میکند. اگر چه نویسنده سعی دارد با بزرگنمایی بیش از حد امکانات و زیباییهای خانه، به خواننده نشان بدهد که پول و ثروت با خود خوشبختی نمیآورد؛ اما از این نکته غافل شده که با آوردن توضیحات مستقیم، فقط خواننده را خسته میکند. بهتر بود به جای این چند صفحه، در خلال داستان با زیرکی، توصیف جالبی از محیط ارائه میشد.
علی با همسرش اختلافات زیادی دارد. این اختلافات فقط سوء تفاهمهای زندگی مشترک نیستند؛ بلکه اختلاف طبقاتی، فرهنگی، تربیتی و عقیده و نظر است. مشاجرهی کلامی ابتدای داستان که نهایتاً به کتککاری میکشد، نشان میدهد «زیبا» و مرد داستان با هم هیچ گونه تفاهمی ندارند. آنان به ناچار با هم ازدواج کرده و تا میانسالی به خاطر تنها فرزندشان، «آروین» که چند سال است ایران را ترک کرده، زندگی را ادامه دادهاند.
با آوردن جزئیات دعوای این دو نفر میتوان شخصیت منفی و مثبت داستان را به سرعت و به آسانی تشخیص داد و متوجه شد که زیبا از آن دسته زنان پرمدعایی است که کاری جز فخرفروشی، تحقیر دیگران، ریاست و خود رأیی ندارد. اما نویسنده نباید از این نکته غافل میشد که هر جا ظلمی صورت میگیرد علاوه بر ظالم، مظلومی هم هست که با سکوت خود و تن دادن به ظلم، بستر مناسب برای ستم دیدن را فراهم میکند. در این جا هم تنها زیبا مقصر نیست، بلکه علی هم به نوعی تاوان اشتباهش را پس میدهد. اشتباهی که با پیشنهاد آقای «اعیانفرد» مبنی بر این که با دخترش زیبا ازدواج کند، شکل میگیرد؛ و همین علی است که فکر میکند با این پیشنهاد برگ برنده در دست اوست؛ اما بعد از شناخت همسرش، وقتی میفهمد در چه منجلابی افتاده، سکوت پیشه کرده و با زورگویی، توهین و غرور نابهجای همسرش کنار میآید.
جالب این جاست که علی با آن همه تحصیلات و بار علمی هنوز نتوانسته زندگیاش را مدیریت کند و مشکلش را تا حدی حل کند، پس او هم باید نتیجهی آن همه سکوت و مظلومیت را ببیند. اگر او سکوت نمیکرد و سعی داشت راه تفاهم را پیدا کند؛ یا همان ابتدا راهش را از همسر لجبازش که معلوم نیست چرا دشمنی و کینهورزی را کنار نمیگذارد، جدا میکرد؛ داستان پیچ و خم قانعکنندهتر و جذابتری داشت. به هر حال در زندگی این دو نفر کسی که سکوت میکند و گردنش را برای کتک خوردن پایین میآورد مظلوم نیست، بلکه مقصر است؛ چرا که وقتی دردی هست باید راه درمان را پیدا کرد و در مقابل زورگو ایستاد. با بلاهایی که زیبا هر روز بر سر علی نازل میکند، خیلی دیر است که بعد از بیست سال زندگی زجرآور، مرد به این نتیجه برسد که ازدواجش از اول اشتباه بوده است.
در همان ابتدا خواننده متوجه میشود زیبا برای عیاشی و خوشگذرانی تربیت شده است؛ مخصوصاً با وجود دوستی مثل «تینوش» که متارکه کرده و همه جا سرک میکشد. همین تینوش است که به جای راهنمایی و کمک به زیبا، پیشنهاد ضربهی کاری و نهایی را میدهد و زیبا بیچون و چرا آن را به اجرا میگذارد و زندگیاش از هم میپاشد؛ و تا آخرین روزها متوجه خرابکاریها و غرضورزی دوست شفیقش نمیشود. او یک زن خانهدار نیست که با خریدن یک چرخ خیاطی خوشحال شود، بلکه این کار باعث سوءتفاهم بیشتر میشود. این مسأله را یک شوهر معمولی میفهمد، چه رسد به مردی تیزهوش و تحصیلکرده که به سختی زندگی را پشت سر گذاشته و در شرایط بد مالی بدون آن که پدر و مادری داشته باشد، به اصطلاح سرد و گرم چشیده است.
درک نکردن شرایط، عدم ارتباط کلامی، نداشتن علاقهی طرفین برای شناخت یکدیگر و حل نکردن مشکلات در داستان، که البته در دنیای واقعی هم کم نیستند، باعث بروز شکافی عمیق بین شخصیتها و نوعی منفینگری نسبت به زیبا میشود. در ضمن نویسنده بیشتر سعی دارد احساسات، آرزوها و گذشتهی پر از مشقت مرد را به تصویر بکشد؛ ولی از گذشته، زندگی و توقعات زن حرفی به میان نمیآورد. شاید اگر آگاهی خواننده نسبت به گذشتهی زیبا بیشتر میشد، قضاوت در موردشان منصفانهتر بود.
از نکات خواندنی داستان طاووس، بررسی زندگی گذشته علی و یادآوری کودکی و نوجوانی، زندگی در روستا، درس خواندن در یک مرکز شبانه روزی، عشق، ناکامی، سربازی، جنگ و اسارت است. این بخشها آن قدر حس همذات پنداری در خواننده ایجاد میکند که با وجود صفحات زیاد، خستهکننده نیستند و حتی میتوان گفت این قسمتها به تنهایی شرایط داستانی مجزا را دارا هستند. اما بزرگترین ایرادی که میشود به داستان وارد کرد توصیف جشن عروسی زیبا و علی، و سایر مراسمها و مهمانیهاست.
با توضیحاتی که نویسنده دربارهی نوع لباسها، پوشش و برگزاری مراسم میدهد، پیداست هیچ گونه چارچوب دینی در داستان نیست. بسیار بعید به نظر میرسد مردی که قرآن میخواند، جنگ و جبهه را تجربه کرده است و از طرفی تربیت دینی دارد، هیچ اعتراضی به نحوهی پوشش همسرش ندارد و تازه همراه با او در مراسم عروسیاش میرقصد. انگار نه انگار تازه از اسارت آمده و هنوز عرق راهش خشک نشده، از رقص همسرش با برادر تازه از فرنگ برگشتهاش لذت میبرد. گذشته از اینها آن قدر تصاویر بی بندوباری شخصیتهای داستان عادی جلوه داده شده است که هر که نداند تصور میکند این اتفاقات در یک کشور غیر از ایران رخ داده و یا زمان، زمان دیگری است. انگار کسانی که پایبند اصول و عقاید دینی هستند در اقلیت، و وصلهی ناجورند و اکثریت به همین منوال روزگار میگذرانند.
در ادامه علی برای جلسهای به مشهد، شهر کودکی و جوانیاش میرود، و همان جاست که طی یک اتفاق ساده، «مهی»، عشق دوران جوانیاش را میبیند. اوج داستان این جاست که کمی جای تأمل دارد. علی خیلی اتفاقی کیفش را در ماشین دوستش «توفیقی» که بنگاه معاملات ملکی دارد، جا میگذارد. او برای گرفتن کیف به بنگاه میرود و کاملاً اتفاقی مهی برای اجارهی یک خانهی کوچک به همان بنگاه مراجعه میکند. مهی تنهاست و از شوهرش طلاق گرفته است، خانوادهای هم وجود ندارد که مثل 26 سال قبل برای ازدواجشان سنگاندازی کنند. از همه بهتر آن که علی خانهی مخروبهای در مشهد دارد که میتواند آن را ترمیم کرده و به دست مهی بسپارد. تازه دوستی دارد که در اجرای نقشهها کمک بسیار خوبی برای اوست، خیلی هم خوشحال است که علی بار دیگر به عشقش رسیده است و بدون این که نگران زیبا باشد، کارها را به سرعت آماده میکند تا این دو عاشق شکست خورده بتوانند کنار هم شاد بودن را تجربه کنند.
چیزی که ذهن خواننده را درگیر میکند این است که واقعاً اینها همه اتفاق است یا چینش ناشیانهی نویسنده برای فراهم کردن شرایط انتقام از زیبا، و رسیدن علی به بهشتی دنیایی که سالها برایش خون دل خورده است. در غیر این صورت چطور به این سرعت همه چیز کنار هم قرار میگیرند و راه را هموار میکنند؛ تا بدون هیچ تلاشی برای یافتن مهی، که خود هیجان داستان را بیشتر میکند، همه چیز بر وفق مراد علی باشد!
مسائلی که بعد از آشنایی مجدد علی و مهی پیش میآید؛ دیدار یکدیگر، زندگی مخفیانه و حتی مسافرت خارج از کشور با آب و تابی که نویسنده میگوید، این حس را در خواننده به وجود میآورد که نویسنده برای دهن کجی به زیبا، و این که به او نشان دهد لجبازی و کج خلقی چه عاقبتی دارد، همهی تکههای پازل را در یک چشم به هم زدن کنار هم قرار میدهد و حساب زیبا را کف دستش میگذارد. در ضمن برای آن که تصویری محترمانه و خوب از مهی ارائه کند تا خوانندگان نسبت به وی و ازدواجش با مردی که همسر دارد بدنظر و بدبین نشوند، او را مهربان و دوست داشتنی جلوه میدهد تا خواننده نسبت به او، مثل علی علاقه پیدا کند؛ مثلاً مینویسد در سفر به ژاپن علی را مجبور میکند تا برای زیبا لباس ابریشمی بخرد؛ اما این توجیه خوبی برای پاک کردن اشتباه مهی و مرد داستان نیست. خوب بود علی خوبیهایش را به حد آخر میرساند و صبر میکرد تا بعد از طلاق، با مهی ازدواج کند.
تسویه حساب با زیبا در همین جا تمام نمیشود و او با کارهای ناشایستی که انجام میدهد عاقبت ناخوشی را برای خودش رقم میزند. داستان به آن جا میرسد که زیبا شوهرش را جلوی جمع دوستان و همکارانش، با لباسی که به رنگ طاووس است و با آرایشی مخصوص که بیش از همیشه زیباییاش را به نمایش میگذارد، رسوا میکند. همچنین فیلمی را که تینوش از ارتباط مهی و علی در فرودگاه گرفته، برای همهی مهمانها پخش میکند. همین جاست که این دو در حضور همه از راز درونیشان پرده بر میدارند و اعلام میکنند که باید از هم جدا شوند. برای علی طلاق نعمتی است، چون هر چه باشد او زندگی خوب و پر از عشقی را آماده کرده و دنبال راهی است تا خودش را به آن برساند.
زندگی این دو شخصیت در همین جا تمام میشود. علی با دلی سرشار از امید به مشهد میرود و تازه مشکلات زیبا شروع میشود. خدمتکارانش او را رها میکنند و به روستایشان بر میگردند. همسایهای که تا قبل از آن، علی بارها هشدار داده بود مرد پاکی نیست و زیبا زیر بار نمیرفت، به او نظر سوء پیدا میکند. دوستانش هم با وضعیتی که پیش آمده، راه خودشان را میگیرند و میروند. از همه بدتر این که بهترین دوستش تینوش، پس از عمری نان و نمک خوردن با او، مبلغ هنگفتی دزدی میکند و با شوهر یکی از دوستان زیبا، فرار میکند.
بالاخره زیبا ناچار میشود پس از تحمل آواری از مشکلات، همه چیز را رها کند و به خارج سفر کند تا در کنار پسرش که البته روی خوشی هم به او نشان نمیدهد، زندگی کند. پس از آن است که تنهایی، افسردگی و خستگی رهایش نمیکند و تنها دلخوشیاش مرور خاطرات گذشته و نحوهی رفتار با شوهر گریز پایش است که نه تنها او را آرام نمیکند، بلکه پشیمانی به دنبال دارد و از پشیمانی چه سود؟
خستگی خواننده بعد از خواندن رمانی 340 صفحهای در تنش میماند، چرا که نتیجهی داستان قانعکننده و امیدبخش نیست؛ مخصوصاً که با دلتنگیهای زیبا به پایان میرسد. شاید بهتر بود نویسنده توبهی او را قبول میکرد و مثلاً راه امیدی برایش در نظر میگرفت تا خوانندگان گمان نکنند راه بازگشتی نیست؛ یا هر مردی که از همسرش خیری ندید، میتواند به راحتی برای خودش زندگی جدیدی دست و پا کند. اصولاً این راه منطقی و دینی برای مواجهه با مشکلات، همیشه درست نیست.
جواهری اگر چه در داستانش با مشکلات متعددی روبهروست؛ اما به خوبی توانسته است از عهدهی وصل کردن قسمتهای داستان به هم بر بیاید؛ چرا که نوشتن یک رمان و از بین نرفتن انسجام و اتحاد جزئیات و همچنین ارتباط دادن شخصیتها و وقایع به هم، کار بسیار مشکل و پیچیدهای است که نویسنده توانسته از عهده آن برآید. اما نویسنده با کمی صبر و حوصله و کمک گرفتن از اهل فن میتوانست جلوهی خاصی به نوشتهاش ببخشد و اشکالاتش را به حداقل کاهش دهد تا داستانش همچون نام زیبایی که دارد، جلب توجه کند.