این نیز بگذرد

نویسنده




پشت سرت را که می‌نگری، ماهنامه‌ای می‌بینی به قدمت بیست‌ویکسال و اندی؛ و تویی که بیست سال قبل قلم زدن در مطبوعات را پیشه‌ات کردی. در چنین روزهایی پاییزی بود که نخستین گزارش‌ات را به دست چاپ در پیام زن سپردی؛ گزارشی از اولین نمایشی که توسط خانم‌ها در قم به روی صحنه رفته بود.

روزهای همکاری با پیام زن با تمام لحظات شور و شیرینش گذشت و تو روزهای جوانی‌ات را با تمام دغدغه‌هایی که برای زنان و دختران داشتی، به پایش ریختی. دلت برای تمام مخاطبان می‌تپید و می‌خواستی حرف‌های دل‌شان را در میان صفحات پیام زن ماندگار کنی.

سال‌ها هم‌پای زنان کشورت در بین بخش‌ها و برگ‌های پیام زن دوندگی کردی تا این که مدیر مسئول محترم و جدید ماهنامه با دیدگاهی جدید پا بر عرصه گذاشت؛ و قرعه به نام تو افتاد تا مدتی سکان‌دار پیام زنان باشی و در سایه تجربه‌های سردبیران سرافراز و سابق پیام زن، از زنان و برای زنان بگویی. زنانی که علی‌رغم شعارهای دفاع از حقوق زنان، گاه در میان پستوهای ذهن مسئولین به فراموشی سپرده شده‌اند. زنانی که در حاشیه هستند و حتی وقتی قرار است کاری برای آنان انجام شود، باز صندلی‌های جلسات پر از آقایانی است که برای زنان تصمیم می‌گیرند. همین زنانی که اکثر مواقع از رسیدن به سطوح بالاتر مدیریت باز می‌مانند؛ و همیشه از پشت سقف شیشه‌ای به آسمان موفقیت می‌نگرند، و توان دست‌رسی به آن را ندارند.

دلت به این خوش است که بتوانی، حتی شده اندکی، در فرصتی که به تو داده‌اند خواست‌ها و مشکلات زنان را منعکس کنی و پژواک درد و دل آن‌ها باشی؛ آن هم در وانفسایی که نشریات علمی‌ پژوهشی، تخصصی و عمومی زنان، روز به روز محدود و محدودتر شده‌اند و در مقابل نشریات خانوادگی و عامه‌پسند سر برآورده‌؛ و اندیشه و سلیقه زنان و دختران را تغییر داده‌اند.

هر چند همچنان دلت به این خوش است که دست یاری به سوی مخاطبان گشوده‌ای. شما مخاطبانی که سال‌ها با تمام ضعف و قوت‌های پیام زن در کنارش ماندید؛ و یا حال برای اولین بار، برگ‌های آن را در میان نخستین برگ‌ریزان پاییز، ورق می‌زنید. مطمئن باشید هنوز کسانی هستند که حرف‌های‌تان را با جان و دل گوش می‌دهند و پذیرای نقد و نظرات و مطالب خوب شما هستند تا پیام زن به پویایی بیشتری برسد.

باشد که باد پاییزی، هر چه آه و اندوه است، از دل و دیده‌تان بروبد.