کارشناس جغرافیا و سطح دو رشته فقه
در تاریخ اسلام بانوانی هستند که از محیطی آغشته به ظلم و آلوده به فساد و نفاق برخاستهاند؛ ولی آن تباهیها را برنتابیده و در مسیر درستی و راستی گام نهادهاند.
* «دُرّه» دختر «ابولهب» برخلاف روش ناپسند پدرش، مسلمان شد و به مدینه مهاجرت کرد. در زمان هجرت به یثرب، برخی او را مورد خطاب قرار دادند و گفتند: «تو فرزند کسی هستی که خداوند دربارهاش فرموده است: «تبت یدا ابیلهب و تب. بنابراین مهاجرت تو صحیح نیست.» دُرّه نزد پسرعموی خود، حضرت رسول اکرم(ص) آمد و ماجرا را بازگفت. پیامبر(ص) از مردم خواست چنین مطالبی بر زبان نیاورند و تأکید کرد، زنده را نباید با سوابق مردگان آزرده ساخت. در واقع حضرت، مردمی که شرک ابولهب را به رخ این بانوی باایمان میکشیدند، مورد ملامت قرار داد و راضی نشد که وی را به این بهانه اذیت کنند.
* معمولاً بسیاری از بانوان مایلاند با افراد پر نفوذ و مقتدر ازدواج کنند تا از این راه بر نزدیکان خویش برتری جویند؛ اما «هند» دختر «نعمان» که به همسری «حجاج بنیوسف ثقفی» درآمد، موردی نادر بود. او از این پیوند رضایت نداشت و با مشاهدهی ناپاکیها، رذالتها و سفاکیهای این حاکم ستمگر، از او متنفر شد و در پی راهی بود که از این تنگنا بگریزد. او در مواقعی با سرودههایی، نارضایتی خود را از زیستن با حجاج اعلام میکرد. سرانجام آن فرمانروای خونریز احساس کرد این بانوی خوشسیما و سخنور حتی برای لحظهای حاضر نیست با او زندگی کند؛ پس با نوعی آشفتگی هند را طلاق داد. بدین گونه آن زن ادیب؛ با اشعاری موفق شد خود را از این دام شیطانی برهاند. داستان به این جا خاتمه نیافت؛ «عبدالملک مروان» از «هند» خواستگاری کرد. هند در پاسخ فرزند مروان نوشت: «از ظرفی که دل در هوایش داری، سگ خورده است.» او با این بیان، از یک سوی حکمران عراق را فردی نالایق معرفی کرد؛ و از طرف دیگر عبدالملک را که چنین فرماندارانی داشته، تحقیر کرد و با این نکتهی لطیف از ازدواج با او بیزاری جست.
عبدالملک اما از اصرار باز نایستاد و در نامهی دوم نوشت: «هر ظرف نجسی با شستن پاک میشود.» هند که دید پسر مروان دست بردار نیست و باید به اجبار تن به خواستهی او بدهد، در پاسخ نوشت: «به شرطی حاضر به همسری تو هستم که فرمان دهی حجاج زمام محمل مرا از محل سکونت من (معره) تا مقر حکومت تو بر دوش کشد و پیاده و با پای برهنه با همان جامهای که قبل از حکومت برتن داشته، مرا نزد تو آورد.» از آنجا که عبدالملک دل در پی هند داشت، شرط او را پذیرفت و حجاج را مأمور به انجام خواستهی آن زن بافراست کرد.
حجاج وقتی فرمان خلیفه را دریافت، متوجه شد ادامهی حکومتش به اجرای آن دستور وابسته است؛ و چون میخواست منصب حکومت را همچنان نگه دارد، مانند موشی آرام شد.
محمل هند آراسته شد و حجاج هم طبق دستور، زمام محمل به دست گرفت. هند گاهی سر از محمل خارج میکرد و با حالتی از استهزا و تحقیر و توأم با تمسخر به حجاج میگفت: «تندتر بران.» چون ذلت و زبونی وی را میدید، بر این دنائت میخندید. وقتی کاروان عروس به دربار عبدالملک رسید پاهای حجاج متورم شده و عرق شرم از پیشانی بر زمین میریخت. با این وجود خوشحال بود که امارت خویش را بار دیگر بهدست آورده و باز هم میتواند به بهرهکشی از مردم بپردازد و به خونخواری خود ادامه دهد.
مرواریدهایی در مرداب
در حماسهی خونین کربلا و قیام جاویدان امام حسین(ع) نیز بانوانی دیده میشوند که با آن که با خاندان شرارت و فساد و سنگدل، پیوستگی نسبی و سببی دارند، از کارنامهی سیاه آنان تنفر داشته، تا پای جان به دفاع از ارزشهای والا میپردازند.
* همسر «بکر بنوائل» همراه شوی خویش به کربلا آمد، شوهرش در نبرد با امام حسین(ع) و یارانش شرکت کرد و شاهد یورش دشمن به زنان و کودکان بیپناه و غارت اموال و امکانات اندک آنان شد. او با دیدن این صحنههای رقتانگیز، شمشیری به دست گرفت و حمله کرد. در حال جنگیدن با آنان گفت: «ای آل بکر، برای دفاع از رسول خدا(ص) و نوادگان او قیام کنید. آنان جز خداوند پناهگاهی ندارند!»
موضعگیری این بانو از چند جنبه حائز اهمیت است؛ یکی آن که تبلیغات امویان و شایعاتی که ابنزیاد در کوفه ترویج میکرد، در او هیچ اثری نکرد و جهتگیری خصمانهی شوهرش مانع از آن نشد که وی هدف پاک امام حسین(ع) و خاندان و اصحاب او را نشناسد. وی با دیدن آن همه جنایت نسبت به اهل بیت(ع)، و سرور آزادگان حضرت اباعبدا...(ع) تاب و توانش به پایان رسید و عکس العمل مهمی در این باره از خود بروز داد. همچنین او با سرودههایی قوم و قبیلهی خویش را برای دفاع از آن مظلومان بیدار کرد، بدون آن که از خیانتکاران واهمهای به دل راه دهد.
* «امعبدا...» همسر «مالک بننسیر» نیز از قبیلهی «بنی بداء» بود. شوهرش در روز عاشورا با شمشیری بر سر مبارک امام حسین(ع) ضربتی وارد و حضرت را به شدت مجروح و مضروب کرد. بر اثر این ضربه عرقچینی که بر سر امام بود پاره و خونین شد. آن مرد شقاوتپیشه، بعد از جنگ، آن عرقچین را که از پوست خز بود به خانه برد و به ام عبدا... داد تا خونهایش را بشوید. آن زن وقتی فهمید همسرش علاوه بر جنایت، غارت هم مرتکب شده است، شوهرش را مورد سرزنش شدید قرار داد و گفت: « اموال فرزند دختر پیامبر اکرم(ص) را به خانه آوردهای؟ هر چه زودتر آن را از پیش چشمان من ببر. نمیخواهم چنین وضعی را ببینم.» و با طرد شوهرش که در جبههی مخالف امام دست به عملی ناروا زده بود، ارادت خویش را به جبههی حق اعلام کرد. او با وجود تنگناهایی که در آن زمان بود و در محیط خانهاش تحت فشار تبلیغاتی و سیاسی سپاه پلید اموی قرار داشت، از موضع بر حق امام مطلع شد و بر محکومیت مالک بننسیر پافشاری کرد.
* «خولی بنیزید اصبحی» و «حمید بنمسلم ازدی» از کربلا روانهی کوفه شدند تا سر بریدهی حضرت امام حسین(ع) را به «عبیداله بنزیاد» تحویل دهند. وقتی خولی به کوفه رسید، درب دارالاماره را بسته یافت. ناچار سر مطهر را با خود به خانه آورد و در حیاط منزل زیر تشتی مخفی کرد، سپس داخل اتاق شد و به همسر خود گفت: «امشب با خود ثروتی مهم آوردهام. این سر امام حسین(ع) است که اکنون در خانهی ما است.»
همسرش که برخلاف اختناق امویان در کوفه، میدانست فرزند حضرت علی(ع) از موضع حق با امثال شوهرش به نزاع پرداخته و سرانجام به شهادت رسیده است، فریاد برآورد: «وای بر تو! مردم طلا و نقره میاندوزند و تو سر مقدس فرزند رسول اکرم(ص) را غنیمت تلقی میکنی؟ هرگز سر من و تو دیگر بر یک بستر قرار نخواهد گرفت.» این زن که به روایتی «نواره» و به نقلی «عیوف» نامیده میشد، شوی خیانتکار خود را طرد و از ادامهی زندگی با وی اظهار نفرت کرد. او آن شب خوابیدن و استراحت کردن را بر خود روا ندانست، از اتاق خارج شد و به سوی جایگاه رأس مطهر رفت.
روابط این دو از آن زمان رو به سردی گرایید، تا آن که روزی مختار در پی خولی میگشت. مأمورانش برای دستگیری او تلاش میکردند، اما از مخفیگاه وی اطلاعی به دست نمیآوردند. وقتی کارگزاران مختار از عیوف پرسیدند: «همسرت کجاست؟» در حالی که با دست خویش به محل اختفای او اشاره میکرد، پاسخ داد: «نمیدانم!»
* «کعب بنجابر بنعمرو ازدی» از افرادی است که در کربلا با امام حسین(ع) جنگید. وی در روز عاشورا «بریر بنخضیر»، از یاران اباعبدالله(ع) را به شهادت رساند و بعد از واقعهی نینوا به خانه بازگشت. خواهر و همسر او که متوجه حقایق ماجرای کربلا شده بودند، به محض ورود وی به خانه، او را مورد توبیخ، تحقیر، طرد و لعن قرار دادند و گفتند: «ای کعب! تو به سپاهی که با فرزند فاطمه میجنگیدند کمک کردی تو سرور قاریان را کُشتی. به خدای سوگند هرگز با تو سخن نگوییم!» بدین گونه آن دو بانو بر حقانیت و والایی مکتب حسینی و باطل بودن تشکیلات اموی صحه میگذارند، نفرت خود را از افراد آلودهای چون کعب اعلام میدارند و پیوستگی نسبی و سببی، مانع این انزجار نیست.
* سپاه اموی، زنان و کودکانی را که در حادثهی کربلا به اسارت گرفته بود به سوی شام حرکت داد. به دستور «یزید»، شهر مذکور آذین بسته و کاخ او غرق جشن و سرور شد. براساس تبلیغات مسمومی که کارگزاران یزید سامان داده بودند، اسیران بازمانده شکست یافتگان شورشی بودند که علیه خلیفهی مسلمین انجام پذیرفته بود. اسرا به کاخ یزید آورده و در گوشهای ساکن شدند. در حضور آنان، سر مقدس امام حسین(ع) در مقابل یزید قرار داده شد تا جشن پیروزی را با نوعی سرور برگزار کند. در این هنگام، حضرت زینب کبری(س) با دیدن رأس مبارک برادر، به شدت محزون شد، ناله سر داد و گفت: «ای حسین، ای محبوب رسول اکرم(ص)، ای فرزند مکه و منی و پسر فاطمهی زهرا(س)!» این سخنان سوزناک، مجلس یزید را به شدت متأثر کرد و ضمن گریه و نالهی حاضرین، هند، همسر یزید، نیز دچار تحول شد و با شنیدن سخنان حضرت زینب، با حالتی سراسیمه از پشت پرده به سوی مجلس مردان آمد و با خروش و خشم فریاد زد: «ای یزید، آیا تو دستور دادهای سر فرزند رسول اکرم(ص) را از تن جدا کنند و بر نیزه نمایند؟ آیا تو فرزند فاطمهی زهرا(س) را کشتهای؟»
او بیپروا یزیدی را که در اوهام و تخیّلات پیروزی سرمست شده بود، مورد مؤاخذهای سخت قرار داد. یزید از این اعتراض نیز مضطرب گشت و به توجیه جنایت خود پرداخت. او به اجبار اعتراف کرد، امام حسین بر حق بوده؛ ولی آن اعمال ننگین و وحشیانهای را که در صحرای کربلا صورت گرفته بود، از خودش دور کرد و با هراس و تشویش خطاب به همسرش گفت: «شیون کن و بگوی تمامی زنان قریش بر او بگریند، خدا ابنزیاد را بکشد که تصمیم به قتل امام حسین(ع) گرفت. من به کشتن او مایل نبودم!»
* ورود اهل بیت امام حسین(ع) به مقر فرمانروایی یزید، حقایق را آشکار ساخت؛ نیرنگها، نفاقها و شایعات بیاساس را خنثی کرد. حضور آن اسیران در کاخ اموی نه تنها موجبات ذلت و حقارت آنان را فراهم نکرد، بلکه موجب شد آفتاب حماسهی حسینی بر سرزمین شام هم پرتوافشانی کند و اشعههای آن تمام نقشهها و ترفندها را زایل نماید؛ تا آن جا که زنان آل ابوسفیان که در کاخ بهسر میبردند با پی بردن به این حقیقت، که فرزند دختر رسول خدا(ص) در مبارزه با یزید، اعوان و انصارش کشته شده است، در سوگ او به ماتمسرایی پرداختند. آنان لباسهای الوان و زیورها را از خویش دور کردند و تا سه روز به نوحه کردن و شیون بر امام حسین(ع) پرداختند. این زنان از نسل هند، مادر معاویه و همسر ابوسفیان بودند. همان زن حیوانصفت و جنایتکاری که نه تنها فرمان کشتن حمزه، عموی سیدالشهدا را صادر کرد، بلکه قساوت را به حدی رسانید که بعد از شهادت آن مجاهد فداکار، پیکر مطهرش را مثله و جگر حمزه را از سینهاش خارج کرد و با دندانش جوید.
* دو تن از فرزندان مسلم بنعقیل بعد از واقعهی کربلا به اسارت گرفته شدند و نزد حاکم وقت آورده شدند، او در نهایت پستی آن دو کودک را به مردی تحویل داد و سفارش کرد بر آنان سختگیری کند؛ اما چون زندانبان، ارادتی به حضرت امیرالمؤمنین(ع) داشت و متوجه شد این اطفال از خاندان ابوطالب هستند، به کودکان اجازه داد با فرا رسیدن تاریکی شب از زندان بیرون بروند و خود را در گوشهای مخفی سازند، فرزندان مسلم گریختند و به راه افتادند تا به خانهی زنی سالخورده رسیدند. پیرزن کنار درب خانه ایستاده و در انتظار داماد خود «حارث» لحظهشماری میکرد، کودکان خود را به وی معرفی کردند و گفتند: «ما از نسل رسول اکرم(ص) هستیم و در این شهر آشنایی نداریم، اجازه ده که این شب را میهمان تو باشیم.» مادر همسر حارث با شناختن آنها اطفال را به منزل راه داد و در اتاقی پنهان کرد، زیرا مطلع بود که به فرمان ابنزیاد عدهای در تعقیب آن دو کودک هستند و برای یافتن آنان جایزهای هم مشخص شده است.
از آن سوی حارث که در قیام کربلا از نیروهای ابنزیاد بود به طمع دست یافتن به آن جایزه در قبال دستگیری بچههای مسلم بنعقیل اوقاتی را در جستوجوی این دو کودک گذرانده بود و خسته و درمانده به خانهی آن زن آمد و ماجرا را بازگفت. پیرزن وی را از کیفر دردناک الهی برحذر داشت و به وی هشدار داد این جنایت تو به منزلهی ستیز با اسلام و پیامبر اکرم(ص) است. پند و اندرز مادر همسر حارث به جای آن که دل او را نرم و از این فاجعه جلوگیری کند، وی را به تردید واداشت و احتمال داد آن دو طفل در همان خانه باشند. او با اصرار زیاد از پیرزن خواست جای اطفال را به وی نشان دهد؛ اما او از بیان واقعیت اجتناب کرد و ماجرا را پوشیده نگه داشت. سرانجام آن مرد جانی و خیانتپیشه خود به جستوجوی کودکان پرداخت و آنان را یافت و خصومتش نسبت به خاندان پیامبر او را وادار کرد تا کودکان را به شهادت رسانده، سرهای آنان را از تن جدا کرده و به دربار ابنزیاد ببرد.
پینوشت:
------------------------------------------
1 . زنان قهرمان، ج 1، ص101.
2 . رضا گلسرخی، مردآفرینان، ص112-108؛ عباسعلی محمودی، داستان شجاعان، ص52-47.
3 . فاطمه رجبی، زن در حماسهی کربلا.
4 . تاریخ طبری، ج7، ص3055.
5 . سید محسن امین، امام حسن و امام حسین(ع)، ص253.
6 . زن در حماسهی کربلا.
7 . تاریخ طبری، ج 7، ص3079؛ محدث قمی، منتهی الامال، ج 1، ص800.
8 . منتهی الامال، ج 1، ص801.
9 . شهید مسلم بنعقیل، المقدم، ص157-159.