شروعی دوباره برای وجدان اخلاقی زنان

نویسنده



کارشناس ادبیات فارسی
  چندین سال است که با نام فریبا کلهر در ادبیات کودک و نوجوان آشنا هستیم. او فعالیت ادبی‌اش را از دهه‌ی شصت در مجله رشد و در زمینه‌ی ادبیات کودک و نوجوان شروع کرد و از بدو تأسیس سروش کودکان تا سال ۱۳۸۲ سمت سردبیری ماهنامه‌ی سروش کودکان را برعهده داشت. از این نویسنده تاکنون بیش از چهل عنوان کتاب در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان منتشر شده است.
   «پایان یک مرد» اولین اثر فریبا کلهر برای مخاطب بزرگ‌سال است و دومین اثر «شروع یک زن» که به سرعت و همت نشر ققنوس به چاپ سوم رسید. جلد سومی هم از سری کتاب‌های رمان بزرگ‌سال، نوشته‌ی کلهر وارد بازار شده است با نام « شوهر عزیز من»!
  شخصیت اصلی این سه داستان، یک زن است؛ اما در زبان و دیدگاه هر سه رمان تفاوت‌هایی دیده می‌شود که برآمده از شخصیت‌های متفاوت داستان و موضوع مستقل آن‌هاست. گرچه همه از دیدگاه راوی اول شخص بیان می‌شود. داستان «شروع یک زن» دغدغه‌های زنی به نام «پروین» است، که در آستانه‌ی جدا شدن از همسرش، پس از پنج سال از کانادا به ایران برگشته و هم‌کلاسی دوران دانشجویی‌ خود را پیدا می‌کند و احساسات نوستالژیک «بهرام»، او را با دنیایی که دوست دارد، پیوند می‌دهد.
پروین بعد از این‌که به ایران می‌آید، برای بهرام پیامکی می‌فرستد که زمینه‌ی دیدار و خوش و بش‌ها و قرارهای آینده‌ی اوست. وی همچنین آدم‌های دیگری را نیز می‌بیند که سرآغاز تحولی ناخواسته در زندگی‌اش می‌شوند. پروین اولیایی تنها دوست صمیمی او در دانشگاه، درحال جدا شدن از همسرش است و می‌خواهد فریاد بزند و از حقوق زنان دفاع کند. فیروزه که خیلی زود ازدواج کرده و الان همسر یک شهید است؛ تنها شخصی است که نظر پروین را به خودش جلب می‌کند.
شخصیت‌های این رمان زیادند و همین در ابتدای داستان موجبات سردرگمی خواننده را فراهم می‌آورد؛ مخصوصاً تشابه اسمی در داستان مزید علت شده و خواننده مجبور می‌شود در آغاز هر فصل مروری بر قسمت‌های قبل داشته باشد، تا رشته‌ی داستان از دستش در نرود. پروانه موجب آشنایی و ازدواج پروین و بهمن شده؛ پروانه‌ی دیگر زن اسی آرایشگر، پروین اولیایی و شخصیت اصلی داستان پروین شایسته!  هم‌چنین شباهت دو اسم بهرام و بهمن شوهرش! اما گاهی احساس می‌شود که نویسنده سرسری از آن‌ها می‌گذرد. حتی در جایی نویسنده در داستان درباره‌ی مهناز خواهر شخصیت اصلی اعتراف می‌کند که نقشی جز نگه داشتن سارینا دختر کوچک پروین ندارد.
در واقع باید اعتراف کرد که «شروع یک زن» پازلی هزار تکه از اتفاقات و شخصیت‌هاست که جایگاه درستی ندارند. این می‌آید و آن می‌رود و اصلاً نمی‌فهمیم که دلیل این آمدن و رفتن‌ها چه بوده است. حتی نمی‌فهمیم که مشکل اصلی پروین با شوهرش چیست.      پروین شایسته، منتقد ادبی که تا قبل از ازدواج، نگران خرجی خانه، غذا، بدهی و قسط بانک‌اش است و با تعطیل شدن هر روزنامه هری دلش می‌ریزد، بعد ازدواج خودش را در یک پنت هاوس در یکی از برج‌های بزرگ تورنتو می‌بیند، با یک ماشین تویوتای کمری و مرد خوبی مثل بهمن آرامش؛ که از لحاظ اجتماعی، عاطفی و مالی حامی او در دیار غربت است.
با این توصیفات مخاطب نمی‌فهمد چرا زن به این سادگی از شوهر و زندگی‌اش می‌گذرد و برای دیدن بهرام به ایران می‌آید. چرا به این راحتی پای بهرام را به زندگی‌اش باز می‌کند و حتی تا دو قدمی گناه در سوئیت شخصی بهرام هم می‌رود؛ اما خاطره‌ی نیمکت امام زمانش به نوعی او را به خود می‌آورد، تا آلوده‌ی گناه نشود. نیمکتی که در کانادا هر وقت روی آن می‌نشست، درباره امام زمان حرف می‌زد. در ایران هم همان نیمکت هر از چند گاهی خودش را به پروین نشان می‌دهد تا به خود بیاید و راجع به رفتارهایش تأمل کند.
گذشته از ارتباط او و بهرام، پای پروین به واسطه‌ی دوستش به جلسات زنان فمینیست هم باز می‌شود. با این‌که با گروه زنان مدافع حقوق برابری، جلسه می‌گذارد و از آنان در خانه‌اش پذیرایی می‌کند، اما با آن‌ها موافق نیست. با این حال حتی در یک تجمع هم شرکت می‌کند تا ببینند چه خبر است: «وقتی به میدان هفت‌ تیر رسیدم خبری از گردهمایی و تجمع نبود. اغتشاش بود. یک دنیا زن و مرد هراسان، که از دست پلیس‌ها فرار می‌کردند. ساعت حدود پنج بعدازظهر بود. راه‌های ورود به میدان بسته بود؛ اما می‌خواستم هر طور شده از سد پلیس‌ها بگذرم و داخل میدان شوم و آن همه مرد و زن را ببینم، فعالان زن را ببینم، زیبا و پروین و پریسا و لیلا را ببینم. ببینم چه‌طور صدای برابری‌خواهی‌شان را بلند می‌کنند. چه‌طور شعار می‌دهند: ما انسانیم اما حقوقی نداریم.» (ص 133 )
اما باز هم ماجرا در سطح باقی می‌ماند، در حد چند جمله که بین پروین و خانم‌های فمینیست درباره‌ی مقایسه‌ی زنان ایرانی و زنان کانادایی رد و بدل می‌شود. گویی همه‌ی کارهای پروین از سر کنجکاوی بچه‌گانه‌ای‌ست که در همه جای زندگی او نمود دارد. حتی در طلاق، در بگو مگوهایش با بهمن و در قرارهای گاه و بیگاهی که با بهرام دارد، در واقع هیچ زاویه‌ای در زندگی زن قصه نیست که معنا و انگیزه داشته باشد؛ او در آستانه‌ی چهل سالگی هنوز نمی‌داند که از زندگی‌اش چه می‌خواهد. شوهرش را دوست دارد؛ اما او را مثل یک قند، بیسکویت یا شکلات می‌جود و خرد می‌کند.
البته به نظر می‌رسد کلهر این سردرگمی را بزرگ کرده تا پروین بتواند در یک شوک بزرگ  که به دنبال شرکت او در گردهمایی و تجمع به‌وجود می‌آید؛ وی را به یک خانه به دوش تبدیل کند تا برای آینده‌اش برنامه‌ریزی کند. در واقع این همان شروع یک زن است؛ شروعی که برای هر زنی در سنین‌ مختلف اتفاق می‌افتد.
نویسنده در این رمان کوتاه سعی کرده نگاهی هم به معضلات مهاجرت داشته باشد. او در بین داستان از دندان‌پزشکی می‌گوید که مطبش را رها می‌کند و به کانادا می‌آید تا کلی دوره برایش بگذارند و بعد برسد به نصف آن چیزی که در ایران داشته؛ یا کارمند قدیمی بیمه‌ای که بعد از هشت ماه هنوز کار پیدا نکرده است. یا خانم میان‌سالی که حوصله‌ی نوه‌هایش را در ایران نداشته و حالا مجبور است تخم و ترکه‌ی غریبه‌ها را با کمر درب وداغان جمع و جور کند. این‌جاست که حقیقتی تلخ روشن می‌شود؛ آن هم این‌که در کشورهای جهان اول و به اصطلاح پیش‌رفته، ایرانی‌ها رو به سوی مشاغلی می‌آورند که شاید در حد هویت و جایگاه اجتماعی‌شان نباشد. او همه‌ی این نمونه‌ها را پیش روی خواننده می‌گذارد تا بگوید کانادا چه جور جایی است: «کانادا مملکتی است که با کسی شوخی ندارد. شغل نداشته باشی، پول نداری و پول نداشته باشی هیچ چیز نداری.» (ص95)
     پروین به ایران آمده است تا طلاق بگیرد. اما جواب تلفن‌های وکیل را نمی‌دهد و وقتی که شوهرش به دنبالش می‌آید، دل‌گرم هم می‌شود؛ چرا که از بهرام بی‌محلی دیده و تازه فهمیده است که سوییت بهرام در واقع یک حرم‌سرا است که جای دو سوگلی را ندارد و در شب اغتشاش که پلیس به دنبال مسبب می‌گردد، خانه‌ی بهرام فقط یک پروین را در خود جای می‌دهد، آن که زودتر زنگ زده و کمک خواسته، یعنی پروین اولیایی! «بهمن آمد با یک ساک دستی کوچک... من دل‌گرم شدم. به چی؟ به همه‌ی آن چیزها که مرد برایش آفریده شده... بهمن بعد از شش سال به ایران آمده بود که مراقب سارینا باشد... بهمن آمده بود تا در کنار من از قسمتی که مهر خروج را به پاسپورت می‌زنند عبور کند در حالی که لبخندی دل‌گرم کننده و اطمینان‌بخش بر لب دارد.» (ص161)
 رمان با رفتن پروین از ایران به همراه بهمن و سارینا تمام می‌شود. در واقع تمام دغدغه‌های پروین در پایان جای خودشان را به یک سرخوشی کودکانه و خروج از ایران می‌دهند. او می‌رود و ذهن خواننده را درگیر می‌کند و این درگیری‌ها نشان می‌دهد که نویسنده توانسته خواننده را با خود در روایت‌ها همراه کند.
در کنار همه‌ی قوت و ضعف‌های داستان به چند نکته‌ی اساسی باید اشاره کرد که از اشکالات داستان هستند. اولین نکته که بسیار هم به چشم می‌آید، نبود دلیل برای انصراف از طلاق بهمن و پروین است. در جایی از داستان می‌خوانیم: «گفتم: فقط دو تا مشکل وجود دارد. اول این‌که تفاوت‌های‌مان را نمی‌شناسیم. دوم این‌که زبان هم‌دیگر را خوب بلد نیستیم.» (ص88) پروین برای از بین بردن این دو تفاوت و پذیرش مرز‌های  بهمن در روند داستان، دست به کارهایی می‌زند تا به بهمن بفهماند او را دربست قبول دارد.
مگر غیر از این است که پروین فقط به تلفن‌های وکیل طلاق، جواب نمی‌دهد؟ آیا این کار می‌تواند علت خوبی برای برگشت بهرام به وطن بعد از شش سال باشد؟ آیا داستان به لحاظ رفتار شخصیت‌ها از روند منطقی برخوردار است؟ چه دلیل منطقی می‌توان برای سفر بهمن به ایران به غیر از دل نگرانی بی‌مورد حاصل از ارتباط تلفنی با پروین و یا ترس بی‌دلیل او برای منع خروج از ایران یافت؟ چه عملی از سوی پروین رخ داده که بهمن دوستانه همراه تهران گردی‌اش می‌شود و مدام دلداری‌اش می‌دهد؟
از دیگر سو می‌توان خُرده گرفت نویسنده  از شخصیت‌هایی استفاده می‌کند که عادی و معمولی‌اند؛ اما چنان ثقیل و قلمبه سلمبه حرف می‌زند که انگار مشتی عارف دور هم جمع شده‌اند. «گفت: جای بحث دارد که نفع و ضرر را در ترازویی به وسعت ابدیت بگذاری کفه‌ی کدام سنگین‌تر است... این جور کارها جسارت شالوده شکنی می‌خواهد که تو نداری؟» (ص120) یا «برای کسی که بهشت را می‌خواهد خوردن نان جو و خوابیدن در مزبله‌ها و در کنار سگ‌ها هم زیاد است.» (ص 38) گیریم که چنین افرادی با کار و شغلی که دارند همیشه فاخر صحبت کنند و به قول خودشان گه‌گاه با حرف‌های گنده‌گنده سر به سر دیگری بگذارند؛ پس چرا گاه محاوره‌ای حرف می‌زنند و گاه نوشتاری؟ واقعاً خواننده کدام را باید بپذیرد؟
مهم‌تر از همه این‌که در داستان شخصیت زن اصلی از لحاظ اخلاقی بسیار منفی است. پروین زنی‌ست که تعلق خاطری به هیچ چیز ندارد؛ او اصلاً زنی دین‌دار و خوددار، زنی که خط قرمز یا چارچوبی برای خود تعریف کرده باشد، نیست؛ اما معلوم نیست چرا اصرار دارد خودش را یک منتظر امام زمان نشان بدهد و جملات اعتقادی و مذهبی به کار ببرد یا مدام تکرار کند که به خاطر همه چیز خدا را شکر می‌کند. همه می‌دانند شکرگزاری هم آدابی مثل توبه دارد که باید به آن پای‌بند بود و نمی‌شود شکر کرد؛ اما دستورات خدا را زیر پا گذاشت.
در رمان خیلی سرسری به موضوع انتظار اشاره می‌شود و پروین اعتقاد دارد هر کسی می‌تواند منتظر باشد؛ حتی اگر به کوچک‌ترین اصول دین پای‌بند نباشد! پروین روی یک نیمکت در پارک می‌نشیند و به یاد امام زمان می‌افتد. مرد میان‌سال غریبه‌ای با او بدون مقدمه از امام صحبت می‌کند و پروین را دعوت می‌کند تا به جلسه‌ی سخنرانی برود. در جای دیگری هم دوستش فیروزه، او را به جلسات عرفانی حاج‌آقا دعوت می‌کند. هر چند این جلساتی که هر از گاهی برگزار می‌شود و پروین در آن‌ها شرکت می‌کند نه خواست واقعی اوست و نه به دغدغه خاطر؛ در حقیقت خواننده نمی‌تواند این جنبه شخصیت پروین را باور کند.
پروین شخصیتی کنجکاو و پرسش‌گر نیست، این رفتارش گویی لباسی است که به زور و از سوی نویسنده به او پوشانده شده است و البته این حالت در دیگر شخصیت‌های رمان هم دیده می‌شود. بهمن که نه نقشی دارد، نه احساسی، نه واکنشی و نه ایده و نظری! خواهر پروین و بهرام نیز خوب پرداخت نشده‌اند. لذت‌طلبی‌های خارج از چارچوب قانونی و شرعی نسخه‌ی نامناسبی است که نویسنده برای پر کردن تنهایی یا هم صحبتی پروین به کار برده است. هر چند او نهایتاً به همسرش وفادار می‌ماند ودر مورد روابط زناشویی به شوهرش خیانت نمی‌کند؛ هر چند با بهرام به گردش می‌‌رود و با صمیمیت، با او حرف می‌زند.
پروین این‌ها را خیانت نمی‌داند و تنها روابط خاص زناشویی را خیانت و زشت به حساب می‌آورد. در حالی که رعایت نکردن حجب و حیا، خیانت بزرگی است هم در حق شوهر خودش، و هم در حق همسر بهرام که اصلاً در داستان خبری از او نیست. پروین و هم‌فکرانش، موافق تغییرات مثبت و سازنده در زندگی زن و شوهر هستند؛ اما معتقد هستند زنان باید به دنبال آرامش و پر کردن خلاء عاطفی خود، خارج از زندگی مشترک باشند. نویسنده دقتی ندارد که این کار نه پر کردن چاله‌ی میان زن و شوهر، بلکه ایجاد چاهی عمیق‌تر میان آن‌هاست. گناه و دوستی‌های خارج از حریم خانواده مسأله‌ای است که حتی برای روان‌شناسان غیرمسلمان هم ثابت شده، چه برسد به زنی که در کشوری مسلمان رشد کرده است.
جملات تمسخرآمیز نسبت به انقلاب و ایرانی‌ها هم در داستان زیاد است. از جمله: «آن روز پارک لزلی در تسخیر ایرانی‌ها بود. کاهو سکنجبین و سبزه‌هایی که توی رودخانه کم آب پارک انداخته شده بود، نشان از حمله‌ی قوم آریایی در به در می‌داد.» (ص31 ) و یا «محو آن سیاه‌پوست‌ها شده بود که قرار بود انقلاب ما را روی دوش‌های سیاه سوخته‌شان بگذارند و به کشور خودشان ببرند.» (ص91)که تمسخر صدور انقلاب به کشورهای دیگر است. خانمی که یاد امام زمان برایش مهم است، برایش اهمیتی ندارد که نباید به اسلام و نژادهای دیگر توهین کند.
با این وجود فریبا کلهر از تجربه‌ی نویسندگی‌اش برای نوجوانان سود جسته و توانسته در آثار بزرگ‌سالش خواننده را به هر بهانه‌ای با خود همراه کند و با پایان شیرین داستان، لبخند را روی لبان او بنشاند.